فردوسی بزرگ :
که کس در جهان جاودانه نماند به گیتی بما جز فسانه نماند
هم آن نام باید که ماند بلند چو مرگ افگند سوی ما بر کمند
زمانه به مرگ و به کشتن یکی است وفا با سپهر روان اندکی است
پيرامون زبان باستاني و تاریخ آذربايجان يا آذرآبادگان يا آتورپاتکان
تا روزگار پیش از اسکندر گجستک آذربایجان ایران نام ماد خرد داشته است . دیودور سیسیلی تاریخ نگار مشهور یونانی در تقسیم کشورهای اسکندر چنین می گوید : پس از تصرف ایران ماد بزرگ به سردار یونانی واگذار گردید و ماد خرد به آترپس که آتروپاس نیز گفته می شود سپرده شد . ژوستن نیز در تقسیم شهرهای اسکندر این امر را تائید کرده است و از سردار ایرانی به نام اکروپات نام می برد . در دوران اشکانیان و ساسانیان آذربایجان غالبا نخستین سنگر دفاعی ایران در برابر تجاوزات بیگانه محسوب می شده است . هجوم امپراتوری روم به ایران از مرزهای آذربایجان و ارمنستان صورت میگرفته است . استرابون می نویسد وقتی آنتونیوس سردار رومی در سال 36 قبل از میلاد با صد هزار مرد جنگجو و پشتیبانی شاه ارمنستان بر ضد فرهاد چهارم اشکانی متحد شدند نخست به شهر فرااسپ پایگاه پادشاه آتروپاتان رفت و آنجا را محاصره نمود ولی پس از نبردی سخت نتوانست کاری از پیش ببرد و در برابر دفاع ایرانیان خسته و نا امید گشت و به کشورش بازگشت . در دوره شاهنشاهی ساسانی آذربایجان یکی از مهم ترین ایالت ایران بوده است . پایتخت آن شهر گنجک ( گنزک ) بوده است . مسعودی تاریخ نگار مشهور در مسالک الممالک نوشته است :
آذربایجان در دوره پس از اسلام یکی از مهم ترین ایالات ایران مسحوب میشده است و پس از سقوط ساسانیان همواره مرکز حوادث و شگرفی های تاریخی بوده است . در متون پهلوی شهرستانهای ایران که در دوره ساسانی نوشته شده است آمده :در کرانه آذرپاتکان شهرستان گنجک را افراسیاب تورانی ساخت . پایگاه آذرپاتکان را ایرانگشسب سپهدار ایرانی ساخت . استاد پورداوود در مزدیسنا می نوسید : پایتخت زمستانی و تابستانی شاهان محلی ایران گنجک بوده است و اردبیل دیگر شهر مهم شاهان آتروپاتکان .
مولفان اسلامی بنای ساخت اردبیل در آذربایجان را به فیروز پادشاه ساسانی ( 459 تا 483 میلادی ) نسبت داده اند . این شهر به فرمان فیروز شاه بنا گشت . فردوسی بزرگ نیز بر این امر تاکید دارد :
یکی شارستان کرد پیروز رام خنیده بهر جای آرام وکام
دگر کرد بادان پیروز رام بفرمود کو را نهادند رام
که اکنونش خوانی همی اردبیل که قیصر بدو دارد از دادمیل
ولی اسعدی گرگانی در منظومه ویس و رامین بنای اردبیل را به پیش از ساسانی می رساند :
ز هر شهری سپه داری و شاهی ز هر مرزی پری رویی و ماهی
گزیده هر چه در ایران بزرگان از آذربایگان وز ری و گرگان
چو بهرام و رهام اردبیلی گشسب دیلمی شاهپور گیلی
رهام نام قهرمان آذربایجانی است که از خاندان اصیل ایرانی بوده است نژادش به کیانیان باز میگردد . تاریخ آذربایجان در اوایل اسلام با قتل و کشتار همراه بوده است . بعد از مرگ عمر- عثمان به خلافت رسید . در سال 24 هجری چندین عصیان در شهرهای ایران بر ضد عربها صورت گرفت و مردم در تلاش برای مبارزه بودند . همدان و آذربایجان دوبار به دلیل تاخیر در پرداخت باج به عربان مورده حمله اعراب قرار گرفت .( در سالهای 24-26 ) بعد از این حملات آذربایجان قراردادی را متعهد شد تا در صورت آنکه مردم آزاد باشند دین خودشان را ادامه دهند و به آتشکده های آنان تعرض نشود سالیانه مبلغ 800 هزار درهم پرداخت کند . ( طبری ) ولی با کشته شدن عمر توسط ایرانیان مردم آذربایجان شورش نمودند و از پرداخت خراج خودداری کردند . لیکن لشگری بزرگ راهی آذربایجان شد و شهر و روستاهها ویران گشت و قرارداد سخت تری منعقد گشت
بلاذری مینوسید : اشعث ابن قیس آذربایجان را فتح کرد و درب آن شهر را به روی سپاه اسلام گشود . در زمان عثمان وی والی آذربایجان شد و در زمان امام علی هم در سمت خود ابقا شد . او شماری زیادی از خانواده های عرب را روانه آذربایجان کرد تا در آنجا سکنی گزینند . عشایر عرب از بصره و کوفه و شام راهی آذربایجان شدند . به گفته وی عده معدودی از عربان زمینهای عجمان را خریدند . لیکن اکثر عربان برای مصادره کردن زمینهای مجوسان ساکن در آذربایجان با یکدیگر مسابقه نمودند - یعنی هر گروهی هرچه میتوانست مصادره میکرد . بدین صورت اموال و زمینهای ایرانیان یکی پس از دیگری به تاراج گذاشته شد و امام علی خلیفه وقت با آن مخالفتی ننمود . در نهایت آذربایجان در قرن سوم هجری از تصرف اعراب خارج شد .
پیرامون وجه تسمیه ( نام گذاری ) تبریز نیز مورخان بنای ساخت آن را به خسروکبیر پادشاه ایران در ارمنستان در دوره اردوان چهارم پادشاه اشکانی نسبت داده اند . میان اردشیر و خسرو جنگی در میگرید که ده سال به طول می انجامد که اردشیر بازنده این جنگ می شود . خسرو هنگام بازگشت به آتروپاتن شهری را به نام دادریژ بنا میکند . در زبان ارمنی به معنی انتقام است . پس از مدتها دادریژ به تاوریژ تغییر پیدا میکند و سپس به توریز و سپس تب ریز . در پارسی متداول تب ریز به معنی تب پنهان می باشد . ولی از دیدگاه سند واژه شناسی تبریز از واژه ای پهلوی باستانی ایران است که در معنی جاری شدن می باشد . این نام بدلیل آبهای روان و چشمه های بسیار آذربایجان و طبیعت زیبای این منطقه گذاشته شده است . مورخان اسلامی منجمله حمده الله مستوفی آباد کردن تبریز را به زبیده هارون الرشید نسبت می دهد . در سال 175 هجری قمری در زمان متوکل تبریز بر اثر زلزله به کلی ویران شد . بار دیگر در سال 460 هجری قمری زلزله ای دیگر تبریز را به کلی ویران نمود و قطران تبریزی وصف این واقعه را ذکر کرده است . در حمله مغول حاکم دوراندیشی بر تبریز حکمرانی میکرد که برای جلوگیری از قتل عام و ویران شدن تبریز با تورکان مغول صلح کرد و مانع از خونریزی شد . تبریز از دید ابن خردادبه - بلاذری - طبری - ابن فقیه - اصطخری شهری کوچک بوده است . ابن حوقل - مقدسی و ابن مسکویه تبریز را شهری آباد و مهم در آذربایجان توصیف کرده اند . متاسقانه در سال 809 هجری قمری تبریز توسط ترکان قراقویونلو غارت شد ولی بعدها پایتخت این سلسله شد و جهانشاه در سالهای 1436 تا 1476 میلادی بر آنجا حکومت کرد . بنای مسجد کبود از وی می باشد . پس از آن در شیعه های صفوی تبریز را قتل عام نمودند . تاریخ ننگین شاه اسماعیل صفوی در آذربایجان بر همگان آشکار است . وی در سال 906 هجری قمری برای رسمی کردن مذهب شیعه که خود گسترش دهنده آن بود تبریز را جولانگاه قتل مردم ایرانی کرد و غیر شیعه ها را بکشت . پس از این دوره زبان تورکی کم کم در آذربایجان رایج گردید و زبان پهلوی باستانی این منطقه با زور حکام ظالم رو به کمرنگی رفت . در سال 993 ترکان عثمانی تبریز را اشغال کردند ولی شاه عباس اول آنان را از آذربایجان بیرون راند . باردیگر تبریز توسط روسها اشغال شد و تا سال 1914 در دست اشغالگران باقی ماند . آنان آزادیخوهان ایرانی را به قتل رساندند . پس از خروج روسهای باردگیر عثمانی ها تبریز را اشغال کردند . پس از آن باردیگر روسها در سال 1918 وارد تبریز شدند . پس از مدتی روسها از اشغال تبریز دست برداشتند و پیمان صلحی بین ایران و روسها بسته شد .
سرزمینهای ایرانی آران و قفقاز جدای از آذربایجان است ولی هر دو شهر هویت ایرانی و آریایی دارند که متاسفانه به اشغال روسها در آمد و سپس از بدنه ایران جدا شد . بر گفته دهها سند تاریخی آران با آذربایجان یکی نیست ولی در حرکتی غرض آمیز دولت جدید آران این منطقه با پشتوانه بیگانگان نام آذربایجان را برای کشور تازه استقلال یافته خودشان برگزیدند . جمهوری آذربایجان امروزه به نام ایران شمالی در بین مردم در حال گسترش است و تلاشهایی برای الحاق مجددش به ایران در حال انجام است . برخی اسنادی که آران را با آذربایجان جدا می داند و نامیدن آذربایجان شمالی و جنوبی کاملا غلط است :
پولیبیوس متولد 205 پیش از میلاد : ( polibii - historiae - rec fr hulstsch vol IIV 1889 )
میان سرزمینهای آتروپاتن ( آذربایجان ) و سرزمین آلبانیا اقوامی چون کادوسان ساکن هستند
آلبانی ها در دشت اطراف رود کر سکنی دارند و رود آلازان آنها را با گرجیان جدا می کند .
دیودور سیسیلی تاریخ نگار سده اول پیش از میلاد : ( diodori bibliotheaca - vol I-III - 1889 )
استانهای آلبانی و خزر قسمتی از سرزمینهای آلبانی می باشد
استرابون جغرافی دان بزرگ مورخ 63 پیش از میلاد : ( strabonis - geographica , rec - commentario crit instr .g kramer 1884 - 1892 )
آلبانی سرزمینی است که از جنوب رشته کوههای قفقاز سرچشمه می گیرد و تا رود کر و دریای خزر تا رود آلازان امتداد دارد و از جنوب به سرزمین آتروپان محدود می گردد
موسی خورنی مورخ و جغرافی دان عهد ساسانی ( m.khorenskii , istoriia armenii , moshva - 1893 page 393 )
آلبانیا یا دشت اغوان همان آران است
ابن خرداد به دبیر ایالات ماد در سال 300 هجری - ( مسالک الممالک - ص 120 - 118 )
بردع - بیلقان - قبله - شیروان قسمتی از آران می باشد - گرجستان و آران سیسجان جزو بلاد خزر است که متعلق به نوشیروان است .
ابن فقیه جغرافی دان مولف کتاب البلدان که در سده سوم هجری ترجمه مسعود - ص 130 - 129 ) آران يکي از بخشهاي ارمنستان بوده است . وي شهرهاي ارمنستان را به شرح زير تقسيم کرده است : برذغه - قبله - شيروان - شابران - شسکي - شکمور - بلاسجان و . . . او مي نويسد آران ( جمهوري جعلي آذربايجان ) ملک ارمنيان است و در آن 14 هزار دهکده موجود مي باشد . مرز آذربایجان از یک سو رود ارس - سوی دیگر زنجان و حدود دیلمستان و گیلان است .
ابن حوقل که در سده چهارم هجری می زیسته : ( صوره الارض دکتر جعفر افشار - بنیاد فرهنگ ایران ص 128 )
رود اراس مرز میانی آران و آذربایجان است و نقشه های آن تاکید کننده بر این قضایا است .
آران شامل شهرهای بردغه - جنزه ( گنجه ) شکمور - تفلیس - بردیج - شماخیه - شروان - شابران است
فرمانده هان آران هر ساله خراجهایی را به همراه لوازم دیگر به پادشاهان آذربایجان می پرداختند
اصطخری جغرافی دان سوم و چهارم هجری : ( مسالک الممالک - ایرج افشار - بنگاه نشر کتاب ص 158 )
شهرهای آران بیلقان - ورثان - بردیج - شماخی - شیروان - آبخازه - شابران - قبله - شکی - گنجه و شکمور است
یاقوت حموی در کتاب معجم البلدان ( جلد اول لایپزک 1866 ص 183 )
آران نامی است ایرانی دارای سرزمینهای فراخ و رود ارس میان آذربایجان و آران است .
ابوالفدا مورخ و جغرافی دان در سال 732 هجری ( تقویم البلدان - ص 386 )
آران اقلیمی است مشهور که هم مرز آذربایجان است . ارمنستان و آران و آذربایجان سه سرزمین بزرگ و جدا گانه اند که اهل فن آنها را جدا از یکدیگر در نقشه نشان می دهد
حمد الله مستوفی که در سده هشتم هجری می زیسته در کتاب نزهه القلوب شهرهای آذربایجان را چنین نام می برد : ( ص 85 و 102 دکتر محمد دبیر سیاقی تهران )
تبریز - اوجان - طسوج - خلخال - شاهرود - مشکین - انار - ارجاق - اهر - تکلفه - خیاو - درآورد - کهران - کلیبر - فصلون - نوذر - خوی - سلماس - ارومیه - اشنویه - سراو - میانه - گرمرود - مراغه - ده خورگان - نیلان - مرند - زنور - آزاد - ماکویه
تـاريخ مختصر و وجه تسميه آذربايجان
دكتر حسين نوين رنگرز
عضو هيات علمي دانشگاه و محقق اردبيلي
منطقه آذربايجان بخشي از سرزمين ماد بزرگ بود. اين سرزمين از زمان يورش اسكندر مقدوني به نام آتورپاتگان معروف شده است. البته نام اين منطقه در كتاب بن دهش (خلاصه اوستا) ايـران ويچ ذكر گرديده است. در آن كتاب مي خوانيم. «ايـران ويچ ناحيت آذربايجان است. ايـران ويچ (آذربايجان) بهترين سرزمين آفريده شده است. زرتشت چون دين آورد، نخست در ايـران ويچ (آذربايجان) فراز يشت، پرشيتوت و مديوما (مديا – ماد) از او پذيرفتند ايرانويچ يعني آذربايجان».1
علاوه بر ايـران ويچ كه براي آذربايجان اطلاق يافته، نام بامسماي آذرگشسب نيز به آذربايجان عنوان شده است كه بنا به خبر شاهنامه، دو آتشكدهي مقدس به نام آذرگشسب بود كه يكي در باكو و ديگري در شيزمراغه (تخت سليمان) واقع است. آتشكده آذرگشسب باكو، هم چنان پابرجاست و ظاهراً آن را بازسازي كرده اند. علياكبر دهخدا، در لغت نامه خود، ذيل لغت باكو، شرح مفصلي درباره اين آتشكده آورده است.2
آتشكده بزرگ و معروف ديگر در تخت سليمان مراغه قرار دارد به نام «آذرگشسب». گيرشمن درباره آن مينويسد: شيز مركز ديني ماد آذربايگان (تخت سليمان امروز) معبد شمال ايـران بود در اين معبد جامعهاي بسيار قديم از مغان ميزيستند.3 پرفسور گيريشمن در کتاب ايران از آغاز تا ساسانيان نقشه کشورهاي شاهنشاهي اشکانیان و ساسانیان و هخامنشیان را به چاپ رسانده است و از آذربايجان به نام سرزمين آریایی ماد بزرگ نام برده است .
در شاهنامه فردوسي هم آمده كه در دوران كيانيان، آذربايجان را به نام آتشكده بزرگ و مقدس «آذرگشسب» ميخواندند. بر پايه سخن فردوسي، كيخسرو پيش از نشستن بر تخت شاهي، همراه با پدربزرگ خود كيكاوس به سوي خاك آذرگشسب (آذربايجان) روان ميشود تا در محراب، آغاز سلطنت خود را متبرك و از خداوند در اداره امور كشور ياري طلب نمايد:
چنين گفت خسرو به كاوس شـاه كه جز كردگار از كه جوييم راه
بدو گفت: ما همچنين با دو اسب بتازيم تا خاك آذرگشسب
سر و تن بشوييم با پا و دست چنان چون بود مرد يزدان پرست
به زاري، آيا كردگار جهان به زمزم كنيم آفرين جهان
بباشيم در پيش يزدان به پاي مگر پاك يزدان بود رهنماي ...4
آرتو كريستن سن نيز در تاييد زيارتگاه بودن آن آتشكده چنين مي نويسد:
«آتشكده آذرگشسب يا آتش سلطنتي در گنجگ (شيز) واقع درآذربايجان بود كه اكنون به خرابه هاي تخت سليمان معروف است و پادشاهان ساساني هم (مانند كيكاووس و كيخسرو به روايت فردوسي) در ايام سختي به زيارت اين معبد ميشتافتند. و زر مال و ملك و غلام براي آن جا نذرمي كردند.5
از نامهاي ديگر آذربايجان «ماد خرد» بوده است. در دوران شاهنشاهي مادها و در آن روزگار، ايـران بزرگ را «ماد بزرگ» و آذربايجان را «ماد خرد» مي ناميدند. البته اين استان را به روزگار مادها، آتورپاتكان نيز ميگفتند. به نظر استرايو، جغرافي نگار معروف يوناني آذربايجان از نام سرداري به نام «آتورپات» اقتباس شده است. بدين ترتيب كه چون دوران پادشاهي هخامنشيان به پايان آمد، الكساندر ماكدوني6 به ايـران دست يافت، سرداري به نام «آتورپات» در آذربايجان برخاسته، آن سرزمين را، كه بخشي از خاك مادان و نام «ماد كوچك» معروف بود، از افتادن به دست يونانيان نگاه داشت و آن سرزمين به نام «آتورپاتكان» خوانده شد.7
ريشه نام «آتورپاتكان» از آتورپاتن، آتورپات، آذرپات يعني «آذر پاسدار» يا نگهبان آتش است و آتروپاتن لقب هر يك از ساتراپ ها (استانداران) هخامنشي در اين استان بوده است. چه آذربايجان جايگاه بزرگترين و مقدسترين آتش ايزد افروخته به نام «اذرگشسب» بود كه يكي در باكو و ديگري در شيزمراغه (تخت سليمان امروزي) قرار داشت. دياكونف در وجه تسميه آذربايجان نوشته است: «اين نظر بسيار شايع است كه آتروپات «شخص» نيست و لقب كاهني است كه در ماد حكومت مي كرده است و اشتقاق اين كلمه «نگهبان آتش» چنين تعبيري را اجازه مي دهد».8
البته برخي نيز معتقدند كه در دوران شاهنشاهي مادها و بعد از آن در دوران هخامنشيان تا زمان كوروش كبير، مغان علاوه بر سمت پاسداري از آتش مقدس، شغل استانداري آذربايجان را هم برعهده داشتند. اين لقب تا زمان حمله اسكندر لقب استانداران بود. اما آخرين ساتراپ (استاندار) هخامنشي براي جلوگيري از ورود يونانيان به سرزمين آتش مقدس و حفظ حرمت استان آذرگشسب خودر ا نه استاندار، بلكه پاسدار آتش مقدس يعني «آتروپاتن» خواند و از آن پس عنوان و لقب او «آتروپاتن» به صورت نام اين استان درآمد. احمد كسروي تبریزی نيز ضمن بررسي نام «آتروپات» واژه «اتور» را همان آذر يا آتش و واژه «پات» را كه بعدها به صورت «پاد» و «باد» درآمد به معناي «نگهبان» دانسته است.9 اين نام تا پايان عصر ساساني در ايـران رايج بوده است. چنان كه يكي از موبدان مشهور «آذرباد ماراسپندان» يا «آذرباد مهراسپندان» نام داشته است. اين شخص وزير شاپور دوم، شاهنشاه ساساني و يكي از مفسران اوستا بود. نام اين موبد به صورت «آتربات مانسار اسپندان» نيز آمده است.10
در ادبيات دري، آتورپات به صورتهاي، آذرآبادگان، آذربايگان و آذربايجان آمده است. چنانكه فردوسي نيز «آذر آبادگان» به كار برده است:
به يك ماه در آذر آبادگان ببودند شاهان و آزادگان
وز آن جايگه لشكر اندر كشيد سوي آذر آبادگان بركشيد
در كتابهاي عربي نيز آذربايجان و آذربيجان به كار برده شده است. به هر حال اين كلمه، با اشكال مختلف و تصحيفات آن هر چه باشد، با توجه به دلايل عقلي و نقلي موجود، آن چه مسلم است ماخوذ از «آتورپات يا آتروپات» نام سردار ايراني و خشثرپاون (شهربان) زمان اسكندر، آذربايجانست و هر وجه يا مبدا و علتي كه براي پيدايش اين نام، كه اكثر مورخان و جغرافي نويسان قديم و معاصر نگاشته اند، قابل ترديد است. بدن شك اين نام ايراني است. زيرا در اوستا AterePata كه در لغت به معني نگهبان و پناهنده آتش است، نام يكي از پاكدينان ايـران باستان است و در پهلوي Aturpat آمده است.
علاوه بر اين، در ايـران باستان نام آذربد، آذرپاد و در پهلوي آتروپات (مارسپندان) از اسامي معمول و رايج بوده است. آتورپاتكان همان طور كه گفته شد، خود از سه كلمه تركيب يافته است. آتور يا آذر به معني آتش و پات يا پاي (پد) از مصدر پاييدن به معني نگهبان و نگهباني كردن و سرانجام «كان يا گان» كه پساوند مكان يا نسبت است با اين توضيح ابهامي در اين نام باقي نمي ماند و معناي آن «سرزمين يا شهر آذرباد» معناي درست تري است كه ميتوان بدان اطلاق نمود.
يادداشتها
1- فرتيغ دادگي: بن دهش (خلاصله اوستا)، گزارنده: مهرداد بهار، صص، 28 و 152.
2- علي اكبر دهخدا، لغت نامه، ج 3، چاپ اول، انتشارات دانشگاه تهران، 1373، ذيل باكو
3- پروفسور گيرشمن، ايـران از آغاز تا اسلام، ترجمه دكتر محمد معين، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1349، ص 270.
4- فردوسي، شاهنامه، به همت محمد رمضاني، كلاله خاور، جلد 3، ص 95.
5- آرتوركريستن سن، ايـران در زمان ساسانيان، ترجمه رشيد ياسمي، چاپ دوم، انتشارات دنياي كتاب 1377، ص 190.
6- اين شخص همان اسكندر مقدوني است. در نوشته هاي باستان، او را به جاي الكساندر، السكندر مي ناميدند.
7- احمد كسروي، كاروند. به كوشش يحيي ذكاء، تهران، 1356، صص 313-314.
8- دياكونف، تـاريخ ماد، ترجمه كريم كشاورز، بنياد ترجمه و نشر كتاب،1345، ص 780.
9- احمد كسروي، كاروند، صص 315-316.
10- علي اكبر دهخدا، لغت نامه، جلد 1، انتشارات دانشگاه تهران، 1372، ذيل «آتروبات»
11 - آذري يا زبان باستان آذربايجان اثر شادروان احمد کسروي
زبان مـردم آتورپاتكان، زبان ايراني بوده است
پروفسور اقرار علي اوف
«پروفسور اقرار علياوف» از دانشمندان برجسته تـاريخشناسي و زبانشناسي جمهوري آذربايجان است كه مرتبت و منزلت علمي والاي وي به سبب تحقيقات گرانسنگ در گستره شوروي سابق و كشورهايي مانند ايـران و تركيه، بر همگان روشن است. اقرار علياوف، عضو هيات علمي آكادمي علوم جمهوري آذربايجان در باكوست. كتاب «تـاريخ آتورپاتكان» يكي از تاليفات علمي و مهم «پروفسور اقرار علي اوف» مي باشد كه در هفت بخش تدوين شده و نكتههاي بديع از تـاريخ آتورپاتكان را باز ميگويد. يافتههاي علمي وي مورد پسند جاهلان و نژادگرايان در جمهوري آذربايجان واقع نشد و گفته ميشود كه حتي گروهي از جهال كتب وي را جمعآوري كرده و در آتش سوزاندند! آنچه ميخوانيد فرازهايي است از كتاب «تاريخ آتورپاتكان» به ترجمه دكتر شادمان يوسف
بـا وجود آن كه تـا حال نشانهاي از زبان ماديان آتورپاتكان دورههاي باستان به دست نيامده است (ما تنها يك نوشته به زبان ارمني در دوران بعد از قدرت هخامنشينان در «سن كله» نزديك زنجان داريم كه شهادت ميدهد در آتورپاتكان و كشورهاي همسايه، حتي ارمنيان از آن استفاده ميكردهاند. اما علاوه بر اين، ما ميتوانيم بـا تكيه بر پايههاي استوار، تصديق كنيم كه آنچه كه زبان ماديان ميانه آتورپاتكان به شمار ميرود،1 بيشك زبان ايرانيست كه به طور وسيع، گسترده بود. در اين باره نه تنها به گونهاي نسبتا خوب فرهنگ نامگذاري آذربايجان در آغاز عصر ميانه، كه آن را ميتوان متعلق به دورههاي باستاني نيز دانست، گواهي ميدهد، همچنين اسناد ديگر نيز وجود دارد. مولفان عرب در برابر ديگر زبانها ولهجهها كه در عصر ميانه در آذربايجان غربي معمول بودند، زبانهاي آذري (azari)، پهلوي (fahlavi) و فارسي را (iuqat-i furs) را نام ميبرند. درباره زبان آذري همچون زبان بخش زيادي از جمعيت آذربايجانغربي مسعودي2 نيز ميگويد. درباره اين زبان ابنحوقل، ياقوت بلاذري و مولفان ديگر عرب گزارش دادهاند. 3
مقدسي زبان آذري را همچون زباني مخصوص فارسي معين كرده مينويسد: زبان دشواري است و برخي واژههاي آن شبيه زبان خراساني است.4
براي مقدسي و همچنين بيشتر مولفان قرنهاي نهم و دهم معين كردن لغت فرس (يعني زبان فارسي) معناي اتلاق به گروه زبانهاي ايراني را داشت. اينكه آذري زبان فارسي بوده است، از گفتههاي خرد مولفان عرب برميآيد كه نوشتهاند: اين زبان خوبي نيست براي فهميدن دشوار است (از نقطهنظر داننده فارسي) و غيره.5 در عين حال استفاده كردن از نام فارسي براي آذري از سوي مقدسي و مولفان ديگري عرب از جمله ابنمقفع* همچنان كه اصطلاح (فهلوي) را براي معين نمودن زبان اصفهان، ري، همدان، نهاوند و آذربايجان.6 و اصطلاح فهلويات را براي شعرهايي كه به لهجههاي محلي نوشته شده پيش از همه نشان زبان ماد را معين ميكردند.7
آنچه كه ما درباره زبان آذري ميدانيم كه شايد آن را ميبايد زبان آذربايجانيان ناميد (به اين تعبير لغت آذربايجان در نوشتههاي بيروني برميخوريم.)8 ، ميتوان خلاصههاي زيرين را برآورد:
1ـ در دوران مولفان عرب، در آذربايجان بـا زبان آذري صحبت ميكردند.
2ـ كه آن بدون شك زباني ايراني بوده است، چون كه مولفان عرب آن را برابر دري و پهلوي گاهگاه به نام فارسي ياد ميكنند و آن را جدا از زبانهاي ديگر قفقاز به شمار ميآورند.
3ـ كه آذري زبان فارسي امروزي نيست.9 تحقيقهايي كه مولفان معروف در زبان آذري كردهاند، حاكي از آن است كه اين زبان متعلق به گروه زبانهاي شرق و غرب ايـران است و آن به زبان تالشي نزديك بوده.10 زبان تالشي ويژگيهاي اساسي صورتي زبان مادها را در خود نگاه داشته است.11
منابع جدي وجود دارند كه نشان ميدهند لهجههاي نزديك به زبان آذري و تالشي امروز، در دوره عصر ميانه (قرون وسطا) در سرزمين آذربايجاني جنوبي گسترش يافته است.12 جالب است كه يادآور شويم كه براساس سخنان ياقوت، زبان شهروندان مغان (دشت مغان) به زبانهاي گيلان و تبرستان نزديك بوده است.
برخي زبانهاي ايراني آذربايجان جنوبي ] آذربايجان ايـران[ كه تـا زمان ما باقي ماندهاند، مانند هرزني، خلخالي، گرينكاني و ديگران، در خود رابطههاي خوبي بـا لهجههاي شمال غربي مركزي ايـران را دارند.14
گروهي از دانشمندان معروف چنين عقيده دارند كه لهجههاي ايراني كه در سرزمين آذربايجان جنوبي امروز و قرون ميانه گسترش داشتهاند باقيمانده زبانهايي هستند كه در زمانهاي قديم وجود داشتند و لهجههاي امروزي شمال و غرب و مركزي ايـران نشانگر آنند كه در اين منطقه زبان يگانهاي مشترك بوده است.15 خيلي مهم است كه در دوره ميانه در آذربايجان به گروهي از لهجههاي ايراني برميخوريم و نيز لهجههاي ايراني امروزه اين منطقه همه متعلق به گروه زبانهاي شمال غربي ايـراناند و ويژگيهاي نزديك به هم داشتهاند مانند زبان مادها. 16 از اين رو ميتوان گفت كه زبانهاي نامبرده، بازمانده زبان مادي و يا لهجههاي مادي ميباشند.
در اصل، لهجههاي ايراني كه در سرزمين آذربايجان به كار گرفته ميشد، حاكي از آن است كه آنها نه در دوره ميانه و نه بعدتر، از جايي ديگر به اين جا نيامدهاند بلكه هم اينجا بودهاند. موارد زيادي درباره اين لهجههايي كه از جانب محققان روسي و عالمان شوروي و دانشمندان خارجي گردآوري و تحقيق شده، همچنين پژوهشهاي گروهي از عالمان خارجي (دانشمندان خارج از مرز شوروي سابق/ مترجم) در منطقهاي كه درباره آن سخن ميگوييم، حاكي از آن است كه هنوز از زبانهاي قديم، زبانها و لهجههاي ايراني پديدار هستند. به ويژه بايد يادآور شد كه زبان و لهجههاي گروه شمال غربي بر پايه آگاهيهاي زبانشناسان از كهنترين زمان تـا امروز از زبانهاي گروه فارسي برخاستهاند.
در اين جا ميبايد چند سخن راجع به مفهوم آذربايجان بگويم، چون كه در دورههاي اخير در ادبيات علمي، و علمي ـ مردمي كوششهاي بسيار به خرج ميدهند تـا اين كه اين نام را از محيط آتورپاتكان جدا سازند، كه اين به تباه كردن انديشه نسلهايي كه در سرزمين ما به سر ميبرند ميپردازد و پيوندهاي خوني و معنوي را كه ما بـا آتورپاتكان داريم ميگسلاند. اين گفتار توضيح و تفسير بسياري از مسايل تـاريخ كشور ما را ايجاب ميكند كه اين سخنان بايد محيط آن گردند كه هر مورخ از براي خود احترام قايل شده، وظيفه خود بداند كه تنها حقيقت تاريخي را بگويد تـا خاطره تاريخي مـردم ما نگاه داشته بشود! نام آذربايجان تـا زماني نه چندان دور در رديف نامهايي قرار ميگرفت كه هيچگونه اختلاف نظري درباره آن وجود نداشت. اما در ده سال اخير در جمهوري آذربايجان براي آنكه معنايي تازه به اين مفهوم بدهند، كوششهاي فراوان به خرج داده ميشود. اين تجديدنظر، بارها نه از جانب متخصصان بلكه از سوي كساني كه از دانش به دوراند و تخصصي در اين زمينه ندارند، ابراز ميشود. اين قبيل مردمان به كارهاي غير علمي دست ميزنند و چنين گمان ميدارند كه بـا سخنپردازيهاي دور از حقيقت، ميتوانند مسايل علمي را حل وفصل كنند! جريان را كاملا ساده كرده و بدون هيچ آگاهي از تحليل ريشهشناسي و بيآنكه خويش را به دانش زبان شناسي بيارايند بـا تمامي نيرو، كوشش ميكنند كه وجود تركان را در سرزمين ما باستاني بنمايانند و در تحليل خود نام آذربايجان را به كار ميگيرند!
آنان كه در اين باره از خود كوشش بسيار به خرج ميدهند، متوجه نيستند كه مفهوم نام، گرچه اسناد مهمي براي معين كردن تـاريخ قومي خلق است، ولي استناد تنها براساس يك نام بدون نشانههاي ديگر امكانپذير و دور از اصول علمي است. نيز نميتوان پيدايش زبان خلق را معني جديد داد. و تعيين كوششهاي تاريخي ـ قومي خلقها بـا استفاده از مفهومي كه حتي بـا نام هم رديف هست، غير علمي سات و خيلي خطرناك است.
نميتوان سادهلوحانه گمان كرد كه نامهاي همگون، در تـاريخ بـا هم همانند بوده باشند. نامهاي به ظاهر شبيه كه در طول زماني زيادي از هم جدا بودهاند، اكثرا به گونهاي تصادفي شبيه ميشوند. «ا.م دياكونوف» در حالي كه تحليلي جدي از زبانشناسي ندارد، نام خلقها و كشورها را خودسرانه و با سادهانديشي از روي شباهت ظاهر، به هم نزديك شمرده است و اين كار ما را به حل مسايل قومي كشور نزديك نخواهد كرد. بـا اصطلاح اصولي دانشمنداني كه پيش از اين ياد كرده شدند، در حل مشكلترين مسالههاي تاريخي منطقه از آنها استفاده مينمايند، اين موضوع زياده از حد، ساده و ابتدايي است و بيش از حد مجاز، به خود روا ديدن را نشان ميدهد. «دلايل» بيبنياد، ايجاد ميشود و تمامي كوشها براي اين انجام مييابد كه براي نامي ]آذربايجان[ كه ذكرش را در بالا داشتيم كلمههاي شبيه از زبانهاي تركي پيدا بكنند. بـا استفاده از «فال قهوه» و توضيح ريشهشناسي ميخواهند كه اين عقيده را ثابت كنند كه نام آذربايجان، ريشه تركي دارد!
اين مولفان نسبت به تمامي قواعد ريشهشناسي تطبيقي بياعتنايي نشان ميدهند. آنها آگاه نيستند كه بدون درنظر گرفتن احاطه تاريخي و وضعيت تاريخي، همچنين تـاريخِ خود كلمهها و تغييراتي كه در طول تـاريخ واژهها از ديدگاه قانونهاي آواشناسي رخ ميدهد، سنجش و مقايسه و برابر نهادن واژهها هيچگونه پايه علمي ندارد. چون كه جاي هيچ باور علمي نيست كه اين بـا آن اصطلاح درست همان معنا را داشته باشد كه در زباني ديگر بـا تلفظي شبيه به آن به كار ميرود! اين مولفان بيخبر از آنند كه بـا شباهت ظاهري واژهها به يكديگر، هيچ چيز را نميتوان اثبات كرد. شباهت تصادفي كلمهها، نامها و غيره در زبانهاي گوناگون، يك چيزي معمولا ناگزير و از ديدگاه قانون احتمالات رياضي حتمي است.
براساس قانون نظري احتمالات در زبانهاي گوناگون ميتوان دهها كلمه شبيه به هم را پيدا كرد. ميتوان به ريخت كلمههاي زيادي اشاره كرد كه نه تنها شبيه هم تلفظ ميشوند بلكه در اين، يا آن زبان، يك معنا را افاده ميكنند ولي هيچ عموميت در پيدايش خود ندارند. همه كوششهايي كه به يگانه پنداشتن واژههاي زبانهاي گوناگون انجام ميگيرد كه تصادفا شباهت ظاهري دارند، كاملا اشتباه است. همان طور كه ذكر گرديد كلمههايي كه همانند يكديگر طنينانداز ميشوند، ممكن است از ديدگاه نژادشناسي زبان يكي نباشند. 17 ميتوان بـا تمامي مسئوليت اظهار نمود كه مولفاني كه ريشه مـردم آذربايجان را تركي ميدانند، تحمل هيچگونه انتقاد را ندارند. چون كه اين عقيده، اساس علمي ندارد! و بـا هيچ اصل علمي نميتوان گفتههاي آنها را تصديق كرد و ممكن نيست كه گفتههايي را كه هيچ پايه و اساس قانونمند ندارند، در رديف كار علمي و تحقيقي جاي داد. آنهايي كه اين را درنظر ميگيرند و ميكوشند، از اصولي واهي در علم استفاده نمايند، هنوز از سده گذشته مورد مسخره و خنده قرار دارند.
هر چند كه دليلهاي مولفاني كه كوشش ميكنند تـا ريشه نام آذربايجان را تركي بدانند هيچگونه پايه ندارد و لازم نيست كه از نقطهنظر زبان شناسي و تـاريخشناسي اين گفتههاي بياساس را ردكرد ولي متاسفانه اين به اصطلاح «ايده» در كتابهاي ادبيات جدي و علمي ـ مردمي و حتي علمي نيز جا باز كرده است و همين، مرا وا ميدارد كوشش نمايم تـا نقطهنظري علمي را درباره پيدايش مفهوم آذربايجان كه در پايان سده چهارم و آغاز سده سوم پيش از ميلاد پيدا شد، به طوري كه حتي در دوران باستان آغاز مصر ميانه انعكاس پيدا كرد، باز نمايم!
نه تنها مفهوم بلكه زبان آتورپاتكان نيز ايراني بود. زبان دين زرتشت ايراني بود و تقريبا تمامي اصطلاحات اجتماعي، اقتصاد، سياسي و فرهنگي همه ايراني بودند و در اين باره وضعيت دوران ساسانيان شهادت ميدهد. قوم آتورپاتكان ایرانی كه در دوران باستان موجوديت پيدا كرد، اين جمعيت كنوني آذربايجان جنوبي نيستند كه بـا لهجههاي زباني ماديان ميانه سخن ميگويند. چنان كه ياد كرديم، يك قوم جديد بود كه در نتيجه تجانس طايفههاي محلي منطقه پيدا گرديده است.
از اين گونه مثالها در تـاريخ بسيار است. مثلا ميتوان به جريان روس شدن طايفههاي فين ـ اوگاريها اشاره كرد. از جمله وسيها، موارميها، مري و غيره... هيچ يك از محققين واقعيت بين نميتوانند گواهي بدهند كه مـردم شمال و شرقي استانهاي روسيه غير از طوايف فيناوگاري هستند كه در هزار سال پيش زبان خود را به سلاوني، زبان روسي تغيير دادهاند. اين طايفهها چنان كه ما خوب آگاه هستيم در زماني به روسها تبديل يافتند كه آنها به منطقه «پاوالهژه» و نزديكيهاي «لاواگا» و «پلازر» سلاوتي آمونو18 رفتند.
ترك آناتولي كه آن هم تـا اندازهاي از ديد مـردمشناي، نسل قديم جمعيت آسياي كوچك است، ولي آنجا را نيز نميتوان هنوز آسياي كوچك ناميد، زيرا كه بـا تغيير زبان به زبان تركي نماينده قومي جديد ميباشد كه در قرنهاي 16، 15 در نتيجه تجانس و آميزش طايفههاي ترك زبان بـا مـردم بومي پيدا شده است.
مصر عربي نيز از نظر مـردمشناسي همان قبط قديم است. اما مصري معاصر نه تنها مصري قديم نيست، زبانش به زبان عربي تغيير پيدا كرده است. مصريان از ديدگاه قومشناسي، اعراب جديد هستند كه بـا عربهاي ديگر منطقه آميخته، و اشتراك زباني، فرهنگي، رواني يگانه بـا آن يافتهاند. 19
اين همه را ميتوان درباره انگليسيها، فرانسويان، اسپانيان، رومانياييها، قزاقان، ازبكان، تركمانان و مردمان بسيار ديگر نيز گفت. اين گفتهها معني آن را ندارند كه ما از جدول نامنويسي گذشتگان مـردم آذربايجان، گروههاي هوريتي، گوتي، لولوبي، مانايي و طايفههاي ديگر را كه در منطقه آذربايجان جنوبي و اطراف آن زندگي ميكردند، خط زده باشيم. هيچگاه! تيرهها و مردماني كه ياد كرديم، آنها گذشتگان ما، در دوره پيش از تـاريخ ما ميباشند و ما از آنها هيچگاه دست نخواهيم كشيد.
تمام طايفهها و تيرهها، كه در سرزمين كشور ما زندگي ميكردند نقشي بزرگ را در روندهاي قومي بازي كردهاند. همه آنها در زمانهاي گوناگون در تشكيل قومي، پيدايش قومي عمومي در آخر سدههاي پيش از ميلاد اشتراك داشتهاند، اما نقش حل كننده همه آنها را در يكديگر مادها داشتند.
نقل از: آران ـ گاهنامه تحقيقي ـ مطالعاتي موسسه فرهنگي آران ـ شماره دوم ـ پاييز 82
نشاني: تبريز ـخيابان عباسي ـ شماره 2 صندوق پستي: 5457 ـ 51575
تلفن: 6561163 (0411)
نمابر: 6561162 (0411)
پينوشتها:
1ـ پريخانيان، ا.گ نوشتههاي آرامي از زنگزور، 1965، 4 NQX
در تحقيقات لنتس.و. نيز بـا همين نام آمده است. (ص 262، ii,iv.z). هنينگ.و.ب (ص 195، 1961، 2، Asiya Mayor,x) و ديگران.
2ـ بنگريد: قاسم آو.س.يو. آذربايجان جنوبي در قرنهاي lll,vll باكو، 1983، ص 44.
3ـ همان
4ـ همان
5- در اين ميان ياقوت ميگويد كه زبان آذري براي همگان قابل فهم است. مگر براي دارندگان آن زبان. بنگريد: ميلر ب.و. راجع به مساله زبان و جمعيت آذربايجان تـا زمان ترك زبان شدن اين منطقه، يادداشتهاي دانشمندان انستيتو خلقهاي شرقي M.1.CCCP، 1930، ص 203.
* ابن مقفع يا روزبه پارسي ايراني است كه به زبان عربي كتاب نوشته است. (ف).
6- آرنسكي اي.م، مقدكه زبانشناسي ايراني. ص 138، 1960، M: نيز بنگريد: قاسم اوس.يو. اثر ياد شده. ص 45.
7- Henning
W.B. Mittrliranisch. Handbush der Orientalistik. l.lv. Iranistik,l. Linguistik. Leiden .1958, S95–koln.
8- ابوريحان بيروني، آثار برگزيده، 17، تاشكند، 1974، ص 46، نيز بنگريد: قاسم آو.س.و اثر ياد شده، ص 203.
9- بنگريد ميلر: ب.و اثر ياد شده، ص 203
10- همان، ص 217 به بعد.
11- بنگريد: ميلر.ب.و. زبان تالشي، ص 53، 1953، مسكو
12- بنگريد: دياكونف، اي.م، تـاريخ مادها. ص 92، ميلر.ب.و «راجع به مساله زبان... قاسم آو.س.و اثر ياد شده، ص 46.
13- بنگريد Schwarz.p نگر... اثر ياد شده، ص 1086 و ديگر.
14- Henning W.b. the ancient tanguage of Azerbaijan . Transaction of the phiologicalsociety. London . 1955. Herzfeld E. AMI. VII 1934, C10
15- اثر ياد شده، ص 16Horzfold E,
16-ميلر.وب زبان تالشي، ص 53، دياكونف اي.م تـاريخ مادها، ص 382، 920381.
17- نگر: زبانشناسي عمومي، اصول تحقيقات زبانشناسي، ص 40، 1971، مسكو
18- گارويناوا، اي، ي، تـاريخ قوم بين رودخانههاي ولگا و اك 1961.
19- لوتسكي، پ.و : اعراب ص 289.