شهیدی که در خاک می خفت سر انگشت بر خون می زد و
می نوشت به امید پیروزی واقعی نه در جنگ که بر جنگ
قیصر امین پور
مادرم گفت : چرا وقتی موشک آمد آنطزف تر کسی از غربت ما حرف نزد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
گفتم امروز همه حنجره ها نامردند زین سبب هیچ کسی هیچ کجا حرف نزد
وطنم اما مردیست که به هنگام دعا شکوه را جز که به درگاه خدا حرف نزد
نشانه مابودیم وملیون درملیون
گلوله