تمسک به ریسمان الهی؛ چرا و چگونه؟
- در مقاله حاضر پیرامون تمسک به ریسمان محکم الهی، تشریح معنی ریسمان الهی، نکوهش عرض حاجت به دیگران و انواع تمسک به حبل الله سخن گفته شده که با هم آن را از نظر می گذرانیم.
در مقاله حاضر پیرامون تمسک به ریسمان محکم الهی، تشریح معنی ریسمان الهی، نکوهش عرض حاجت به دیگران و انواع تمسک به حبل الله سخن گفته شده که با هم آن را از نظر می گذرانیم.
گفتنی است این مطلب از ماهنامه معرفت، شماره ۱۰۶ انتخاب شده است.
در حدیث قدسی آمده است که خداوند می فرماید: «یا موسی، اذا انقطع حبلک منی لم یتصل بحبل غیری. فاعبدنی و قم بین یدی مقام العبد الحقیر الفقیر. ذم نفسک فهی اولی بالذم، و لا تتطاول بکتابی علی بنی اسرائیل، فکفی بهذا واعظا لقلبک و منیرا و هو کلام رب العالمین- جل و تعالی.»(۱) ترجمه تحت اللفظی عبارت این است که خداوند خطاب به حضرت موسی(ع) می فرماید: هنگامی که ارتباط تو با من قطع شود با هیچ کس دیگری ارتباطی نخواهی داشت. هنگامی که ریسمان تو با من بریده شود هیچ ریسمانی نخواهی یافت. مرا پرستش کن و در مقابل من، مثل بنده ای حقیر و فقیر بایست و خودت را نکوهش کن که نفس از دیگران، اولی به نکوهش است. و به وسیله کتاب من، که تورات است، بر بنی اسرائیل برتری نفروش. این کتاب برای موعظه و روشنگری کافی است؛ زیرا کلام خدای متعال است.
● تمسک به ریسمان محکم الهی
جمله اول، که می فرماید «اگر ارتباطت با من قطع شود» یا «هنگامی که ریسمان تو با من بریده شود هیچ ریسمانی نخواهی یافت» احتیاج به توضیح دارد. این تعبیر که خدای متعال ریسمانی دارد که باید به آن چنگ زد و باید به آن پیوست، در قرآن کریم هم هست. به صراحت، یک جا به «حبل الله» و در بعضی جاهای دیگر، مشابه آن تعبیر شده است. تعبیر صریحش در آیه شریفه (و اعتصموا بحبل الله جمیعا و لاتفرقوا)(آل عمران:۱۰۳) است که به ریسمان الهی چنگ بزنید و پراکنده نشوید. اشاره است به اینکه این ریسمان الهی موجب وحدت و هماهنگی شما می شود. هم از سیاق آیات برمی آید، هم در تفاسیر و روایاتی که از اهل بیت(ع) وارد شده، «حبل الله» به اسلام و به قرآن کریم تفسیر شده است. گویا در بعضی از روایات هم به «ولایت علی(ع)» تعبیر شده است.
نظیر این تعبیر، «عروه » است؛ در «آیه الکرسی» می فرماید: (فقد استمسک بالعروه الوثقی) (بقره: ۶۵۲) در آیات دیگر هم مشابهش آمده است. «عروه» یعنی: دستگیره. ظرف هایی که سابق درست می کردند و دستگیره داشت- مثل سبوی آب- دستگیره اش را «عروه» می گویند. چنین تعبیر شده که دستگیره محکمی هست که هر کس به آن دستگیره بچسبد سقوط نمی کند، مورد اعتماد است، محفوظ می ماند. اما کسانی که به این دستگیره نچسبند، تمسک نکنند هلاک می شوند، سقوط می کنند. در روایات، این دستگیره به اسلام به قرآن و به ولایت اهل بیت(ع) تفسیر شده است. تعبیر تمسک به دستگیره الهی یا چنگ زدن به ریسمان الهی یا به تعبیر ساده تر، برقرار کردن رابطه با خدا، چند مرحله دارد.
اسلام دینی است دارای مبانی، عقاید، و بایدها و نبایدهایی که عمدتاً احکام و دستورات فردی و اجتماعی است. وقتی می گویند: تمسک به اسلام داشته باشید، به اسلام اعتصام داشته باشید؛ یعنی به دستورات اسلام عمل کنید. این تمسک به «عروه الوثقی» یا به «حبل الله»، آنجا که مصداقش اسلام یا دین خدا باشد؛ یعنی عمل کردن به دین خدا. تمسک به اسلام معنای دیگری ندارد. در اینجا، برخی احکام، تشریعی هست؛ احکام تکلیفی هست، واجب و حرامی هست، و به دنبالش هم- مثلا- مستحب و مکروهی هست. کسانی که به «حبل الله» تمسک کنند، قدر متیقن، باید واجب و حرامش را رعایت کنند. اگر خیلی خوب بخواهند به آن متمسک شوند باید مستحبات و مکروهاتش را هم رعایت کنند. کسانی که «تمسک» کنند، یعنی دین خدا را درست رعایت کنند هدایت می شوند، به سعادت می رسند، از سقوط نجات پیدا می کنند، در چنگ شیطان گرفتار نمی شوند. در مقابل، کسانی که نسبت به دین اهتمامی نداشته باشند، لاابالی باشند، واجباتش را درست انجام ندهند، محرماتش را درست رعایت نکنند، مرتکب گناه شوند اینها در معرض لغزش و سقوطند؛ مثل اینکه کسی یک دستگیره ای را گرفته باشد، اما کم کم دستش شل شود؛ اول با پنج انگشت گرفته، کم کم چهار انگشت و به تدریج، دستش رها می شود. اصلا این تمسک به «عروه» یا به «حبل» چنین صحنه ای را مجسم می کند. یک نوع تشبیه یا استعاره تخیلیه است؛ چنان که گویا ریسمانی از آسمان بین خدا و بنده کشیده شده و انسان در بین آسمان و زمین در معرض سقوط است. اگر به این دستگیره بچسبد سقوط نمی کند. بالای سرش بهشت و قرب الهی است. اگر سقوط کند می افتد، زیر پایش جهنم است: (فانهار به فی نار جهنم) (توبه: ۹۰۱) اما اگر به این ریسمان بچسبد می تواند از آن بالا برود و او را به بهشت می کشاند.
اینجا تمسک به حبل الله فقط رعایت دستورات شرعی و به تعبیر عامش «تقوا» است. اعتصام به حبل الله یا استمساک بالعروه الوثقی آن است که آدم دستورات خدا را رعایت کند، تقوا داشته باشد. ولی معنای دیگری هم دارد، معنای دیگرش آن است که انسان برای تامین نیازهایش احتیاج دارد به اینکه به جایی متوسل شود، به یک وسیله ای چنگ بزند. وقتی ما سر تا پای وجود خود را می بینیم، همه اش نیاز است: به هوا احتیاج داریم، به غذا احتیاج داریم، به زمین و هزاران چیز دیگر؛ نیازهای گوناگونی داریم که بعضی از روان شناسان اینها را دسته بندی کرده اند که در چند مرحله برآورده می شود.
سر تا پای وجودمان نیاز است. اگر این نیازها برآورده نشود دیر یا زود محکوم به مرگ خواهیم بود. برای تامین این نیازها، باید به جایی متوسل شویم، سراغ کسی برویم. وقتی خودمان نمی توانیم این نیازها را تامین کنیم- خودمان که صفریم؛ «نیاز» یعنی صفر، یعنی نداری- باید برویم سراغ کسی که دارد، از او بگیریم. این همان چنگ زدن به ریسمانی است، به وسیله ای است که به آن وسیله آدم نیازش را تامین می کند.
در این مرحله، ممکن است انسان وقتی سراپای خودش را نیاز دید، به خدای متعال توجه پیدا کند و از عمق دلش به او توجه نماید، نیازهایش را از او بخواهد؛ و ممکن است به واسطه ضعف ایمان، به واسطه غفلت، سراغ اسباب ظاهری برود و خدا را فراموش کند. این نمونه ها را زیاد ندیده ایم.
وقتی آدم نیاز دارد، سراغ همسایه، رفیق و دوست می رود. وقتی نیاز به موقعیت اجتماعی دارد دنبال مقدماتی می رود که پست و مقام و موقعیتی به دست بیاورد، در این راه، زمینه سازی می کند.
اگر کسی ارتباطش را با خدا تقویت کند هیچ احساس نیازمندی، فقر و ذلت نمی کند؛ چون به جایی چنگ زده است که آنجا همه چیز به صورت بی نهایت وجود دارد؛ مثل تشنه ای که کنار دریایی از آب شیرین باشد؛ دیگر احساس کمبود نمی کند. هر وقت نیاز دارد از آن آب گوارای بیکران استفاده می کند.
● عرض حاجت به دیگران
اما اگر این رابطه وجود نداشته باشد، آدم فراموش بکند که چه کسی می تواند این نیازها را برطرف کند، قدرت در دست کیست، اینها مال چه کسی است، سراغ دیگران می رود. اینجاست که ذلت انسان شروع می شود. با همین عرض حاجت به دیگران، ذلت انسان شروع می شود. آدم باید آبرویش را بریزد تا به کسی ابراز نیاز کند، از کسی چیزی درخواست نماید. بعد هم می بیند با یک درخواست ساده از کسی کارش درست نمی شود، باید اصرار کند، گاهی می بیند به صرف ابراز حاجت یا حتی تکرار و اصرار هم طرف ترتیب اثری نمی دهد، به تملق گویی و چرب زبانی و مدیحه سرایی متوسل می شود تا چیزی به او بدهد. و این راه ادامه دارد، بستگی دارد به اینکه چیزی که احتیاج دارد چقدر برایش ارزش داشته باشد و در دست چه کسی باشد و چقدر باید هزینه کند تا نیازش را تامین کنند. آیا دست آخر تامین بشود یا نشود؟
گاهی آدم برای اینکه به یک خواسته خودش برسد، حاضر می شود هزاران گناه مرتکب گردد؛ برای اینکه پستی، مقامی یا موقعیتی به دست آورد، در انتخابات پیروز شود، چه بسا کسانی در دنیا- ان شاء الله، در جمهوری اسلامی چنین کسانی نیستند- برای یک پست و مقامی، برای اینکه در انتخابات موفقیتی به دست بیاورند، حاضرند میلیاردها دلار هزینه کنند؛ چیزهایی که ما اصلاً در عقلمان نمی گنجد. در ذهنمان نمی توانیم تصور کنیم میلیارد دلار یعنی چقدر! حاضرند از اموال بیت المال، میلیاردها تومان صرف کنند- که البته بیت المال ارث پدرشان نیست که صرف کنند تا در انتخابات پیروز شوند- در این راه هزارها جنایت بشود، هزارها تهمت زده شود، دروغ جعل گردد، شایعه پراکنی بشود، آبروی افراد ریخته شود، برای برخی افراد دروغ جعل کنند و به آنها نسبت بدهند که آخر چه بشود؟ اصلاً معلوم نیست این آدم تا موقع انتخابات زنده بماند یا نماند. حالا اگر هم زنده ماند در انتخابات پیروز بشود یا نشود، و اگر پیروز شد آن وقت چه می شود؟! ولی آدمیزاد وقتی از خدا برید باید این ذلت ها را تحمل کند. خیلی هم شاد است که این امکانات در اختیارش هست؛ می تواند این دزدی ها را بکند، از اموال مردم صرف نماید برای اینکه احیاناً به پیروزی نهایی برسد. این حالت کسی است که از خدا بریده؛ خدا را کاره ای نمی داند. هر جنایتی، هر دزدی، هر تجاوزی به مال مردم، هر تهمتی، هر افترایی، هر دروغی جعل شود مهم نیست. نتیجه این بشود که من در انتخابات پیروز گردم، هرچند همه اش دروغ باشد. «هدف وسیله را توجیه می کند»؛ قانون ماکیاولی! این همان حالتی است که نداشتن ایمان برای آدم ایجاد می کند. این بستگی دارد به آنکه موقعیت آدم چه باشد یا همتش چقدر باشد.
ممکن است همتمان این باشد که- مثلاً- نان و آبی داشته باشیم، حداکثر خانه ای داشته باشیم؛ مثلاً، دو تا اتاق اضافی داشته باشیم. اما کسانی هستند که می خواهند چند کاخ داشته باشند، چند کارخانه داشته باشند، روزی میلیون ها دلار درآمد داشته باشند. باز هم برایشان کم است! همتشان بلند است! ولی در نهایت، حاضرند همه اینها را صرف کنند تا ریاستی داشته باشند. آن از همه چیز برایشان مهم تر است. همتشان بلند است، اما برای رسیدن به هدف هایشان حاضرند چه چیزهایی هزینه کنند؟!
● گونه های تمسک به حبل الله
ما باید چگونه باشیم؟ خدا از ما چه خواسته است؟ اسلام به ما چه می گوید؟ این مسئله غیر از اطاعت واجب و حرام است. اما در مقام عمل و رعایت واجب و حرام، یک حرف دیگر است. البته این هم بی ارتباط به آن نیست، ولی اینها دو مقوله اند: یکی مقوله اطاعت و عبادت است؛ مقوله دیگر اینکه آدم دلش به چه کسی بستگی داشته باشد؟ به چه کسی امید داشته باشد؟ اعتمادش به که باشد؟ در بسیاری از آیات قرآن، تعبیر «عبادت» و «توکل» دنبال هم آمده است؛ اوصاف خدا را ذکر می کند: (فالق الحب و النوی یخرج الحی من المیت و یخرج المیت من الحی) (انعام: ۵۹) تا می رسد به (ذلکم الله فانی توفکون) یا (ذلکم الله هو خالق کل شیء فاعبدوه) (انعام: ۲۰۱) و یا می فرماید: (فاعبده و توکل علیه) (هود: ۳۲۱) این نظیر تعبیری است که در نماز هر روزه می خوانیم: (ایاک نعبد و ایاک نستعین)(حمد:۵) دو مقوله است. حال که خدا را شناختیم: (رب العالمین الرحمن الرحیم مالک یوم الدین)(حمد:۲-۴) اینها را که حالا دانستیم، نتیجه اش چیست؟ یکی اینکه باید خدا را پرستش کرد؛ دیگر اینکه باید فقط از خدا یاری خواست: (ایاک نعبد و ایاک نستعین) یکی پرستش مخصوص خداست؛ دیگری استعانت مخصوص خداست. حالا که نیاز داری نیازت را فقط از خدا بخواه. این حاصل دین است که هر روز، دست کم، ده مرتبه باید این آیه را بخوانیم. اصلاً لبّ دین همین است: یکی اینکه انسان فقط خدا را پرستش کند، فقط از او اطاعت نماید؛ دیگر اینکه برای تأمین نیازهایش، امیدش فقط به خدا باشد، توکلش به خدا باشد، از او کمک بخواهد، نه از دیگری.
پس ما دو جور ارتباط با حبل الله داریم: یکی در مقام عبادت، خدا را عبادت کنیم، اوامر او را اطاعت نماییم. این یک جور تمسّک و اتصال به حبل الله است. دیگر آنکه برای تأمین نیازهایمان هم توجهمان به او باشد، دلمان بسته به او باشد. اگر این جور شد، آدم از دیگران احساس بی نیازی می کند؛ همه عالم هم دشمنش باشد، اهمیتی ندارد؛ همه عالم هم در مقابلش کرنش کند، برایش اهمیتی ندارد. همان حدیث جابر جعفی است که نقل می کند: امام باقر(ع) فرمود: «اعلم بانک لاتکون لنا ولیاً حتی لو اجتمع علیک اهل مصرک و قالوا انک رجل سوءلم یحزنک ذلک.»(۲) جابر جعفی از اصحاب سر امام باقر(ع) بود. امام به او می فرماید: هرگز ولی ما نخواهی شد، هرگز ولایت ما را نخواهی داشت، مگر این گونه باشی که اگر همه اهل شهرت جمع شدند و به تو فحش دادند ناراحت نشوی، اصلا غصه دار نشوی؛ نه تنها واکنش بد نشان ندهی، اصلا اعتنا هم نکنی. «ولو قالوا انک رجل صالح لم یسرک ذلک»؛ و اگر همه مردم شهرت جمع شدند و از تو حمایت کردند -و زنده باد! زنده باد! گفتند- خوشحال نشوی. اینها کاره ای نیستند، کار دست دیگری است. اگر آدم این ایمان را داشته باشد، این توکل را داشته باشد نه از چیزی می ترسد، نه به کسی امیدی دارد، مگر آنچه وظیفه شرعی اش باشد که در ظاهر -مثلا- به پدرش باید احترام کند، به معلم احترام کند، به مؤمنان احترام کند. اما این معنایش آن نیست که طمعی به آنها دارد، فقط به عنوان همین انجام وظیفه است که نسبت به آنها احترام می کند. این تملق نیست. دلش با خداست.
این معنای دقیق تر دیگری هم دارد که بالاتر از سطح ماست که آدم توجه داشته باشد به اینکه اصلا وجود او وابسته به خداست. اصلا اگر ارتباط با خدا نباشد او نیست، وجودی ندارد؛ چیزی که در فلسفه و حکمت متعالیه می گویند: «معلول عین الربط به علت است.» کسانی که مراتب کمال را طی می کنند دایم توجهشان به این است که اصلا وجود ما عین ارتباط با خداست، اگر به این ارتباط توجه نکنیم اصلا خودمان را فراموش کرده ایم، با خودمان بیگانه شده ایم. آن چیز دیگری است که از حد ما بالاتر است. به آن وارد نمی شویم.