صدای شرشر باران و احساست در هم می پیچد ...
و من از همین دورها آن را می شنوم ...
آن قدر که در گوش هایم را محکم میگیرم و فشار می دهم !
و تو برای اینکه دلم نسوزد به من نمی گویی !
من می خندم و تو هم ...
قرارمان که یادت نرود برای من کافیست !
یادت که هست ؟!
برای هر باران ...
دست هایت را به جای من خیس کن ...!