کتیبه آخرین شاه بابل

رضا مرادی غیاث آبادی

پیشگفتار:

نَـبـونـیـد (نَـبـونـیـدوس) آخرین شاه در سنت پادشاهی بابل است که پس از شکست از کوروش دوم هخامنشی، به پادشاهی او و استقلال کشورش پایان داده می‌شود. او به مدت هفده سال از سال 556 تا سال 539 پیش از میلاد شاه بابل بود.

نبونید، روحانی (و بقولی فرماندارزاده‌ای) بود که بدون تبار شاهانه و با گزینش مجمع روحانیان به پادشاهی انتخاب شده بود. مادر او کاهن نیایشگاه سـیـن (خدای ماه) در شهر سـیـپـار بود و خود او نیز به پیروی از مادر، شیفتگی و دلبستگی فراوانی به خدای ماه داشت. این دلبستگی شدید به سین و دوری گزیدن از پرستش مردوک به عنوان خدای بزرگ که از محتوای منشور او هویدا است، واکنش‌ها و نارضایتی‌هایی را در بابل فراهم آورده بود.

نبونید، شخصیتی عجیب و تا اندازه‌ای جذاب داشت. او فاقد توانایی‌های لازم در امور کشورداری و سپاهی‌گری بود و دلبستگی‌ چندانی نیز بدان نشان نمی‌داد. کارها و مشکلات کشور را به اطرافیان خود می‌سپرد و ‌به هنگام حمله سپاه کوروش، تمام امور و تصمیم‌گیری‌ها را به پسرش بُـلـشَـصَـر واگذار کرد در حالیکه پیش از آن نیز مدتی به نفع همین پسرش از سلطنت کناره‌گیری کرده و به مدت ده سال در تِـمـا، واحه‌ای در بیابان‌های میان بابل و مصر اقامت گزیده بود. احساسات و عواطف رقیق و گاه شاعرانه او در بیان سخنان و درددل‌هایی خطاب به سین و دیگر خدایان بخوبی آشکار است.

او بیش از آنکه با لازمه‌ها و ویژگی‌های پادشاهی و حکومت آشنا باشد، به دل‌مشغولی‌های خاص خود می‌پرداخت که از جمله می‌توان به علاقه فراوان او در گردآوری و نگهداری آثار و اشیای باستانی اشاره کرد. همین علاقه بود که موجب شد شمار فراوانی از پیکره‌های خدایان را از نیایشگاه‌های خود خارج کند تا با آنها موزه‌ای بنیاد گذارد. عملی که موجب ناخشنودی همگانی شد و بعدها این پیکره‌ها به فرمان کوروش بزرگ به نیایشگاه‌های خود بازگردانده ‌شدند. با توجه به احترامی که نبونید برای خدایان قائل بوده و در متن منشور نیز دیده می‌شود، و نیز با توجه به علاقه او به گردآوری آثار باستانی، چنین به نظر می‌آید که جمع‌آوردن پیکره‌های خدایان از نیایشگاه‌ها، نه از روی مخالفت و ستیزه با آنان، بلکه برای اقناع دلبستگی خود به آثار باستانی بوده باشد.

سنت نگارش و انتشار کتیبه‌های استوانه‌ای شکل و یا چند وجهی، دارای پیشینه‌ای طولانی در میاندورود (بین‌النهرین) است. برای نمونه‌ می‌توان از منشورهای شَـلـمَـنـصِِـر سوم، سـارگُـن دوم، سِـنـاخـریـب، نَـبـوکَـد نَـصَـر دوم (بُـخـتُـنَـصر)، نِـبـونـیـد و کوروش بزرگ یاد کرد. منشور کورش هخامنشی، آخرین دستاورد و یادمان این سنت دیرین است.

نسخه‌های متعدد منشور استوانه‌ای شکل نبونید که در حدود سال‌های 555 تا 540 پیش از میلاد نوشته شده‌اند، از نیایشگاه شَـمَـش در شهر سـیـپـار و نیز از کاخ سلطنتی در شهر بـابـل بدست آمده و از نظر شکل و مضمون تقریباً مانند یکدیگر هستند. هر یک از آنها در سه ستون به خط و زبان بابلی نو (اَکَـدی) و 51 سطر نویسانده شده است. یکی از این نسخه‌ها در موزه برلین و دستکم یکی از آنها در موزه بریتانیا در لندن نگهداری می‌شود. نسخه لندن توسط باستان‌شناس کلدانی به نام هرمز رسام (که یابنده منشور کوروش نیز بود) در شهر سیپار پیدا شده است. این کتیبه 23 سانتیمتر طول و 9 سانتیمتر قطر دارد و با شماره Ane 91109 در قفسه 12 از گالری 55 موزه بریتانیا نگهداری می‌شود.

در این کتیبه، که در سال سیزدهم پادشاهی او (543 پیش از میلاد) و چهار سال پیش از غلبه کوروش نوشته شده، نبونید به شرح بازسازی سه نیایشگاه می‌پردازد: نیایشگاه اِهِـلـهـول در شهر حّـران برای سـیـن مردخدای ماه؛ نیایشگاه اِبَـبـار در شهر سـیـپـار برای شَـمَـش مردخدای خورشید؛ و زیارتگاهی برای آنـونـیـتـی بانوخدای جنگاوران.

ترجمه فارسی بخش نخست منشور نبونید که تقریباً نیمی از همه آنست، علاوه بر اهمیت‌های تاریخی دیگری که دارد، کهن‌ترین منبعی است که در آن از کوروش نام برده شده و به نبرد او با آستیاگ، آخرین پادشاه ماد اشاره رفته است. جالب است که این اشاره به کوروش در متن کتیبه از زبان مردوک، خدای بزرگ بابلیان بازگو می‌شود. نبونید در حالی از غلبه کوروش بر مادها خوشنود است که از مغلوب‌شدن آتی خود در برابر او بی‌خبر است.

کوروش رفتاری جوانمردانه با نبونید داشت. او پس از شکست سنگین و تلفات فراوانی که به سپاه بابل در شهر اّپـیـس در ساحل رود دجله وارد کرد و منجر به هراس بابل و تسلیم آن در برابر سپاه او شد، نه تنها رفتاری خشونت‌بار با نبونید نداشت؛ بلکه او را به یکی از نواحی شاهنشاهی (گویا به عنوان والی و نماینده حکومتی در کرمان) گسیل داشت. او یکسال بعد در همانجا درگذشت.

* * *



عکس از کاتالوگ موزه برلین

متن منشور نبونید:

(افزوده‌های داخل ابرو از این مترجم است.)

ستون یکم، سطرهای 1 تا 7 من نَـبـونـیـد، شاه بزرگ، شاه توانا، شاه جهان، شاه بـابِـل، شاه چهار گوشه جهان، متولی نیایشگاه‌های اِسَـگـیـلَـه (نیایشگاه مـردوک، خدای بزرگ بابلی) و اِزیـدَه (نیایشگاه نَـبـو، خدای نویسندگی و دبیری). کسی که در زهدان مادرش به فرمان سـیـن (خدای ماه) و نـیـنْـگـال (خدابانوی همسر سین و مادر شَـمَـش، خدای خورشید)، سرنوشتی شاهانه یافت. پسر نَـبـو بَـلاسَـی ایـقـبـی، شخصیت فرزانه، ستاینده خدایان بزرگ.

ستون یکم، سطر 8 تا ستون دوم، سطر 25 من اِهـولْـهـول (به معنای خانه شادی)، نیایشگاه سـیـن در شهر حّـران را باز ساختم. سـیـن کهنی که از روزگاران دیرین، سرور بزرگ بوده است. برای او اقامتگاهی شایسته بنا نهادم.

این نیایشگاه پس از هجوم از سوی ماد، تخریب شده و به ویرانه‌ای بدل گشته بود. قلب بزرگ سـیـن، برای آن شهر و نیایشگاه رنجیده خاطر شده بود. بازسازی نیایشگاه در زمان پادشاهی قانونی من و به یاری بِـل (= مـردوک، در نسخه برلین بجای بِـل، واژه سـیـن آمده) و سرور بزرگ که دوستدار مقام پادشاهی من هستند، و بخاطر آشتی دادن من با آن شهر و نیایشگاه و نشان دادن دلسوزی‌ من، انجام شد.

در آغاز پادشاهی جاودانه من، خدایان مرا به خوابی رؤیایی فرو بردند. مـردوک، سرور بزرگ و سـیـن، آن تابناک پر فروغ از سرای والای آسمانی و جهان زیرین زمینی، در کنار هم ایستاده بودند. مردوک به من گفت: «نبونید، شاه بابل، آجرها را با اسب و ارابه‌های‌ خود ببر برای بازسازی نیایشگاه اِهـولـهـول و برای خشنودی سـیـن، سرور بزرگ. تا اقامتگاه او را در میانه آن بنیان نهی».

من با احترام به اِنـْلـیـل مـردوک، یکی از خدایان، گفتم: «آن نیایشگاه که ساختن آنرا به من فرمان می‌دهی، در محاصره مـادها است و آنان بسیار نیرومند هستند».

اما مردوک به من گفت: «کشور مـاد که از آنان نام بردی و شاهان آن، در معرض یک حمله بسوی خودشان بوده‌اند و توان زیادی ندارند. در آغاز سومین سال پادشاهی تو (تابستان 553 پیش از میلاد)، کـوروش، شاه اَنـشـان، دومین در سلسله (؟)، خواب آنان را پراند. او با ارتش کوچک خود، تیره و تبار گسترده مادها را پراکند. او آسـتـیـاگ، شاه مـادها را شکست داد و او را دستگیر کرد تا کشور او تصرف شود».

چنین بود سخن مردوک، سرور بزرگ و سـیـن، تابناک پر فروغی از سرای والای آسمانی و جهان زیرین زمینی که فرمانش باطل‌شدنی نیست. من از فرمان شکوهمند آنان دچار ترس شده بودم. من نگران بودم و دلواپسی در چهره‌ام هویدا بود. چون من مسامحه‌کار نبودم، نه سهل‌انگار و نه بی‌دقت.

برای بازسازی اِهـولـهـول، نیایشگاه سرورم سـیـن که در حـرّان است، بسوی آن حرکت کردم. آنجا که آشـور بـانـیـپـال، شاه آشـور، پسر اِسَـرحَـدون، یک بزرگمرد، بازسازی‌های پیشین را انجام داده بود و من آنرا ادامه می‌دهم.

من گروه بی‌شماری را از کشور گَـزَه (جـیـزه/ غـزه؟) در کنار مـصـر و نزدیک دریای بالا (دریای مدیترانه) گرد آوردم. همچنین کسان دیگری را از آن سوی رود فـرات تا دریای پایین (خلیج فارس). همچنین شاهان، بلندپایگان، فرمانداران و بی‌شمار گروه‌ها که سـیـن، شَـمَـش و ایـشْـتَـر (مهم‌ترین خدابانوی بین‌النهرین باستان) - سروران من- در اختیارم گذاشته بودند.

در یک ماه نیک‌اختر و در یک روز فرخنده که شَـمَـش و اَدد (خدای توفان) معین کردند، پس از پیشگویی خردمندانه از اِئـا (= اِنْـکـی، خدای آب شیرین) و آسـالـوهـی (خدای دانش اسرارآمیز)، با یاری دورکنندگان چیره‌دستِ ارواح بد و آشنا با ترفندهای کُـولّـا (دیو گمراهی)؛ استادکاران پی‌ریزی بنا، آجرکاران، سازندگان مهره‌های سیمین و زرین، گوهرتراشان، و با الوارهایی از چوب‌های معطر، گیاهان خوشبو و چوب سدر، به شادمانی و خرمی بنیادش را آغاز کردم. من بناهایی که آشـور بـانـیـپـال، شاه آشـور و شَـلـمَـنـصِِـر (سوم) پسر آشـور نـصـیـرپـال (دوم) بنیان نهاده بودند را زدودم؛ اما آجرکاری او را نگه داشتم.

من شفته بنا را با آبجو، شراب، روغن و عسل آمیختم. محل گودبرداری شده و پلکان را روغن‌مالی کردم. بیشتر از آنچه که پادشاهان پیشین- پدران من- انجام داده بودند. من آن ساختمان خودم را استوار ساختم و کارم را بخوبی انجام دادم. من از شالوده تا باروی ساختمان آن نیایشگاه را از نو ساختم و به پایان رساندم. من تیرهایی رفیع از چوب درختان سِـدر که از لِـبـانُـن فراهم شده بود را بر بام آن نهادم. من درهایی از چوب سـدر با رایحه‌ای دلگشا را در دروازه‌های آن نصب کردم. من با لعابی از طلا و نقره دیوارهای آنرا چنان پوشاندم که مانند خورشید می‌درخشند.

من در محراب‌خانه آن، یک گاو سیمین درخشان، که خشمگین و تازنده بر دشمن من است، بگذاردم؛ بدان سوی که دروازه‌ای رو به طلوع خورشید دارد. من دو اسب با یال‌های بلند و روکش نقره‌ای که فروکوبنده دشمن است را بر پای داشتم؛ یکی در سوی چپ و یکی در سوی راست.

من با هدایت سـیـن، نـیـنـگـال، نـوسـکـو (خدایی در پیوند با آتش) و سَـدَرنـونّـا (خدای شراب)- سروران من- و به همراهی مشایعت‌کنندگانی از بابل، شهر سلطنتی من، به شادمانی و خرمی، بسوی قلب آن منزلگاه رفتم. یک اقامتگاه خوشایند. من در پیشگاه آنان یک قربانی پاک اهدا نمودم و ارمغان‌هایم را پیشکش کردم. من اِهـولـهـول را آکنده ساختم از بهترین فرآورده‌ها. من تمامی شهر حَـرّان را چنان ساختم که می‌درخشد، چنانکه مهتاب تابناک می‌درخشد.

ستون دوم، سطرهای 26 تا 43 آه ای سـیـن! شاه خدایان سرای والای آسمانی و جهان زیرین زمینی، بدون تو هیچ کسی و هیچ شهر یا کشوری نمی‌تواند پایدار بماند. هیچکدام بر جای نمی‌مانند.

بشود تا هنگامی که تو به اهـولـهـول وارد می‌شوی، به آن منزلگاهی که سرشار از تو است، با سخنان خود برای نیکی و پایداری آن شهر و آن نیایشگاه اندرز بدهی.

بشود که آن خدایانی که در سرای والای آسمانی و جهان زیرین زمینی اقامت دارند، وفادار و ستایشگر نیایشگاه سـیـن باشند. چون او یک پدر است، او آفریننده خودشان است. چنانکه برای من هست، برای نَـبـونـیـد، شاه بـابـل که ساخت نیایشگاه را به انجام رسانده است.

بشود که سـیـن، شاه خدایان سرای والای آسمانی و جهان زیرین زمینی، از آن بالا و با شادی و خرمی به دوست‌داشته‌های من بنگرد.

بشود که در همه ماه‌ها و به هنگام طلوع کردن و غروب کردن، بدشگونی‌های مرا به نیکبختی بازگرداند.

بشود که او روزها مرا و سال‌های مرا دراز گرداند. پادشاهی مرا پایدار کند. بر دشمنانم پیروز شوم. مهاجمان نابود شوند و فرو کوبم بدخواهانم را.

بشود که نـیـنـگـال، مادر خدایان بزرگ، از سوی من و پیش از من، سخن دل مرا به سـیـن فرا گوید، به آن محبوب من.

بشود که شَـمَـش و ایـشْـتَـر، فرزندان درخشنده و تابناک او، سخن دل مرا به سـیـن فرا گویند. به آن پدر، به آن آفریدگار خودشان.

بشود که نـوسْـکـو، آن وزیر با شکوه، خواست مرا بشنود و مرا شفاعت کند.