-
ذات ما خوبست یابد؟
داشتن یک روال زندگی مشخص موجب احساس رضایت از خودوداشتن احساس رضایت از خودموجب
احساس خرسندی وخوشبختی می شود
دوفرضیه درباره ذات انسان وجوددارد:1-انسان ذاتا بدوقاتل و غول جنسی و...است اما سعی می کند
بخاطربرخی از مسائل مانند تمدن –شهرت و...خوب باشدوازروی غریزه اش عمل نکند(دراین باره
فرویدکتابی داردتحت عنوان:تمدن وناخرسندی های ناشی ازآن) و2-انسان ذاتا خوب وپاک است و برخی
از مسائل اورابه سمت بدی می کشد که این باور اکثرمذاهب دنیاست
من نمی دانم کدام فرضیه صحیح است درواقع به هردو فرضیه هم معتقدم وهم نیستم
امادقیقا نمی دانم کدام صحیح است وگمان می کنم زیادهم مهم نیست مهم اینست که بدانم انسان
مجموعه ای است ازایندو انسان نه کاملا ذاتا خوب و نه کاملا ذاتا بداست من به عنوان انسان مجموعه
دای از ایندو هستم واشکالی هم ندارد من هرگز نباید بخاطرآنچه که هستم شرمنده باشم بلکه گاه
لازمست از کاری که کردم فقط از کارم شرمنده باشم به عبارتی نباید بگویم از اینکه من این هستم
شرمنده ام بلکه باید بگویم از کاری که انجام داده ام شرمنده ام درک تفاوت ایندو دنیای جدیدی را در
گستره افق فکری ام به من نشان داد افقی که در آن دیگر هرگز خودم را طرد نکرده ام تازیانه نزده ام و به
صورت مشروط خودرا دوست نداشته ام بلکه خودرا به صورت غیرمشروط دوست می دارم من خودرا با
تمام ایرادها واشکالات دوست می دارم و سعی می کنم بهتر باشم این پذیرش نخستین سنگ بنای
رشدو رویش وپیشرفت من است! وبراثرتجربیات شخصی ودرون نگری به یک چیز باوردارم:مادامیکه من
برطبق باورهای درونی خودزندگی می کنم :" باورهای خودم" احساس خوبی دارم
در کشورماآنقدر از باوردرونی ناب صحبت شده ودر نهایت آنرا به مذهب ارتباط دادند که طرح این چنین
مسائلی بطورخودکارمذهب وباورهای مذهبی را درما زنده می کندکه برای اکثرما یاداوررنجشی است که
به شکلی از مذهب یا تحمیل کنندگان آن داریم من نمی دانم آیا این رنجش صحیح است یا نه؟اما من
خودازکسانی بودم که بمجردی که صحبت خداومذهب می شدحالت تدافعی به خود می گرفتم زبس که
به من از بالا نگاه کردند نصیحتم کردند خودرا به من تحمیل کردند وازمن انتقاد کردند من می دانستم
اینان مرا واحساسات وموجودیت مرا نمی بینند و به رسمیت نمی شناسند آنان خودمحورانه فقط خودرا
می بینند
اما چیزی که من دارم درباره آن صحبت می کنم نه مذهب است ونه باورهای مذهبی
برای شناخت وپیروی از باوردرونی خود نه الزامی است که مذهبی باشیم ونه الزاما درنهایت به مذهب
ارتباط پیدا می کند
من ضدمذهب نیستم بلکه حتی گاه به مذهبیون غبطه هم می خورم اما خود نمی دانم چرا؟نمی توانم
مذهبی باشم
زمانی که شروع به شناخت ودرون نگری باورهای کاملا شخصی خودنمودم متوجه شدم که دلیل اینکه
نمی خواهم یک روال واصول مشخص درباورهای خودبرای زندگی داشته باشم اینست که توسط
مذهبیون درتمام طول عمرم به نوعی تحت فشارو تحمیل بودم ویا به عبارتی طنزآلود دچار توفیق اجباری
بودم
درروانشناسی گفته می شود که تنبیه می آموزدکه چه نباید کرداما نمی آموزد که چه باید کرد
من نیز متوجه شدم که برداشت من از خدایی که مذهبیون(البته نه همه آنها بلکه بعضی ازآنها
مانندپدرم)به من معرفی کرده اند دارم اینست که:از بالا مراکنترل می کند ومنتظراست تااشتباهی کنم تا
مرابه جهنم بیندازد
وقتی دردبیرستان بودم عاشق دختری شدم که هردوعلاقه زیادبه ارتباط باهم داشتیم واوقدم هایی هم
برداشت اما چون خیال می کردم ارتباط گناه است وخدامرا نمی بخشد3سال بااوارتباط برقرار نکردم
وبعداز3سال هم که دل به دریا زدم این باوردردرونم بودکه:حالا که آب از سرگذشت چه یک وجب چه
صدوجب واین سبب شددردانشگاه به ارتباطهای بیشتردست زدم!!!یابارهاازپدرم شنیده بودم که کسی
که مشروب بخوردتا40 روز عباداتش پذیرفته نیست من هم تمام سعیم را کردم که اینکاررا نکنم و نکردم
اما یک جا لغزیدم وبراثرشوروشوق نوجوانی در یک مهمانی دوستانه یک جرعه بالا کشیدم تامزه اش را
بدانم اماوقتی خوردم فهمیدم که تا40روزنبایداسم خداراببرم و40 روز داشتن احساس گناه سلامت
احساس و عاطفه وروح وروان مرا به خطرانداخت و هرچه کردمرا به خدایی که آنها معرفی کردنند نزدیک
نکردبلکه دورکرد یعنی40 روز دوری سبب عادت به ولنگاری شد
آنها می گفتند تنها یک راه برای رهایی از جهنم (نه رسیدن به بهشت توجه کنیدرهایی از جهنم)
وجوددارد وآنهم انجام فرایض وواجباتی است که آنهامی گفتند اما من نمی دانم چرا نمی توانستم آن
فرائض راانجام دهم یانصفه کاره انجام می دادم...این نیز سبب شددائما ترس داشتم وقتی مردم به
جهنم بیفتم و عذاب بکشم تصور کنیداین ترس وقتی سالها در من باشد چه لطمه ای به احساس وروان
وعاطفه من می زندمن برای سرکوب این ترس هم دچار اشتباهات فراوانی شده ام بماند که ترس
داستانی دراز و عمیق دارد که از حوصله این نوشته مختصرخارج است بطور کلی می گویم ترس تمام
انرژی مارا می دزددو تخلیه می کند...
بطور کلی من همیشه سعی می کردم از جهنم فاصله بگیرم وبهشت برایم جاذبه ای نداشت اگر هم
پایبندی ای به مذهب داشتم بخاطرترس از جهنم بودتوجه کنید می گویم ترس حال آیا می شود من در
ترس احساس آرامش و مثبتی داشته باشم؟ به همین دلیل انجام کارهایی که آنها !می گفتند موجب
آرامشم نمی شد این اقدامی از روی ترس بود چگونه موجب آرامشم می شد؟من می دانستم که
جهنم چگونه است چه خصوصیاتی دارد وچگونه عذابی می دهند چون دائما مرااز آن می ترسانیدند اماا
ز بهشت چیزی نمی دانستم چون مرابا ان کاری نبود فقط می دانستم انجا عذاب نمی دهند!!!!!!!می
بینیددائمادرترس ووحشت بودم وکاملا طبیعی بود که از چیزی که سبب ترسم می شود فاصله بگیرم
در واقع این ها باورهای غلطی بود که توسط دیگران به من تحمیل شده بودپدرم قصدداشت به من کمک
کندوهدفش ازاین آموزه ها این بود که مبادامن دست ازپاخطاکنم اما فکرنکرد اگر خطا کنم چه؟درواقع پدرم
اطلاعاتش ناقص بود وبلد نبودچگونه بایدبیاموزددرواقع آموزه های اوتاثیرمعکوس گذاشت!
امروز می دانم که من باید طبق یک روال زندگی کنم روالی که خود کاملا به ان معتقدم نه روالی که
دیگران به آن معتقدند می دانم که خدا منتظرنیست که من اشتباه کنم تا مرا به صلابه بکشدمی دانم که
خداانقدرکوچک نیست که خودرادرگیرجنگهای مذهبی بکند می دانم که خداانتقامجونیست بلکه
وضعیت مرادرک می کندوبه من حق اشتباه می دهدخدا می داند که من نمی توانم کامل باشم ونمی
خواهد هم که باشم خدانمی گوید اشتباه نکن می گوید سعی کن تکرار اشتباه نکنی او مرا به
صورتیکه هستم دوست داردومی پذیرد فقط خودم باید خودم رابپذیرم اومراهمیشه همیشه می
بخشدفقط خودم بایدخودم راببخشم خداوندازبالا به من نگاه نمی کند خودرا به من تحمیل نمی کندواز
من انتقادنمی کنداین درک شخصی من از خداوند است من باوردارم که او به من اجازه می دهد که
اشتباه کنم تاتکامل یابم زیراتکامل بدون اشتباه میسر نیست خدایی که من درک می کنم تمامیت خواه
هم نیست
می دانم اومرامجاب نمی کندروش وراه معین وازپیش تعیین شده ای را به عنوان روال انتخاب کنم(تحمیل
نمی کند)بلکه اجازه می دهدراه خودوهرراهی که راحتم راانتخاب کنم
سعی ندارم این باوررابه کسی به قبولانم تا خودم رابه اثبات برسانم زیرانه تنها بیهوده است که خیانت
وخسارت هم هست
سعی هم ندارم باور کسی راهم به چالش بکشم زیرااین کارنیز خیانت و خسارت است ونام آن باوردزدی
است
من می گویم :هرکس با باورهای خودش _تنهادراین صورت به آرامش می رسیم
با باوردیگران شایدترس خودراالتیام بخشیم اما به آرامش نمی رسیم رجوع کنیدبهhttp://ravan57.blogfa.com/
-
با خودم فکر میکنم که چگونه است :
ما در این سر دنیا عرق میریزیم و وضعمان این است !
و آنها در آن سر دنیا عرق میخورند و وضعشان آن است !
نمیدانم !!!
مشکل در نوع عرق است !
یا در نوع ریختن !
یا خوردن آن ! ؟؟؟
" دکتر شریعتی "
برچسب برای این موضوع
مجوز های ارسال و ویرایش
- شما نمی توانید موضوع جدید ارسال کنید
- شما نمی توانید به پست ها پاسخ دهید
- شما strong>نمی توانید فایل پیوست ضمیمه کنید
- شما نمی توانید پست های خود را ویرایش کنید
-
قوانین انجمن