2. نظريه الهي
در حكومتهاي باستاني مصر، چين، آشور، كلده و حتي يونان و روم، اعتقاد بر اين بود كه زمامداران از جانب خداوند مبعوث ميشوند و فرمانروايان يا ماهيت خدايي داشته يا خود را در زمره خدايان قرار ميدادهاند. (مثل فرعونهاي مصر باستان)
پس از ظهور مسيحيت و اسلام، نظريه الهي خواستگاه دولت تقويت شد، روحانيون مسيحي براي فرستادگان خداوند حق حاكميت قائل بودند و اينكه پس از پيامبران، اين روحانيون بايستي به اداره امور مملكت بپردازند.
سنت اگوستين ، مشهورترين پدر روحاني قرن پنجم (در امريكاي لاتين) در «شهر خدا» (اتوپيا) از حكومت الهي حمايت كرده است.
در قرآن هم به مراتب به اين امر اشاره شده ، همان طور در آيه معروف :
يا ايهاالذين آمنو اطيعواالله و اطيعوا الرسول و اولي الامر منكم، فان تنازعتم فردوه الي الله و الرسول، ذالك خير و احسن تاويلا.
يا در جايي ديگر خطاب به ملائكه ميفرمايد :
و اذ قال ربك للملائكه اني جاعل في الارض خليفه….
بر اين امر گواه است كه از نظر اسلام هم خلافت و حكومت منشاء خدايي دارد.
دانشمند مشهور قرن 4 و 5 ابوعلي سينا ، در كتاب شفا، فرق بين انسان و حيوان را در زندگي اجتماعي ميداند و معتقد است كه از طريق همين اجتماع نيازهاي مادي و معنوي افراد تامين ميشود تا ايشان را به سعادت رهنمون سازد.
اين يعني كه اگر انسان خارج از اجتماع قرارگيرد، هيچگاه به سعادت نخواهد رسيد.
به نظر ابوعلي سينا ، وضع قانون نبايد به انسان واگذار شود، زيرا هر فرد قانون را به نفع خودش وضع ميكند. و از طرفي لازم ميداند كه قانون گذار بايد انسان باشد تا بتواند بطور مستقيم با بشر در ارتباط باشد و اين شخص ميتواند پيامبران كه از جانب خدا مبعوث ميشوند باشند.
در قرآن اشاره ميشود كه خداوند به حضرت داوود (ع) ميفرمايد:
قال يا داوود انا جعلناك خليفه في الارض فاحكم بين الناس بالحق و لا تتبع الهوي…
اما بر خلاف سنت اگوستين و ابن سينا ، بسياري از نويسندگان معتقدند كه سلاطين از طرف خدا مامورند كه به نام و نمايندگي او بر مردم حكومت كنند.
سن پول كه در قرن اول مسيحيت، افكارش از طرف كليسا اشاعه مييافت، معتقد است كه تمام قدرتها، قدرت خدايي هستند و روميان را به اطاعت بي چون و چرا از زمامداران فرا ميخواند و مقاومت در برابر آنها را ناشايست ميداند.
نكته :
نامه معروف سن پول و عقايدي كه پس از آن در ميان مسيحيان رواج يافته است، به عقيده برخي، احتمالا به خاطر ترس از بيرحمي زمامداران آن زمان صورت گرفته كه روحانيون مسيحيت خواستهاند تا باعث حفظ دين مسيح شوند، چون ممكن بود در مخالفت با آن حاكمان خونخوار قتل عام شوند و به طور كلي مسيحيت از بين برود.
و برخي ديگر اينگونه گفتهاند كه روحانيون مسيحي با ابراز اين عقيده سعي در نفوذ در دستگاه حكومت كرده و با استفاده از قدرت ايشان به تبليغ و ترويج مسيحيت پرداختهاند.
به هر حال از نظر سن پول ، مقام و كرسي زمامداري موجب احترام است و شرارت بعضي از زمامداران در تغيير اين جنبه اثري ندارد و در هر حال زمامدار واجب الاحترام و واجب الاطاعه است.
اين نظريه در قرن 17 و 18 به تدريج مطرود شد و براي مدتي بعد از شكست ناپلئون و به قدرت رسيدن سلسله بوربن به وسيله ژوزف دمستر بر سر زبانها افتاد. اما اكنون اين نظريه هيچ طرفداري ندارد (البته در مسيحيت) ولي به صورت نمادين هنوز هم در مراسم تاجگذاري پادشاهان و ملكهها مورد تاكيد قرار گرفته و اين اصل در احكام آنها ذكر ميگردد.
دلايل بي اعتبار شدن اين نظريه در اروپا
1. پيدايش نظريه قرار اجتماعي كه بر اراده عمومي تاكيد ميكرد.
2. جدايي كليسا و دولت كه اهميت دين را در مسايل دنيايي تنزل داد.
3. پيدايش دموكراسي (احياي دموكراسي) كه مردم را از حقوق خود آگاه كرد.
3. نظريه قرار اجتماعي
بوفندرف،
هاب ز، لاك و روسو … از دانشمنداني هستند كه انواع مختلفي از اين نظريه را ارائه كردهاند.
بر اساس اين نظريه : افراد بشر در ابتدا در آزادي كامل بسر ميبردهاند (بدون اجتماع) و مطيع هيچ قدرت انساني نبودهاند و براي مبارزي با قواي طبيعت با يكديگر قراردادي بسته و دولتي تشكيل دادهاند.
اكثر اين دانشمندان به انعقاد يك قرارداد براي تشكيل دولت تاكيد ميكنند اما بوفندرف معتقد است كه بشر براي تشكيل دولت دو قرارداد جداگانه بسته است:
1. قرارداد اتحاد : كه به موجب آن تشكيل جامعه دادهاند.
2. قرارداد تابعيت : كه به موجب آن يك نفر را به سلطنت موروثي انتخاب و خود را رعيت او قرارداده اند.
تصور
هاب ز از وضع طبيعي بشر قبل از تشكيل دولت چنين بوده است :
1. انسان موجودي اجتماعي نبوده است.
2. خواستهاي سيري ناپذير داشته است.
3. خود پرستي ، احساس ناامني او را به جنگ بي پايان با همنوعان خود وا ميداشته است.
4. در شرايط تنهايي، بي نوايي، پستي و ددمنشي و ... زندگي ميكرده است.
5. صلح و امنيت وجود نداشت، جان انسان هميشه در خطر بود.
به عقيده
هاب ز انسان براي پرهيز از اين درگيريها و تامين امنيت، صلح و نظم از بعضي از حقوق طبيعي خود چشم پوشي كردند و با عقد يك قرار داد اين حق را به يك فرد يا يك عده تفويض كردند و مردم ميبايست از او اطاعت نمايند و او ميبايست امنيت را برقرار كند.
نكته :
هيچ كس نميتواند و حق ندارد كه اين قدرت را از حاكم گرفته و به ديگري بدهد.
بدين ترتيب حاكم از قدرت نامحدودي برخوردار شده و بايد هم چنين باشد.
هابز فقط در يك قسمت براي قدرت مطلق حاكم محدوديت قائل ميشود و آن آزادي فرد است. كه در بسياري از مواقع آن را هم ناديده ميگيرد.
هابز همه اين نظريات را در كتاب لوياتان منتشر كرد. لوياتان يعني ....
البته
هاب ز به شدت تحت تاثير بدبختيهاي برخاسته از جنگ داخلي انگلستان در دهه 1640 قرار داشت و فكر ميكرد تنها يك پادشاه مقتدر ميتواند ، انگلستان را از آشوب نجات دهد. (مردم افغانستان كنوني)