-
مدير بازنشسته
رستم و سهراب امروزی
چنین گفت رســتم به سهـــراب یل ، که من آبـــرو دارم انــــــدر محـــل
مکن تیز و نازک ، دو ابـروی خود ،. دگر سیخ سیـخی مکن؛ مـوی خود
شدی در شب امتــــــحان گرمِ چت ،بروگــمشو ای خــاک بر آن سـرت
اس ام اس فرستادنت بس نبــــــــود؟. ،که ایمـیل و چت هم به ما رو نمـود
رهـا کن تو این دختِ افراسیــــــاب ،که مامش ترا می نمــــاید کبــــــاب
اگر سر به سر تن به کشتن دهیـــم ،دریغـــا پسر، دستِ دشــمن دهیـــم
چوشوهر دراین مملکت کیمــیاست ،زتورانیان زن گرفتـــــن خطـــاست
خودت را مکن ضــــایع از بهــر او ،به دَرست بـــپرداز و دانش بجـــــو
دراین هشت ترم،ای یلِ با کـلاس ،فقـط هشت واحد نمـودی تو پاس
توکزدرس ودانش، گریزان بـُدی ،چرا رشــته ات را پزشـکی زدی؟
من ازگـــــــــور بابام، پول آورم ،که هــرترم، شهـریه ات را دهـم؟
من از پهلــــــوانانِ پیــشم پـــسر! ،ندارم بجــز گرز و تیـــغ و ســپر
چو امروزیان،وضع من توپ نیست ،بُوُد دخل من هفـده و خرج بیست!
به قبـض موبایلت نگـه کرده ای؟ ، پــدر جــــد من را در آورده ای!
مسافر برم،بنـده با رخش خویش ،تو پول مرا می دهی پای دیـــش؟
مقصّر در این راه ، تهیمیــنه بود،. که دور از من اینگونه لوست نمود!
چنیـن گفت سهـراب، ایـــول پـدر ، بُوَد گفـــته هایت چو شهـد وشکر!
ولـی درس و مشق مرا بی خیـال، مزن بر دل و جان من ضــد حال
اگر گرمِ چت یا اس ام اس شویــم ، ازآن به که یک وقت دپرس شــویم!
برچسب برای این موضوع
مجوز های ارسال و ویرایش
- شما نمی توانید موضوع جدید ارسال کنید
- شما نمی توانید به پست ها پاسخ دهید
- شما strong>نمی توانید فایل پیوست ضمیمه کنید
- شما نمی توانید پست های خود را ویرایش کنید
-
قوانین انجمن