واقعيت‌ قتل‌ عثمان‌


سراسر كشور اسلامي‌ عليه‌ تو شوريده‌ است‌! علي‌ (ع‌)
به‌ خدا سوگند اين‌ زنجير را به‌ گردن‌ تو مي‌اندازم‌ تا اينكه‌ اين‌ افراد خبيث‌ و ناپاك‌ ( مروان‌ و ابن‌ عامر و ابن‌ ابي‌سرح‌) را از خود دور كني‌. جبله‌ بن‌ عمرو گر به‌ فكر جهاد هستيد، به‌ سوي‌ ما بشتابيد، زيرا خليفه شما، دين‌ محمد (ص‌) را تباه‌ نموده‌ است‌؛ او رااز حكومت‌ خلع‌ كنيد!

مردم‌ مدينه‌
يازده‌ سال‌ و چند ماه‌ از حكومت‌ عثمان‌ گذشت‌؛ مردم‌ از شيوه زمامداري‌ او سخت‌ در رنج‌ و عذاب‌ بودند و ناراحتيهاي‌ آنان‌ روز به‌ روز افزايش‌ مي‌يافت‌، كه‌ بروز اين‌ فشارها به‌ شكل‌ انقلاب‌ مهمي‌ رخ‌ نمود. براي‌ مسلمانان‌ سخت‌ و ناگوار بود كه‌ ببينند مفاهيم‌ و معيارهايي‌ كه‌ در زمان‌ پيامبرشان‌ محمد (ص‌) و دو خليفه اول‌ و دوم‌ وجود داشت‌ و مردم‌ آنها را لمس‌ كرده‌ و دوست‌ مي‌داشتند به‌ طور كلي‌ دگرگون‌ شده‌ و به‌ عقب‌ باز گردد. مسلمانان‌ خوگرفته‌ بودند كه‌ خليفه‌ را حامي‌ و مدافع‌ حقوق خود بيابند. هرگاه‌ فرمانداران‌ و استانداران‌ به‌ ملت‌ ستم‌ كردند، داد آنها را بگيرد؛ اما ناگهان‌ ديدند كه‌ عثمان‌ پرده‌اي‌ بر مظاهر آن‌ سياست‌ عادلانه‌ افكنده‌ و شالوده روش‌ و سياست‌ سودجويي‌ خود را ريخته‌ است‌.
براي‌ مردم‌ سخت‌ بود كه‌ ببينند درباريان‌ و اطرافيان‌ و متنفّذان‌، منافع‌ را به‌ خود اختصاص‌ داده‌ و ارزاق مردم‌ را احتكار كرده‌اند. مردم‌ از اينكه‌ حقوق عمومي‌ ملت‌ زير پا گذاشته‌ مي‌شود و به‌ اعتراض‌ جمعيتها و افراد شاكي‌ اعتنايي‌ نمي‌گردد، ناراحت‌ بودند.

مسلمانان‌ از اينكه‌ در مقابل‌ چشمانشان‌ به‌ گروهي‌ از بزرگان‌ صحابه‌ همانند ابوذر و عمار و ابن‌مسعود اهانت‌ و توهين‌ مي‌شد، در رنج‌ بودند.
مسلمانان‌ نمي‌توانستند بپذيرند كه‌ عده‌اي‌ ستمگر بر آنها حكومت‌ كنند، اما افرادي‌ كه‌ به‌ دادگريشان‌ اعتماد و اعتقاد داشته‌ و آنها را دوست‌ مي‌داشتند از كار بر كنار باشند!
مسلمانان‌ پاك‌ سرشت‌، بالاتر از همه اينها، اين‌ ناراحتي‌ را نيز داشتند كه‌ كارگزاران‌ عثمان‌ به‌ يهود و نصاري‌ ستم‌ مي‌كردند، در صورتي‌ كه‌ آنان‌ هم‌ از نظر انساني‌ برادر بوده‌ و در ميان‌ مردم‌ با تفاهم‌ زندگي‌ مي‌كردند.[1] و از اينكه‌ سودطلبي‌ و خودخواهي‌ اجتماع‌ را بيمار كرده‌ و در آن‌ جامعه‌، آدم‌ با شرافت‌ كسي‌ بود كه‌ آنها شريف‌ و بزرگش‌ بشمارند در رنج‌ بودند.
مردم‌ روز به‌ روز نسبت‌ به‌ عثمان‌ بي‌پرواتر مي‌شدند. تا اينكه‌ در اواخر حكومت‌ عثمان‌، اعتراضاتشان‌ به‌ صورت‌ انقلابي‌ بزرگ‌ عليه‌ عثمان‌ بروز كرد. بي‌شك‌ علل‌ اين‌ انقلاب‌ در سياست‌ و هدفهاي‌ عثمان‌ ريشه‌ داشت‌. اولين‌ باري‌ كه‌ به‌ خاطرِ اعمال‌ اين‌ سياست‌ عثمان‌، علناً به‌ او اهانت‌ شد، روزي‌ بود كه‌ از كنار مردي‌ به‌ نام‌ « جبلهبن‌ عمرو ساعدي‌» كه‌ در ميان‌ طايفه‌ خود بود و زنجيري‌ در دست‌ داشت‌، گذشت‌. عثمان‌ سلام‌ كرد و مردم‌ هم‌ جواب‌ او را دادند؛ اما جبله‌ گفت‌: «چرا جواب‌ سلام‌ مردي‌ را كه‌ اين‌ چنين‌ و آن‌ چنان‌ كرده‌ است‌ مي‌دهيد!» سپس‌ رو به‌ عثمان‌ كرد و گفت‌: «اي‌ عثمان‌، به‌ خدا سوگند اين‌ زنجير را به‌ گردنت‌ مي‌اندازم‌، تا اينكه‌ اين‌ افراد خبيث‌ و ناپاك‌ ( مروان‌، ابن‌ عامر و ابن‌ابي‌ سرح‌) را از خود دور كني‌!»
نمونه ديگر از بي‌پروايي‌ مردم‌ كه‌ در آخر عصر عثمان‌ به‌ وجود آمد، داستاني‌ است‌ كه‌ « ابن‌ ابي‌الحديد» نقل‌ مي‌كند. او مي‌نويسد: «روزي‌ خليفه‌ سوم‌ خطبه‌ مي‌خواند و در دستش‌ عصايي‌ بود كه‌ پيامبر (ص‌) و ابوبكر و عمر آن‌ را به‌ دست‌ مي‌گرفتند و در حال‌ خطبه‌ به‌ آن‌ تكيه‌ مي‌دادند. شخصي‌ به‌ نام‌ « جهجاه‌ غفاري‌» آن‌ عصا را از دست‌ عثمان‌ گرفت‌ و با زانوي‌ خود شكست‌».
پس‌ از اينكه‌ انحراف‌ مروان‌ و ساير درباريان‌ عثمان‌ افزايش‌ يافت‌، جسارت‌ مردم‌ نسبت‌ به‌ عثمان‌ به‌ همين‌ ترتيب‌ افزايش‌ مي‌يافت‌ كه‌ سرآغازي‌ براي‌ انقلاب‌ بود.
طولي‌ نكشيد كه‌ اين‌ بي‌پرواييِ فردي‌، به‌ صورت‌ اعتراضي‌ اجتماعي‌ درآمد. مردم‌ مدينه‌، به‌ مردم‌ شهرهاي‌ ديگر مي‌نوشتند كه‌: «اگر مي‌خواهيد جهاد كنيد، به‌ سوي‌ ما بشتابيد، زيرا دين‌ محمد (ص‌) به‌ دست‌ خليفه شما فاسد گرديده‌ است‌. اين‌ خليفه‌ را از حكومت‌ خلع‌ كنيد.»

نظر همه مردم‌ در همه‌ جا از عثمان‌ برگشته‌ بود. هنوز سال‌ 35 هجري‌ آغاز نشده‌ بود كه‌ مردم‌ شهرها به‌ يكديگر نامه‌ مي‌نوشتند كه‌ بايد از زير بار بني‌اميه‌ بيرون‌ آييم‌ و عثمان‌ را از خلافت‌ خلع‌ كنيم‌ و فرمانداران‌ او را عزل‌ نماييم‌. اين‌ خبر به‌ گوش‌ عثمان‌ رسيد. او نامه‌هايي‌ به‌ شهرها نوشت‌ و كوشيد مردم‌ را راضي‌ كند. و عده‌اي‌ از كارگزاران‌ خود را احضار كرد و با آنها در اين‌ مورد مشورت‌ كرد. عده‌اي‌ به‌ او گفتند: دادگري‌ كن‌ و راه‌ ابوبكر و عمر را پيش‌ گير.

علل قتل عثمان

عبد الرحمن بن عوف با اينكه در موقع بيعت با عثمان شرط كرده بود كه بسنت رسول خدا صلى الله عليه و آله و روش شيخين رفتار كند ولى عثمان پس از آنكه در مسند خلافت نشست بر خلاف سنت پيغمبر و روش شيخين رفتار نمود. (1)
عثمان بنى اميه را كه در رأس آنها ابوسفيان قرار گرفته بود از جهت مال و مقام خرسند نمود و ابوسفيان در مجلسى كه عثمان از بزرگان بنى اميه تشكيل داده بود اظهار نمود كه اين گوى خلافت را مانند توپ بازى بهمديگر رد كنيد تا دست ديگرى نيفتد و اين خلافت همان زمامدارى و حكومت بشرى است و من هرگز به بهشت و دوزخ ايمان ندارم (2) .
عثمان دارائى بيت المال را ميان خويشاوندان خود بمصرف رسانيد و حكام و فرمانداران را بدون توجه بصلاحيت آنان از خاندان خويش تعيين و انتخاب نمود.مردم شهرستانها از دست حكام عثمان بستوه آمده و چندين بار شكايت آنها را باصحاب پيغمبر صلى الله عليه و آله و حتى بخود عثمان نمودند ولى اين شكايتها تأثيرى در وضع حال و روش او نكرد و در ترك اعمال خود سرانه و خلاف شرع وى مؤثر واقع نشد لذا مسلمين در صدد جلوگيرى از كارهاى ناشايست او شدند و بعمال و حكام وى تمكين ننمودند.

اعمال خلاف عثمان و بذل و بخشش‏هاى وى بقوم و خويشانش كه همه از مال مردم صورت ميگرفت اصحاب پيغمبر صلى الله عليه و آله را سخت خشمگين نمود لذا گرد هم جمع شده و بمشورت پرداختند و بالاخره تصميم گرفتند كه ابتداء تمام كارهاى ناشايسته عثمان و فرماندارانش را بنويسند و او را از عواقب اينگونه كردارهاى ناپسند باز دارند و اگر نامه مؤثر واقع نشد او را عزل نمايند.

چون نامه را نوشتند بدست عمار ياسر كه از صحابه رسول اكرم صلى الله عليه و آله و مورد توجه آنحضرت بود دادند تا نزد عثمان ببرد عمار نامه را برد و بدست عثمان داد،چون عثمان از مضمون نامه با خبر شد با بى اعتنائى نامه را بدور انداخت و غلامان خود را دستور داد كه عمار را مضروب سازند غلامان عثمان عمار را مضروب كردند خود عثمان نيز چند لگد بر شكم او زد كه عمار بيهوش افتاد و بعدا نيز بمرض فتق دچار گرديد!
آوازه اين عمل بزودى در شهرهاى اسلام انعكاس يافت و آتش خشم مسلمين را نسبت بعثمان شعله ور نمود،در اينموقع ابوذر غفارى كه بدستور عثمان از مدينه بشام تبعيد شده بود علنا در مجالس مسلمين اعمال قبيح و ناشايست عثمان و طرفدارانش را بمردم گوشزد ميكرد و آنها را از روش عثمان كه بر خلاف رضاى خدا و سنت پيغمبر (و حتى بر خلاف روش شيخين) بود آگاه مينمود.
و علت تبعيد شدن ابوذر بشام اين بود كه عثمان اموال زيادى به بنى اميه ميداد چنانكه بمروان بن حكم و زيد بن ثابت زياده از صد هزار دينار از بيت المال مسلمين بخشش نمود ابوذر وقتى اين مطلب را شنيد بآواز بلند اين آيه را تلاوت نمود:و الذين يكنزون الذهب و الفضة و لا ينفقونها فى سبيل الله فبشرهم‏بعذاب اليم.

چون عثمان از اين ماجرا خبر يافت نسبت بابوذر بسيار خشمگين شد و در مجلسى كه جمعى حضور داشتند از مردم پرسيد آيا جائز است كه والى از بيت المال مسلمين چيزى بعنوان قرض بديگرى پردازد؟كعب الاحبار گفت اشكالى ندارد!ابوذر رو بكعب الاحبار نمود و گفت:يا بن اليهوديتين أتعلمنا ديننا؟ (اى پسر مرد و زن يهودى دين ما را تو بما ياد ميدهى؟) و با عصائى كه در دست داشت چنان بر سر كعب الاحبار كوبيد كه سرش شكست بدينجهت عثمان او را از مدينه اخراج نموده و بشام فرستاد و چنانكه گفته شد در شام نيز از عثمان و معاويه بدگوئى ميكرد تا معاويه مجبور شد كه او را زندانى كند و در اين مورد نامه‏اى به عثمان نوشت كه ابوذر مردم را عليه تو تحريك ميكند عثمان در پاسخ معاويه دستور داد كه او را سوار يك شتر بى جهاز كن و با زجر و شكنجه بسوى ما بفرست معاويه نيز چنين نمود و ابوذر را روانه مدينه كرد (3) .
چون ابوذر نزد عثمان آمد عثمان گفت شنيده‏ام كه در شام بلوا ميكنى و عليه من سخنها ميگوئى ابوذر گفت هر چه گفته‏ام حق بوده است عثمان بر آشفت و گفت اصلا ترا باين كارها چكار؟ابوذر گفت من يكى از مسلمين هستم و بوظيفه خود از نظر امر بمعروف و نهى از منكر عمل ميكنم .

چون عثمان در مقابل ابوذر ياراى مجادله نداشت او را از خود راند و بربذه تبعيد نمود و حتى بمروان دستور داد كه مراقبت كند هيچكس از اهل مدينه هنگام خروج ابوذر او را مشايعت و توديع نكند مردم نيز از ترس باز خواست او را مشايعت نكردند ولى على عليه السلام و چند نفر از بنى هاشم او را در آغوش گرفته و توديع نمودند ابوذر نيز پس از رسيدن بربذه و مدتى توقف در آنجا دار فانى را بدرود گفت.
بنا بنقل مورخين جماعتى از اهل مصر بمدينه آمده و بعثمان شوريدند عثمان احساس خطر كرد و از على بن ابيطالب استمداد نموده و اظهار ندامت كرد على بمصريين فرمودشما براى زنده نمودن حق قيام كرده‏ايد و عثمان توبه كرده و ميگويد من از رفتار گذشته‏ام دست بر ميدارم و تا سه روز ديگر بخواسته‏هاى شما ترتيب اثر ميدهم و فرمانداران ستمكار را عزل ميكنم پس على از جانب عثمان براى آنان قرار دادى نوشته و آنان مراجعت كردند،در بين راه غلام عثمان را ديدند كه بر شتر او سوار و بطرف مصر ميرود از وى بدگمان شده او را تفتيش نمودند و با او نامه‏اى يافتند كه عثمان بوالى مصر بدين مضمون نوشته بود:بنام خدا وقتى عبد الرحمن بن عديس نزد تو آمد صد تازيانه باو بزن و سر و ريشش را بتراش و بزندان طويل المدة محكومش كن همچنين درباره عمرو بن الحمق و سودان بن حمران و عروة بن نباع اين عمل را اجرا كن!
مصرى‏ها نامه را گرفته و با خشم بجانب عثمان برگشته و اظهار داشتند كه تو بما خيانت كردى!

عثمان نامه را انكار نمود!گفتند غلام تو حامل نامه بود.پاسخ داد بدون اجازه من اين عمل را مرتكب شده،گفتند مركوبش شتر تو بود گفت شترم را دزديده‏اند،گفتند نامه بخط منشى تو ميباشد،پاسخ داد بدون اجازه و اطلاع من اين كار را انجام داده است.گفتند پس بهر حال تو لياقت خلافت ندارى و بايد استعفا دهى زيرا اگر اين كار با اجازه تو انجام گرفته خيانت پيشه هستى و اگر اين كارهاى مهم بدون اجازه و اطلاع تو صورت گرفته در اينصورت بيعرضه بودن و عدم لياقت تو ثابت ميشود و بهر حال يا استعفا بده و يا الان عمال ستمكار را عزل كن عثمان پاسخ داد اگر من بخواهم مطابق ميل شما رفتار كنم پس شما حكومت داريد من چكاره هستم؟آنان با حالت خشم از مجلس بلند شدند (4) .
از جمله فرمانداران عثمان وليد بن عقبه برادر مادرى عثمان بود كه از جانب وى بحكومت كوفه منصوب شده بود،وليد شخصى دائم الخمر بود و در يكى از روزها بحال مستى در مسجد مسلمين نماز صبح را بجاى دو ركعت چهار ركعت خواند عبد الله بن مسعود از روى اعتراض و ريشخند گفت امير سخاوتشان را نشان‏دادند و در نماز نيز بخشش كردند.

عده‏اى از رجال كوفه بمدينه آمده و بعثمان گفتند نماينده شما دائم الخمر است و ما او را در اثر زياده روى در شرب خمر بحال استفراغ ديده‏ايم و عزل او را از عثمان خواستار شدند.
عثمان گفت شما تهمت ميزنيد و عوض رسيدگى بشكايت آنها دستور داد آنهائى را كه بشراب خوارى وليد شهادت داده بودند شلاق زدند و بمردم نيز چنين وانمود كرد كه چون اينها بامير خود تهمت زده بودند طبق موازين شرعى بآنها حد زده شد.
على عليه السلام باين عمل عثمان اعتراض كرد و فرمود تو بجاى فاسق شاهد را شلاق زدى و با دلائل كافى او را نسبت بعواقب كارهاى ناشايست او آگاه نمود لذا عثمان از روى ناچارى وليد بن عقبه را عزل كرد و بجاى او سعيد بن عاص پسر عموى خود را گذاشت،و حكم بن عاص و پسرش مروان بن حكم را هم كه در حيات پيغمبر صلى الله عليه و آله بدستور آنحضرت از مدينه خارج و بطائف تبعيد شده بودند حتى شيخين نيز از مراجعتشان بمدينه ممانعت مى‏نمودند علاوه بر اينكه آنها را بمدينه آورد مروان را منصب وزارت هم بخشيد و در نتيجه مورد اعتراض قاطبه مسلمين قرار گرفت.
پسر عمويش عبد الله بن عامر را بحكومت بصره و ايران گماشت و حكومت مصر را هم بعبد الله بن سعد (برادر رضاعى خود) سپرد و معاوية بن ابيسفيان را هم كه از زمان خلافت عمر زمان حكومت شام را در دست گرفته بود با اختيار تام در پست خود باقى گذاشت براى خود نيز يك قصر مجللى بنا نمود.
نتيجه اينهمه اعمال خلاف و ناشايسته بر ضرر خود عثمان خاتمه يافت و بالاخره زمام اختيار از دست وى بيرون رفت زيرا بنى اميه را جرى كرد و تسلط خود را نسبت بآنها از دست داد .مثلا معاويه باين فكر افتاد كه از حكومت مركزى اطاعت نكند و شام را يكسره ملك موروثى خود بداند بدينجهت هنگاميكه عثمان در نتيجه شورش مسلمين احساس خطر كرده و از معاويه استمداد نمود معاويه براى اينكه عثمان كشته‏شود و او ادعاى خلافت كند مخصوصا مسامحه و دفع الوقت نمود و باز براى اينكه ظاهرا از دستور خليفه وقت سرپيچى نكرده باشد مردى بنام (يزيد بن اسد) را با عده‏اى بسوى مدينه فرستاد ولى باو دستور داد كه در ذى خشب (محلى است در هشت فرسخى مدينه) توقف كن و تا من شخصا دستور مجددى نداده باشم جلوتر مرو او هم در محل مزبور آنقدر بماند تا عثمان كشته شد و آنگاه معاويه او را با لشگريانش بسوى شام خواند.
بارى وضع خلافت روز بروز بدتر ميشد و هر چه از طرف صحابه پيغمبر صلى الله عليه و آله بعثمان نصيحت و اندرز داده ميشد سودى بدست نميآمد حتى على عليه السلام نيز يكمرتبه از طرف مسلمين نزد عثمان رفت و او را از روى خير خواهى پند داد و عاقبت وخيم اين خود سرى را بوى گوشزد نمود ولى عثمان براى شنيدن چنين سخنانى گوش شنوا نداشت و حتى روزى بمنبر رفت و مردم را در مقابل اين اعتراضات و شكايات تهديد نمود و از احكام و فرمانداران خود دفاع كرد.
مردم مدينه چون وضع را چنين ديدند سخت بر او شوريدند و آشكارا در كوچه‏ها از عثمان بد ميگفتند و او را ناسزا و دشنام ميدادند،آتش افروزان اين شورش طلحه و زبير و عايشه و حفصه بودند كه بالاخره اين شورش و قيام بمحاصره خانه عثمان منجر گرديد.

چون عثمان دانست كه مسلمين مدينه از وى دست بر نخواهند داشت بزرگان بنى اميه را جمع كرد و با آنها بمشورت پرداخت،مشاورين عثمان پيشنهاد كردند كه بايد از اطراف كمك بخواهى و براى اينكار دستور بده سپاهيان شام و بصره بمدينه بيايند و شورشيان را تار و مار كنند .
عثمان فورا معاويه و عبدالله بن عامر را كه والى شام و بصره بودند از قضيه آگاه ساخت،عبد الله در بصره بمسجد رفت و مردم را بكمك عثمان دعوت نمود ولى كسى باو پاسخ مساعدى نداد،معاويه هم چنانكه اشاره گرديد كار را بمسامحه گذرانيد.

مسلمين بر شدت محاصره خانه عثمان ساعت به ساعت ميافزودند بطوريكه‏ارتباط او با خارج بكلى قطع شد و حتى بآب آشاميدنى هم دسترسى پيدا ننمود ناچار پشت بام آمد و از محاصره كنندگان پرسيد آيا على در ميان شماست؟گفتند خير او در اينكار دخالت ندارد آنگاه تقاضاى آب نمود و مردم جواب ندادند چون اين خبر بعلى عليه السلام رسيد ناراحت شد و فورا چند مشك آب بوسيله چند تن از بنى هاشم تحت سرپرستى فرزندش حسن بن على عليهما السلام بسراى عثمان فرستاد و با اينكه محاصره كنندگان بآن گروه حمله كرده و ممانعت مينمودند مع الوصف آنان آبرا بعثمان رسانيده و او و خانواده‏اش را سيراب نمودند.

مسلمين گمان ميكردند كه در اثر شدت عمل آنها عثمان از مقام خلافت استعفا خواهد داد بدينجهت در فكر انتخاب خليفه بودند ولى نه عثمان و نه بنى اميه حاضر بترك چنين مقامى نبودند .
از طرفى چون محاصره كنندگان با خبر شدند كه عثمان از شام و بصره نيروى كمكى طلبيده است لذا در صدد بر آمدند كه بر شدت عمل خود افزوده و قبل از رسيدن كمك كار او را يكسره نمايند،بالاخره پس از گفتگوهاى زياد بسراى او ريختند و او را در سن 82 سالگى بضرب شمشير و خنجر بقتل رسانيدند.

قتل عثمان در سال 35 هجرى اتفاق افتاد و بدين ترتيب دوران 25 ساله انحراف حق از مجراى اصليش ظاهرا خاتمه يافت ولى نتايج وخيم آن براى هميشه دامنگير اسلام و مسلمين گرديد .



پى‏نوشتها:
(1) مروج الذهب جلد 1 ص 435ـشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد جلد .1
(2) الاصابة جلد 4 ص 88ـمروج الذهب جلد 1 ص .440
(3) منتخب التواريخ ص .176
(4) تاريخ طبرى جلد 3 ص 402ـ409 و تاريخ يعقوبى جلد 2 ص 150ـ151(نقل از كتاب شيعه در اسلام) .



[1] كتاب‌ التشريع‌ الاسلامي‌ لغير المسلمين‌ ، ص‌ 116.