دوست دارم یک شبه هفتاد سال پیر شوم.
در کنار خیابانی بایستم.
تو مرا بی آنکه بشناسی از ازدحام تلخ خیابان عبور دهی...
هفتاد سال پیر شدن یک شبه
به حس گرمی دست های تو
هنگامی که مرا عبور می دهی بی آنکه بشناسی،
می ارزد!
دوست دارم یک شبه هفتاد سال پیر شوم.
در کنار خیابانی بایستم.
تو مرا بی آنکه بشناسی از ازدحام تلخ خیابان عبور دهی...
هفتاد سال پیر شدن یک شبه
به حس گرمی دست های تو
هنگامی که مرا عبور می دهی بی آنکه بشناسی،
می ارزد!
اطلسATLAS ( از القاب حضرت عباس به معنی بسیار شجاع )
پاکت نامه را
خالی بفرست!
کلمات ، احساست را محدود میکند !!!
اطلسATLAS ( از القاب حضرت عباس به معنی بسیار شجاع )
لطفا بیا
دیوانگی ام را قرار است اعتراف کنم
کنج همین دل
زیر این شاخه تازه نوک زده
روی همین چمن سبز خیس از شبنم صبح
کنار همان سنگهای رنگی
دستانت را شاهد میخواهم
اطلسATLAS ( از القاب حضرت عباس به معنی بسیار شجاع )
هر شب با قلب کوچک خود
دست در دست پرستو ها
از ابر ها نیلوفرانه بالا می ایم
انقدر بالا تا به تو برسم معبودم
اما نمی دانم که عمق اسمان هم
هیچگاه به تو راه نیافته
تو ابتدای بی پایان منی....
اطلسATLAS ( از القاب حضرت عباس به معنی بسیار شجاع )
در ذهن نیافرینمت می میرم................از شاخه اگر نچینمت می میرم
ای عادت چشمهای بی حوصله ام.......یک روز اگر نبینمت می میرم
اطلسATLAS ( از القاب حضرت عباس به معنی بسیار شجاع )
یه نگاهی به دور و برم میکنم , میبینم که از خــاطــره ی خیلی ها رفته ام
اما هیچ وقت نمیدونن ....
ولی من که به یادشون هستم !
اطلسATLAS ( از القاب حضرت عباس به معنی بسیار شجاع )
رفتی اما چه بگویم هیهات.....................زیر آن دره ارام و عبوس
تو ندانی که من ..................................به چه حالی بودم
.......................انروز غروب.......................
اطلسATLAS ( از القاب حضرت عباس به معنی بسیار شجاع )
به گنجشک گفتند، بنویس:
عقابی پرید.
عقابی فقط دانه از دست خورشید چید.
عقابی دلش آسمان، بالش از باد،
به خاک و زمین تن نداد.
*
و گنجشک هر روز
همین جملهها را نوشت
وهی صفحه، صفحه
وهی سطر، سطر
چه خوش خط و خوانا نوشت
*
وهر روز دفتر مشق او را
معلم ورق زد
وهر روز هم گفت: آفرین
چه شاگرد خوبی، همین
*
ولی بچه گنجشک یک روز
با خودش فکر کرد:
برای من این آفرینها که بس نیست!
سوال من این است
چرا آسمان خالی افتاده آنجا
برای عقابی شدن
چرا هیچ کس نیست؟
*
چقدر از "عقابی پرید"
فقط رونویسی کنیم
چقدر آسمان، خط خطی
بال کاهی
چرا پرکشیدن فقط روی کاغذ
چرا نقطه هر روز با از سر خط
چرا...؟
برای پریدن از این صفحه ها
نیست راهی؟
*
و گنجشک کوچک پرید
به آن دورها
به آنجا که انگشت هر شاخه ای رو به اوست
به آن نورها
وهی دور و هی دور و هی دورتر
و از هر عقابی که گفتند مغرورتر
و گنجشک شد نقطه ای
نه در آخر جمله در دفتر این و آن
که بر صورت آسمان
میان دو ابروی رنگین کمان
اطلسATLAS ( از القاب حضرت عباس به معنی بسیار شجاع )
یک دانه کور / بی آنکه دنیا را ببیند / در لای آجرهای یک دیوار، گم بود / در آن جهان تنگ و تاریک / با باد و با باران غریبه / دور از بهار و نور و مردم بود / اما مدام احساس می کرد / بیرون از این بن بست / آن سوی این دیوار، چیزی هست / اما نمی دانست، آن چیست / با این وجود او مطمئن بود / این گونه بودن زندگی نیست
هی شوق، پشت شوق
در دانه رقصید
هی درد، پشت درد
در دانه پیچید
و دیگر او در آن تن کوچک، نگنجید
قلبش ترک خورد
و دستی از نور
او را به سمت دیگری برد
وقتی که چشمش را به روی آسمان وا کرد
یک قطره خورشید
یک عمر نابینایی او را دوا کرد
****
او با سماجت
بیرون کشید آخر خودش را
از جرز دیوار
آن وقت فهمید
که زندگی یعنی همین کار
اطلسATLAS ( از القاب حضرت عباس به معنی بسیار شجاع )
فرض کن پاک کنی برداشتم
و نام تو را
از سر نویس تمام نامه ها
و از تارک تمام ترانه ها پاک کردم!
فرض کن با قلمم جناق شکستم!
به پرسش و پروانه پشت کردم
و چشمهایم را به روی رویش ِ رؤیا و روشنی بستم!
فرض کن دیگر آوازی از آسمان ِ بی ستاره نخواندم،
حجره ی حنجره ام از تکلم ترانه تهی شد
و دیگر شبگرد ِ کوچه ی شما،
صدای آواز های مرا نشنید!
بگو آنوقت،
با عطرِ آشنای این همه آرزو چه کنم؟
با التماس این دل در به در!
با بی قراری ابرهای بارانی...
باور کن به دیدار آینه هم که می روم،
خیال تو از انتهای سیاهی چشمهایم سوسو می زند!
موضوع دوری دستها و دیدارها مطرح نیست!
همنشین نفسهای من شده ای! خاتون!
با دلتنگی ِ دیدگانم یکی شده ای
اطلسATLAS ( از القاب حضرت عباس به معنی بسیار شجاع )