امروزه مدیریت یکی از ارکان اساسی اداره جوامع است، زیرا ترکیب و تلفیق مناسب عوامل موجود و ایجاد هماهنگی میان آنها در نتیجه تصمیم‌گیری صحیح برای رسیدن به هدف مورد نظر حاصل می‌شود.
جامعه امروزی را می‌توان به درستی جامعه دانش خواند. یک جامعه بدون دانش‌ اصولاً غیرقابل تصور است. اگر جامعه‌ای به دانش بها ندهد، بی‌تردید رو به زوال است. در عصر انفجار دانش و اطلاعات، دانش امروزی برای فردا کهنه و منسوخ است.
علوم کنونی فوق‌العاده تخصصی شده‌اند و هیچ فردی نمی‌تواند امیدوار باشد که به‌طور کامل بر یک دانش بشری احاطه یافته است یا خواهد یافت. با گسترش وتخصصی شدن دانش، مطالعه و بررسی سازمان و نحوه سلوک و رفتار اعضای سازمانی نیز در چند سال گذشته موضوع تحقیق پژوهشگران در رشته‌های علوم اداری، جامعه‌شناسی، اقتصاد و... قرار گرفته است.
تا اواخر قرن ۱۹ میلادی دانش مدیریت مانند سایر علوم در قلمرو فلسفه‌ها قرار داشت و در اوایل قرن ۲۰، علم مدیریت مانند علوم پزشکی و مهندسی در شماره یک علم مستقل مورد توجه قرار گرفت.
● تصمیم‌گیری
تصمیم‌گیری فرایندی را تشریح می‌کند که از طریق آن، فرد راه حل مسئله‌ای را مشخص می‌کند. تصمیم‌گیری به زبان ساده عبارت است از فرایند و انتخاب یک سلسله عملیات برای حل یک مشکل معین. در اخذ یک تصمیم می‌توان زمینه‌ای را که برای کارمند مهم است (تا حدودی) فراهم کرد تا بتواند نسبت به مدیر اعتماد پیدا کند و بداند که اجرای یک مسئله که درباره آن بحث شده به نفعش است.
وقتی که کارکنان در جریان تصمیم‌ها باشند، می‌دانند که افکار آنان نیز مهم است و اگر فرد دریابد بر خلاف آنچه تصور کرده به خود و افکارش اهمیت داده نشده است نه تنها به اجرای آن نمی‌پردازد، بلکه با اتکا به سازمان غیررسمی و حتی فشار افکار، از به اجرا در آمدن آن نیز جلوگیری می‌کند.
اگر مدیریت را به عنوان مرجع تصمیم‌گیری در زمینه برنامه‌ریزی و استفاده از عوامل و منابع برای دستیابی به اهداف تعیین شده تعریف کنیم، مشاهده خواهیم کرد که مدیریت خوب تاثیری اساسی در تجربه زندگی تقریبا همه افراد باز می‌کند. به عنوان انسان در حال رشد و تکامل باید قبول کنیم که مهارتها و اصول ضروری برای مدیریت‌های موفق خیلی مشکل نیست، با درک صحیح این مهارتها و اصول، افراد می‌توانند مدیران لایق و کارایی در همه سطوح باشند، هم در سازمانهای بزرگ، هم در گروه‌های کوچک و هم در زندگی شخصی و خانوادگیشان.
جوهر اساسی مدیریت، اتخاذ تصمیم است. هر مدیری باید برای انجام وظایف خود مانند، برنامه‌ریزی، سازماندهی، رهبری، هماهنگی و کنترل تصمیم‌گیری کند. تصمیم‌گیری به معنی انتخاب وگزینش در همه موقعیتهای زندگی روزمره انسان ظاهر می‌شود.
● نقش مشارکت در تصمیم‌گیری
منظور از مشارکت در یک سیستم مدیریتی آن است که در آن اعضا سازمان در تصمیم‌‌هایی که اتخاذ می‌شود، صاحب نفوذ هستند. کمیسیون، جلسه، شورا، بحث و مذاکره‌های گروهی، صندوق پیشنهادها و نظرخواهی و مراجعه به افکار و عقاید عمومی از جمله مکانیسمها و تدابیری است که به وسیله آن می‌توان فکر و نظرهای مختلف را از افراد و منابع مختلف جمع‌آوری کرد.
فرض بر این است که جمع‌آوری و در نظر گرفتن این آرا و عقاید، می‌تواند در تصمیم‌گیری و در برنامه‌ریزی بهتر و صحیح‌تر موثر باشد. بسیاری از دانشمندان علوم رفتاری معتقدند که اگر در سازمان دموکراسی بیشتری برقرار شود و اگر برخلاف آنچه نظریه‌پردازان سنتی توصیه می‌کنند، در سازمان تاکید کمتری بر سلسله مراتب و اتکای کمتری بر قدرت و اختیار رسمی باشد، سازمان از ارزشمندی بیشتری برخوردار خواهد بود.
دموکراسی در سازمان اجتناب ناپذیر است و مفاهیم سنتی موجود در مدلهایی از قبیل مدل بوروکراسی و برای سازمانهای مدرن امروزی مناسب نیست.
بر اثر مطالعه‌های گسترده‌ای که «لیکرت» و تیم تحقیقاتی او انجام داده‌اند، چهار سبک مدیریت تشخیص داده شده است که لیکرت آنها را بر حسب میزان مشارکت کارمند در تصمیم‌گیری سیستم یک، دو، سه و چهار نامگذاری کرده است.
در سیستم یک، تمامی تصمیم‌ها را مدیر می‌گیرد و مبنای تصمیم‌گیری، حفظ و تامین منافع تصمیم گیرنده است، ولی در سیستم چهار که لیکرت آن را سیستم مدیریت مشارکتی می‌نامد بر مشارکت گروهی و دخالت فعالانه و سازنده هر یک از اعضای سازمان در تصمیم‌گیریهای مربوط به کارشان تاکید بسیار شده است.
مدیر در سیستم چهار، مدیری است در تمامی امور، اعتماد و اطمینان کامل به کارمند خود دارد،‌ از کارمند فکر و نظر می‌گیرد و از آن استفاده خوب و سازنده می‌کند و مدیری است که براساس میزان مشارکت کارمند در گروه براساس سهیم و موثر بودن او در فعالیت‌هایی از قبیل تعیین اهداف و پیشرفت به سوی اهداف، برای کارمند پاداش‌های مادی تعیین می‌کند، او مدیری است که یک شبکه ارتباطی گسترده در تمامی جهت‌ها، میان رئیس و مرئوس و میان همکاران و هم‌قطاران به‌وجود می‌آورد و مدیریست که تصمیم‌گیری را منحصر به گروه خاصی در سازمان نمی‌داند، خود و کارمندانش همیشه مانند یک تیم و یک گروه عمل می‌کنند.
حالا با این شرایط می‌توان نتیجه گرفت که تصمیم‌گیری در سیستم مدیریت باید براساس عقل جمعی صورت پذیرد و جمع سالاری باشد نه فردسالاری.