بالا
 تعرفه تبلیغات




 دانلود نمونه سوالات نیمسال دوم 93-94 پیام نور

 دانلود نمونه سوالات آزمونهای مختلف فراگیر پیام نور

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 از مجموع 17

موضوع: دعوایی بر سر چادر/من چادرم را دوست دارم

  1. #1
    sunyboy آواتار ها
    • 33,773
    مدیـریت کــل باشگاه

    عنوان کاربری
    مدیــــریت کـــــل باشگاه
    تاریخ عضویت
    Sep 2008
    محل تحصیل
    علوم - فناوری
    شغل , تخصص
    وب مستر - طراح وب
    رشته تحصیلی
    مهندسی نرم افزار
    راه های ارتباطی

    Icon14 دعوایی بر سر چادر/من چادرم را دوست دارم





    همه دعواها سر یه عکس بود. عکسی که توش یه دختر خانومی تابلویی به دستش گرفته بود که روش نوشته شده بود:من چادرم را دوست دارم.


    چرا باید چادر سر کنم .دست و پایمو تنگ میکنه.خستم می کنه.وقتی چادر سر می کنم نگرانم که از سرم بیفته,گرمم می شه,آخه چرا باید چادر سر کنم.اصلا مگه نمیگن رنگ مشکی مکروهه؟ مگه فقط حجاب چادره و...

    این ها گفته های دوستم هلیا بود که همش توی گوشم زمزمه می کرد.من به چادر علاقه داشتم ولیکن با این حرف ها کم کم داشت مهر حجاب از دلم میرفت.اصلا داشتم به این فکر می افتادم که کی راست میگه و کی دروغ !

    هلیا میگفت....



    (توجه : دیالوگ های به کار رفته در متن زیر با کمترین تغییرات از یکی از شبکه های اجتماعی نقل شده است!)

    چرا باید چادر سر کنم .دست و پام و تنگ میکنه.خستم می کنه.وقتی چادر سر می کنم نگرانم که از سرم بیفته,گرمم می شه,آخه چرا باید چادر سر کنم.اصلا مگه نمی گن رنگ مشکی مکروهه؟ مگه فقط حجاب چادره و...
    این ها گفته های دوستم هلیا بود که همش توی گوشم زمزمه می کرد.من به چادر علاقه داشتم ولیکن با این حرف ها کم کم داشت مهر حجاب از دلم میرفت.اصلا داشتم به این فکر می افتادم که کی راست میگه و کی دروغ !
    هلیا میگفت چادری ها منزوی هستند .گوشه گیرن و در هیچ کاری موفق نیستن.چون حجاب جلوی پیشرفتشون رو می گیره. در یک کلام حجاب محدودیته.
    اون شب تو یکی از شبکه های اجتماعی مشغول گردش بودم که به صورت کاملا تصادفی متوجه شدم که چند نفر در مورد دغدغه ی من مشغول بحث و مجادله هستند.ازعکس و اسماشون کاملا مشخص بود که کدومشون موافق حجابه و کدومشون مخالف!
    انقدر بحث داغ شده بود که هر چی مامانم داد میزد نازنین بگیر بخواب گوش نمیدادم و به کارم ادامه میدادم.
    همه دعواها سر یه عکس بود.عکسی که توش یه دختر خانومی تابلو یی دستش گرفته بود که روش نوشته شده بود:من چادرم را دوست دارم.




    خیلی برام جالب شد.تصمیم گرفتم این بحث رو دنبال کنم.بحث خیلی داغ بود و من ترجیح دادم تا متوجه مباحثشون نشدم چیزی ننویسم.
    ملوس خانومی که کامنتش نه به اسمش می اومد و نه به عکسش! نوشت : ما که چادری نیستیم ولی لایک.
    دختری با آیدی نجوای عشق نوشت:
    آهای اونایی که می گین چادر ضد استعماره. خاک برسر ملتی که با پارچه سیاه و زن ستیزی و محدود کردن زن جلو استعمارو بگیره.استعمارچکاربه زن ها داره؟اون دنبال ثروت هاست. اتفاقا هرچادری که دورانداخته بشه گامی درجهت نواندیشی و مبارزه بااستعماره. چادرخودش استعمارجنس زن هست..
    به جای پوشاندن و دور کردن زن از جامعه بیایید در راه اصلاح افکار و ترویج اخلاق صحیح کوشا باشیم.

    نگار گفت:
    استعمار دنبال چپاول ثروت هاست اما ثروتها رو جز با تسخیر افکار و تعویض عقاید به نفع خودش نمیتونه به دست بیاره!
    وقتی با دور انداختن چادر و حجاب یک جامعه به فحشا کشیده شد دیگه حال و حوصله مبارزه با استعمار رو نداره.یه جوون تو چنین جامعه ای با یک کازینو سرگرم میشه.دیگه کاری نداره که نفتش، طلاش، آهن و مسش رو کی می بره و چی به سرشون میاد. شمایی که ادعای روشنفکریتون میشه تا به حال در مورد آندلوس چیزی نشنیدین؟!

    فاطمه محب امام هادی گفت:
    خانم نجوای عشق کی گفته پوشوندن زن یعنی دور کردن اون از جامعه؟ اتفاقا اینی که در اسلام حجاب اومده یعنی جواز حضور زن در جامعه .وگرنه برای موندن توی خونه و در جمع محارم که حجاب لازم نبود.این پارچه سیاه که میگی اسمشم چاااااااااااااااااااادره. اگه اینکه زن برهنه بیاد از خونه بیرون یعنی اصلاح افکار و روشنفکری رخ داده؟! اگه لخت بودن آزادی اندیشه و تعالی فکره پس حیوونا از همه متعالی ترن.متمدن ترن. و در بین همه حیوونا خوک از همه مدرن تر و متمدن تر.چون تنش نه کرک داره و نه مو و نه پولک.لخته لخته!متمدنه متمدن!

    نجوای عشق دوباره ادامه داد:همیشه یک دشمن فرضی درست کردید که همه تقصیرها روگردن اون بندازید.
    هیچوقت حاضرنیستید درست فکرکنید وریشه یابی ودرمان کنید. درهمین جامعه اسلامی نگاهی به اطراف بندازید از زن چه درست کردید؟
    دختران قبل از انقلاب رو با الان مقایسه کنید؟ به نظرتون چرا دختران الان بالندگی دختران قبل از انقلاب رو ندارن؟
    علتش چیه؟ چون چادرنمی پوشیدند.چون محدود نبودند.چون آزاد بودن.


    نگار: یعنی فکر می کنی الان دخترای ایرانی کمتر از زمان قبل از انقلاب توی جامعه و اجتماع و دانشگاه ها حضور دارن؟!

    نجوای عشق: نه حضورشون شاید بیشتر شده باشه.ولی تاثیر حضورشون کمتر شده. قبل از انقلاب و همین الان توی کشورهای اروپایی به زن بها می دن.زن اونجا استاد دانشگاه میشه.وزیره میشه. نماینده مجلس میشه.

    آرش یکی یدونه : نجوای عشق اگه چند ماه قبل بود می گفتیم داری از پادگان اشرف کامنت میذاری! ولی الان نمی دونم کجایی که خبر نداری توی ایران استاد و وکیل و وزیر زن داریم این هوا! خیلی هاشون هم چادری هستند. اگه منظورتون از حضور زن بدن نمایی توی خیابون باشه بله زن های ما تو جامعه حضور ندارن.ولی اگه منظورت از حضور، فعالیت های فرهنگی و سیاسی و اجتماعی و علمی و اقتصادیه خیلی هم حضور دارن.




    ارنیکا خانوم که بعدا فهمیدیم پسره! : یک دفعه وارد بحث شد و با عصبانیت گفت: شما رو شستو شوی مغزی دادن .اینها همش کاره این حکومته .من چادری نیستم و از همشون بدم میاد.همشون مزدورای این حکومتن.ساندیس خورای عقب مونده! واقعا اگر زن ها روبند بندازند همه مشکلات شما حل میشه من قسم میخورم از طریق رسانه ها این طرح رو به انجام برسانم که در عرض شش ماه همه زن های ایران در کل نقاط روبنده و چادر بپوشند ولی اگر مشکلات حل نشد شما باید کنار بکشید و آزادی ما جوونا رو پس بدید!
    احسان خوشگله : شما باید ذهنت سالم باشه عین حضرت یوسف هزار زلیخای عریان و زیبا در مقابلت بایسته نمیتونه از راه تورو منحرف کنه چون ایمان داری باچشم دل میبینی نه باچشم سر.
    ولی درجامعه کنونی ما دین و ایمانی نمونده. صدتا چادرهم بپوشی از شر درامان نیستی.علت چادرنیست اندیشه غلطه.
    حسین فدایی پیامبر اکرم : الان که ذهن همه مرد ها به قول شما درست نیست و همه ایمان حضرت یوسف رو ندارن .که باید بیشتر حجاب حفظ بشه. برای اینکه زن سالم بمونه.خانواده سالم بمونه و در نهایت جامعه سالم بمونه. اگه مثل کشورهای اروپایی باشه که رابطه زن ها و مرد ها با سگ و گربه هاشون گرم تر از همسراشون باشه خوبه؟ شما دنبال این هستید؟!
    ملیسا : چادر پوشیدن خیلی سخته.کی گفته حجاب اصلا به چادره.مثلا اگه خودمون رو زیر این پارچه سیاه قایم کنیم خیلی با حجاب شدیم؟ تازه با این زحمتی که این چادر سر کردن داره.
    نگار : این همه وزن آرایشی که باید با کارتک! از رو صورت بعضی دخترا پاک کرد و بوی تند ادکلن و ده کیلو بدلیجات و سختی حرکت با کفش هایی که صرفا برای زیبایی ظاهر است رو تحمل می کنید. در مقابل اینا یه چادر مگه چی داره که انقدر سرش چونه می زنید. مشکل شما سختی سر کردنش نیست. سختیش اینه که نمی تونید از نگاه های هوس آلودی که همه جا دنبالتون میاد دل بکنید.عادت کردین .اصلا اعتیاد پیدا کردین به این نگاه ها.اگه یه روز بیاد و خودنمایی نکنید و نگاه های هرزه از تن و بدنتون بالا و پایین نره استخون درد می گیرید!
    فرهاد روشن : ساندیس خورا بزنن به چاک جاده! برای دفاع از این چادر از ...... ساعتی ساندیس می گیرید یا اینکه قرار داد ماهیانه دارید؟! مثلا تو همین نیم ساعت چند تا ساندیس کار کردین؟ شما فقط عادت دارید زن رو محدود کنید آزادی های زن رو بگیرید.حبسش کنید.شما استعمار گرید.

    مصطفی ق : فرهاد جون اینا یه مشت عقب مونده و دگمن! اینا از آزادی زن چه می فهمند؟ اینا فقط منتظرن اسرائیل جنگ رو شروع کنه برن شهید بشن! آزادی زن به اینا نیومده!
    کامیار جون : به جای گیر دادن به زن ها که حجابت رو درست کن برو خودت آدم شو. تو نگاهتو بنداز پایین.چیکار داری به دختر مردم؟ شاید اون دلش نخواد حجاب داشته باشه اصلا.به توچه؟!

    آرش آسمان :خیلی جالبه.به فرض بی حجابی نشانه ی آزادی زن ها باشه چرا مردا دارن خودشونو برای تحقق این حق ضایع شده می کشن؟! الان همینجا ببین چند تا خانوم از حجاب بد گفتن و چند تا آقا! دیشب هم شبکه ... تو ماهواره برنامه ای گذاشته بود با موضوع حجاب. هر یه دونه خانومی که زنگ می زد و در مورد آزادی زن ها که منظورشون بی حجابی بود حرف می زد ده تا مرد تماس می گرفت! مردا جوری از بی حجابی دفاع می کردن که انگار دارن از حقوق هسته ای ایران توی آژانس بین المللی هسته ای دفاع می کنن!! ولی همین مردا توی زندگی خصوصیشون در مقابل زن خودشون نه حقوق زن می فهمن و نه اینقده بالا پایین می پرن!
    ندا 99 : آقای مرادی باهاتون موافقم ولی دلیل اینی که این مردها توی خونه خودشون همه جور زن آزاری دارن و برای احقاق حقوق زن های مردم خودکشی می کنن نشونه از خود گذشتگی شونه!
    تو این هیاهو بود که یک دفعه پسری به اسم شهاب گفت : یکی از خانومای چادری جواب منو بده
    چی شد که چادری شدین؟
    زهرا بی مکث جواب داد:
    دیدیم شیطان صفتان، برای تباهی قلبمان نقشه ها کشیده اند
    دیدیم قبح گناه می ریزه و هر لحظه بی حیایی را ترویج میکنند.
    دیدیم به اسم آزادی جسم، انسانیت را به اسارت می کشند تا اونو به مسلخ حیوانیت ببرن
    دیدیم عمق نگاه همان را کوتاه می کنند تا خدا را در عمق قلبمان نبینیم.
    دین بدون تکلیف را تبلیغ میکنن ، تا به دیدن عکس لرزان ماه در آب اکتفا کنیم
    دیدیم چادر را نشانه گرفته اند پس چادری شدم.
    من با این جملات سخت تحت تاثیر قرار گرفته بودم که دیدم با آیکن لبخند و دست زدن از هر طرف زهرا را به سخره گرفتند و میگن زهرا خانم ساعت ادبیات نیستا!
    نادیا گفت: برید بابا.یه مشت عقب مونده متحجر!
    من که واقعا از بی منطقی نادیا و این پسرهای حال به هم زن، حالم بد شده بود.نوشتم: پس اگه این همه چشم ناپاک، مخالف و دشمن چادر هستند من یک چادری هستم.اگر این طوریه پس من چادرم را دوست دارم...
    ساحل گفت با تو موافقم. حجاب یعنی این که حیای یک زن مانع خودنماییش در برابر چشم های ناپاک بشه .اینکه یه زن با حیا خودشو در معرض دید چشمای هرضه نزاره.ای دخترایی که مخالف حجاب و چادر هستید. خوشتون میاد یه مرد با چشم و دل هوس بازش از دیدن تن و بدنتون لذت ببره و بگه ...
    من با اصرار مامانم برای خوابیدن از سایت خارج شدم و نفهمیدم آخر بحث چی شد.
    ولی آخرین کامنتی که از یک نفر به نام میرزا حسین خان طناز الرعایا! دیدم این شعر بود که حسابی دلمو لرزوند:
    این همه باده مگر از سر راه آوردی
    که هر آنکس که رسد باده کنی جامش را
    ماه از اول خلقت به سرش چادر داشت
    کس ندیدست به غیر رخش اندامش را
    موقع شام. قبل و حتی حین خواب ! داشتم به این مناظره اینترنتی فکر می کردم. صبح که از خواب بیدار شدم. یه احساسی داشتم.احساس می کردم منم چادرمو دوست دارم و حاضر نیستم به حرف های هلیا گوش بدم.





    فروشگاه نمونه سوالات پیام نور با پاسخنامه تستی و تشریحی


    دانلود رایگان نمونه سوالات نیمسال اول 93-92 پیام نور

    دانلود رایگان نمونه سوالات نیمسال دوم 92-91 پیام نور مقطع کارشناسی

    دانلود رایگان مجموعه نمونه سوالات تمامی رشته های پیام نور نیمسال اول 90-91 دانشگاه پیام نور


    دانلود نمونه سوالات آزمون فراگیر کارشناسی ارشد تمامی دوره های دانشگــــاه پیــــام نور




    دانلود مجموعه نمونه سوالات ارشد فراگیر پیام نور




    برای دانلود رایگان نمونه سوالات پیام نور با جوابهای تستی و تشریحی در مقطع نمونه سوالات کارشناسی ارشد پیام نور - نمونه سوالات پیام نور کارشناسی - نمونه سوالات پیام نور دکترا- نمونه سوالات آزمونهای فراگیر پیام نور( دانشپذیری)

    به ادرس زیر مراجعه کنید

    نمونه سوالات رایگان پیام نور


    ********************************



    ********************************




  2. #2
    sunyboy آواتار ها
    • 33,773
    مدیـریت کــل باشگاه

    عنوان کاربری
    مدیــــریت کـــــل باشگاه
    تاریخ عضویت
    Sep 2008
    محل تحصیل
    علوم - فناوری
    شغل , تخصص
    وب مستر - طراح وب
    رشته تحصیلی
    مهندسی نرم افزار
    راه های ارتباطی

    پیش فرض اگر زنان چادر به سر نکنند، نمی‌توانند بگویند شیعه حضرت زهرا(س) هستند

    آیت الله مظاهری در درس اخلاق هفتگی خود در مسجد حکیم اصفهان گفت: اگر محبت حقیقی به زهرا سلام الله علیها داشتیم، وضعیت اخلاقی جامعه به این صورت نبود، فساد اخلاقی بر دختران و پسران حاکم نبود، دبیرستان‌ها و دانشگاه‌های ما چنین وضعی نداشتند و دولت و ملت ما چنین نبودند.
    متن سخنان وی به شرح زیر می‌باشد:
    بسم‌الله الرّحمن الرّحیم «رَبِّ اشْرَحْ لی‏ صَدْری، وَ یَسِّرْ لی‏ أَمْری، وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانی‏، یَفْقَهُوا قَوْلی» به مناسبت فرارسیدن ایّام شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها، در این جلسه لازم است قدری راجع به فضائل آن بانوی دو عالم و لزوم سرمشق گرفتن از سیره عملی آن حضرت صحبت کنیم.پیامبر اکرم(ص) در روایتی می‌فرمایند: در قیامت، فاطمه از صراط عبور کرده، وارد بهشت می‌شود و رشته‌های چادر او بر روی صراط باقی می‌ماند که یک سوی آن به دست زهرا و سوی دیگرش در عرصه قیامت است. در این هنگام منادی پروردگار به خلائق که از اولین تا آخرین آنان بر صراط گرد آمده‌اند، ندا ‌می‌دهد: «یَا أَیُّهَا الْمُحِبُّونَ لِفَاطِمَةَ تَعَلَّقُوا بِأَهْدَابِ مِرْطِ فَاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسَاءِ الْعَالَمِینَ»[1]، «ای دوست‌داران فاطمه! به رشته‌های چادر او در آویزید.»با این فرمان، جمع کثیری از آفریدگان که در شمار محبِّین حضرت زهرا(س) هستند، با تمسّک به رشته‌های چادر آن حضرت، داخل بهشت می‌شوند.بر اساس این روایت نورانی، در روز قیامت حضرت زهرا(س) چادری دارند که رشته‌های مختلف دارد و بهشتی‌ها باید هر کدامشان به یکی از این رشته‌ها چنگ بزنند و به بهشت بروند.چادر یا پوشش حضرت صدیقه طاهره سلام الله علیها در این روایت، کنایه از شخصیت آن بانوی گرامی در قیامت است. اساساً قرآن کریم چادر را نشانه شخصیت زنان می‌داند. چنان‌که می‌فرماید: «یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ قُل لِّأَزْوَاجِکَ وَ بَنَاتِکَ وَ نِسَاء الْمُؤْمِنِینَ یُدْنِینَ عَلَیْهِنَّ مِن جَلَابِیبِهِنَّ ذَلِکَ أَدْنَى أَن یُعْرَفْنَ فَلَا یُؤْذَیْنَ»[2]این آیه شریفه می‌فرماید: "یا رسول الله به همه زن‌ها بگو چادر سر کنند و با چادر رو بگیرند، برای این‌که علامت شخصیت زن، چادر او است. لذا چادری که در این روایت آمده، علامت شخصیّت است."بنابراین معنای حقیقی روایت این است که حضرت فاطمه زهرا سلام‌الله علیها در قیامت، شخصیت ممتازی دارند و علاوه بر شخصیت حسبی و شخصیت نسبی، از شخصیت دینی خاصّی برخوردارند و هرکه در این دنیا با شخصیّت حضرت زهرا(س) تناسب داشته باشد، تجسّم عملش در قیامت این‌ است که به شخصیت ایشان چنگ می‌زند و به دنبال ایشان به بهشت می‌رود.مراد از رشته‌های چادر نیز که در روایت آمده است، صفات نیکو و فضائل پسندیده حضرت زهرا(س) می‌باشد. ایمان، علم، زهد، سخاوت و ایثار، از جمله فضائل و خصائل نیکوی آن حضرت است. هرکس در دنیا صفات و خصائل حسنه بانوی دو عالم را برگزیند و به آن عمل نماید، در قیامت به واسطه همان صفت، رستگار شده و وارد بهشت می‌گردد.به بیان دیگر، این روایت شریف به ما می‌فهماند کسانی که در دنیا از حضرت فاطمه زهرا سلام‌الله‌علیها سرمشق گرفته و شخصیت دینی و اجتماعی خود را به شخصیّت آن بانوی دو عالم شبیه سازند، در قیامت به واسطه شفاعت حضرت زهرای اطهر(س) به بهشت خواهند رفت.در این جلسه به چند نمونه از فضائل و وی‍ژگی‌های حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها که لازم است سرمشق همگان باشد، اشاره می‌شود. هرچند شخصیت حضرت زهرا(س) را با این بحث کوتاه نمی‌توان معرفی کرد و در این جلسه، صرفاً قطره‌ای از دریای فضائل آن صدیقه شهیده، بیان می‌شود.* حجاب و عفاف اگر خانم‌ها طالب بهشت باشند، باید از نظر حجاب و عفاف، با حضرت زهرای مرضیّه تناسب داشته باشند. مردها نیز اگر بخواهند به بهشت بروند، باید غیرت حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها را سرمشق خویش قرار دهند.بنا بر تصریح قرآن‏ کریم، شخصیّت اجتماعی خانم‌ها با چادر سر کردن هویدا می‌شود. به عبارت روشن‌تر علامت عفت و شخصیت زنان، چادر است. ولی متأسفانه جامعه امروزی، چادر را از دست داده است و این خسارت بزرگی است.وقتی حضرت زهرا(س) تصمیم گرفتند به مسجد بیایند و حکومت وقت را استیضاح کنند، ابتدا مقنعه سر کردند، بعد چادر پوشیدند و پس از آن با یک وقار خاصّی به گونه‌ای که چندین تن از زنان بنی ‌هاشم اطراف ایشان را گرفته بودند، وارد مسجد شدند. در این هنگام پرده را کشیدند. چون اختلاط بین زن و مرد در اسلام جایز نیست. حضرت زهرا(س) و سایر زنان یک طرف پرده قرار گرفتند و مردها در طرف دیگر پرده واقع شدند و حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها خطبه‌ خواندند.بنابراین اگر زنان، پوشش واجب قرآن را نداشته باشند و یا علامت عفت که چادر است را به سر نکنند، نمی‌توانند بگویند شیعه حضرت صدیقه طاهره«سلام‌الله‌علیها» هستند و نیز در قیامت نمی‌توانند به چادر آن حضرت چنگ بزنند و به بهشت بروند.* عبادت در روایات آمده است که حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها به قدری روی پا ایستاد و عبادت کرد که پاهای او متورّم شد.[3] امام حسن مجتبی(ع) می‌فرماید: مادرم از اول شب تا صبح عبادت می‌کرد و هرگاه از نماز فارغ می‌شد،‌ برای دیگران دعا می‌کرد. از او پرسیدم که چرا به ما دعا نکردید؟ فرمود: عزیز من اول دیگران، سپس ماـ اَلْجَارُثُمَّ الدَّارُ.[4]زن و مرد اگر بخواهند بهشت بروند، باید تناسب عبادی با زهرا(س) داشته باشند. اهمیت به واجبات مخصوصاً نماز، اهمیت به مستحبات و راز و نیاز با خدا، مخصوصاً نماز شب، اجتناب از گناه همه و همه مخصوصاً حق النّاس. اهمیت به واجبات و اهمیت به مستحبات و اهمیت به اجتناب از گناه و حتی اهمیت به پرهیز از مکروهات، اعمال آدمی را در این دنیا شبیه به اعمال حضرت زهرا(س) می‌کند و در قیامت، همین تناسب و شباهت، او را به بهشت می‌برد.* ساده زیستی و دیگر گرایی شبی که زهرا(س) به خانه امیرالمؤمنین(ع) می‌رفت، امیرالمؤمنین فرش خانه‌اش را از شن تهیه کرد و رسول‌ اکرم(ص) جهیزیه‌ای برای زهرا سلام الله علیها تهیه فرمود که همه آن شصت و سه درهم ‌شد.زهرا به خانه شوهر می‌رود و در وسط راه پیراهنی را که از جمله جهیزیه او است، به فقیر می‌دهد و با همان پیراهن کهنه‌ای که داشت به خانه امیرالمؤمنین رهسپار می‌شود.[5]زنان و مردان جامعه کنونی باید در ساده زیستی و دیگرگرایی، با شخصیت حضرت زهرا(س) تناسب داشته باشند، وگرنه نمی‌توانند از شفاعت حضرت زهرا سلام الله علیها بهره‌مند گردند. اگر ساده زیستی نباشد و تجمّل‌گرایی جایگزین آن شود، بنا بر تصریح قرآن کریم در سوره واقعه، باید زیر دود و هُرم جهنّم، بسوزند.زهرای مرضیه می‌توانست یک زندگی فوق‌العاده تشریفاتی برای خود تشکیل دهد، مخصوصاً در وقتی که به دستور خداوند متعال، فدک را که درآمد سرشاری داشت و به تعبیری ارث مادرشان بود، به ایشان بازگرداندند. «وَ آتِ ذَا الْقُرْبى‏ حَقَّهُ»[6]، و حق خویشاوند را به او بدهپس از اعاده فدک، حضرت زهرا سلام الله علیها مثل مادرش، حضرت خدیجه سلام الله علیها، یکی از متموّلین بود، اما ذرّه‌ای از ساده زیستی و دیگرگرایی آن حضرت کم نشد.از ما نمی‌خواهند که مثل آن بزرگواران باشیم، بلکه از ما انتظار دارند در حدّ توان کردار و گفتار خود را به سیره عملی ایشان شبیه سازیم. از ما توقع دارند، تجمّل‌گرا نباشیم که اگر تجمّل‌گرا باشیم، در قیامت نمی‌توانیم به رشته‌های چادر حضرت زهرا سلام الله علیها چنگ بزنیم و به بهشت برویم.مجالس عقد و عروسی، مهریه‌های سنگین، جهیزیه‌های تشریفاتی و ولیمه‌هایی که برای مجالس جشن و عزا رایج شده ‌است، یا اسراف است یا تبذیر.تجمل گرایی در دوران کنونی که در همه اقشار و طبقات جامعه نیز وجود دارد، مصیبت بزرگی است و منجر به افزایش غم، غصّه، دلهره، اضطراب و بیماری‌های روحی روانی در بین مردم شده است. امروزه مردم حتی در عبادات خود نیز تجمّل‌گرا شده‌اند. سفرهای زیارتی متعدد به مکه و کربلا که جنبه تفریحی پیدا کند و نیز هزینه‌ها و مخارج جانبی آن سفرها، تجمّل گرایی است و با ساده زیستی حضرت زهرا «سلام‌الله علیها» تناسب ندارد.* ارکان شفاعت شفاعت دو رکن اساسی دارد که تا محقق نشود، شفاعتی در کار نیست. رکن اوّل: اذن الهی و رکن دوّم: لیاقت.لیاقت برخورداری از شفاعت یعنی این‌که در روز قیامت، تناسبی بین اعمال ما و اهل بیت(ع) باشد تا بتوانیم از شفاعت آنان بهره‌مند شویم. قرآن کریم در آیات تکان دهنده‌ای، ضرورت وجود زمینه برای ورود به بهشت را بیان می‌فرماید: فىِ جَنَّاتٍ یَتَسَاءَلُونَ، عَنِ الْمُجْرِمِینَ، مَا سَلَکَکمُ‏ْ فىِ سَقَرَ، قَالُواْ لَمْ نَکُ مِنَ الْمُصَلِّینَ، وَ لَمْ نَکُ نُطْعِمُ الْمِسْکِینَ، وَ کُنَّا نخَُوضُ مَعَ الخَْائضِینَ، وَ کُنَّا نُکَذِّبُ بِیَوْمِ الدِّینِ، حَتىَّ أَتَئنَا الْیَقِینُ[7]بهشتی‌ها از جهنّمی‌ها، مى‏پرسند: «چه چیز شما را به دوزخ درآورد؟» گویند: از نمازگزاران نبودیم و به فقیر و تهیدست رسیدگی نمى‏کردیم و با اهل باطل (در کارها و گفتارهاى بیهوده) غور مى‏کردیم و روز جزا را دروغ مى‏شمردیم، تا مرگ ما در رسید.بنا بر این آیه شریفه، اهل بهشت از مجرمینی که در جهنّم جای دارند، مى‏پرسند: چرا شما به جهنم فرستاده شده‌اید؟ گویا آن مجرمین شیعه بوده و سایر شیعیان که در بهشت به سر می‌برمند، با تعجّب از آنان سؤال می‌کنند که چرا مورد شفاعت واقع نشدید و به جهنم افتادید؟ آنان در پاسخ می‌گویند: ما نه با خالق ارتباط داشتیم و نه با مخلوق، نه خدا را عبادت می‌کردیم و نه به خلق او خدمت می‌نمودیم، نه اهل خمس و زکات بودیم و نه انفاق می‌کردیم، عمر خویش را با افراد باطل و هوس‌ران، تباه کردیم و فکر می‌کردیم قیامتی در کار نیست، از این‌رو ما را به جهنم آوردند.سپس قرآن کریم در آیه بعد می‌فرماید: «شفاعتِ شفیعان، سودی به حال این افراد ندارد»؛ یعنی لیاقت و شایستگی برخورداری از شفاعت را ندارند: فَما تَنْفَعُهُمْ شَفاعَةُ الشَّافِعینَ[8]، از این رو شفاعت شفاعت‏کنندگان به حال آنها سودى نمى‏بخشد.سرمشق گرفتن از اهل بیت سلام الله علیهم در این دنیا، یعنی برخورداری از لیاقت شفاعت در آخرت، و بر اساس روایت مذکور، یعنی چنگ زدن به رشته‌ای از چادر حضرت زهرا سلام الله علیها. در روایات داریم که گروهی از جهنمیان می‌گویند: ما را از راهی به جهنم آوردند که دسترسی به اهل بیت نداشتیم تا از ما شفاعت کنند.* ارکان ایمان و تشیّع من بارها گفته‌ام که بر اساس روایات فراوانی، ایمان، سه رکن دارد که عبارتند از: اعتقاد قلبی، اقرار زبانی و عمل، ارکان ایمان که همان ارکان تشیّع است باید محقّق شود تا کسی بتواند خود را مؤمن یا شیعه بداند. شیعه کسی است که علاوه بر اعتقاد و شعار، از نظر عمل، با اهل بیت(ع) تناسب داشته باشد.زهرا سلام‌الله‌علیها در حالی که خوب شوهرداری و خانه داری و بچه داری می‌کرد، لذت او دل شب و هنگام راز و نیاز با خداوند متعال بود. ما باید این تناسب را با حضرت زهرا(س) داشته باشیم و الاّ صِرف دوست داشتن ایشان، فایده ندارد.ما اگر سعادت دو جهان را بخواهیم، باید پیرو اهل‌بیت(ع) باشیم. بانوان اسلامی وقتی به سعادت می‌رسند که در عفت،‌ ایثار، فداکاری، مردم‌داری، شوهر‌داری، خانه‌داری و تربیت اولاد، پیرو زهرا سلام الله علیها باشند.* برخی از مظاهر عدم تناسب جامعه کنونی با سیره حضرت زهرا «سلام‌الله علیها» مفاسد اجتماعی حاکم بر جامعه کنونی، حاکی از آن است که این جامعه، شیعه واقعی نیست. اگر محبّت حقیقی به زهرا سلام الله علیها داشتیم، وضعیّت اخلاقی جامعه به این صورت نبود، فساد اخلاقی بر دختران و پسران حاکم نبود، دبیرستان‌ها و دانشگاه‌های ما چنین وضعی نداشتند و دولت و ملت ما چنین نبودند.این فساد اخلاقی هیچ تناسبی با حضرت زهرا سلام الله علیها ندارد. در روز قیامت همین خانم‌هایی که رعایت حجاب و عفاف خویش را نمی‌کنند، با وضعیتی که در دنیا داشته‌اند به صف محشر می‌آورند. تجسم عمل اقتضا می‌کند که وضعیت اسف‌ناک دنیا را در آخرت داشته باشند. کسی که در دنیا بدحجاب یا بی حجاب بوده، در آخرت نمی‌تواند در ردیف افراد با حجاب باشد و به چادر حضرت زهرا(س) تمسّک جوید و به بهشت برود.ما نباید خودمان را فریب بدهیم و تصور کنیم که در وضعیّت مطلوبی قرار داریم. یکی از مصائب بزرگ این است که شیطان گاهی آدمیان را از راه دین گمراه و جهنّمی می‌کند. این‌که انسان تصور کند با این همه گناه، در قیامت حضرت زهرا(س) به فریاد او می‌رسد، از کید و نیرنگ شیطان سرچشمه می‌گیرد. این‌که برخی می‌گویند: غرق گناهیم و یک حسین داریم که به فریاد ما برسد، دروغ است. باید عمل ما متناسب با عمل امام حسین(ع) و شبیه به او باشد تا شفاعت ما را بکند. بعضی اوقات جهل انسان او را به جایی می‌رساند که عزاداری و سینه‌زنی را مقدّم و برتر از اقامه نماز می‌داند.یکی از علما می گفت: در شهری دیدم حسینیه را خیلی تزیین کرده بودند و کسی که عامل این کار بود، گفت: چند روز است فرصت کندن کفش‌هایم را پیدا نکرده‌ام. آن عالم می‌گفت، از او پرسیدم پس چگونه وضو گرفتی؟ عصبانی شد و گفت: آن اباالفضلی که نتواند جواب نماز من را بدهد را قبول ندارم. در واقع صحیح گفته است. زیرا حضرت اباالفضل سلام الله علیه نیز او را قبول ندارد.
    ما باید باور کنیم که فساد اخلاقی داریم. اگر نمی‌دانستیم که بسیاری از امور رایج اجتماع، فساد اخلاقی است، بدبختی ما به این میزان نبود. مثل برخی از غربی‌ها که نمی دانند باید حجاب داشته باشند. اما ما می‌دانیم که مفاسد اخلاقی و اجتماعی فراوانی داریم.چه کسی نمی داند باید ساده زیست باشد؟ چه کسی نمی‌داند که باید مراعات حجاب و عفاف را بکند؟ چه کسی نمی‌داند که باید به اندازه توانش از دیگران دستگیری کند؟ چه کسی نمی‌داند نماز واجب است؟ چه کسی نمی‌داند که باید از گناه و معصیت اجتناب کند؟مرحوم آقای حصّه‌ای که یکی از واعظان با تقوا، عاقل و مشهور قدیم اصفهان بود، روی منبر می‌گفت: ای مردم! اگر امام زمان ارواحنا فداه فردا ظهور کنند، چه کسی می‌تواند ایشان را به خانه خود ببرد؟ یعنی چه کسی می‌تواند ادعا کند که گناه در خانه و زندگی او نیست. یعنی چه کسی می‌تواند مدعی باشد که مال حرام و حقّ‌النّاس در زندگی او نیست؟ چه کسی می‌تواند بگوید: بدحجاب و بی حجاب در خانه او وجود ندارد؟آیا با این فساد اخلاقی حاکم بر جامعه و با این وضعیّت حجاب و عفاف، امام زمان ارواحنا فداه ظهور خواهند کرد؟ ظهور آن حضرت نیاز به زمینه‌سازی توسط شیعیان دارد. آیا شیعیان زمینه‌های لازم جهت ظهور امام خویش را فراهم آورده‌اند؟ظهور و رضایت حضرت ولیّ‌عصر و نیز خشنودی امّ‌الأئمّه حضرت صدیقه طاهره سلام الله علیها، در سایه پیروی از اهل بیت سلام الله علیهم حاصل می‌شود. قرآن کریم می‌فرماید: «لَقَدْ کانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ کانَ یَرْجُوا اللَّهَ وَ الْیَوْمَ الْآخِرَ»[9]، اگر کسی خدا و بهشت و رستگاری روز قیامت و شفاعت می‌خواهد، باید از معصومین سرمشق بگیرد و سرمشق گرفتن از اهل بیت سلام الله علیهم یعنی رعایت تقوای الهی.پی‌نوشت‌ها=======================1. تفسیرالإمام‏العسکری، ج 4322. احزاب / 593. بحارالانوار، ج 43، ص 84 و منتهی الامال، ص 1614. کشف الغمه، ج 2، ص 25 و 26 ـ بحارالانوار، ج 43، ص 81 و 825. صفوری شافعی در نزهة المجالس، ج 2، ص 2266. اسراء / 267. مدثّر / 47-408. مدثّر / 48 9. احزاب / 21

    منبع: ایسنا





    فروشگاه نمونه سوالات پیام نور با پاسخنامه تستی و تشریحی


    دانلود رایگان نمونه سوالات نیمسال اول 93-92 پیام نور

    دانلود رایگان نمونه سوالات نیمسال دوم 92-91 پیام نور مقطع کارشناسی

    دانلود رایگان مجموعه نمونه سوالات تمامی رشته های پیام نور نیمسال اول 90-91 دانشگاه پیام نور


    دانلود نمونه سوالات آزمون فراگیر کارشناسی ارشد تمامی دوره های دانشگــــاه پیــــام نور




    دانلود مجموعه نمونه سوالات ارشد فراگیر پیام نور




    برای دانلود رایگان نمونه سوالات پیام نور با جوابهای تستی و تشریحی در مقطع نمونه سوالات کارشناسی ارشد پیام نور - نمونه سوالات پیام نور کارشناسی - نمونه سوالات پیام نور دکترا- نمونه سوالات آزمونهای فراگیر پیام نور( دانشپذیری)

    به ادرس زیر مراجعه کنید

    نمونه سوالات رایگان پیام نور


    ********************************



    ********************************




  3. #3
    sunyboy آواتار ها
    • 33,773
    مدیـریت کــل باشگاه

    عنوان کاربری
    مدیــــریت کـــــل باشگاه
    تاریخ عضویت
    Sep 2008
    محل تحصیل
    علوم - فناوری
    شغل , تخصص
    وب مستر - طراح وب
    رشته تحصیلی
    مهندسی نرم افزار
    راه های ارتباطی

    Icon Gol هدیه به آنهایی که سیاهی چادر را رنگین تر از سرخی خونشان میدیدند...

    چگونه چادری شدم؟






    ظاهرم همیشه عادی و معمولی بود ، البته حجابم کامل نبود . به خصوص حالا که فکر می کنم می بینم اصلا کامل نبود (خیلی خجالت می کشم وقتی عکسهای گذشته را می بینم ) .همیشه یک مانتوی معمولی می پوشیدم با یک مقنعه شل و کوتاه که همیشه مقداری از موهام از جلوش زده بود بیرون . گرچه از نظر خیلی ها عادی بود . آرایش هم نمی کردم مگر در مهمونی یا عروسی که اون هم خیلی کم . خانواده ما معمولی بود ولی هیچکس محجبه نبود حتی تو مهمونی های خانوادگی هم کسی حتی یه روسری هم سر نمی کرد .تو گوئی که انگار مقوله حجاب در خاندان ما محلی از اعراب نداشت .



    اواخر اردیبهشت 78 (ترم آخر تحصیلم) به یک اردوی فرهنگی – دانشجوئی رفتیم . حال و هوای اون اردو جوری بود که همه دخترها می بایست چادر سر می کردند . البته می شد که سر نکرد اما حکایت ، گر خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو ، اجازه نمی داد که با همون تیپ همیشگی برم . اصل قضیه رفتنم هم به خاطر علی رضا بود(همسر عزیزم که یک سال بعدش ازدواج کردیم ) . علی رضا دانشجوی ارشد بود و یه جورائی با هم دوست بودیم . البته نه مثل دوستی های این روزها . ظاهر ساده ای داشت ، قد بلند و خوش برخورد . مدتی بود که اصرار می کرد بیاد خواستگاریم و من هم در واقع داشتم ناز می کردم . به هر حال با چادر مشکی یکی از دوستام که برام بلند بود و مدام تو پام می پیچید رفتم اردو اونم تو اون هوای گرم .




    شاید باورتون نشه اما داستان تحول زندگی من از همون جا شروع شد . در اردو می خندیدیم و چادر و ظاهرمون را مسخره می کردیم . اما وقتی برگشتم یک حس عجیبی داشتم انگار که دلم نمی اومد چادر از سر بردارم . یک حس آرامش و راحتی باهاش داشتم . ولی خوب حتی فکر کردن به اینکه یک روزی چادری بشم هم غیر ممکن بود ، سرم گیج می رفت وقتی بهش فکر می کردم . به هر حال همه چیز از فرداش مثل قبل ادامه یافت . من هم با همون تیپ همیشگی بودم ولی انگار از اون روز یک چیزی کم بود ، انگار لخت بودم یا اینکه یه چیزی یادم رفته که بردارم . جالبه که بدونید یک سال طول کشید تا اینکه برای همیشه چادر سر کردم و محجبه شدم . این یکسال خیلی پیچیده بود و سختی زیاد کشیدم . اما تلاش می کنم خیلی خلاصه تعریف کنم که چه جوری اون دختر بد حجاب در اون خانواده بی توجه به حجاب ، محجبه شد .




    پائیز همون سال علیرضا اومد خواستگاریم و نامزد شدیم . قرار شد سال دیگه که درسش تموم میشد تو تابستون 79 ازدواج کنیم . اولین بار که خانوادش را دیدم برام جالب بود که مادرش و خواهرش محجبه بودند آخه بهش نمی اومد که چنین خانواده ای داشته باشه .




    هر از گاهی که با مامانم یا زن داداشم تنها بودیم شوخی می کردم که چادر بهم میاد نه؟!! یا مثلا گوشه روسریم را پیچ می دادم ببینم واکنش اونها چیه . اما حتی بهم نمیخندیدند . انگار اصلا متصور نبودند که فاطمه هم می تونه محجبه باشه یا شاید دلش می خواد . یه چند ماهی این شده بود دغدغه ذهنم و از بد روزگار با کسی هم نمی تونستم در این مورد حرف بزنم چون همه دوستام سر و وضعشون بد تر از من بود . تازه به من می گفتند که تو چرا به خودت نمی رسی .




    خلاصه کنم ، به هر حال این گذشت تا بهار 79 که دیگه خونه خاله و عمو وغیره می رفتیم با خانواده علیرضا که اونها هم با هم آشنا شن . یه هفته قبل از شبی که قرار بود همه خونه عمه بزرگم جمع شیم با علیرضا بیرون که بودیم ، با کلی مکث و خجالت برگشت گفت که چقدر دلش می خواسته زن آیندش چادری باشه . بیچاره کلی سرخ و سفید شد تا اینو گفت .




    حرفش را هنوز تمام نکرده گفت که البته اصلا براش مهم نیست که من چه جوری هستم و همینطوری اینو گفته . انگار یک بمبی تو دلم ترکیده بود ، اونقدر ذوق کرده بودم که دلم می خواست همونجا یه چیزی بگم اما ساکت موندم تا رسیدیم نزدیکی های خونه ما . بدون مقدمه بهش گفتم که من چادر سر می کنم ولی تو باید یه هزینه ای پرداخت کنی اگر که دلت می خواد زنت چادری باشه . اونم اینه که به همه میگم به خاطر تو چادر سر میکنم . حیوونکی گفت که به خدا من منظوری نداشتم و ... شروع کرد به عذرخواهی . حرفش را قطع کردم و گفتم همین که گفتم ، من چادر سر می کنم و تو هم باید پشت من باشی و هوامو نگه داری .




    خداحافظی کردم و رفتم خونه . اون شب انگار شوک بودم ، نمی تونستم حرف بزنم . دیگه نمی خواستم به واکنش خانواده فکر کنم . دل زدم به دریا و فرداش رفتم پارچه خریدم و دادم خیاطی برام یک چادر مشکی بدوزه و مقنعه چانه دار بلند و یه مانتو گشاد مشکی تا مچ پا . می خواستم حالا که قراره با سر برم تو آتیش یکهو و کامل برم . به مامان گفتم که برای مهمونی لباس سفارش دادم ولی هیچ چیزی در این مورد که چیه نگفتم ، اونهم خوشحال شد . یکهفته گذشت تا شب مهمونی رسید . همه حاضر بودند و منتظر من که بریم . حتی داداشم و زنش هم اومده بودند خونه ما که همه با هم بریم .




    یک ساعت بود که من تو اتاقم حاضر بودم اما نمی دونستم چه جوری باید با اونا رو در رو شم . طفلکی مامانم که نگران شده بود می گفت فاطمه جان چرا حاضر نمیشی . میگفتم الان میام مامان . احساس میکردم فشارم افتاده . به هر حال چشمامو بستم و اومدم بیرون . تصور کنید فاطمه برای اولین بار در 25 سالگی با مقنعه چونه دار و چادر مشکی و ساق دست و کلاه زیر مقنعه جلوی همه اونا سر تا پا مشکی واستاده بود . گفتم بریم من حاضرم . کسی چیزی نمی گفت . همه انگار شوک شده باشن در حالیکه ایستاده بودند فقط به من نگاه می کردند . مامانم با یک لبخند سرداومد جلو و آروم تو گوشم گفت : "این چیه !؟" . بی اختیار داد زدم که من می خوام اینجوری باشم تو رو خدا اذیتم نکنید . یادم اومد که قرار بود همه چیزو بندازم گردن علیرضا . بی اختیار گفتم علیرضا اینجوری می خواد منم قراره زنش شم . کار بدی که نکردم . انگار برق همه را گرفته بود . هیچ کس چیزی نمی گفت . تو راه بابا گفت فاطمه مطمئنی که می خوای ..... وسط حرفش گفتم خواهش میکنم هیچی نگید ، هیچوقت . من این جوری می خوام و این طوری خوشحالم . در سکوت مطلق رسیدیم خونه عمه .




    از اینجا دیگه خلاصه میکنم چون اگه بخوام همه اون چیزی که اتفاق افتاد رو بگم مثنوی هفتاد من میشه . فقط اینو بگم کهاون شب دو بار به بهونه دستشوئی رفتم گریه کردم . همه جور حرفی شنیدم حتی نگاهها بدتر از حرفها بود . حیوونکی علیرضا و مادرش که همه کاسه کوزه ها سرشون شکسته بود ، حالشون از من هم بدتر بود . بدتر از همه حرفها و نگاهها اینکه توجه همه فقط به من بود و بس . انگاری کار دیگه ای نداشتند . من هم که لجم گرفته بود ، حتی چادر از سرم بر نداشتم و تا آخر با چادر نشستم . یکی از دختر عمه هام که فهمیده بود چه حالی دارم ، دم گوشم آروم گفت : چادرت را که میتونی برداری . گفتم نه عزیزم می خوام سرم باشه این جوری راحتترم . با همه اون جو سنگین انگار تنها پناهم چادرم بود . تازه آرزو می کردم که ای کاش روبنده هم داشتم که راحت زیرش گریه می کردم و صورت سرخ از خجالتم را کسی نمیدید .




    به هر حال الان نه سال و چند ماه از اون شب میگذزه و من حتی یکبار هم بدون چادر و مقنعه مشکی از در خونه بیرون نرفتم .(خودمونیما ، تازه اگه تو ایران جا افتاده بود ، پوشیه هم می بستم . اصلا کاشکی اجباری میشد. شوخی کردما نگید حالا که ارتجاعی یا طالبانی هستم ) . واقعا از صمیم دل میگم که از تصمیم خودم راضی هستم . خیلی از دوستامو از دست دادم . حتی هنوز هم حرفهای تند میشنوم . جالبه ها ! من هیچ وقت به کسی نمیگم چه جوری لباس بپوشه ولی خیلی ها در مورد من نظر میدن . به نظر من قشنگه که هر کسی یه سلیقه ای داشته باشه اما قرار نیست که این سلیقه را به هم تحمیل کنیم که (البته رعایت حدود شرعی و عرف واجبه) .





    فروشگاه نمونه سوالات پیام نور با پاسخنامه تستی و تشریحی


    دانلود رایگان نمونه سوالات نیمسال اول 93-92 پیام نور

    دانلود رایگان نمونه سوالات نیمسال دوم 92-91 پیام نور مقطع کارشناسی

    دانلود رایگان مجموعه نمونه سوالات تمامی رشته های پیام نور نیمسال اول 90-91 دانشگاه پیام نور


    دانلود نمونه سوالات آزمون فراگیر کارشناسی ارشد تمامی دوره های دانشگــــاه پیــــام نور




    دانلود مجموعه نمونه سوالات ارشد فراگیر پیام نور




    برای دانلود رایگان نمونه سوالات پیام نور با جوابهای تستی و تشریحی در مقطع نمونه سوالات کارشناسی ارشد پیام نور - نمونه سوالات پیام نور کارشناسی - نمونه سوالات پیام نور دکترا- نمونه سوالات آزمونهای فراگیر پیام نور( دانشپذیری)

    به ادرس زیر مراجعه کنید

    نمونه سوالات رایگان پیام نور


    ********************************



    ********************************




  4. #4
    sunyboy آواتار ها
    • 33,773
    مدیـریت کــل باشگاه

    عنوان کاربری
    مدیــــریت کـــــل باشگاه
    تاریخ عضویت
    Sep 2008
    محل تحصیل
    علوم - فناوری
    شغل , تخصص
    وب مستر - طراح وب
    رشته تحصیلی
    مهندسی نرم افزار
    راه های ارتباطی

    پیش فرض شهدا من دیگه اون آدم قبلی نیستم!

    من از یه خانواده ی عادی و معمولی هستم. مادرم یه خانوم چادریه، اما مثل اکثر خانوم های دیگه است که دلیل چادر پوشیدنشون رو نمی دونند و از روی عادت چادر می پوشند. پدرم هم یه مرد عادیه که هیچ وقت هیچ خواسته و کاری رو به بچه هاش اجبار نمی کنه و تا حد ممکن به اون ها آزادی عمل و انتخاب می ده. به خاطر همین موضوع ما توی انتخاب پوشش آزادی کامل داریم. و من به دلیل نفرتی که از جنس مخالفم و آزادی که توی عمل و پوشش و... داشتند، تا اون جا که امکانش بود سعی می کردم پوشش آزادتری داشته باشم. اما غافل از این که...!



    مهر88 وارد دانشگاه شدم. اسفند همون سال دانشگاه از بچه های مشتاق برای سفر جنوب ثبت نام می کرد. دبیرستان که بودم یکی از دوستانم چند بار بهم پیشنهاد داد که همراهش برم جنوب. اما هیچ وقت فرصتش پیش نیومد که برم. این بار هم اصلا قصد ثبت نام نداشتم، اما به خواهش یکی از دوستان مسئول ثبت نام کردم.


    گفتم:" آخه توی عیده. ممکنه خانواده ام اجازه ندن که بیام." گفت:" تو حالا ثبت نام کن شاید اصلا اسمت در نیومد."
    بعد از قرعه کشی با تعجب دیدم که اسم نفر اول لیست، اسم منه!




    به هر حال هفتم فروردین89 ما راهی جنوب شدیم. البته قبل از خارج شدن از شهر، به زیارت قبور شهدا رفتیم. با این که مزار شهدا نزدیک شهره اما من تا این سن به جز یکی دو بار بیش تر اون جا نرفته بودم. توی جمعمون که نزدیک 60 نفری می شدیم، تنها فرد مانتویی اونم مانتوی کوتاه، من بودم!



    ساعت 11 شب رسیدیم اهواز و یه راست رفتیم خوابگاه. توی اتاق ما 8 تا تخت بود که من سومین تخت و طبقه ی بالا رو انتخاب کردم. بعد ازعوض کردن لباسهام، تا حاضر شدن شام، تصمیم گرفتم که طبق عادت همیشگی ام حرفای توی ذهنم و اتفاقات سفر رو بنویسم.



    توی اتاق دوتا پنکه سقفی بود که یکی اش دقیقا بالای تخت های دوم و سوم بود. که به خاطر گرمای زیاد هوا، به محض رسیدن هر دو پنکه رو روشن کردیم. بعد از کمی نوشتن، بلند شدم از تخت برم پایین. ناگهان برخورد چیزی رو با سرم حس کردم و فقط تونستم بگم آخ و دستم رو، روی سرم بگیرم و بشینم. بعد از چند لحظه آروم چشم هامو باز کردم و دیدم خون از لای انگشت هام سرازیر میشه و روی تخت می ریزه. پنکه سرم، کمی بالاتر از گوشم رو پاره کرده بود.



    بچه ها دورم جمع شده بودند و با وحشت و هراسون نگام می کردند. با کمکشون از تخت پایین اومدم و مانتو و روسری ام رو پوشیدم و با مسئولین راهی درمونگاه و بعد بیمارستان شدم. از این اتاق به اتاق دیگه؛ اسکن، دکتر، پذیرش و... می رفتیم اما من متوجه چیزی نبودم.



    باور نمی کردم این منم که اینجا هستم. دردی نداشتم. یعنی چیزی رو حس نمی کردم. فکر می کردم این یه خوابه و هر آن امکان بیدار شدنم بود. برای همین برام مهم نبود که چه اتفاقی داره می افته! خون روی دستم خشک شده بود، وقتی رفتم بشورمشون، از دیدن صورت خونی ام توی آینه ی روشویی حسابی جا خوردم و ترسیدم. قرار شد سرم رو عمل کنند و بخیه بزنند. روی تخت نشسته بودم و منتظر بودم تا ببینم چی میشه. آه و ناله ی بیمارهای دیگه و سر و صدا و گریه های همراه های بیمارهای تصادفی و پرستارها و... همه وهمه توی سرم می پیچید و من رو گیج تر و منگ تر می کرد. قرار شد اون قسمت از سرم که شکسته بود رو بتراشند و بعد بخیه بزنند. خدای من! من عاشق موهام بودم. عاشق لطافت و عطرشون. روزی حداقل 2 بار شونه اشون می کردم و چه آرامشی بهم می داد شونه کردنشون.حالا این پرستار اون ها رو می تراشید و توی سطل آشغال می ریخت. در حین تراشیدن موهام با کلمات محبت آمیز سعی می کرد آرومم کنه. اما من ناگهان عجیب احساس تنهایی می کردم. نه پدر، نه مادر، نه خواهر و نه برادری؛ هیچ کس همراهم نبود تا حضورش کمی آرومم کنه. در حالی که صورتم به سمت دیوار بود، آروم و بی صدا طوری که کسی متوجه نشه، کمی گریه کردم. دلم نمی خواست کسی اشک هام رو ببینه.


    رفتیم اتاق عمل و سرم حدود 11 تا بخیه خورد. دکتر می گفت:" آخه واسه چی اومدین این جا؟ این جایی که هوا و خاکش همه اش آلوده است."



    پرستار با دلسوزی می گفت:" تو رو خدا ببین چه بلایی سر دختر مردم آوردن!" با خودم می گفتم:" راست میگن. آخه من این جا چی کار می کنم؟ اصلا برای چی اومدم؟"



    موقع باند پیچی پرستار با کلافگی موهامو بلند کرد و گفت:" آخه این همه مو رو می خوای چی کار؟ من چطوری باند رو ببندم؟ " بالاخره با سختی باند رو بست و مرخص شدم.



    روی صندلی راهروی بیمارستان نشسته بودم و منتظر بودم تا بقیه هم بیان و به خوابگاه برگردیم. توی اون چند دقیقه چی شد و چه طور شد، نمی دونم. فقط انگار که تازه متوجه شدم این خواب نیست به خودم اومدم و دیدم روسری ام کوتاهه و همه ی موهای آزاد و بلندم رو نمی پوشونه. مانتوم تنگه و کوتاه و به خاطر مدل یقه اش، گردن و قسمتی از بدنم مشخصه. اون دکتر و پرستار خیلی راحت به موهای من دست زده بودند و من اصلا برام مهم نبوده!



    نمی دونم، شاید هم به خاطر حضور مستوره بود، اما ناگهان احساس کردم در مقابل هزاران چشم برهنه ام و با همه ی وجود آرزو کردم ای کاش چادر داشتم و چادر می تونست همه ی بدنم رو بپوشونه.



    برگشتیم خوابگاه و من فقط تونستم یه ساعت بخوابم. فردا صبح باید به اروند می رفتیم و با خواسته ی من برای موندن تو خوابگاه موافقت نشد. چون همه ی بچه ها چادری بودند و شنیده بودم بعضی مکان ها چادر پوشیدن اجباریه، منم چادر پوشیدم. البته با هد سر برای این که چادر رو راحت تر بتونم سرم کنم.

    خیلی خسته و کلافه بودم. از همه چیز این سفر بدم می اومد؛ از هوای گرمش، از همسفرهام، از همه ی آدم های توی اون مناطق. از همه چی بیزار بودم. خستگی و بی خوابی دیوونه ام کرده بود. طوری که وقتی اروند بودیم، زیر سایه ی یه تابلو، نشسته خوابم برده بود و با سوزش سرم بیدار شدم. دیدم سایه حرکت کرده و من زیر تابش مستقیم خورشیدم. از دست خودم عصبی بودم و به زمین و زمان و خودم و همه ی آدم ها بد و بیراه می گفتم. اگه دست خودم بود، یه لحطه ی دیگه اون جا نمی موندم و با اولین اتوبوس به شهرم و خنکای دلپذیر بهاری اش بر می گشتم. اما اونجا بودم و باید می موندم. کاری از دستم برنمی اومد.



    احساس می کردم با آدم های اونجا متفاوتم و هیچ ربطی به اونجا و آدمهاش ندارم. و انگار اون ها هم همین طور بودند و من رو نمی خواستند. تنها چیزی که کمی آرومم می کرد، حضور گاه به گاه مستوره بود.



    یکی یکی مناطق جنگی رو می رفتیم تا رسیدیم به هویزه. غربت عجیبی توی هوای هویزه بود. کنار اون همه مزار بودم اما با همه اشون غریبه. جمعیت زیادی کنار مزار شهید علم الهدی بودند. شهید علم الهدی رو نه می شناختم و نه حوصله ی جمعیت اطرافش رو داشتم، برای همین اونجا نرفتم و بی هدف بین مزارها شروع به چرخیدن کردم. کنار آخرین مزار ناخودآگاه نشستم و روی مزارش دست کشیدم. فامیلی شهید شباهت هایی با فامیلی خودم داشت. "شهید حمید شاهید" احساس می کردم باهام آشناست. انگار نسبتی باهام داشت. با دست کشیدن روی سنگ مزار شهید، حس آرامش و آشنایی به قلبم سرازیر شد.



    آخرین جایی که رفتیم، دو کوهه بود. قرار بود بعد از شام بریم حسینیه ی تخریب. من برای مسواک زدن از خوابگاه اومدم بیرون. اون طرف دستشویی حسینیه ی شهید همت قرار داشت. تصویر همت روی سر در حسینیه توجه آدم رو به خودش جلب می کرد. به اون سمت رفتم. مزار زیبای شهیدی گمنام ابتدای ورودی بود. مثل مزار علم الهدی، افراد زیادی اطرافش بودند.اون جا نموندم و جلوتر رفتم و صحنه ای دیدم که دلم رو عجیب لرزوند! حوض آبی اون جا بود که وسطش یه مزار ساده و معمولی شهیدی گمنام بود. برخلاف مزار اولی، هیچ کس توجهی به این مزار نداشت. در صورتی که فکر می کنم شکوه این مزار رو هیچ مزار دیگه ای نداره.



    بی اختیار لبه ی حوض نشستم و دستم رو داخل آب کردم و مزار رو نوازش کردم. چه قدر، چه قدر دوستش داشتم و چه قدر این مزار غریب و مظلوم بود! پا شدم که برگردم خوابگاه پیش بقیه. اما راه سر راست خوابگاه رو گم کردم. دوباره برگشتم حسینیه و پیش حوض آب تا دوباره از اونجا شروع کنم تا برگردم خوابگاه. اما باز نتونستم ساختمونمون رو پیدا کنم. دوباره برگشتم پیش حوض و مزار شهید. گوشی ام همراهم نبود تا با بقیه تماس بگیرم. حس عجیب و تازه ای رو توی وجودم احساس می کردم. هفت بار این رفت و برگشت رو تکرار کردم و هر بار پیش مزار برمی گشتم و طوافش می کردم تا در نهایت همراه یکی از مسئولین حسینیه به خوابگاه برگشتم و ایشون گفتند که مزار توی حوض متعلق به شهیدی از شهدای تشنه ی فکه است. حالا اون شهید، سیراب سیراب بود!



    هیچ کس خوابگاه نبود. همه رفته بودند حسینیه تخریب. تنها بودم. رفتم بالکن و لبه ی دیوارش نشستم و خودمو سپردم به هجوم سنگین و طاقت فرسای غربت و دلتنگی دوکوهه که روی وجود کوچک و حقیرم آوار می شد. بالاخره طاقت نیاوردم و بغض چند روزه ام ترکید و اشک هام روی گونه های سردم راهی شدند.


    غم دو کوهه آدمو ویرون می کنه! نمی شه با کلمات گفت اون لحظات چه طور بود و چه طور شد و خدا چه قدر نزدیک بود! بهتره بگذریم!



    بالاخره برگشتیم به شهر خودمون. از خوشحالی تنفس هوای شهرم داشتم بال در می آوردم. برگشتیم و من متوجه نبودم که شهدا کاری رو که می خواستند با من کردند و من دیگه اون آدم قبل نیستم.


    بعد از 13 فروردین، بخیه های سرم رو کشیدم و سرم تقریبا خوب شد.



    روز اول بعد از تعطیلات آماده شدم که برم دانشگاه. توی آینه به خودم نگاه کردم. همه چیز مثل قبل بود. اما احساس می کردم که یه چیزی کمه. در رو باز کردم و خواستم برم کوچه، اما نشد. اما نتونستم. توی تموم مدتی که جنوب بودم، یک لحظه هم موهام بیرون نبود. حالا هم نمی تونستم با موهای بیرون از مقنعه ام دانشگاه برم.



    برگشتم اتاق و هد سرم رو پوشیدم و بعد با خیال راحت رفتم دانشگاه. تا یک ماه بدون هد از خونه خارج نشدم. دوستانم با تصور این که به خاطر زخم سرم هد می پوشم، با دلسوزی می گفتند:" آخی هنوز سرت خوب نشده؟ چه قدر بد بوده. خدا رو شکر به چشمت نخورده." دلم می خواست بگم:" نه. من به خاطر این که موهام دیده نشه هد می پوشم." اما نمی تونستم بگم. چرا؟ نمی دونم. فقط نمی تونستم. تا این که دیدن اتفاقی یه دیوار نوشته، جرئت گفتن این حرف رو بهم داد.


    " خواهرم حجاب تو کوبنده تر از خونسرخ من است. (شهید محمود وهابی)"


    از خودم متنفر شدم. من به خاطر چند مشت خون ناقابل خودم، موهام رو توی آشغال ریختم. حالا چه طور می تونستم به خاطر همین مو که می تونست آشغال باشه، از خون با ارزش اون همه فرشته بگذرم!؟ تصمیمم رو گرفتم تا بعد از این اجازه ندم که چشم هیچ نامحرمی موهامو ببینه و با افتخار دلیل هد سر پوشیدنم رو بگم.

    یه ماه بعد وقتی با فرشته (یکی از دوستان خوب چادری ام) راجع به ساق دست بحث می کردیم، گفت:" نگاه کن. " دو تا دستش رو که یکی اش ساق داشت و دیگری نداشت، بالا برد تا مثلا مقنعه اش رو درست کنه. گفت:" کدومش بیش تر جلب توجه می کنه؟ " دستی که ساق نداشت، جلوه خاصی داشت و نگاه رو



    ناخودآگاه به سمت خودش جذب می کرد. بعد از این بحث، همون روز موقع برگشت به خونه، دیدم که توی یه بوتیکم و دارم ساق دست می خرم. فردا با ساق رفتم دانشگاه.



    چند ماهی گذشت. اما باز چیزی کم بود. مهر ماه که دوباره دانشگاه ها باز شدند، شروع کردم به صحبت کردن با افراد چادری. این که چرا چادر پوشیدن و چه احساسی دارند و.... جواب های مختلفی شنیدم اما قانع نمی شدم.

    تا این که صحبت های زهرا روم اثر گذاشت. چون هم دختر باهوشیه و هم حرف ها و تردیدهای آدم رو کاملا می فهمه. با این که چادریه اما پر از انرژیه و خیلی هم شیطونه. بهش گفتم:" زهرا تازگیا چیزایی رو حس می کنم که قبلا متوجه اشون نبودم. احساس می کنم بعضی از چشم ها با هر بار نگاه کردن، تکه ای از وجودم رو ازم جدا می کنند. گاهی اوقات اون قدر سنگین میشه که دیگه نمی تونم تحمل کنم و به دنبال یه حصار یا دیواریا جایی می گردم تا بهش پناه ببرم." بعد از کلی بحث آخرین جمله ای که بهم گفت، این بود:" وقتی به این رسیدی که این نگاه ها آزارت می دن و دیگه نمی تونی تحملشون کنی، بدون تنها راه راحت شدن از این نگاه ها پوشیدن چادره!"

    اما من! چادر! مگه می شد!؟ وقتی هد سر و ساق دست پوشیدم، کلی باعث تعجب شدم؛
    -جو گیر شدی. یه مدت دیگه خودت می زاریش کنار.



    -خوشم می آد که خوب رو مخت کار کردند و...


    حالا چه طور می تونستم چادر بپوشم؟



    اما یه چیزی توی من عوض شده بود. منی که اصلا مزار شهدا نمی رفتم، حالا یکی از نیازهام این شده بود که هر چند وقت یک بار حتما سری به اون جا بزنم. دیگه باهاشون احساس غریبی نمی کردم بلکه برعکس، حالا با شهر و آدم هاش غریبه شده بودم و آشناهام کسایی شده بودند که اون جا زیر خاک بودند. وقتی دلم از بقیه می گرفت، به اون ها پناه می بردم.



    کارم شده بود با حسرت نگاه کردن به دخترا و خانومای چادری. خودمو به جای مردها می ذاشتم و به چادری ها و بی چادرها نگاه می کردم و با هم دیگه مقایسه اشون می کردم. اما هنوز هم نمی تونستم انتخاب کنم و هنوز تردید داشتم. وقتی که دیگه از این دو راهی کلافه شدم، به خدا پناه بردم. ماه محرم داشت از راه می رسید. بهش گفتم:" خدایا اگه با چادر پوشیدنم موافقی، باید خودت بهم بگی و از یه راهی ثابت کنی که موافقی!" گفتم:" از اول محرم تا عاشورا بهت فرصت میدم تا از هر راه و روشی که خودت می دونی، بهم یه چادر هدیه بدی. می خوام اگه قراره چادر بپوشم، خودت بهم داده باشی اش. و باور کن اگر این کار رو نکنی، تا آخر عمرم دیگه هیچ وقت سمت چادر نمیرم.


    فرشته وقتی فهمید گفت:" تو کی هستی که بخوای برای خدا شرط تعیین کنی! دیگه نشونه از این بالاتر که حضرت زهرا چادر می پوشیده!؟"


    گفتم:" همینه که هست. اگه موافقه، باید نشون بده. "



    اول محرم رسید و روزها یکی بعد از دیگری گذشت تا به عاشورا رسیدیم و هیچ اتفاقی نیفتاد. روز عاشورا دلم نمی خواست خونه بمونم و از طرفی هم وقتی یاد پارسال می افتادم که با مانتوی کوتاه رفته بودم هیئت، به این نتیجه می رسیدم که خونه بمونم.



    پارسال حس بد و سنگینی داشتم و فکر می کردم دارم به امام حسین توهین می کنم. با خودم تصمیم گرفتم که سال بعد از خونه بیرون نرم. اما حالا عجیب دلم می خواست برم هئیت. فکری به ذهنم رسید. از دختر عموم که چادری بود خواستم اگه چادر اضافی داره، امروز بهم قرض بده. و این طور شد که من با چادر دختر عموم رفتم هیئت.



    صدای طبل و سنج و مداحی و سینه زنی، همه و همه عالی بود و مثل همیشه با شکوه. حس فوق العاده ای داشتم. بین مردم و این بار توی شهر خودم، با چادر بودم. دلم می خواست چادر روی سرم رو ببوسم.



    احساس مالکیت و حاکم بودن رو داشتم. حالا حاکم سرزمین وجودم بودم و بدن من مال خودم بود. احساس می کردم اون دیوار و پناهگاهی رو که می خواستم، پیدا کردم. یه هفته بعد به دختر عموم گفتم:" شرمنده دیر شد. چادرتو احتیاج نداری؟" گفت:" خب چرا. اگه بدیش، ممنون میشم." گفتم:" چشم. می شورم و پسش میدم." روز بعد شستم و تاش کردم و دادم برادرم تا ببره و به دخترعموم پسش بده.


    تازه نماز مغرب رو تموم کرده بودم که برادرم چادر به دست برگشت و گفت:" دختر عمو گفت نمی خوامش. میدمش به تو."


    هیجان زده شدم و بهش اس ام اس دادم که منظورش چیه؟ مگه دیروز نگفته بود می خوادش؟


    جواب داد:" شرمنده که کهنه است، اما قابل تو رو نداره."



    پس خدا با تاخیر به قولش عمل کرد. همون پنج شنبه پوشیدمش و رفتم مزار شهدا. چه قدر اون روز احساس بزرگی و لذت کردم و چه روز خوبی بود اون روز!!!


    با همه ی این اتفاق ها هنوز نمی تونستم چادر بپوشم و مثل گذشته دانشگاه می رفتم.


    یک ماه از این اتفاق گذشت تا این که باز حضور مستوره باعث شد که به خودم بیام. اون روز از بس به چادر فکر کردم، دیوونه شدم.



    یاد پیامبر افتادم که مشرکین بهش گفتند:" اگه بتونی کاری بکنی که اون درخت حرکت کنه و بیاد این جا ما بهت ایمان میاریم." ریشه های درخت به اذن خدا از خاک جدا شدند و به سمت اون ها اومد. باز گفتند:"اگه بهت تعظیم کنه، حتما ایمان میاریم." درخت به اذن خدا تعظیم کرد. باز مشرکین گفتند:" اگه برگرده سر جاش، این دفعه دیگه حتما حتما ایمان میاریم." درخت برگشت و در نهایت مشرکین گفتند:" محمد عجب ساحری هستی تو!" و ایمان نیاوردند.



    حالا حکایت من بود. خدا هرچند دیر اما به خواهش من عمل کرد و توی ماه محرم چادر رو به من هدیه داد. من روز عاشورا هم که آخرین فرصت بود چادر رو داشتم پس چرا باز تردید داشتم؟



    با دوستم، طیبه حرف زدم و همه ی ماجرا رو گفتم ودر آخر هم گفتم:" تصمیمو گرفتم. می خوام فردا با چادر بیام دانشگاه!" بعد از کلی صحبت، بهم گفت:" بهت تبریک میگم که بلاخره راهتو پیدا کردی!" با همین حرفش بهم کلی اعتماد به نفس داد.


    بعد از یه مدت گفت:" یه خواهشی ازت دارم، روم نمیشه بگم."


    گفتم:" این چه حرفیه؟ هرچی می خوای بگو."


    گفت:" میشه صبر کنی تا منم چادر بخرم و با هم دیگه چادر بپوشیم؟" تعجب و خوشحالی ام یکی شد و گفتم:" چرا نمیشه؟ معلومه که میشه."


    و روز شنبه هر دو در مقابل نگاه متعجب بقیه با چادر دانشگاه رفتیم.



    اون روز بعد از برگشتن از دانشگاه، موقع خداحافظی، زهرا گفت:" بچه ها من می خوام یه کاری کنم و برام مهم نیست که ممکنه کارم زشت باشه." و زیر نگاه متعجب ما دو تا، توی خیابون خم شد و یه تیکه از چادر من و یه تیکه از چادر طیبه رو توی دستش گرفت و بوسید و روی چشمای پر از اشکش گذاشت و گفت:" این چادرها برای من خیلی با ارزشن. این چادرها با آگاهی و بدون اجبار انتخاب شدن، برای همین خیلی مقدس اند!"



    الان نزدیک یک سال از اون روز می گذره و هر دوی ما هر روز بیش تر از روز قبل عاشق چادرمون می شیم و به هیچ وجه حاضر به جدا شدن از اون نیستیم. بعذ از مدتی، خواهر کوچک تر من و خاله ی کوچک تر طیبه هم چادری شدند.


    حالا آرومم! دیگه از اون نگاه ها و حرف ها و حرکات زشت خبری نیست. حالا راحت بیرون میرم و توی جاهای شلوغ و پر از چشم، عذاب نمی کشم.



    من عید اون سال دوباره جنوب رفتم. اما این بار متفاوت تر از قبل! این بار با چادر می رفتم و برای دیدن و بازگشت به سرزمینی که ازش متنفر بودم، لحظه شماری می کردم. حالا شهدا بخش مهم و بزرگی از زندگی من شدند و الان که دارم اینو می نویسم دیوونه وار دلتنگ اون دیارم و منتظرم عید از راه برسه و من دوباره به اون بهشت خاکی برگردم.


    ای کاش می شد همه ی آدم ها رو حداقل یک بار جنوب برد یا جنوب رو به اندازه ی همه ی دنیا وسعت داد!


    ای کاش می شد طعم و لذت امنیت و آرامش چادر رو به همه ی زن ها چشوند تا همه با کمال میل و از روی آگاهی چادر رو انتخاب کنند.





    فروشگاه نمونه سوالات پیام نور با پاسخنامه تستی و تشریحی


    دانلود رایگان نمونه سوالات نیمسال اول 93-92 پیام نور

    دانلود رایگان نمونه سوالات نیمسال دوم 92-91 پیام نور مقطع کارشناسی

    دانلود رایگان مجموعه نمونه سوالات تمامی رشته های پیام نور نیمسال اول 90-91 دانشگاه پیام نور


    دانلود نمونه سوالات آزمون فراگیر کارشناسی ارشد تمامی دوره های دانشگــــاه پیــــام نور




    دانلود مجموعه نمونه سوالات ارشد فراگیر پیام نور




    برای دانلود رایگان نمونه سوالات پیام نور با جوابهای تستی و تشریحی در مقطع نمونه سوالات کارشناسی ارشد پیام نور - نمونه سوالات پیام نور کارشناسی - نمونه سوالات پیام نور دکترا- نمونه سوالات آزمونهای فراگیر پیام نور( دانشپذیری)

    به ادرس زیر مراجعه کنید

    نمونه سوالات رایگان پیام نور


    ********************************



    ********************************




  5. #5
    sunyboy آواتار ها
    • 33,773
    مدیـریت کــل باشگاه

    عنوان کاربری
    مدیــــریت کـــــل باشگاه
    تاریخ عضویت
    Sep 2008
    محل تحصیل
    علوم - فناوری
    شغل , تخصص
    وب مستر - طراح وب
    رشته تحصیلی
    مهندسی نرم افزار
    راه های ارتباطی

    پیش فرض 10 سال طول کشید تا عاشق چادر شدم ...

    راستش خجالت می کشم بگم خیلی طول کشید تا عاشق چادرم بشم. چون به نظرم چادر انقدر زیباست که شخصی که اون رو به عنوان حجاب انتخاب می کنه زود جذب می کنه. ولی برای من تقریبا 10 سال طول کشید تا زیباییش را بفهمم.از سال اول راهنمایی خودم شروع کردم به چادر سر کردن. دوستانم که مانتویی بودند فکر می کردند به خاطر خانواده، چادر سر می کنم. وقتی متوجه می شدند انتخاب خودمه تعجب می کردند. دیگه از مادرم هم بیشتر به چادر مقید بودم. البته این تقید نه به خاطر علاقه بود و نه به خاطر اجبار خانواده. خیلی ذوق و شوق برای چادر سر کردن نداشتم. گاهی اوقات حتی خودم هم از این همه تداوم تو چادر سر کردنم تعجب می کردم. ولی یه چیز رو خیلی خوب می دونستم انتخاب من، انتخاب درستیه. هر چند هنوز از ته دل چادر رو دوست نداشتم، اما واقعا نمی تونستم هدیه حضرت فاطمه (س) را کنار بگذارم.
    الان حدود 3 ساله که عظمت چادر را فهمیدم. میشه گفت عاشق چادرم شدم.

    و اما ماجرای چادری شدنم:
    اولین بار که چادر زدم، همون اولین روز رفتن به دوره ی راهنمایی بود. مدرسه ما چادر رو اجباری کرده بود ولی اکثر بچه ها وقتی می خواستند وارد مدرسه بشند چادر سر می کردند و وقتی هم که خارج می شدند چند خیابان بعد چادرشون رو در می آوردند. البته بعضی از دخترها یه کم انصاف رو رعایت می کردند و مسیر خونه - مدرسه رو چادر سر می کردند ولی در موارد دیگه چادر سر نمی کردند. من از این حرکت دوستام خوشم نمی اومد. این کار رو یه جور دورویی می دونستم.
    یه روز سال دوم یا سوم راهنمایی، معلم دینی که از بچه ها پرسید : " به نظرتون چرا بعضی از بچه ها فقط برای مدرسه چادر سر می کنند؟"، یکی از همون بچه ها گفت: "برای اینکه تو خیابون خیلی بمون متلک می گند"
    من تعجب کردم. چون تو اون مدتی که من چادر سرم می کردم یک یا دو بار برام این اتفاق افتاده بود و من خیلی راحت از این اتفاق گذشته بودم در حالیکه بدون چادر این اتفاق بیشتر و بدتر می افته!
    بعدها که به رفتار همون دختر توی خیابون توجه کردم دیدم واقعا طرز چادر سر کردنش متلک گفتن داره. از طرز چادر زدنش راحت می شد فهمید که چادر را فقط برای مدرسه زده. خب مشخصه که بهش متلک میگند. اون وقت بنده خدا دلیل این متلکا رو به خاطر چادر می دونست نه طرز چادر سرکردن خودش! این چیزها را می دیدم و می فهمیدم که اگر مشکلی هست از رفتار خودمونه نه از چادر.
    خلاصه در ظاهر من به اجبار مدرسه چادری شدم ولی دائمی شدن چادر سرکردنم به دلیل مطمئن بودن از درستی راهم بود.
    الان حدود 3 ساله که عظمت چادر را فهمیدم. میشه گفت عاشق چادرم شدم.

    باز اتفاق خاصی برام نیفتاد که عاشق چادر شدم. این که گفتم سه سال پیش، یه زمان تقریبی بود برای تغییر احساسم. ولی شاید تجربه محیط دیگر باعث این تغییر احساس شد. تجربه زندگی با هم اتاقی هایی در خوابگاه. هم اتاقی هایی با عقاید متفاوت اما با ظاهری یکسان و بعد عوض کردن اتاق و زندگی کردن با هم اتاقی هایی که تقریبا هم عقاید و هم ظاهر یکسان داشتیم. اینجا بود که متوجه تفاوت عقاید حتی بین افراد چادری شدم.
    کسانی که اول باشون هم اتاق بودم چادری بودند (یه اتاق 7نفره و همه چادری!!!) بعضی به خاطر محیط خانواده، بعضی به خاطر محیط شهرشون و بعضی با اختیار خودشون چادر داشتند. ترم دوم از هم اتاقی های اولم جدا شدم. اواخر سال دوم بود که دیدم 3 تا از اونا دیگه کامل چادرشون رو برداشتند.

    تو دانشگاه دخترایی بودند که در طول دوره دانشگاه اول چادر م سرمی کردند ولی بعد از یکی دو سال دیگه چادرشون رو برداشتند. و بودند دخترایی که با مانتو وارد دانشگاه شدند و بعد از مدتی چادر را برای حجابشون انتخاب کردند.
    من اول فکر می کردم کسانی که با همون ظاهر وارد دانشگاه می شوند با همون ظاهر دوره دانشگاه رو تمام میکنند. این اتفاق ها رو که دیدم متوجه شدم که هدیه حضرت فاطمه(س) رو نگه داشتن واقعا لیاقت می خواهد و ترسیدم نکند حالا که من احساس خاصی نسبت به چادر ندارم من هم جزو کسانی بشم که این هدیه رو از دست بدم.شاید این ترس باعث شد که حجاب رو سفت و سخت تر بگیرم و سفت و سخت تر گرفتن باعث تغییر احساسم شد.
    تازه من توی خانواده ای بزرگ شدم که درسته به خیلی چیزها مقیدند ولی با مقیدتر شدنم به حجاب، بعضی جاها به من ایراد می گیرند. مثلا تو مهمونی های خانوادگی من جلوی اقوام همچنان با چادر هستم. اوایل مادرم ویا فامیل بم می گفتند "دیگه توخونه برا چی چادر میزنی؟" منم می گفتم :" شما برای چی تو خیابون چادر می زنید؟" می گفتند: " خب خیابون با خونه فرق می کنه" میگفتم " نامحرم، نامحرمه. فرق نمی کنه آشنا باشه یا غریبه. تازه تو خونه بیشتر در حال نشست و برخاستیم. امکان داره بیشتر جلب توجه بشه" اینا رو که گفتم،دیگه بم کاری ندارند.
    تازگی ها کتاب "مسئله حجاب" رو خوندم. این کتاب بیشتر رو احساسم اثر گذاشت.

    به هر حال توفیق خدا بود که چادر زدنم تداوم داشت و از خدا می خواهم همچنان لیاقت حفظ هدیه حضرت فاطمه(س) رو داشته باشم. چون هر لحظه شیطان در کمین است که این هدیه را از ما دخترها بگیرد.
    اما یه نکته را نباید فراموش کرد. اگه تو این مدت خدا توفیق نمی داد و توی چادر سر کردنم تداوم نداشتم، واقعا نمی دونستم الان چه وضعیتی داشتم.
    این مطلب رو برای دوستایی فرستادم که در گیر و دار انتخاب نوع حجابشونند. دوست عزیزم! اگه چادر را انتخاب کردی، بعد دیدی احساس خاصی پیدا نکردی، به راهت ادامه بده. مطمئن باش راهت درسته. وقتی چادر را برای رضای خدا انتخاب کنی، دیگه مهم نیست تو خوشت بیاد با نیاد.

    قرار نیست تو از حجابت لذت ببری. قراره خدا از تو راضی باشه.





    فروشگاه نمونه سوالات پیام نور با پاسخنامه تستی و تشریحی


    دانلود رایگان نمونه سوالات نیمسال اول 93-92 پیام نور

    دانلود رایگان نمونه سوالات نیمسال دوم 92-91 پیام نور مقطع کارشناسی

    دانلود رایگان مجموعه نمونه سوالات تمامی رشته های پیام نور نیمسال اول 90-91 دانشگاه پیام نور


    دانلود نمونه سوالات آزمون فراگیر کارشناسی ارشد تمامی دوره های دانشگــــاه پیــــام نور




    دانلود مجموعه نمونه سوالات ارشد فراگیر پیام نور




    برای دانلود رایگان نمونه سوالات پیام نور با جوابهای تستی و تشریحی در مقطع نمونه سوالات کارشناسی ارشد پیام نور - نمونه سوالات پیام نور کارشناسی - نمونه سوالات پیام نور دکترا- نمونه سوالات آزمونهای فراگیر پیام نور( دانشپذیری)

    به ادرس زیر مراجعه کنید

    نمونه سوالات رایگان پیام نور


    ********************************



    ********************************




  6. #6
    sunyboy آواتار ها
    • 33,773
    مدیـریت کــل باشگاه

    عنوان کاربری
    مدیــــریت کـــــل باشگاه
    تاریخ عضویت
    Sep 2008
    محل تحصیل
    علوم - فناوری
    شغل , تخصص
    وب مستر - طراح وب
    رشته تحصیلی
    مهندسی نرم افزار
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    بعضي ها مي گويند ،
    چادر سرکردن بي کلاسي است
    بي تمدني است
    عقب افتادگي است
    ولي اگر اقتداء به حضرت زهرا(س) بي کلاسي است،
    اقتداء به بي بي زينب (س)بي کلاسي است،
    پس ما هم با صداي بلند اعلام کنيم که ما عقب افتاده ايم،
    وبه اين خصلت هم افتخار مي کنيم،







    فروشگاه نمونه سوالات پیام نور با پاسخنامه تستی و تشریحی


    دانلود رایگان نمونه سوالات نیمسال اول 93-92 پیام نور

    دانلود رایگان نمونه سوالات نیمسال دوم 92-91 پیام نور مقطع کارشناسی

    دانلود رایگان مجموعه نمونه سوالات تمامی رشته های پیام نور نیمسال اول 90-91 دانشگاه پیام نور


    دانلود نمونه سوالات آزمون فراگیر کارشناسی ارشد تمامی دوره های دانشگــــاه پیــــام نور




    دانلود مجموعه نمونه سوالات ارشد فراگیر پیام نور




    برای دانلود رایگان نمونه سوالات پیام نور با جوابهای تستی و تشریحی در مقطع نمونه سوالات کارشناسی ارشد پیام نور - نمونه سوالات پیام نور کارشناسی - نمونه سوالات پیام نور دکترا- نمونه سوالات آزمونهای فراگیر پیام نور( دانشپذیری)

    به ادرس زیر مراجعه کنید

    نمونه سوالات رایگان پیام نور


    ********************************



    ********************************




  7. #7
    sunyboy آواتار ها
    • 33,773
    مدیـریت کــل باشگاه

    عنوان کاربری
    مدیــــریت کـــــل باشگاه
    تاریخ عضویت
    Sep 2008
    محل تحصیل
    علوم - فناوری
    شغل , تخصص
    وب مستر - طراح وب
    رشته تحصیلی
    مهندسی نرم افزار
    راه های ارتباطی

    filish مراد از جلباب در قرآن چادر است یا مقنعه

    براى جلباب دو معنا ذكر شده است:
    1- پوششى كه سر و گردن و بالاتنه را مى‏پوشاند (مقنعه).
    2- چيزى كه تمام بدن را بپوشاند (چادر).
    بنابراين نمى‏توان گفت كه جلباب منحصراً بر چادر دلالت دارد. ولى اگر كسى بتواند به شكل صحيح از چادر استفاده كند، مسلماً چادر حجاب برتر است زيرا حكمت‏هاى حجاب در چادر بيشتر يافت مى‏شود، گرچه پوشيدن چادر واجب نيست.
    حجاب منحصر در چادر و حتى مانتو نيست، بلكه هر لباسى كه غير از وجه و كفين (دست‏ها تا مچ) را بپوشاند و موجب تحريك و جلب توجه نامحرم نگردد كافى است ولى بايد توجه داشت كه همان طور كه بقيه واجبات داراى مراتب مختلفى مى‏باشند حجاب نيز داراى مراتب خوب، متوسط و خوب‏تر است و چادر حجاب برتر بانوان محسوب مى‏گردد.

    در اين جا چند نكته وجود دارد كه براى روشن شدن آنها بايد ديد اساساً فلسفه حجاب چيست؟ حجاب دو فلسفه اساسى دارد كه با يكديگر ارتباط تام دارند:
    1) مصونيت زن در برابر طمع‏ورزى‏هاى هوس‏بازان.
    2) پيشگيرى از تحريكات شهوانى خارج از ضوابط و هنجارهاى الهى و تأمين سلامت و بهداشت معنوى جامعه.
    حجاب با چنين نقش و كاركرد مهم و اساسى پيامى قاطع و كوبنده با خود دارد، و آن اين است كه در برابر همه مردان اجنبى نوعى هشدار و اعلام «دور باش» مى‏دهد، اكنون بايد ديد چه عواملى در رساندن اين پيام و اثرگذارى آن مؤثر است:
    1) حدود و ميزان پوشش: بدون شك هر اندازه بدن زن پوشيده‏تر باشد نقش نيرومندترى در دورسازى ديدگان نظاره‏گر ايفا مى‏كند. اگر نگاه‏هاى آلوده را همچنان كه در روايات آمده است «تيرهاى زهرآلود شيطان» بدانيم، پوشش زن همانند قوسى است كه تير از آن كمانه مى‏كند و منحرف مى‏شود و از اصابت و نفوذ در هدف باز مى‏ماند. بر عكس هر اندازه بدن زن برهنه‏تر باشد تيرهاى شيطانى را بيشتر متوجه خود ساخته و از آن آسيب خواهد ديد. از همين روست كه چادر را حجاب برتر شناخته‏اند، زيرا با وجود شرايط ديگر، بيشترين پوشش و مطمئن‏ترين مصونيت را فراچنگ مى‏آورد.

    2) كيفيت پوشش: ميزان ضخامت و حتى كيفيت دوخت لباس خود بخش مهمى از حجاب را تشكيل مى‏دهد بدون شك لباس‏هاى نازك و تنگ و بدن‏نما فرودگاه پيكان مسموم شيطان و موجب خيره شدن چشم‏هاى هرزه و آلوده و به فساد كشاننده جامعه است. در مقابل لباس‏هاى غيربدن‏نما، ديده‏ها را از خود دور مى‏سازد، و سلامت معنوى نفوس را تأمين مى‏كند.
    3) رنگ‏ها: ترديدى نيست كه برخى از رنگ‏ها ديده‏ها را خيره مى‏سازد، و پاره‏اى ديگر نگاه‏ها را از خود مى‏راند و دور مى‏سازد.
    4) شيوه‏هاى رفتارى: طرز صحبت و چگونگى راه رفتن و. . . نيز بخشى از حجاب به معناى وسيع كلمه است. حفظ وقار و متانت هم همان نقشى را دارد كه پوشش زن دارد و عدم رعايت آن نيز برآيندى چون برهنگى در پى دارد. ازاين‏رو قرآن مجيد يكى از صفات خوب زنان مؤمن را كه در رفتار دختران شعيب بيان مى‏كند همان «حيا» و وقار است.






    فروشگاه نمونه سوالات پیام نور با پاسخنامه تستی و تشریحی


    دانلود رایگان نمونه سوالات نیمسال اول 93-92 پیام نور

    دانلود رایگان نمونه سوالات نیمسال دوم 92-91 پیام نور مقطع کارشناسی

    دانلود رایگان مجموعه نمونه سوالات تمامی رشته های پیام نور نیمسال اول 90-91 دانشگاه پیام نور


    دانلود نمونه سوالات آزمون فراگیر کارشناسی ارشد تمامی دوره های دانشگــــاه پیــــام نور




    دانلود مجموعه نمونه سوالات ارشد فراگیر پیام نور




    برای دانلود رایگان نمونه سوالات پیام نور با جوابهای تستی و تشریحی در مقطع نمونه سوالات کارشناسی ارشد پیام نور - نمونه سوالات پیام نور کارشناسی - نمونه سوالات پیام نور دکترا- نمونه سوالات آزمونهای فراگیر پیام نور( دانشپذیری)

    به ادرس زیر مراجعه کنید

    نمونه سوالات رایگان پیام نور


    ********************************



    ********************************




  8. #8
    یکی مثل خودت
    • n/a

    پیش فرض

    بعضی وقتها باید حرف اخر رو اول گفت :

    در خانه اگر کس است يك حرف بس است


  9. #9
    javad jan آواتار ها
    • 19,067
    مدیر بخش

    عنوان کاربری
    مدیر کل تالار فنی و مهندسی
    تاریخ عضویت
    Feb 2013
    محل تحصیل
    تهران
    شغل , تخصص
    کارشناس کنترل پروژه
    رشته تحصیلی
    مدیریت اجرایی
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    ای زن به تو از فاطمه اینگونه خطاب است
    زیبنده ترین زینت زن حفظ
    حجاب است


    اطلسATLAS ( از القاب حضرت عباس به معنی بسیار شجاع )




  10. #10
    *مائده* آواتار ها
    • 454

    عنوان کاربری
    کاربر باشگاه
    تاریخ عضویت
    Feb 2013
    محل تحصیل
    تهران
    شغل , تخصص
    دانشجو
    رشته تحصیلی
    زیست شناسی
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    زنان مخلوقاتی بی نهایت با ارزشن که باید مثل مرواریدی درون صدف خودشون و با پوششی مناسب بپوشونن تا ارزششون حفظ بشه
    من واقعا متاسفم که بعضی از خانم ها هنوز پی به ارزش وجودیشون نبردن و اونو درک نکردن

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

برچسب برای این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمی توانید موضوع جدید ارسال کنید
  • شما نمی توانید به پست ها پاسخ دهید
  • شما نمی توانید فایل پیوست ضمیمه کنید
  • شما نمی توانید پست های خود را ویرایش کنید
  •