بالا
 تعرفه تبلیغات




 دانلود نمونه سوالات نیمسال دوم 93-94 پیام نور

 دانلود نمونه سوالات آزمونهای مختلف فراگیر پیام نور

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 4 از مجموع 4

موضوع: داستانهاي كوتاه و خواندني

  1. #1
    l3_rang آواتار ها
    • 179

    عنوان کاربری
    کاربر باشگاه
    تاریخ عضویت
    Sep 2009
    محل تحصیل
    مشهد
    شغل , تخصص
    بعدا مي گم
    رشته تحصیلی
    مهندسي كامپيوتر
    راه های ارتباطی

    پیش فرض داستانهاي كوتاه و خواندني

    به نام خدا و سلام

    بازم انجمن ادبيات و بازم چيزي نميبينيم جز
    جز
    جز!!! شعر؟؟‌مشاعره!
    اين يكي از مباحثيه كه ديگه تو هر انجمن ادبياتي بايد منتظر ديدنش باشيم ( خودمونيم من اصلا خوشم نمياد!)
    خب حالا...

    *****

    هر از گاهي داستانهايي رو ميبينيم مي شنويم و مي خونيم كه در عين سادگي و كوتاهي حاوي مفاهيم خوب و زيباييست . البته دوست داريم همه بخونن و ارزش ايجاد يك بحث رو ندارند.
    در اين بخش داستانهاي كوتاهمون رو به اشتراك مي ذاريم تا با هم از اين داستانها درس بگيريم.

    بحث تكراري خودم در يك مكان ديگه كه خوب پيش رفت اميدوارم اينجا هم به همين شكل پيش بره.
    *****

    برين كنار سايلنت اومد!

  2. #2
    l3_rang آواتار ها
    • 179

    عنوان کاربری
    کاربر باشگاه
    تاریخ عضویت
    Sep 2009
    محل تحصیل
    مشهد
    شغل , تخصص
    بعدا مي گم
    رشته تحصیلی
    مهندسي كامپيوتر
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    اولين داستان كوتاه
    ---------
    یک مرد روحانی، روزی با خداوند مکالمه ای داشت: خداوندا! دوست دارم بدانم بهشت و جهنم چه شکلی هستند؟
    خداوند آن مرد روحانی را به سمت دو در هدایت کرد و یکی از آنها را باز کرد مرد نگاهی به داخل انداخت. درست در وسط اتاق یک میز گرد بزرگ وجود داشت که روی آن یک ظرف خورش بود و آنقدر بوی خوبی داشت که دهانش آب افتاد!
    افرادی که دور میز نشسته بودند بسیار لاغر مردنی و مریض حال بودند. به نظر قحطی زده می آمدند. آنها در دست خود قاشق هایی با دسته بسیار بلند داشتند که این دسته ها به بالای بازوهایشان وصل شده بود و هر کدام از آنها به راحتی می توانستند دست خود را داخل ظرف خورش ببرند تا قاشق خود را پر کنند. اما از آن جایی که این دسته ها از بازوهایشان بلند تر بود، نمی توانستند دستشان را برگردانند و قاشق را در دهان خود فرو ببرند.

    مرد روحانی با دیدن صحنه بدبختی و عذاب آنها غمگین شد. خداوند گفت: تو جهنم را دیدی!
    آنها به سمت اتاق بعدی رفتند و خدا در را باز کرد. آنجا هم دقیقا مثل اتاق قبلی بود. یک میز گرد با یک ظرف خورش روی آن که دهان مرد را آب انداخت!
    افرادِ دور میز، مثل جای قبل همان قاشق های دسته بلند را داشتند، ولی به اندازه کافی قوی و تپل بوده، می گفتند و می خندیدند. مرد روحانی گفت: نمی فهمم!
    خداوند جواب داد: ساده است! فقط احتیاج به یک مهارت دارد! می بینی؟ اینها یاد گرفته اند که به همدیگر غذا بدهند در حالی که آدم های طمع کار تنها به خودشان فکر می کنند!



    ----

  3. #3
    • 2,338

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته تالار زبان و ادبیات فارسی
    تاریخ عضویت
    Sep 2008
    شغل , تخصص
    دانشجو
    رشته تحصیلی
    فناوری اطلاعات
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    دوست عزیز ممنون از توجهتون ولی بخشی با عنوان داستانهای کوتاه و بلند در تالار هست...یکم دقت بفرمایید...

  4. #4
    l3_rang آواتار ها
    • 179

    عنوان کاربری
    کاربر باشگاه
    تاریخ عضویت
    Sep 2009
    محل تحصیل
    مشهد
    شغل , تخصص
    بعدا مي گم
    رشته تحصیلی
    مهندسي كامپيوتر
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    بله متاسفانه متوجه نبودم
    نميدونم واقعا چه نيازي هست به وجود انجمني با نام داستانهاي كوتاه و بلند!
    بعنوان مثال شخصي مياد و در يك تايپيك يه داستان كوتاه ثبت مي كنه در ادامه چه پاسخي ميتونيم به مطلبش بديم؟سپاس تشكر خوب عالي!

برچسب برای این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمی توانید موضوع جدید ارسال کنید
  • شما نمی توانید به پست ها پاسخ دهید
  • شما نمی توانید فایل پیوست ضمیمه کنید
  • شما نمی توانید پست های خود را ویرایش کنید
  •