شهلا ریاحی، مادر مهربان و همیشه خندان سینمای ایران: كار من این روزها نشستن و انتظار برای پیوستن به اوست. قرار بود هفتادمین سالگرد ازدواج‌مان را در كتاب گینس به عنوان هنرمندانی كه ركورد بیشترین عمر زندگی مشتركشان را با هم بودند ثبت كنیم.



چند وقت پیش بود كه بالاخره بعد از چند سال او را دیدیم كه آمده بود زنگ افتتاح تئاتر صابر ابر را در خانه هنرمندان بزند؛ با لبخندی كه انگار روی لبش دوخته‌اند؛ آمد زنگ را زد و چند كلمه‌ای حرف زد و رفت.

در یك روز بارانی به دیدن قدرت زمان وفادوست كه به نام «شهلا ریاحی» مشهور شده، رفتیم و پای صحبت‌هایش نشستیم كه این‌ روزها به خاطر كهولت سن دچار فراموشی شده و با دنیای بازیگری خداحافظی كرده است.

شصت سال حضور در سینما، تئاتر و تلویزیون، توشه سال‌ها فعالیت هنری اوست. با وجود بیماری‌اش اما باز هم خاطراتش را به خوبی به یاد می‌آورد!


چطور شد به عرصه هنر پا گذاشتید و مشوق اصلی‌تان برای پاگذاشتن به این عرصه چه كسی بود؟

17سال بیشتر نداشتم كه به درخواست و راهنمایی همسرم مرحوم «اسماعیل» ریاحی كه خود از شیفتگان تئاتر بود، به صحنه تئاتر راه یافتم. حدود سال 1323 بود. برای نخستین بار شادروان معز دیوان فكری در نمایشنامه‌ای به نام «سیاست هارون‌الرشید» نقش اول را به من محول كرد. این كار با استقبال بسیاری روبه‌رو شد و همین باعث شد كه بعدها یعنی در كار بعدی‌ام به‌عنوان بازیگر سرشناس مورد توجه قرار بگیرم.

در سال 1330 با فیلم خواب‌های طلایی وارد سینما شدم. پس از آن وارد رادیو شدم و برای 14سال در نمایشنامه‌های رادیویی در نقش بازیگر و كارگردان مشغول بودم. سال 1335 هم اولین فیلمم به نام «مرجان» را كارگردانی كردم كه به عنوان اولین كارگردان زن ایرانی شناخته می‌شوم.


وقتی فیلم خودتان را می‌ساختید چه احساسی داشتید؟

این احساس كه باید همه توان هنری و تجربه‌هایم را كنار هم قرار دهم تا حق مطلب ادا شود حتی برای انتخاب موسیقی فیلم، به قدری موسیقی گوش كردم و با وسواس به این قضیه نگاه می‌كردم تا كار خوب از آب در بیاید.


خانواده‌تان با ورود شما به دنیای هنر مخالف نبودند؟

درباره حضورم خاطره جالبی دارم! پدرم قبل از فوت خواب می‌بیند كه نوزادش را در دستانش گرفته و ناگهان نوزاد به آسمان می‌رود. فردای آن روز پدرم خواب را اینطور تعبیر می‌كند: «نوزادی كه به دنیا آمده، یا می‌میرد یا مشهور می‌شود.

زمانی كه وارد عرصه سینما شدم، همه خانواده‌ام سیاه پوشیدند و گفتند قدرت‌زمان مرده و دیگر برای ما وجود ندارد! اصلا برای آنها ورود زن به عرصه هنر‏، غیرقابل قبول بود و تا این حد از كاری كه كردم بدشان می‌آمد.


شاخص‌ترین نمایش‌های تئاتر شما كدام‌ها بودند؟

من در بیش از شصت نمایشنامه كه در تمام آنها نقش اول را داشتم ایفای نقش كردم كه خانم كاملیا، رومئو و ژولیت، تاجر ونیزی، خسیس، آخرین لحظه، پیچ خطرناك و مكافات نمونه‌ای از آنهاست.


به نظر خودتان بهترین كارتان در زمینه بازیگری، كدام فیلم است؟

جاده مرگ، درشكه چی، خانه خراب و مرگ پلنگ را از میان كارهایم خیلی دوست داشتم.


خانم ریاحی چرا همیشه نقش مادرهای مهربان را بازی می‌كردید و هیچ‌وقت نقش منفی نداشتید؟

مرحوم ریاحی همیشه به من می‌گفت نقش‌هایت را با دقت انتخاب كن چرا كه این نقش‌ها در ذهن مردم نقش می‌بندد و باعث محبوبیت یا تنفر مردم از تو می‌شوند. اگر نقش منفی برای بازی به من پیشنهاد می‌شد اصلا قبول نمی‌كردم.


چقدر از خودتان و فعالیت‌های هنری‌تان راضی هستید؟

خوشحالم كه توانسته‌ام با بیش از 60سال فعالیت هنری در عرصه تئاتر، ‌سینما،‌ رادیو و تلویزیون دین خود را به جامعه هنری ایران ادا كنم. من دختر كوچكی بودم كه وارد سینما شدم و این مردم بودند كه نام من را بزرگ كردند. امروز هستم شاید فردا نباشم اما هر چه دارم از مردم است و مردم بودند كه شهلا ریاحی را ساختند.


در شرایط برابر، اولویت را به كدام می‌دادید؛ كار یا خانواده؟

عشق به خانواده و عشق به هنر دو دغدغه اصلی من در زندگی بوده‌اند كه البته عشق به خانواده را با هیچ چیزی عوض نكرده‌ام. مرحوم ریاحی همه زندگی من بود و اگر از من چیزی می‌خواست با رضایت خاطر قبول می‌كردم حتی اگر از من می‌خواست از هنر دست بردارم كه البته اینگونه نبوده و او همیشه یكی از حامیان من در زندگی بود.


فكر می‌كنید جایگاه و سطح واقعی هنر ایرانی به‌ویژه سینما و تئاتر در مقایسه با دیگر كشورها چگونه است؟

با توجه به آن چیزهایی كه می‌بینم فكر می‌كنم در سال‌های اخیر با دستیابی به تحصیلات و مطالعات بسیاری كه در این زمینه صورت گرفته، سینما و تئاتر شاهد شكوفایی و رشد بسیاری بوده و به جرات می‌توان گفت این دو هنر از تحول چشمگیری تا حد جهانی شدن برخوردار شده‌اند.


آیا تا به حال هنرمندان دیگر نظرشان را درباره شما و فعالیت هنریتان بیان كرده‌اند؟

همه هنرمندان همواره به من لطف داشتند و جز محبت و تمجید از آنها چیزی نشنیده‌ام.


وقتی به جوانی و گذشته خود بر می‌گردید چه احساسی دارید؟ احساس رضایت می‌كنید از كارهایی كه تا به حال انجام داده‌اید؟

من با این عكس‌ها كه به در و دیوار زده‌ام زندگی می‌كنم. بارها با آنها حرف زده‌ام. به هر كدام كه نگاه می‌كنم خاطره‌ای از سال‌های جوانی در ذهنم نقش می‌بندد اما افسوس كه خیلی زود گذشت. البته این تنها برای من نیست قاعده زندگی همین است. پیر كه می‌شوی، حسرت روزهای جوانی را می‌خوری.


دلتان برای دنیای تلویزیون و سینما تنگ نشده است؟

سال‌های زیادی از عمرم را در سینما، تئاتر و تلویزیون گذرانده‌ام. معلوم است كه دلم تنگ می‌شود. من 60 سال با سینما زندگی كرده‌ام. اما دیگر پیر شده‌ام و حالا نوبت جوان‌هاست كه خود را نشان بدهند.


شهلا ریاحی كه مدت‌ها در بیرون از خانه درخشید، الان در خانه چه می‌كند؟

با فوت همسرم خیلی چیزها را از دست دادم اما این تقدیر همه ماست. بیشتر وقتم را در خانه می‌گذرانم و جدول حل می‌كنم و تلویزیون می‌بینم.


از زندگی مشترك‌تان با مرحوم اسماعیل ریاحی برایمان بگویید.

اسماعیل همه دنیای من بود. وقتی با هم ازدواج كردیم من 14سالم بود. با هم بزرگ شدیم. او هم سنی نداشت. فقط 20 سالش بود. من هر چه در زندگی دارم از اوست، فعالیت هنری‌ام همه و همه را از او دارم. همسرم همیشه به من می‌گفت نقش‌های مثبت را بازی كن چون خودش همیشه مثبت و خوب بود.

كار من این روزها نشستن و انتظار برای پیوستن به اوست. قرار بود هفتادمین سالگرد ازدواج‌مان را در كتاب گینس به عنوان هنرمندانی كه ركورد بیشترین عمر زندگی مشتركشان را با هم بودند ثبت كنیم.


در سال‌های فعالیت هنری‌تان با رادیو هم همكاری داشتید؟

بین سال‌های 1335 تا 1349 علاوه بر تئاتر و سینما، چند نمایشنامه رادیویی را كارگردانی كردم. اما بعد از آن درگیر تلویزیون و سینما شدم و دیگر وقت همكاری نداشتم.


خانم ریاحی چه چیز شما را خیلی آزار می‌دهد؟

دروغ، حسد و نامهربانی. همیشه به فرزندانم می‌گویم هیچ چیز جای مهر و محبت را نمی‌گیرد. دروغ نگوییم تا دروغ نشنویم و حسد نورزیم تا به ما حسد نورزند.


نصیحت شما به بازیگران جوانی كه تازه پا به این عرصه گذاشته‌اند چیست؟

هنر بسیار شیرین است اما نباید در آن غرق شد. جوانان نباید به خودشان غره شوند و خود و زندگی شان را وقف هنر كنند. باید بیاموزند و برای مفید بودن تلاش كنند اما همه زندگی این نیست بلكه در زندگی چیزهای زیباتری نیز وجود دارد.


زمانی كه زنگ افتتاح تئاتر صابر ابر را در خانه هنرمندان زدید گفتید «من هنوز هم بچه‌ام» منظورتان از این حرف چه بود؟

كودك درون من هیچ وقت بزرگ نمی‌شود. همین حالا كه در هشتاد و هفتمین بهار زندگی‌ام هستم هنوز احساس كودكی دارم و دنیا را از دریچه نگاه یك كودك می‌نگرم.