بالا
 تعرفه تبلیغات




 دانلود نمونه سوالات نیمسال دوم 93-94 پیام نور

 دانلود نمونه سوالات آزمونهای مختلف فراگیر پیام نور

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 2 از مجموع 2

موضوع: داستان زیبای سنگ سیاه

  1. #1
    O M I D آواتار ها
    • 15,114
    مدير بازنشسته

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته
    تاریخ عضویت
    Oct 2010
    راه های ارتباطی

    filish داستان زیبای سنگ سیاه

    روزگاری یک کشاورز در روستایی زندگی می کرد که باید پول زیادی را که ازیک پیرمرد قرض گرفته بود، پس می داد.

    کشاورز دختر زیبایی داشت که خیلی ها آرزوی ازدواج با او را داشتند. وقتیپیرمرد طمعکار متوجه شد کشاورز نمی تواند پول او را پس بدهد، پیشهاد یک
    معامله کرد و گفت اگر با دختر کشاورز ازدواج کند بدهی او را می بخشد،ودخترش از شنیدن این حرف به وحشت افتاد و پیرمرد کلاه بردار برای اینکه

    حسن نیت خود را نشان بدهد گفت : اصلا یک کاری می کنیم، من یک سنگریزهسفید و یک سنگریزه سیاه در کیسه ای خالی می اندازم، دختر تو باید با
    چشمان بسته یکی از این دو را بیرون بیاورد. اگر سنگریزه سیاه را بیرونآورد باید همسر من بشود و بدهی بخشیده می شود و اگر سنگریزه سفید را
    بیرون آورد لازم نیست که با من ازدواج کند و بدهی نیز بخشیده می شود، اماگر او حاضر به انجام این کار نشود باید پدر به زندان برود.
    این گفت و گو در جلوی خانه کشاورز انجام شد و زمین آنجا پر از سنگریزه بود. در همین حین پیرمرد خم شد و دو سنگریزه برداشت. دختر که چشمان
    تیزبینی داشت متوجه شد او دو سنگریزه سیاه از زمین برداشت و داخل کیسهانداخت. ولی چیزی نگفت !سپس پیرمرد از دخترک خواست که یکی از آنها را از کیسه بیرون بیاورد.
    تصور کنید اگر شما آنجا بودید چه کار می کردید ؟ چه توصیه ای برای آن دختر داشتید ؟
    اگر خوب موقعیت را تجزیه و تحلیل کنید می بینید که سه امکان وجود دارد :
    ۱ـ دختر جوان باید آن پیشنهاد را رد کند.
    ۲ـ هر دو سنگریزه را در بیاورد و نشان دهد که پیرمرد تقلب کرده است.
    ۳ـ یکی از آن سنگریزه های سیاه را بیرون بیاورد و با پیرمرد ازدواج کند
    تا پدرش به زندان نیفتد.

    لحظه ای به این شرایط فکر کنید. هدف این حکایت ارزیابی تفاوت بین تفکر
    منطقی و تفکری است که اصطلاحا جنبی نامیده می شود. مشکل این دختر جوان را
    نمی توان با تفکر منطقی حل کرد.

    و این کاری است که آن دختر زیرک انجام داد :

    دست خود را به داخل کیسه برد و یکی از آن دو سنگریزه را برداشت و به سرعت
    و با ناشی بازی، بدون اینکه سنگریزه دیده بشود، وانمود کرد که از دستش
    لغزیده و به زمین افتاده. پیدا کردن آن سنگریزه در بین انبوه سنگریزه های
    دیگر غیر ممکن بود.

    در همین لحظه دخترک گفت : آه چقدر من دست و پا چلفتی هستم ! اما مهم
    نیست. اگر سنگریزه ای را که داخل کیسه است دربیاوریم معلوم می شود
    سنگریزه ای که از دست من افتاد چه رنگی بوده است….
    زندگی تفسیر سه کلمه است : خندیدن .... بخشیدن .... و فراموش کردن

    .... پس.... بخند .... ببخش .... و فراموش کن

  2. #2
    baran bala آواتار ها
    • 851

    عنوان کاربری
    کاربر باشگاه
    تاریخ عضویت
    Dec 2013
    محل تحصیل
    نیشابور
    شغل , تخصص
    کارمند مخابرات
    رشته تحصیلی
    علوم اجتماعی
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    عالی بود

برچسب برای این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمی توانید موضوع جدید ارسال کنید
  • شما نمی توانید به پست ها پاسخ دهید
  • شما نمی توانید فایل پیوست ضمیمه کنید
  • شما نمی توانید پست های خود را ویرایش کنید
  •