-
علل انسانی بیابانزایی
علل انسانی بیابانزایی
بین مجموعه فرایندهایی که منجر به بیابانزایی می شود ارتباط نزدیکی وجود دارد. فشار روی زمین با افزایش جمعیت (از هر دو جنبه نرخ بالای زاد و ولد و مهاجرت) ، تغییر سبک زندگی و در نتیجه افزایش زیاد تقاضا برای آب و انرژی ، جنگها ، استراتژی های نادرست استفاده از زمین، فن آوری نامناسب و در برخی موارد ، با تغییر جمعیت عشایری (nomadic ) به جمعیت ساکن در یک منطقه ارتباط دارد (Abahussain و همکاران. 2002). نتیجه فشارهای انسان عبارتند از : (1) تغییر ساختار فیزیکی زمین (تغییرات کاربری ، احداث سدها ، تردد زیاد ماشین آلات ، عملیات زمین کاوی ، ایجاد دریاچه های مصنوعی ، و غیره) ، (2) معرفی گونه های غیربومی، (3) تخلیه مواد سمی، (4) جنگل زدایی ، کشت و زرع زیاد و بهره برداری بیش از حد از زمین، و (5) تغییرات در سیستم هیدرولوژیکی (برداشت بیش از حد از آبهای زیرزمینی ، آبیاری زیاد و مفرط ، و غیره) (Whitford & Rapport 1999). تظاهرات بیابانزایی شامل تغییر در speciation ، فرسایش آبی (rilling یا gullying)، فرسایش بادی (برداشت خاک و تولید گرد و غبار)، تلفات خاک سطحی و شوری زایی است. سرانجام چنین پدیده ای ، ایجاد یک اکوسیستم با تنوع زیستی کم، کاهش تولید اولیه و ثانویه ، تسلط گونه های مهاجم و غیربومی ، و ظرفیت پایین برای بازگشت به حالت اولیه است. تاثیر انسان بر طبیعت بنا به ماهیت محیط های بیابانی و سیستم های سیاسی و اقتصادی مرتبط متفاوت است. این اثرات بطور عمده به سه دسته شامل بهره برداری روستایی (به عنوان مثال ، اثرات چرای دام ، قطع چوب ، و یا آبیاری) ؛ تاثیر تکنولوژی بر چشم انداز (مانند کریدورهای حمل و نقل و ارتباطات ، تردد بیش از حد وسایل نقلیه نظامی هنگام تمرینات، امکانات تولید نفت و معدن کاوی) و اثرات شهری (که مهمترین آنها ، تقلیل منابع آب منطقه ای) تقسیم می شوند.
-تغییر اقلیم و بیابانزایی:
چنین به نظر می رسد که تغییرات در کاربری زمین سبب افزایش مقدار گرد و غبار در فضای بیابان می شود (Goudie و میدلتون 1992). نقش گرد و غبار در تغییر بارش یا دما هم در اراضی خشک بحث انگیز است. گرد و خاک، ورودی تابش موج کوتاه و خروجی تابش موج بلند را تعدیل می کند و به همین دلیل بسته به عوامل دیگری مانند پوشش ابر و آلبیدوی سطحی، پتانسیل گرم کنندگی و سرد کنندگی دارد، (نیکلسون 2001). موقعی که مقادیر گرد و غبار زیاد باشد ممکن است بدلیل اثراتش در جلوگیری از انعقاد یا تراکم (هسته های بارش) کارایی بارش را کاهش دهد (روزنفلد و همکاران. 2001). همچنین ممکن است تشکیل ابر همرفت را به دلیل خنک کنندگی تابشی و فرونشينی بیشتر مهار کند و در نتیجه بارش را کاهش دهد. هر چند، بازکنش غبار جو در منطقه ساحل تمایل بیشتری به گرایش باران نشان داده است (نیکلسون و همکاران 1998). اگر چه این ایده بحث انگیز است ، اما دلایلی وجود دارد که تخریب پوشش گیاهی از طریق اثرات بازخورد بیوفیزیکی منجر به خشکی بیشتر سرزمین های مختلف می شود (Otterman 1974 ؛ Charney 1975 ؛ Charney و همکاران. 1975). Charney ((1975 ادعا کرده است که تخریب پوشش گیاهی بازتاب پذیری زمین را افزایش می دهد و در نتیجه هوای آن ناحیه خشک تر می شود. پوشش گیاهی از طریق تبخیر و تعریق آب موجود در خاک علاوه بر خنک سازی هوایی که روی آن ناحیه قرار دارد، بخار آب موجود در فضا را افزایش می دهد این بخار آب با صعود به ارتفاعات بالاتر سبب تشکیل ابر شده و ایجاد بارش می نماید . با قطع پوشش درختی، بخار آب موجود در منطقه تقلیل یافته و در نتیجه میزان بارش کاهش می یابد. این پروسه ، اگر چه به طور بالقوه قابل توجه است ، هنوز به طور کامل قابل درک نیست . اهمیت آن به این دلیل است که این فرایند از طریق مکانیزم بازخورد مثبت، بیابانزایی را تشدید کرده و یا باعث خشکسالی می شود. البته میزان این تاثیر به درجه تغییر آلبیدو بستگی دارد (Hulme و همکاران. 2001).
بيابانزايي از بعد انساني
تغییر اقلیم و بیابانزایی
از آنجایی که فرایندهای خشکسالی و بیابانزایی اغلب با هم کار می کنند لذا تفکیک سهم اثر تغییر اقلیم و فعالیت انسانی در فرایند بیابانزایی بسیار دشوار است. معمولا حاشیه بیابانها مناطقی هستند که تغییر پذیری زیادی دارند، آن چنانکه طی دوره های دهساله پس از چند سال خوب، با خشکسالی های کوتاه و خشن روبرو می شوند. در مناطق بیابانی فقدان داده های اقلیمی درک روند دراز مدت بیابانزایی را مشکل می کند. بعلاوه فنولوژی پوشش گیاهی با چالش بزرگی برای مطالعه تخریب اراضی و بیابانزایی در مناطق خشک مواجه است. فنولوژی، زمانبندی برگشت پدیده های طبیعی را در چرخه زندگی حیوانی و گیاهی ارایه می کند (مانند زمان گلدهی و میوه دادن) در حالیکه نوسانات اقلیمی مشخصات علل استرس های دیرینه پوشش گیاهی بیابانها را بررسی می کند. آرایش مجموعه فنولوژی گیاهی هم در چشم انداز و هم در مقیاس منطقه ای، و تغییرات زمانی و مکانی زندگی گیاه، ارزیابی پیچیده شرایط اکوسیستم را بیان می کند. از این رو، اطلاعات کمی فضایی روی پوشش گیاهی و تغییرات بیوژئوشمیایی با کاربری های انسانی ارتباط داده می شود. با توجه به این موضوع برای نظارت به مسایل بیابانزایی باید از روشهای دورسنجی و مطالعه صحرایی استفاده کرد. در بسیاری از مطالعات بزرگ مقیاس خشکسالی، فقدان داده های کافی بارندگی، بوسیله اندازه گیریهایی همچون شاخص اختلاف پوشش گیاهی نرمال شده ( NDVI ) که از داده های ماهواره ای استخراج می شود، جایگزین شده است. بطور مثال پیشرفت در تکنولوژی پایش (مانیتورینگ) دیدگاه ما را در ماهیت و علل بیابانزایی در منطقه ساحل تعدیل کرده است. از این رو احتمال داده می شود که میزان اراضی بیابانی شده در آفریقا در مطالعات اولیه اغراق آمیز بوده است (نیکلسون و همکاران 1998). همچنین تصاویر ماهواره ای به جابجایی و تغییر مکان حاشیه بیابان که در نتیجه نوسانات طبیعی آب و هوا ایجاد شده بود کمک کرد و دیگر اینکه صحارا نتیجه پیشروی خشن بیابان از جنوب به سمت ساحل نیست(نگاه کنید به بخش 3.4.2). زیرا با گذشت زمان ، جابجایی سرحدات (مرزها) به اندازه 300 کیلومتر ناشی از نوسانات بارش بوده است. اطلاعات ماهواره ای که از طریق (AVHRR) بدست آمد و برای محاسبه شاخص "سرسبزی" بکار گرفته شد ، نشان می دهد که در یک دوره طولانی تغییرکمی در بیوماس گیاهان سبز به ازای واحد آب داشته است("کارایی استفاده از آب ") (نیکلسون و همکاران. 1998). اگر چه ممکن است تخریباتی (مانند تغییر در گیاهان بوته ای خوشخوراک در اثر چرای مفرط در نزدیک روستاها و چاه ها ، و یا تغییر در بافت و یا حاصلخیزی خاک) وجود داشته ولی به نظر می رسد کاهشی در فعالیت های کلی فتوسنتز بوجود نیامده است. از این رو، نیکلسون و همکاران. (1998) اعتقاد دارند که بیابانزایی ساحل تا حد زیادی در مقیاس محلی اتفاق افتاده است. در مناطق دیگر هم تصاویر ماهواره ای به وضوح نشان می دهد که در مقیاس منطقه ای فعالیت های انسانی ، منجر به تخریب پوشش گیاهی از طریق چرای دام شده است. با نگاه از فضا، مرزهای بین المللی میان مصر (صحرای سینا) و اسرائیل (صحرای Negev) ، نامیبیا و آنگولا، و ایالات متحده آمریکا و مکزیک به علت تفاوت در شدت چرا قابل توجه هستند. در طیف مرئی، آلبیدوی بشدت چرا شده صحرای سینا 0.4 است، در حالی که آلبیدوی صحرای نگو 0.12 است (Otterman 1974 ؛ Otterman و همکاران. 1985). به طور مشابه ، تفاوت در شدت چرا در امتداد مرز میان ایالات متحده آمریکا(آریزونا) و مکزیک (سونورا) منجر به تغییرات آلبیدو و احتمالا اثرات آب و هوا شده است (Balling و همکاران 1998 ؛ Couzin 1999). پس از محاسبه ارتفاع و عرض جغرافیایی ( Balling (1988 نشان داد که آلبیدوی بالاتر که در نتیجه چرای بیشتر ایجاد شده بود، منطقه مرزی مکزیک را به طور متوسط 2.5 درجه سانتی گراد گرمتر از مناطق مجاور آریزونا کرده است. اخیرا، Michalek و همکاران. (2001) که 25 کیلومتر از مرز همان منطقه را مورد بررسی قرار دادند، نشان دادند که تفاوت در آلبیدو و درجه حرارت خیلی قانع کننده نبوده بلکه ناهمگنی مکانی قابل توجه در برخی از محل ها، مثل گراس لندهای آمریکا و در موارد دیگر، اراضی مکزیک که بیشتر تحت چرای سنگین بودند ، اثر بیشتری را نشان دادند. با این حال ، تحقیقات تایید کرده است که مناطق با پوشش گیاهی بیشتر نسبت به نواحی چرا شده، آلبیدو و درجه حرارت تابشی کمتری داشتند. همانطور که تغییرات آب و هوایی به وضوح بر سطح زمین اثر می کند، بیابان زایی و تخریب سطح زمین هم ممکن است فرآیندهای آب و هوایی را تحت تاثیر قرار دهد.
در بسیاری از محیط های خشک یک بازخورد مثبت نسبت به فرسایش زمین وجود دارد: نیازمندی بالا برای استفاده از منابع طبیعی حتی در دوران خشکسالی، باعث افزایش فشار بر زمین می شود، و در نتیجه سیستم های بیوفیزیکی قادر به بازگشت به سطح بهره وری فبلی نیستند. در حوضه دریاچه چاد (آفریقا) ، فعالیت های انسانی در بهره برداری از منابع آب بدلیل خشکسالی میزان تلفات آب را بیشتر کرد چون بارندگی برای محصولات زراعی کاهش یافت ، مقدار تخلیه آب برای آبیاری افزایش یافت و در نتیجه سطح دریاچه افت کرد.
در محل هایی که فشار انسان و دام بر زمین زیاد است بیابانزایی حتی می تواند در غیاب خشکسالی اتفاق افتد. بطور مثال در شمال و مرکز بوتسوانا، اگر چه در میزان بارندگی سالانه در طول چند دهه هیچ کاهشی دیده نشده است اماکاهشی در منابع آب اتفاق افتاده است. از آنجا که دبی رودخانه برای سطوح جمعیت مدرن کافی نیست؛ ( در نتیجه برداشت بیشتر آب) تراز سطح آب در حال افت است، کیفیت آب چاهها رو به وخامت است و بطور محلی شورترشده؛ تراکم و تنوع انواع گونه های گیاهی برای بازگشت به وضعیت قبلی انجام نمی شود، با افزایش گونه های بدخوراک و لخت شدن زمین، خاک سطحی در معرض فرسایش بادی قرار گرفته و تشکیل چاله چوله هایی در اثر برداشت خاک صورت گرفته است(Sefe همکاران 1996). کشور ها بصورت انفرادی ممکن است در ارتباط با مسایل و مشکلات غالب منطقه ای بطریقی تعریفی از بیابان زایی ارایه کنند. هرچند ممکن است این تعریف در طول زمان متحول شود. دانشمندان چینی در سال 1984 اظهار داشتند که " فعالیت های اقتصادی بیش از حد انسان، تعادل اکولوژیکی مناطق خشک و نیمه خشک را به هم زده است و در نتیجه ، وزش طوفانهای شن و ماسه در این مناطق توسعه یافته است. آنها این تغییر زیست محیطی را بیابانزایی نامیدند (نقل از دینگ و همکارانش. 1998). این تعریف فقط روی فعالیت فرسایش بادی متمرکز شد و به طور مستقیم رفتار مربوط به کاهش بهره وری طولانی مدت زمین نادیده گرفته شد. تا سال 1996 ، این مفهوم به تخریب سرزمین بصورت شوری زایی و فرسایش آبی توسعه یافت. اخیرا، مناطق تعریف شده بیابانزایی شامل مناطق نیمه مرطوب، که فرسایش خاک نسبت به لندفرم های تشکیل شده از فزسایش بادی نمود مشخص تری یافته اند، تعمیم داده شده است (دینگ و همکاران. 1998).
اگر چه بیابانزایی بسیاری از محیط های حاشیه ای جهان را تحت تاثیر قرار می دهد، اما به نظر می رسد اثرات آن در چین و آفریقا ملموس تر و گسترده تر باشد. تخمین زده می شود که نرخ بیابانزایی در چین در حال افزایش است و به 1560 کیلومتر مربع در سال می رسد وعمدتا از اثرات انسانی است (Mitchell & Fullen 1994).. آفریقا ، از این نظر وضعیت بحرانی تری دارد. در طی خشکسالی شدید سال 1984 ، 40-50 ٪ دام تلف شد ، یک میلیون نفر از گرسنگی مردند (1991Graetz, ) ، و 10 میلیون نفر پناهندگان زیست محیطی را تشکیل دادند(1996 Warren, ). اگرچه این شرایط غیر منتظره توسط خشکسالی خیلی سریع عمل کرد، اما نتیجه نهایی آن تا سالها بهره وری سرزمین را کاهش داد خسارت انباشته شده این پدیده مخصوصا برای ساکنینی که قبلا مقیم آفریقا بوده اند و در حال حاضر در اکثر کشورهای محروم جهان پراکنده اند بسیار سخت است. اگر چه بیابان زایی فرایند تازه ای نیست اما اثرات آن صدمات فزاینده ای به اقتصاد روستایی مناطق خشک وارد کرده است. ....ادامه دارد...
بیابانزایی از بعد انسانی
1- بیابانزایی: مقدمه و ترمینولوژی(اصطلاحات فنی)
بیابانزایی تغییرات پایداری، حاصلخیزی و ترکیب گونه ها را در سرزمینهای خشک منعکس می کند.این واژه ابتدا بوسیله لاوودن[1](1927) و آبرویل[2](1949) بکار گرفته شد و آنها این واژه را برای توصیف تغییر وضعیت سرزمین های حاصلخیز به بیابان در نتیجه فعالیت های انسانی استفاده کردند. اگرچه خشکسالی و قحطی اواخر دهه 1960 در مناطق ساحلی(آفریقا) منجر به تعریف جدیدی از بیابانزایی گردید (هرمان و هاتچینسون، 2005) اما آن تعریف درک کاملی از علل و طبیعت تغییرات اکوسیستم بدلیل فقدان معیارهای قابل اندازه گیری بدست نمی داد(توماس و میدلتون، 1994) تا اینکه برنامه محیط زیست ملل متحد(1992) بیابانزایی را بعنوان تخریب سرزمین در نواحی خشک، نیمه خشک و خشک نیمه مرطوب تحت اثر تغییرات اقلیمی و عوامل انسانی تعریف کرد. این نکته را باید بدانیم که در اغلب اوقات بین واژه بیابانزایی[3] و تخریب زمین[4] تمایزی وجود دارد. واژه بیابانزایی (desertification) و desertization توسعه شرایط بیابانی شدن را برای مناطقی بیان می کندکه از لحاظ اقلیمی به عنوان بیابان دسته بندی نمی شوند.Le Houérou (2002)) تعریف desertization را به عنوان "تخریب غیر قابل برگشت سرزمین های خشکی می داند که از بیابانی شدن زمین و چشم اندازهایی حاصل شده اند که در گذشته دور بیابان نبوده اند. از همین منظر"تخریب یا degradation" به کاهش بهره وری ، فزونی فرسایش آبی یا بادی ، و یا تغییرات نامطلوب در ترکیب گونه اشاره دارد، اما نشان نمی دهد که این تغییرات، دائمی بوده اند یا از بیابانی شدن زمین منتج شده اند. این تغییرات باید با تعدیل شرایط آب و هوایی و در یک زمان کوتاه برگشت پذیرباشد. به هر حال ، کاربرد این واژه ها بوسیله نویسنده های مختلف متفاوت است.
بطور کلی می توان گفت بیابانزایی نه یک نقطه انتهایی بلکه یک فرایند تدریجی است آنچنانکه درگنی(1984) پیشنهاد کرد تخریب چشم اندازها در چند مرحله از خفیف تا خیلی شدید واقع می شود تا اینکه به اراضی بایر و لم یزرع تبدیل می شوند. در مرحله شدید بازگرداندن اراضی به حالت اول از نظر اقتصادی امکان پذیر نیست. نامبرده در ارزیابی های خود در مورد بیابانزایی آمریکای شمالی دریافت که خشکترین مناطق فقط تحت تاثیر بیابانزایی خفیف قرار دارند در حالیکه مناطق نیمه خشک دچار حداکثر تخریب هستند زیرا مناطق خیلی خشک معمولا برای فعالیتهای انسانی مناسب نیستند در حالیکه روند تخریب در مناطق نیمه خشک نسبت به سایر مناطق بدلیل وجود زمینه فعالیتهای انسانی قابل توجه است.وارن[5] (1996) سیستمهای طبقه بندی خشکسالی[6]، خشکی زایی[7] و تخریب[8] را برمبنای تغییرات طبیعی اقلیمی و توانایی بهبود اکوسیستم از آشفتگی های اقلیمی انجام داده است.
واژه Desiccation بر خلاف خشکسالی که بصورت کاهش بهره وری زمین در یک دوره زمانی کوتاه مدت و قابل برگشت ( در صورت تعدیل شرایط آب و هوایی) تعریف می شود، برای دوره های طولانی تر خشکسالی بکار برده می شود. این دوره ها چه بسا ممکن است منجر به تخریب جوامع طبیعی یا فرهنگی نیز بشود. بطور مثال در ناحیه ساحل (افریقا)، بارش باران در اواخر دهه 1960 شروع به کاهش کرد و هرگز به طور کامل بهبود نیافت. از جنبه پوشش گیاهی ، Desiccation ممکن است بسترهای بذر ریزی (seedbeds ) گیاهان محلی را آنچنان نابود کند که سالها طول بکشد تا دوباره جوامع گیاهی بر قرار شوند. در این پدیده ممکن است سیستم های اقتصادی در مقیاسی گسترده تغییر کنند و حتی امکان دارد تغییرات قابل توجهی در جمعیت و تغییر شیوه زندگی بوجود آید (وارن 1996). از منظر انسانی ، Desiccation به عنوان کاهش در توانایی زمین برای تولید محصولات کشاورزی تعریف می شود.Desiccation بر خلاف خشکسالی، بیشتر بوسیله مداخله مستقیم انسان صورت می گیرد تا تغییرات اقلیمی. به نظر می رسد در بروز این پدیده تا حد زیادی انسان مسئول است، اگر چه احتمالا استثنا هم وجود دارد. Degradation نیز ممکن است سبب تغییر در پوشش گیاهی بشود. این تغییر در نتیجه چرای دام ، جمع آوری چوب سوخت و یا افت سطح آب زیرزمینی صورت می گیرد. فرسایش آبی ، فرسایش بادی ، و شوری زایی ( salinization) ممکن است به تنهایی ، یا با هم نقش مهمی در کاهش بهره وری داشته باشند.در این مورد تغییر در آب و هوا ضروری نیست.
برچسب برای این موضوع
مجوز های ارسال و ویرایش
- شما نمی توانید موضوع جدید ارسال کنید
- شما نمی توانید به پست ها پاسخ دهید
- شما strong>نمی توانید فایل پیوست ضمیمه کنید
- شما نمی توانید پست های خود را ویرایش کنید
-
قوانین انجمن