جیمز ملارت باستانشناس توجه چندانی به دختر مو سیاهی که روبروی او در قطار استانبول نشسته بود نداشت تا آنکه نگاهش به گردن آویز دختر افتاد و فهمید که گردن آویز هزاران سال قدمت دارد آن نگاه منجر به رویت گنجی گرانبها و یک سال دردسر برای او شد.
آیا تمام این ماجرا خواب و خیال بود؟ یا مالات قربانی توطئه ای شد تا شهرت علمی او خدشه دار گردد؟
در آن لحظه او نمی توانست آنجه را می بیند باور کند, هیچ باستانشناسی نمی توانست آنجه را او دیده بود نادیده بگیرد. خود را به دختر معرفی کرد دختر به او گفت گردن آویز یکی از اشیای است که او در مجموعه اش دارد و به او اجازه داد تا آز انها دیدن کند.
وقتی قطار ازمیر به ساحل دریایی اژه رسید مالات در آتش اشتیاق می سوخت . بنابراین توجهی به مسیر خانه دختر نکرد جواهرات قطعه به قطعه از محلی مخفی بیرون آورده شد.
مالات شگفتزده شده بود آنجه پیش رویش بود از نظر غظمت و ارزش مشابه جواهرات قصره فرعون توت عنخ آمون بود اجازه خواست تا از آنها عکسبرداری کند اما دختر اجازه نداد تنها می توانست در آن خانه بماند و از آن طرح تهیه کند.
دختر به او گفت که یونانی است و جواهرات را بعد از اشغال یونان در طول جنگ جهانی پیدا کرده است و جواهرات در محلی مخفی در دهکده ساحلی به نام دوراگ قرار داشته است.
صغری و کبری چیدنهای دختر او را دچار سر درگمی کرد زیرا می دانست جواهرات 4500 سال قدمت دارند و احتمالا از شهرهای ساحلی نزدیک ترویای هومر پیدا شده که مردمانی جنگجو در آنها می زیسته اند و از نظر ثروت و قدرت با ترویا رقابت می کردند انچه می دید رویای هر باستانشناسی بود و تمام آنها بدقت مورد بررسی قرار گرفت.
دست آخر نیمه شبی کارش به آخر رسید. آخرین باری بود که دختر را می دید بعد ها فهمید که از دختر که کلید کشفیات او محسوب می شد هیچ نمی داند. تنها به خاطر داشت که دختر انگلیسی با لهجه امریکایی صحبت ممی کرد. دختر گفته بود که نشانی منزلش خیابان کاظم دیرک شماره 27 و نام خود و (انا یاپسراتی) است.
نخستین اشتباه مالات این بود که تمام این مطالب را بدون تحقیق پذیرفت, بعدها کارگاهان مظنون ترکیه اعلام کردند هیچ نشانه ای از دختری به ان نام پیدا نشد و علاوه بر آن خیابانی به نام کاظم دیرک اصلا وجود خارجی ندارد.
دومین اشتباه را مالات در گزارش واقعه به مافوق خود به نام پروفسور استون للوید رئیس موسسه باستانشناسی در آنکارا مرتکب شد. ملارت به او گفت این جواهرات را شش سال پیش دیده و اکنون اجازه یافته گزارشات مربوط را منتشر کند که البته به دلیلی کاملا معصومانه دروغ کفته بود. چهار سال بود که مالات با دختری نامزد شده بود و نمی خواست همسر اینده اش با شنیدن این خبر که او چند شبانروز را در خانه دختری به سر برده ناراحت شود.
این دو اشتباه سالهای طولانی زندگی مالات را دچار اشفتگی کرد از وقتی که کشفیات او در مجله اخبار مصور لندن در نوامبر 1959 چاپ شده مصیبت آغاز گردید. او نامه ای به اداره باستانشناسی ترکیه نوشت و چاپ کشفیات خود را به آنها اطلاع داد و بدبختانه نامه گم شد.
وقتی مقاله او به همراه طرحهای مربوط چاپ شد مقامات ترکیه خشمگین شدند آنها می خواستند بدانند این گنجینه کجاست از کجا پیدا شده و چرا به آنها اطلاع ندادن اند؟ آنها فکر می کردند که گنجینه ملی گرانبهایی ربوده شده و مالات را به این دلیل مستوجب ملامت می دانستند مالات هر چه در توان داشت به آنها کمک کرد اما آن جواهرات بی هیچ نشانه ای مفقود شده بودند.
هیچ مدرکی در دست نبود تا ملارت را به دزدی جواهرات متهم کنند, معهذا دو سال و نیم بعد روزنامه ملیت به او تهمت زد که در سال 1950 او و آن دختر در نزدیکی محل کشف جواهرات دیده شده اند.
تحقیقات پلیس متوقف شد اما ادامه کار مالات در ترکیه آنهم در آستانه چند کشف بزرگ باستانشناسی ممنوع شد.
شاید دشمنان مخفی و یا نفوذی در پشت پرده دست اندرکار بودند اما چرا می خواستند اعتبار علمی او را به زیر سوال ببرند مالات به شهرتی جهانی دست یافته بود.
وانا که بود؟ آیا ملاقات او با مالات تصادف محض بود یا عمدا در آن واگن قطار نشسته بود زیرا می دانست گردن آویز او به یقین توجه مالات را جلب خواهد کرد.
یک فرضیه آن است که مالات قربانی توطئه دزدانی شد که آن گنجینه را در دست داشتند و می خواستند آن را بفروشند.
دزدان می دانستند اگر متخصص معروفی چون مالات اصالت جواهرات را تضمین کند ارزش آنها در بازار سیاه به چند برابر خواهد رسید مقاله مالات در روزنا مه ای معروف شهرت لازم را فراهم کرد و بعد از آن جواهرات به نقطه ای ار خارج از کشور حمل و فروخته شد. اگر این فرضیه واقعیت داشته باشد تمام آن گنجینه و دختری به نام آنا در پشت درهای کاخ یکی از ثروتمندان جهان برای همیشه مخفی شدند.