در پايان نبرد، ليمان فون ساندرز از کمال خواهش کرد که اين ساعت را به عنوان يادگاری به او بدهد و، در مقابل، يک وقت شمار زيبای دارای آرم خانوادگی فون ساندرز را دريافت کند. (بعدها که مقامات ترکيه کوشيدند تا اين ساعت را از آلمان پس گرفته و آن را در موزه قرار دهند به آنها اطلاع داده شد که ساعت مزبور دزديده شده است).
آتشبار توپخانه اگرچه جان های بسياری را از ترک ها گرفت اما نتوانست ارتفاعات «سري بر» را برای دشمن حفظ کند. اگرچه واحدهای پراکنده تا غروب آن روز مشغول جنگ و گريز بودند اما در ساعت ده صبح بخش عمدهء نيروی دشمن به دامنه های کوه و ساحل دريا پس رانده شده بود. اين واقعيت که نيروی برتر دشمن در جناح راست هم مجبور به عقب نشينی شده بود نظر کمال را ثابت می کرد وقتی به فون ساندرز گفته بود که حملهء مستقيم به جلو بهتراز حمله به جناح هاست. «سر ايان هميلتون» هنوز آنقدر دل داشت که بنويسد: «به هر حال ما چنوک بر را حدود دو روز و دو شب در دست داشتيم. هنوز ترک ها سنگرهايي را که ما از آن ها گرفته بوديم پس نگرفته بودند. پس آيا می شود گفت که آنها در کارشان موفق شده اند؟ اميدوارم چنين نباشد... ترک ها دارای فرماندهی خوبی بودند، من اين را می پذيرم. ژنرال ها می دانستند که اگر نتوانند ما را با سرعت از چنوک بر برانند کارشان تمام است. و در نتيجه کارشان را با سرعت انجام دادند. بهرحال، مهم نيست؛ دنيا که به آخر نرسيده است».
اکنون برای انگليس ها اميد چندانی باقی نمانده بود، پس گرفتن «چونوک بر» ديگر ممکن نبود اما هنوز فرصت آن وجود داشت که «سوو لا» را تصرف کرد. و اگرچه کوشش برای تصرف «تکه تپه» نيز با شکست روبرو شده بود اما ترک ها در کيرچ تپه ،که در شمال خط آنافارتا قرار داشت، دارای وضعيت ضعيفی بودند. و ليمان فون ساندرز نيز از آن هراس داشت که دشمن پيش از آن که او بتواند قوای خود را مستقر سازد جناح راست او را دور زده و ارتشش را به محاصره درآورد.
بدينسان، تا ده روز بعد هنوز ترک ها به پيروزی خود يقين نکرده بودند. کمال با پافشاری مخصوص خود همچنان در رأس سربازان خسته در خط مقدم حرکت می کرد و اکنون، با اطمينان از اينکه هرگز شکست نخواهد خورد، چنان در زير آتش دشمن به پيش می راند که در چشم سربازانش تبديل به قهرمانی جادويي و استوره ای شده بود. می ديدند که اين رهبر خستگی ناپذير همه گونه مهارتی دارد، شجاع است و، بالاتر از همه چيز، بخت يار اوست.
دربارهء او گفته اند که يک بار، هنگامی که در سنگری نشسته بود، توپخانهء دشمن به سوی آن آتش گشود. هدف در دسترش توپخانه بود و توپ ها يکی پس از ديگری در جلوی سنگر به زمين می نشستند و از نظر رياضی قطعی بود که چهارمين توپ درست همانجا که او نشسته بود، بر روی سنگر فرو خواهد افتاد. افسران اصرار کردند که کمال از محل دور شود اما او جواب داد: «ديگر دير شده است. من نمی توانم برای سربازانم سرمشق بدی باشم»، و به کشيدن سيگارش ادامه داد اما به نظر می رسيد که رفته رفته رنگ صورتش زائل می شود. مردانی که در سنگر بودند از ترس اين که به زودی يکی از خمپاره ها به داخل سنگر خواهد افتاد فلج شده بودند. اما هيچ اتفاقی نيفتاد و از خمپارهء چهارم خبری نشد.
در نبرد «کرچ تپه»، تنها راه رفتن نيروهای تقويتی به سوی ارتفاعات حرکت کردن در ساحل دريا و زير آتش نيروی دريايي دشمن بود و در حين اين کار ستون سربازان در نقطه ای متوقف شده بود. کمال خود را به آنها رساند؛ به او گفتند که «در اين جا مرگ در کمين ما است، حتی پرندگان هم نمی توانند از سينه اين کوه بالا روند». اما کمال به سرعت گفت: «چنين نيست و شما می توانيد اين کار را انجام دهيد»، و خود پيشاپيش همه و به همراه رييس ستاد و افسرانش به راه افتاد و به بقيه هم دستور حرکت داد. سربازان در يک صف تک نفره به دنبال او می دويدند و با وجود تلفات بسيار توانستند موضعی را که می خواستند تصرف کنند