-
زندگي نامه حضرت اميرالمومنين علي عليه السلام
زندگي نامه حضرت اميرالمومنين علي عليه السلام
-
نام: علی علیه السلام
پدر و مادر: حضرت ابوطالب و فاطمه بنت اسد سلام الله علیهما
شهرت: امیرمومنان علیه السلام
کنیه: ابوالحسن
زمان و محل تولد: سیزدهم رجب، ده سال قبل از بعثت در درون کعبه متولد شدند.
دوران خلافت: سال 36 تا 40 هجری قمری (حدود چهار سال و نه ماه)
مدت امامت: 30 سال
زمان و محل شهادت: صبح 19 رمضان سال 40 هجرت، توسط ابن ملجم مرادی لعنة الله علیه در مسجد کوفه، ضربت خوردند و شب 21 رمضان در سن 63 سالگی در کوفه به شهادت رسیدند.
مرقد شریف: در نجف اشرف
دوران عمر: در چهار بخش تقسیم می شود:
1- دوران کودکی (حدود 10 سال)
2- دوران ملازمت با پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم (حدود 23 سال)
3- دوران غصب خلافت ایشان توسط دشمنان (حدود 25 سال)
4- دوران خلافت (حدود 4 سال و نه ماه)
-
بنيان پاک و ميلاد فرخنده
مکه در یکی از ماههای حرام، ماه رجب، پذیرای مقدم زائران بیت الله الحرام بود. زائران آداب و مناسک مربوط به زیارت خانه ی خدا را انجام می دادند و به گرد آن طواف می کردند. گاه پروردگارشان را می خواندند و گاه نیز بتها را ... در میان آنان زن بزرگواری نیز دیده می شد که او هم به طواف مشغول بود اما نه آنسان که دیگران، آری توجه او تنها به خدای یکتا معطوف بود. روحش لبریز از خضوع خداگرایان و خشوع محتاجان و وقار و متانت امیداواران به فضل خدا بود. خدای یگانه را می خواند و از او می خواست سنگینی باری را که از آن می ترسید و پرهیز می کرد، کاهش دهد.
او پیش از این سه پسر و یک دختر زاده بود، اما در هیچ کدام از آنها درد زایمان مانند این بار، بر وی و اعصابش فشار نیاورده بود.
بسیار می گریست و با التماس خدا را می خواند تا شاید درد زایمان را بر او آسان گرداند که ناگهان درب قسمت غربی خانه ی خدا، جایی که گروهی از حجاج گرد آمده بودند، حادثه ی شگفت آوری رخ داد:
آن زن در آخرین چرخش های خود به دور خانه خدا نزدیک رکن یمانی رسیده بود که به ناگاه دیوار خانه برای او از هم شکافت و گویی بانگی آهسته او را صدا زد که به خانه ی پروردگارت درون آی!
زن به درون رفت و مردم در عین شگفتی و ناباوری این صحنه را می دیدند و همچون حیرت زدگان فریاد سر می دادند. در پی فریاد و غوغای اینان دیگر زائران نیز به سوی آنان می آمدند و از ایشان درباره ی واقعه ای که رخ داده بود پرسش می کردند که این زن کیست؟!
این زن که هم اکنون طواف می کرد نوه ی هاشم، دختر اسد، همسر حضرت ابوطالب علیه السلام، مادر ام هانی و طالب و عقیل و جعفر است. آری او فاطمه نام دارد.
مردم جمع شده بودند. سران و بزرگانشان نیز در میان آنان به چشم می خوردند... زمانی گذشت دوباره همان دیوار شکاف برداشت... چهره ی حاضران از خوشی درخشیدن گرفت. سیمای آن مولود بزرگ، که بر دستان مادر بزرگوارش در حال تقلّا و جنب و جوش بود، نیز می درخشید! این رویداد در نوع خود بی نظیر بود دیوار خانه ی خدا بشکافد و زنی باردار قدم به درون آن بگذارد و در بیت الله الحرام، این مرکز پرتو افشانی روحانی و برکت الهی، مکانی که از دیدگاه اعراب «مقدس ترین و محترم ترین» مکان ها محسوب می شود، کودک خود را به دنیا آورد.
این کرامتی بود برای بنی هاشم بر قریش و برای قریش بر عرب، چرا که صاحب خانه ی کعبه، آنان را بدین عنایت، به ریاست و سروری خانه اش برگزیده بود و به زنی از آنان اجازه داده بود که کودک خود را، با اکرام و اعظام، در خانه اش به دنیا آورد.
این خبر خوش در خانه های بنی هاشم نیز پیچید و زنانشان با شگفتی و سرور به فاطمه شادباش می گفتند. سران و بزرگان نیز به سوی حضرت ابوطالب علیه السلام می رفتند و مقدم این مولود بزرگ را به وی مبارکباد می گفتند. در میان اینان جوانی نیز بود که نسبت به تولد این کودک، بیش از دیگران توجه نشان می داد. او به کودک می نگریست اما نه آنچنان که مردان دیگر به ام می نگریستند. این جوان حضرت محمد بن عبدالله صلی الله علیه و آله و سلم نام داشت که همواره به عنوان یکی از اعضای خانواده ی حضرت ابوطالب علیه السلام به شمار می آمد. وقتی که وی طفل را بغل گرفت آیات خدا را خواند و از آن کودک در شگفت شد و میلادش را تبریک گفت.
نقل کرده اند که این کودک چشمانش را جز بر چهره ی مبارک پسر عمّش، پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم، نگشود. او را علـــی نام نهادند. مادر بزرگوارشان برای او نام، «حیدر» را برگزید. اگر چه این نام حاکی از کمال جسمانی کودکی بود که قهرمانیهای آینده را به یاد می آورد اما نام دیگر (یعنی علی علیه السلام) نشانگر برتری وی در امور معنوی به حساب می آمد.
-
ميلاد معجزه آسـا
ولادت حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام، همچون شهادت وی گواه حقی بر راستی رسالت های الهی است. او در تمام ابعاد حیاتش، از ولادت تا شهادت، آیت عظمای بزرگ خداوند به حساب می آید. به راستی چرا باید ولادت پیامبران و امامان همیشه با عجایب و شگفتیها همراه باشد؟ حضرت موسی علی نبینا و آله و علیه السلام در صندوقی گذارده شد و در دریای نیل رها گشت و دریا او را به ساحل افکند تا در مقابل چشم خدا پرورده شود!
حضرت عیسی علی نبینا و آله و علیه السلام، بدون آن که پدری داشته باشد زاده شد و در کودکی در گهواره با مردم لب به سخن گشود!
... ولادت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نیز با حوادثی همراه بود. کنگره های کاخ پارس فرو ریخت و شعله های سربر کشیده ی آتشکده ی آذرگشسب فرو نشست و آب دریاچه ی ساوه به خشکی گرایید و ...
و حضرت علی علیه السلام، پس از آن که دیوار خانه ی کعبه برای مادرش شکاف برداشت درون خانه به دنیا آمد!چرا ؟!
آیا بدین خاطر که خداوند اینان را پیش از ولادتشان به رسالت برگزیده است. زیرا که در عالم ذر زودتر از صالحان دیگر، پرسش پروردگار خود را پاسخ گفتند و خداوند با علم خویش از احوال آنان، ایشان را برگزید و فضل آنان را با ولادت های معجزه آسا بر همه آشکار کرد.(1)
یا آن که از آینده ی زندگی آنان به خوبی آگاه بود و مواضع مسئولانه ی آنان را که می دانست به زودی و با آزادی کامل آنها را انتخاب می کنند، نکو داشت و آنان را با ولادتی نیکو و حیرت انگیز پاداش داد.
یا آنکه خداوند بدین وسیله می خواست اصلاب گرامی و بزرگ و رحم های پاک و پاکیزه ای که ایشان را زادند،
گرامی دارد. چنانکه همین کار را با مریم صدیقه یا با زکریا و همسرش، به خاطر جایگاهی که نزد خداوند داشتند، انجام داد.
یا آن که علّت و عوامل دیگری در کار بوده است. اما به هر علّت هم که باشد باید گفت که ولادت معجزه آسا، خود پیامی آشکار به مردم که شأن آن مولود بزرگ را بیان می کند. آیا به راستی چنین نیست؟
پس از آن که مادر حضرت علی علیه السلام همراه با کودکش بیرون آید، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به استقبال او شتافت زیرا می دانست که همین کودک در آینده وصی و جانشین او خواهد شد. از این رو سروری وصف ناپذیر قلب بزرگ او را در بر می گرفت.
این دو، از این لحظه، هرگز از یکدیگر جدا نشدند تا آن که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به سوی پروردگارش کوچ کرد. حضرت علی علیه السلام نیز، از سنت پیامبر تا لحظه شهادتش دست برنداشت.
هنگامی که حضرت امام علی علیه السلام با افتخار از این ارتباط گرم خود و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم سخن می گوید، جای هیچ تردیدی برای ما باقی نمی گذارد که این ارتباط، تقدیر پروردگار جهان بوده و در رساندن پیام او به مردمان نقش بزرگی ایفا کرده است.
حضرت امیرالمومنین امام علی علیه السلام می فرمایند:
من در کودکی سینه های عرب را به زمین رساندم و پیشانی اشراف ربیعه و مضر را به خاک سائیدم و شما ارتباط من و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را در این خویشی نزدیک و جایگاه مخصوص می دانید. آن حضرت، در زمان کودکی، مرا در کنار خود پرورش داد و به سینه اش می چسبانید و در بسترش در آغوش می داشت و تنش را به من می مالید و بوی خوش خویش را به مشام من می رساند. غذا را می جوید و در دهان من می نهاد. دروغی در گفتار و خطایی در کردار از من نیافت و خداوند فرشته ای از فرشتگانش را، از هنگامی که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از شیر گرفته شده بود، همنشین آن حضرت گردانید تا او را در شب و روز به راه بزرگواریها و خوهای نیکوی جهان سیر دهد و من به دنبال او می رفتم مانند رفتن بچّه شتر در پی مادرش. در هر روزی از خوهای خود پرچم و نشانه ای برمی افراشت و پیروی از آن را به من امر می کرد. در هر سال مدتی در حـراء اقامت می کرد و من او را می دیدم و غیر من او را نمی دید و در آن هنگام اسلام در خانه ای جز خانه ی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و خدیجه نیامده بود و من سومین ایشان بودم. نور وحی و رسالت را می دیدم و بوی نبوت را می بوییدم.(2)
-
جوان خجسـته
او به تدریج بزرگ می شد و در میان همسالان خود، در کردار و گفتار، چهره ای متمایز از آنان می یافت. در همان ایام که سن و سالی چندان هم نداشت با دوستانش در کنار چاهی بازی می کرد. ناگهان پای یکی از آنان در کناره ی چاه لغزید و پیش از آنکه در چاه افتد، حضرت مولا امیرالمومنین علی علیه السلام سر رسید و یکی از اعضای بدن آن طفل را گرفت. سر طفل رو به پایین و در چاه آویزان و یکی از اعضایش به دست حضرت علی علیه السلام بود. کودکان فریاد می کردند. خانواده آن طفل از دیدن چنان صحنه ای در شگفت ماندند. در آن هنگام حضرت علی علیه السلام را «مبارک» نیز می نامیدند. مادر طفل خطاب به مردم گفت: ای مردم! آیا مبارک را می بینید که چگونه فرزندم را از مرگ نجات داد؟!
شرایط سختی در مکه حکمفرما بود. قحطی، سخت مکه را تهدید می کرد و دایره ی آن تا خانه حضرت ابوطالب علیه السلام گسترده بود. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نزد عموهای توانگرش رفت و با آنان درباره ی اوضاع زندگی حضرت ابوطالب علیه السلام سخن گفت و پیشنهاد کرد که هر یک از آنان یکی از فرزندان حضرت ابوطالب علیه السلام را تحت تکفل خود گیرند. چون این پیشنهاد را بر آن حضرت عرضه کردند، گفت: عقیل را برای من باقی گذارید و هر یک را که خواهید با خو ببرید. پس عباس و حمزه، عموهای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و هاله عمه ی آن حضرت، هر کدام یکی از فرزندان حضرت ابوطالب علیه السلام را با خود بردند. فقط حضرت علی علیه السلام ماند. پیامبر نیز خواستار امیرالمومنین علیه السلام شدند. قلب حضرت مولا علی علیه السلام آکنده از سرور و شادی گشت و به پیامبر پناه آورد.
آری حضرت علی علیه السلام اولین بار که چشمانش را گشود بر سیمای حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم نگریست و ایام کودکی خویش را در زیر سایه برکات آن حضرت سپری کرد. حضرت علی علیه السلام که در حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم، عشق و محبت و تمام خصلت های خوب و زیبا را می دید، می بایست هم به او پناه آورد و فوراً پیشنهاد آن حضرت درباره ی کفالت را بپذیرد و از این موضوع نیز شادمان و مسرور گردد.
حضرت علی علیه السلام از سرپرست و دوست خود، حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم، پیروی می کرد و قلبش به او آرام می شد و وی را در هر کاری الگو و نمونه قرار می داد.
پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نیز برادرزاده اش را از اخلاق نیکویی که خداوند به او ارزانی می داشت، سیراب می کرد. حضرت علی علیه السلام همواره پیامبر را می دید و به تفکر مشغول است و به آسمان می نگرد و از پروردگارش هدایت می طلبد. در همن روزهایی که پیامبر در غار حراء به عبادت می پرداخت، حضرت علی علیه السلام در عبادتش دقیق می شدند و بدان می اندیشدند و معنی و مقصود عبادت آن حضرت را درمی یافت و به خدای محمد ایمان می آورد و با فطرت پاک خویش، که هیچ گاه شرک بدان راه نیافت، هدایت می شد.
حضرت علی علیه السلام از نبوغ و ذکاوتی که زیبنده ی پیامبران است، برخوردار بود و خطاست اگر بخواهیم ایمان او به خداوند را به زمان خاصی محدود کنیم. او فطرتاً ایمان داشت. از این رو نمی تـوان وقت معینی را برای ایمان آوردن آن حضرت در نظر گرفت. پیامبر نیز، هنگامی که یکی از مسلمانان از وی درباره ی ایمان آوردن حضرت علی علیه السلام پرسش کرد همین پاسخ را داد و فرمود: علی کافر نبود تا مومن شود.
همچنین امام علیه السلام این نکته را بیان کرده و فرموده است که وی هیچ گاه خود را به شرک نیالوده است. هنگامی که وحـی بر قلب حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم فرود آمد و پیامبر به سوی وی آمد تا او را از این ماجـرا آگاه کند، دیدگان حضرت دل علی علیه السلام بر امر موعود و حقیقت آنچه در انتظارش بود، گشوده شد. امام آن روز ده سال داشت. آری او انسان دیگری جز محمد بن عبدالله صلی الله علیه و آله و سلم را نمی شناخت که تمام معانی فضیلت و والایی و صداقت و امانت و مهربانی و احسان به مردم و رسیدگی به حال خویشاوندان در وی جمع شده باشد و او را از دیگران متمایز کند. پس چگونه می توانست او را تصدیق نکند و پیرو او نگردد؟
روزی پیامبر او را به نماز فرا خواند آن حضرت بپا خاست و آداب نماز را فرا گرفت و به مسجدالاقصی، قبله نخست مسلمانان، روی کرد و با پیامبر نماز گزارد. خدیجه، همسر پیامبر، نیز در پشت آن دو نماز می گزارد. در آن زمان تنها این سه تن بودند که با دیگران تفاوت داشتند. آنان با گزاردن رکعاتی به درگاه خدا تضّرع و زاری می کردند و آیاتی از قرآن می خواندند که بر هدایت آنان بیفزاید و جانشان را از ایمان و اطمینان لبریز سازد.
اینک نخستین سلول زنده، در میان میلیونها سلول مرده در جامعه بشری جان می گرفت. این سلول تلاش می کرد تا حجم و نیروی خود را افزایش دهد و به خواست خدا زندگی را در کالبد دیگر سلولها به جریان اندازد.
از این برهه است که زندگی حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام با جهاد و فداکاری پیوند می خورد. او دو سال نیز از خانه ی کفیلش به خانه ی پدرش نقل مکان می کند. اما در همین دو سال باز هم بیشتر اوقات او در خانه ی خدیجه و در جوار پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم سپری می شود تا آن حضرت هر روز پرچمی در معارف و آداب برای او برافرازد و او از آن پیروی کند.
اسلام، نخستین و پاکترین اصول و پایه های خود را از روح های پاک این سه نفر، محمد، علی و خدیجه علیهم السلام گرفت تا آن که دیگر مردان و زنان به گرد محور آن جمع شدند و با تمسک بدان به مبارزه و رویارویی با وضع فاسد برخاستند.
مبلغان اسلام در راه نهضت از مال و جان خود گذشتند تا آن که نهال اسلام بارور شد. آنگاه وحی آمد و پیامبر را فرمان داد تا با صدای بلند مأموریت خود را به گوش خلق برساند و خویشان نزدیکش را بیم دهد و رسالتش را به تمام مردم ابلاغ کند.
پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم حضرت علی علیه السلام را فرمان داد تا غذایی فراهم آورد و بنی هاشم را به خانه ی پیامبر دعوت کند. بنی هاشم به رهبری حضرت ابوطالب علیه السلام، رئیس و بزرگ خود، در خانه ی پیامبر گرد آمدند.
چون غذا خوردند و دیدند که چیزی از آن غذا کاسته نشد در شگفت ماندند. پس از غذا، پیامبر دوباره رسالت خویش را با آنان سخن گفت اما عمویش ابولهب برخاست و سخنان نیش دار و مسخره آمیز خود را بر زبان راند.
ابولهب، با آنکه از نزدیکترین خویشان پیامبر بود یکی از سرسخت ترین دشمنان اسلام به شمار می رفت. در قرآن کریم درباره ی هیچ یک از معاصران پیامبر آیه ای نیامده که از آنها به بدی یاد کرده باشد اما تنها یک سوره درباره ابولهب نازل شده که خداوند در آغاز آن به درشتی فرموده است: «بریده باد دستان ابولهب و نابود شود».(3)
ابولهب نخستین کسی بود که پیامبر را در آن روز به ریشخند گرفت. چرا که در میان جوانان بنی هاشم که حدود چهل تن بودند، اظهار داشت: این مرد (پیامبر) چه سخت شما را جادو کرده است!
حاضران نیز با شنیدن این سخن پراکنده شدند و پیامبر فرصت سخن گفتن با آنان را از دست داد.
فردا نیز حضرت علی علیه السلام بار دیگر آنان را به میهمانی فراخواند. میهمانان این بار نیز آمدند و خوردند و نوشیدند و پیش از آنکه ابولهب بخواهد سخن بگوید، پیامبر آغاز سخن کرد و گفت:
فرزندان عبدالمطلب! به خدا سوگند من در میان عرب مردی نمی شناسم که برای قومش چیزی بهتر از آنچه من آورده ام، آورده باشد. من خیر دنیا و آخرت را برای شما به ارمغان آورده ام و خداوند تبارک و تعالی به من فرمان داده است که شما را دعوت کنم. پس کدام یک از شما مرا در این کار یاری می کند تا برادر و وصی و جانشین من در میان شما باشد؟
هیچ کس از حاضران پاسخی نگفت مگر حضرت علی علیه السلام که آن روز چنان که خود گفته است از تمام آنان جوان تر و چشمانش از همه درخشان تر و ساق پایش ظریف تر بود. او گفت: « ای پیامبر خدا من یاور تو در این دعوت خواهم بود».
سپس پیامبر گردن او را گرفت و فرمود: «پس گفته های او را بشنوید و از وی فرمان برید».
حاضران با خنده و تمسخر برخاستند و به حضرت ابوطالب علیه السلام گفتند: محمد تو را فرمان داد که گفته های علی را بشنوی و او را فرمان بری.
اسلام، سه سال میان حضرت علی علیه السلام و حضرت خدیجه علیها السلام در جریان بود. پیامبر مخفیانه با آنان نماز می گزارد و مناسک حج را، بر اساس سنّت یکتاپرستانه اسلامی و به دور از مناسکی که اعراب جاهلی انجام می دادند، به جای می آورد.
از عبدالله بن مسعود روایت شده است که گفت: نخستین باری که از دعوت رسول اسلام صلی الله علیه و آله و سلم آگاه شدم، هنگامی بود که همراه با جماعت خود به مکه وارد شدم. ما را به عباس بن عبدالمطلب راهنمایی کردند به سوی او رفتیم و او در نزد گروهی نشسته بود. ما نیز پیش او نشسته بودیم مردی از باب الصفا پدیدار شد. صورتش به سرخی می زدن و موهای پر و مجعدش تا روی گوشهایش می رسید. بینی باریک و خمیده ای داشت، دندانهای پیشینش درخشان بود و چشمانی فراخ و بسیار سیاه و ریشی انبوه داشت. موهای سینه اش اندک بود و دستانی درشت و رویی زیبا داشت. با او کودک یا جوانی که تازه به سن بلوغ پای نهاده بود دیده می شد و نیز زنی که موهای خود را پوشانده بود، وی را از پشت سر دنبال می کرد تا آن که هر سه به سوی حجرالاسود رفتند. نخست آن مرد و سپس آن کودک و پس از وی آن زن سنگ را استلام کردند. آنگاه آن مرد هفت بار به گرد خانه چرخید و آن جوان و زن نیز همراه با او به طواف مشغول شدند. ما پرسیدیم: ای ابوالفضل! چنین آیینی را در میان شما ندیده بودیم آیا این آیین تازه ای است؟!
پاسخ داد: این مرد پسر برادرم، محمدبن عبدالله صلی الله علیه و آله و سلم است و این جوان علی ابن ابیطالب علیهما السلام و این زن، همسر آن مرد، حضرت خدیجه علیها السلام دختر خویلد است. هیچ کس بر روی زمین جز این سه تن خدای را بدین آیین نمی پرستند.
عفیف کندی نیز گوید: من مردی تاجر پیشه بودم. روزی به حج رفتم و به سوی عباس بن عبدالمطلب روانه شدم تا از او کالایی خریداری کنم. به خدا سوگند، نزد او در صحرای منا بودم که از نهانگاهی نزدیک وی مردی بیرون آمد و در پشت سر آن مرد به نماز ایستاد. آن گاه جوانی که تازه به سن بلوغ رسیده بود، از همان محل بیرون آمد و در کنار آن مرد به نماز ایستاد.
عفیف گوید: به عباس روی کردم و از او پرسیدم: این مرد کیست؟ گفت: او محمد بن عبدالله بن عبدالمطلب، برادرزاده ی من است. پرسیدم: این زن کیست؟ گفت: همسرش خدیجه دختر خویلد است. باز پرسیدم: این جوان کیست؟ پاسخ داد: او علی بن ابیطالب پسر عمّ محمد است. پرسیدم: این چه کاری است که می کنند؟ گفت: نماز می گزارند. او می گوید پیامبر است و جز همسرش و پسر عمویش یعنی آن جوان، کسی از او پیروی نمی کند. او می گوید به زودی گنجهای کسری و قیصر بر روی او گشوده خواهد شد.
زمانی بر دعوت اسلام گذشت و حضرت علی علیه السلام بر راه راست و استوار خود همچنان استقامت می کرد و در برابر فشارها و سختیها صبر می کرد و شخصیت ارزشمند او شکل می گرفت. آن گاه مردان دیگری که هیچ سوداگری و خرید و فروشی آنان را از یاد پروردگارشان باز نمی داشت، بدین دعوت گراییدند. هنگامی که پیامبر، یاران خود را به هجرت به سوی حبشه فرمان داد و جعفر، برادر حضرت علی علیه السلام، را به فرماندهی آنان گماشت قیامتی در قریش بر پا شد. قریشی که دشمنی خود را به حساب نیرومندی و خوش فکری خویش می گذاشتند. آنان در مقابل این تصمیم پیامبر، روشی پیش گرفتند که از آنچه در گذشته به کار می بردند دشمنانه تر و سخت تر بود.
قریش در پی این نظر بود که بنی هاشم را از نظام حاکم اجتماعی طرد کنند، تصمیم گرفتند آنان را در محاصره قرار دهند. اما پیمان نامه ای که در این باره نوشته بودند، از میان رفت. بر اساس مفاد این پیمان نامه هیچ کس اجازه نداشت با پیامبر و دیگر فرزندان هاشم و در رأس آنان رئیس و سرورشان حضرت ابوطالب علیه السلام رفت و آمد و معامله کند.
حضرت ابوطالب علیه السلام خاندانش را در شعب خود جمع کرد و با تمام نیرو و توان از آنان حمایت نمود. این خود فرصت مناسب و ارزشمندی بو برای امام علی علیه السلام که از سرچشمه ی فیاض پیامبر سیراب گردد و از وی مکارم و فضائل و معارف والایی فرا بگیرد. علاوه بر این، او توانست در طول این سه سال مجاهدتی سنگین و سخت از خود نشان دهد و شاید این نخستین میدان پیکار و جهاد بود که فرزند حضرت ابوطالب علیه السلام در آن شرکت می جست. البته پیش از این امام علیه السلام به جهادی دیگر مشغول بود. اما نه در چنین سطحی. داستان آن بود که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم هنگامی که در خیابانهای مکـه راه می رفت، گروهی از کودکان مکیان، به دستور بزرگترهای خود، آن حضرت را با سنگ و سنگریزه مورد آزار قرار می دادند. اما پیامبر به کار آنان بی اعتنا بود چرا که حضرت علی علیه السلام آن حضرت را همراهی می کرد و اگر کسی نسبت به پیامبر بی ادبی روا می داشت، او را می گرفت و گوشمالی می داد.
حضرت علی علیه السلام از دوران کودکی، نیرومند و دلیر بود. از این رو در چشم همسالانش پر هیبت جلوه می نمود. آنان وقتی او را در کنار پیامبر می دیدند به خود می گفتند: دست نگاه دارید که «قضم» در کنار اوست. و قضم یعنی همان کسی که بینی و گوشهایش را در هم می کوفت.
-
هجــرت
پس از آنکه عهدنامه ی ملعون از میان رفت و در بازوی قدرتمند دعوت اسلامی هیچ خللی پدید نیامد، قریش مجبور شد به بنی هاشم اجازه دهد تا در مکه رفت و آمد کنند و با مردم در آمیزند. عموی بزرگوار و پشتیبان آن حضرت، حضرت ابوطالب علیه السلام و نیز همسر وفادارش حضرت خدیجه علیه السلام به خاطر سختیهایی که در شعب متحمل شده بودند، در گذشتند و این سال به عام الحزن (سال اندوه) معروف شد. در این سال پیامبر در واقع بزرگترین یاور و استوارترین تکیه گاه خود را در سختیها از دست داد.
با این پیش آمد پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم تصمیم گرفت به سوی مدینه ی منوره هجرت کند و در مقابل، کفار مصمم شدند پیامبر را پیش از هجرت به مدینه ی منوره ترور کنند. آنان بدین منظور سی تن از مردان جنگی و ماجراجویان خود را برگزیدند تا شبانه بر خانه پیامبر هجوم برند و آن حضرت را بکشند. هر یک از این جنگجویان به قبیله ای از قریش منتسب بود. هدف کفار از این طرح آن بود که خون پیامبر را به گردن تمام قبایل قریش اندازند و بدین وسیله خون آن حضرت ضایع گردد. خبر تصمیم قریش به گوش پیامبر صلی الله علیه و اله رسید و آن حضرت نقشه ی حرکت خود به سوی مدینه را ترسیم کرد. طرح پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم این بود که با استفاده از تاریکی شب، به غار ثور برود و سپس از طریق بیراهه به سوی مدینه حرکت کند. اما اجرای این نقشه از یک جهت دشوار بود. زیرا اگر جنگجویان از فرار پیامبر در آغاز شب آگاهی می یافتند، فوراً در صدد جستجوی آن حضرت در اطراف شهر مکه، برمی آمدند و بی تردید می توانستند وی را دستگیر کنند و چنانچه بر وی دست می یافتند او را می کشتند. از این رو پیامبر تصمیم گرفت با خواباندن شخصی به جای خود در بسترش، کار را بر قریش مشتبه سازد. بدین گونه آنان نمی توانستند به زودی به حقیقت ماجرا پی برند و هنگامی حقیقت بر آنان کشف می شد که پیامبر از مکه دور و یا در غار ثور مستقر شده بود.
اما چه کسی خود را داوطلب کشته شدن در بستر می کرد؟ مرگ در بستر همچون مرگ در میدان نبرد نبود. میدان نبرد، جای ستیز و جنگاوری است، جایی است که فرد می کشد و کشته می شود. اما آن که قرار است در بستر کشته شود، هرگز از خودش نباید دفاع کند و یا اعصابش تحریک شود و دست به حرکت بزند!
تنها یک مرد، آماده ی اجرای چنین وظیفه ی دشواری است و او حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام فرزند حضرت ابوطالب علیه السلام است که هرگز از اینکه مرگ به استقبالش آید یا خود به استقبال مرگ رود، بیمناک نیست.
پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نزد او رفت و نقشه ی هجرت خویش را با او در میان گذاشت و او را به اجرای مأموریت خطیرش فرمان داد. حضرت علی علیه السلام، پس از آن که از سلامت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و نجات جان او از دست توطئه گران اطمینان حاصل کرد، گویی مژده ی سلطنت بر دنیا را شنیده باشد از اجرای این مأموریت استقبال کرد و بسیار از آن خشنود شد.
حضرت علی علیه السلام بر بستر پیامبر از این پهلو به آن پهلو می شد و شمشیرهای برّان گرد خانه می درخشیدند و در انتظار سر زدن سپیده بودند تا بر کسی که در بستر آرمیده بود، حمله برند و او را تکه تکه کنند. چون صبح نزدیک شد، سنگی به طرف بستر انداختند. اما کسی که در بستر خفته بود از جای خود تکان نخورد، دیگر بار سنگی انداختند و چون برای سومین بار سنگی به سوی بستر انداختند، حضرت علی علیه السلام از جای خود برخاست. یکی از جنگجویان پرسید: این دیگر کیست؟ او فرزند ابوطالب است. آنگاه پرسیدند: علی، محمد کجاست؟ حضرت علی علیه السلام به آنان نگریست و فرمود: مگر محمد را به من سپرده بودید؟ یکی از مهاجمان خواست به حضرت علی علیه السلام حمله برد اما دیگران او را مانع شدند و بدین طریق خداوند حضرت علی علیه السلام را از شرّ آنان آسوده ساخت.
حضرت علی علیه السلام مأموریت بزرگ دیگری نیز به عهده داشت و آن بردن خانواده ی پیغمبر و مسلمانان ضعیف و باقی مانده در مکه به مدینه بود. این مأموریت، بسیار سنگین و دشوار بود زیرا مکیان هنگامی که از غیاب پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آگاه شدند بر سختگیری و دشمنی خود افزودند. زیرا دریافته بودند که رهایی پیامبر از چنگ آنان دشواریهای بسیاری برای آنان به وجود خواهد آورد. بنابراین می کوشیدند با هر وسیله ی ممکن بقیه ی یاران آن حضرت در مکه را از پیوستن به او باز دارند. آنان به دقت، اصحاب و در رأس آنان خانواده ی پیامبر را تحت نظر داشتند تا مبادا از چنگشان بگریزند.
پس از مدتی حضرت علی علیه السلام کار خود را سامان داد و پنهانی با فواطم (فاطمه دختر پیامبر سلام الله علیها و فاطمه مادر خود سلام الله علیها و فاطمه دختر زبیر عمه ی خود) و نیز برخی از ضعفای مسلمانان به قصد مدینه حرکت کرد. آنان مقداری از مکه فاصله گرفته بودند که مکیان از خروج ایشان آگاه شدند و فوراً عده ای سوار را بسیج کرده در پی آن حضرت روانه نمودند تا ایشان را به اجبار به مکه بازگردانند. فرماندهی این عده را جناح غلام حارث بن امیه برعهده داشت.
این عده به تعقیب حضرت علی علیه السلام و همراهان وی پرداختند و همین که به آنان نزدیک شدند، حضرت علی علیه السلام متوجه آنان شد. جناح با شمشیر به آن حضرت حمله کرد اما امیرالمومنین علیه السلام شتاب کرد و شمشیر را از دست او گرفت و با ضربه ای او را به جهنم واصل کرد. همراهان جناح با دیدن شجاعت و نیرومندی حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام تسلیم شدند و آن حضرت آنان را رها کرد و با همراهان خویش به سوی مدینه در حرکت شد.
-
جنگ بدر
قریش نیرو و قوای خویش را برای جنگ با پیامبری که در مدینه جامعه ای اسلامی بنیان نهاده بود و ستمگران را تهدید می کرد، گرد آورده و هزار مرد جنگی و مسلح را به مدینه روانه کرد. این در حالی بود که سپاه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم چندان از قدرت نظامی چشمگیر و قابل اعتنایی برخوردار نبود. هر دو سپاه در منطقه ای به نام « بدر» رو در روی یکدیگر ایستادند. در سیزدهمین روز از ماه مبارک رمضان سال نخست هجری، نبرد میان دو سپاه با جنگ تن به تن آغاز شد. در میان سپاه قریش سه تن از دلیر مردان آنان به نام های شیبة بن ربیعة و عتبة بن ربیعة و ولید بن ربیعة برای نبرد تن به تن بیرون آمده خواستار جنگ با همتایان خود شدند. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نیز عبیدة بن حارث و حمزة بن عبدالمطلب و حضرت علی علیه السلام را به رویارویی ایشان فرستاد. حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام به نبرد پرداخت تا آنکه ولید و شیبة را از پای درآورد و در کشتن فرد دیگر نیز همکاری کرد. بدین ترتیب، قریش دلاورترین مردان خود را از دست داد. پس از مبارزه ی دیگری همچنین حضرت علی علیه السلام، حنظلة بن ابی سفیان و عاص بن سعید بن عاص و عده ای دیگر از دلیر مردان مکه را به خاک و خون نشاند و به خواست خدا کفار تار و مار و مسلمانان پیروز شدند.
-
جنگ احد
سپاه قریش شکست خورده و اندوه زده در حالی که دلیران و پهلوانانش به خاک و خون غلطیده بودند به مکه بازگشت. بزرگان قریش خود را آماده ی نبرد دیگری می کردند تا با پیروزی در آن ننگ و ذلتی را که در میدان بدر نصیب آنان شده بود پاک کنند و دعوت و مکتب پیامبر را از میان بردارند.
حضرت علی علیه السلام این غزوه را چنین توصیف می نمایند:
« مکیان یکپارچه به طرف ما روانه شدند. آنان قبائل دیگر قریش را برای نبرد با ما تشویق و جمع کرده بودند و در صدد گرفتن انتقام خون مشرکانی بودند که در روز بدر به دست مسلمانان کشته شده بودند. جبرائیل بر پیامبر فرود آمد و آن حضرت را از قصد مشرکان آگاه کرد. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نیز آهنگ حرکت کرد و همراه با یاران خود در دامنه ی کوه احد اردو زد. مشرکان به سوی ما پیش تاختند و یکپارچه بر ما یورش آوردند. شماری از مسلمانان به شهادت رسیدند و گروهی از باقیماندگان نیز از میدان گریختند. من در کنار رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم باقی مانده بودم. مهاجران و انصار به خانه های خود در مدینه بازگشتند و به مردم گفتند: پیامبر و یارانش کشته شدند. آنگاه خداوند بزرگان مشرکان را نابود کرد. من پیش روی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم هفتاد و چند زخم داشتم که از جمله این زخم و آن زخم است». آن گاه حضرت ردایش را افکند و دستش را بر زخمهایش کشید.
-
جنگ احزاب
پس از نبرد احد، جنگ احزاب رخ داد. بار دیگر قریش و اعراب از نو خود را برای نبرد با اسلام آماده کردند. حضرت امام علی علیه السلام جریان این جنگ را چنین بیان می کنند:
« قریش و اعراب میان خود عهد کرده بودند که از راه خود باز نگردند مگر آنکه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و ما، فرزندان عبدالمطلب، را بکشند آنان با تمام سلاح و تجهیزات و با اطمینان بسیار به سوی ما حرکت کرده بودند. جبرئیل بر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نازل شد و او را از تصمیم کفار آگاه کرد. آنگاه پیامبر خندقی به گرد خود و یارانش از مهاجران و انصار حفر کرد. قریش پیش آمدند و در پشت خندق اردو زده ما را محاصره و شمشیرهایشان می درخشید. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آنان را به خدا می خواند و به خویشاوندی و قرابتی که میان او و آنان بود، سوگند می داد. اما آنان از پذیرش دعوتش سر باز می زدند و گفته هایش جز بر سرکشی آنان نمی افزود. تک سوار آنان و پهلوان عرب در آن روز «عمربن عبدود» نام داشت که همچون شتری مست فریاد می کشید و هماورد می طلبید و رجز می خواند. گاه شمشیرش را تکان می داد و گاه نیزه اش را به اهتزاز درمی آورد. هیچ کس برای نبرد با او پیشقدم نمی شد و برای مبارزه با او طمع نمی کرد. حمیتی نبود که افراد را به جنگ با وی تحریک کند و هوشیاری نبود که آنان را به رویارویی با وی وادارد. پس پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم مرا به جنگ با او برگزید و به دست مبارکش عمامه بر سرم پیچید و این شمشیرش را (با دست به ذوالفقار زد) به من داد. من به استقبال عمرو بن عبدود شتافتم در حالی که زنان مدینه می گریستند و بر من غصه می خوردند. آنگاه خداوند او را به دست من _ با ضربه ای به فرق سرش _ از پای درآورد و عرب هیچ پهلوان و دلاوری جز او نداشت.
خداوند، به واسطه زیرکی و بینایی من، قریش و اعراب را تار و مار کرد».
آری این همان ضربتی بود که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آن را با عبادت ثقلین برابر کرد و حتی بر آن ترجیح داد و فرمود:
« ضربت علی در روز خندق برتر از عبادت ثقلین است».(4)
یاران پیامبر بر این ضربت که آنان را از خطرناکترین حمله ی نظامی که تمام مستکبران قریش و قبایل مشرک به همدستی یهود و منافقان بر پا کرده بودند، نجات داد مباهات و از آن تمجید می کردند.
شیخ مفید در ارشاد از قیس بن ربیع از ابوهارون سعدی نقل کرده است که گفت: نزد حذیفة بن یمان رفتم و به او گفتم: ابوعبدالله! ما درباره ی فضایل و مناقب حضرت امام علی علیه السلام سخن می گوییم حال آن که بصریان می گویند: شما درباره ی حضرت امام علی علیه السلام بیش از اندازه تعریف می کنید. آیا تو درباره ی حضرت امام علی علیه السلام حدیثی داری که برای ما نقل کنی؟
حذیفة گفت: ابوهارون! از من چه می پرسی؟! سوگند به آنکه جانم به دست اوست اگر همه ی اعمال و کردار یاران پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را از آن روزی که آن حضرت به نبوت مبعوث شد تا امروز، در یک کفه ی ترازو بنهند و اعمال و کردار حضرت امام علی علیه السلام را به تنهایی در کفه ی دیگر بگذارند، هر آینه کردار حضرت امام علی علیه السلام بر تمام کردارهای آنان بچربد. ربیعه گفت: این سخنی است که بر آن نتوان تکیه کرد و آن را پذیرفت. حذیفة پاسخ داد: ای فرومایه چسان پذیرفتنی نیست؟ کجا بودند فلانی و فلانی و همه ی یاران حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم در آن روز که عمربن عبدود هماورد می طلبید؟ جز حضرت امام علی علیه السلام همه ی حاضران از رویارویی با عمرو ترسیدند و باز ایستادند. بلکه این حضرت امام علی علیه السلام بود که به جنگ او رفت و خداوند به دست ایشان عمرو را از پای درآورد. سوگند به آنکه جانم به دست اوست، پاداش کردار حضرت امام علی علیه السلام در آن روز از تمام اعمال یاران حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم تا روز رستاخیز بزرگتر است.(5)
پس از جنگ خندق، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به سوی مکه رهسپار شد. آن حضرت می خواست حج عمره گذارد. در رکاب وی همچنین بسیاری از مسلمانان حرکت می کردند.
پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، پرچم را به حضرت امام علی علیه السلام سپرد. چون به بلندیهای مکه رسیدند، قریش از ورود او به شهر جلوگیری کردند اصحاب پیامبر در زیر درختی گرد آمدند و با وی تا سر حد مرگ پیمان بستند. این پیمان بعدها به نام بیعت «بیعت رضوان» خوانده شد. برخی از مفسران گویند آیه زیر به همین مناسبت فرود آمد.
«همانا خداوند از آن مومنانی که زیر درخت با تو بیعت کردند خشنود شد و آنچه در دلهای آنان بود دانست و بر آنان آرامش فرو فرستاد و به پیروزی نزدیک آنان را پاداش داد».(6)
چون قریش آمادگی کامل مسلمانان را برای جنگ مشاهده کردند، خواستار صلح و سازش شدند.
یکی از بندهای این صلحنامه که قریش بر انعقاد آن پای می فشردند و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آن را رد کرده بود، این بود که می گفتند: محمد! گروهی از فرزندان و برادران و بردگان ما به سوی تو گریخته اند. آنان از دین چیزی نمی فهمند بلکه از مال و املاک، گریخته اند. ایشان را به ما تحویل بده.
پیامبر پاسخ دادند: اگر چنانکه می گویید آنان از دین چیزی نمی فهمند ما آگاهشان خواهیم کرد. سپس افزودند: گروه قریش! به عناد خود پایان دهید وگرنه خداوند بر شما مردی را مأمور می کند که گردنهایتان را به شمشیر می زند و خداوند قلب او را به ایمان آزموده است.
گفتند: او کیست؟
فرمود: او وصله کننده ی کفش است.
پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در آن هنگام کفش خود را به حضرت امام علی علیه السلام داده بود تا آن را وصله زند.(7)
بدین سان می توان از ترس فراوان قریش و دیگر مشرکان از نیروی حضرت امام علی علیه السلام آگاه شد. حضرت امام علی علیه السلام شمشیر الهی بود که هیچ گاه کند نمی شد و چونان تیری برای اسلام بود که هیچ وقت به خطا نمی رفت. هر گاه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، اسلام را در خطر می دید حضرت امام علی علیه السلام را به صحنه می آورد و هر گاه دشمنان راه طغیان و سرکشی پیشه می کردند، به واسطه ی حضرت امام علی علیه السلام آنان را وحشت زده و هراسان می ساخت.
-
چگونگی فتح دژهای خيبر به دست حضرت امام علی عليه السلام
یهود همواره در جزیرة العرب خطر بزرگی، به شمار می آمدند. آنان در دژهایی که در مکانهایی مناسب بنا می کردند، سکنی می گزیدند. یهود عهد خود را با پیغمبر زیر پا نهادند و در جنگ احزاب همراه با مشرکان بر ضدّ مسلمانان وارد کار شدند. چون مسلمانان، به سبب انعقاد پیمان صلح حدیبیه از شرّ قریش آسوده خاطر شدند، پیامبر با یارانش به طرف بزرگترین دژ یهودیان در خیبر حرکت و آن را محاصره کرد. پیامبر هر روز یکی از فرماندهان مسلمان را برای فتح آن دژ می فرستاد، اما آنان ناکام بازمی گشتند. ابن اسحاق روایت کرده است که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ابوبکر و سپس عمر لعنة الله علیهما را برای فتح دژ فرستاد اما آنان کاری از پیش نبردند.
آن حضرت کسان دیگر را گسیل داشت که آنان هم نتوانستند قلعه را فتح کنند. آنگاه بود که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم این کلام معروف خود را فرمودند: « به خدای سوگند! فردا پرچم را به مردی خواهم داد که خدا و رسولش را دوست می دارد و خدا و رسول هم او را دوست می دارند».
هر یک از مسلمانان آرزو می کرد که ای کاش این کس خود او باشد! زیرا می دانستند که حضرت امام علی علیه السلام به درد چشم مبتلاست. اما فردا پیامبر صدا زدند: علی کجاست؟ حضرت امام علی علیه السلام آمدند در حالی که چشمانش را از شدت درد بسته بودند. پیامبر بر چشمانش دست کشید و خداوند درد آنها را برطرف کرد. حضرت امام علی علیه السلام در حالی که پرچم را بر دوش می کشید، عازم میدان نبرد شد و با طلایه داران سپاه یهود جنگید و پهلوان نام آور آنان به نام مرحب را با ضربه ای صاعقه وار از پای درآورد. ضربت آن حضرت، کلاهخود مرحب را شکافت و تا دندانهایش فرو رفت. یهود با دیدن این صحنه پشت به میدان جنگ کردند و شکست خورده به سوی دژهایی که حضرت امام علی علیه السلام آنها را فتح کرده بود، گریختند. حضرت امام علی علیه السلام همچنین درب بزرگ خیبر را از جای کندند و آن را سپر خود گرفتند. این یکی از نشانه های پیروز الهی بود که به دست امیرمومنان علی علیه السلام تجلی یافت.
پس از بازگشت مسلمانان به مدینه و زیر پا نهادن مفاد صلحنامه حدیبیه از سوی قریش، که حضرت امام علی علیه السلام آن را به دست خود نوشته بود، پیامبر خود را آماده ی فتح مکه کرد. پیامبر در نظر داشت به ناگهان و بی خبر به مکه حمله ببرند. اما یکی از سست عنصرانی که به رایگان برای قریش جاسوسی می کرد نامه ای به آنان نگاشت و ایشان را از قصد پیامبر آگاه کرد. وی این نامه را به همسرش سپرد تا آن را به مکه برساند. جبرئیل، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را از این ماجرا باخبر ساخت و آن حضرت هم حضرت علی علیه السلام و زبیر را به تعقیب آن زن فرستاد.
چون حضرت امام علی علیه السلام و زبیر به آن زن رسیدند، او را از ادامه ی حرکت باز داشتند و از او درباره ی نامه پرسیدند. زن جریان نامه را انکار کرد. زبیر می خواست از راه خود بازگردد که حضرت امام علی علیه السلام دست به شمشیرش برد و ترحّم زبیر بر آن زن را بیجا دانست و گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به ما خبر داده که آن زن حامل نامه ای برای مکیان است و آنگاه تو می گویی که او نامه ای با خود ندارد. سپس رو به زن کرد و گفت: به خدا سوگند اگر نامه را نشان ندهی، تو را وارسی خواهم کرد. زن با شنیدن این سخن، نامه را از میان موهای بافته شده اش بیرون آورد و به آن حضرت تسلیم کرد.
بدین گونه حضرت امام علی علیه السلام ، به فرمان رسول خدا، بر مخفی نگاه داشتن حرکت پیامبر به مکه کمک کرد. لشکر پیامبر با 12 هزار مرد جنگی به سوی مکه رهسپار شد. پیامبر پرچم را به حضرت امام علی علیه السلام داد که چون به مکه قدم نهاد فرمود: امروز، روز رحمت است. آن حضرت در واقع بدین وسیله می خواست مردم را از عفـو عمومی که بعد از این پیامبر می خواست اعلام کند، آگاه سازد. پس از فتح مکه پیامبر خطاب به مکیان فرمود: بروید که شما آزاد شدگانید.
بتهایی که در خانه ی کعبه بودند در هم شکسته شد، زیرا پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم حضرت امام علی علیه السلام را بر دوش گرفتند و به وی فرمان دادند تا بتهای قریش را در هم بشکند و حضرت علی علیه السلام نیز بر دوش پیامبر رفته و همین کار را کردند.
برچسب برای این موضوع
مجوز های ارسال و ویرایش
- شما نمی توانید موضوع جدید ارسال کنید
- شما نمی توانید به پست ها پاسخ دهید
- شما strong>نمی توانید فایل پیوست ضمیمه کنید
- شما نمی توانید پست های خود را ویرایش کنید
-
قوانین انجمن