بالا
 تعرفه تبلیغات




 دانلود نمونه سوالات نیمسال دوم 93-94 پیام نور

 دانلود نمونه سوالات آزمونهای مختلف فراگیر پیام نور

صفحه 8 از 16 اولیناولین ... 678910 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 71 تا 80 از مجموع 157

موضوع: مجموعه اشعار رهی معیری

  1. #71
    mahdi271 آواتار ها
    • 3,305

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته تالار زبان و ادبیات فارسی
    تاریخ عضویت
    Jul 2009
    محل تحصیل
    رشت
    شغل , تخصص
    دانشجو
    رشته تحصیلی
    عمران
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    غباری در بیابانی

    نه دل مفتون دلبندی نه جان مدهوش دلخواهی
    نه بر مژگان من اشکی نه بر لبهای من آهی
    نه جان بی نصیبم را پیامی از دلارامی
    نه شام بی فروغم را نشانی از سحرگاهی
    نیابد محفلم گرمی نه از شمعی نه از جمعی
    ندارم خاطرم الفت نه با مهری نه با ماهی
    بدیدار اجل باشد اگر شادی کنم روزی
    به بخت واژگون باشد اگر خندان شوم گاهی
    کیم من ؟ آرزو گم کرده ای تنها و سرگردان
    نه آرامی نه امیدی نه همدردی نههمراهی
    گهی افتان و حیران چون نگاهی بر نظر گاهی
    رهی تا چند سوزم در دل شبها چو کوکبها
    باقبال شرر نازم که دارد عمر کوتاهی

  2. #72
    mahdi271 آواتار ها
    • 3,305

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته تالار زبان و ادبیات فارسی
    تاریخ عضویت
    Jul 2009
    محل تحصیل
    رشت
    شغل , تخصص
    دانشجو
    رشته تحصیلی
    عمران
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    طوفان حادثات

    این سوز سینه شمع شبستان نداشته است
    وین موج گریه سیل خروشان نداشته است
    آگه ز روزگار پریشان ما نبود
    هر دل که ر.وزگار پریشان نداشته است
    از نوشخند گرم تو آفاق تازه گشت
    صبح بهار این لب خندان نداشته است
    ما را دلی بود که ز طوفان حادثات
    چون موج یک نفس سر و سامان نداشته است
    سر بر نکرد پاک نهادی ز جیب خاک
    گیتی سری سزای گریبان نداشته است
    جز خون دل ز خوان فلک نیست بهره ای
    این تنگ چشم طاقت مهمان نداشته است
    دریا دلان ز فتنه ایام فارغند
    دریای بی کران غم طوفان نداشته است
    آزار ما بمور ضعیفی نمی رسد
    داریم دولتی که سلیمان نداشته است
    غافل مشو ز گوهر اشک رهی که چرخ
    این سیمگون ستاره بدامان نداشته است

  3. #73
    mahdi271 آواتار ها
    • 3,305

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته تالار زبان و ادبیات فارسی
    تاریخ عضویت
    Jul 2009
    محل تحصیل
    رشت
    شغل , تخصص
    دانشجو
    رشته تحصیلی
    عمران
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    داغ تنهایی

    آن قدر با آتش دل ساختم تا سوختم
    بی تو ای آرام جان یا ساختم یا سوختم
    سردمهری بین که هر کس بر آتشم آبی نزد
    گرچه همچون برق از گرمی سراپا سوختم
    سوختم اما نه چون شمع طرب در بین جمع
    لاله ام کز داغ تنهایی به صحرا سوختم
    همچو آن شمعی که افروزند پیش آفتاب
    سوختم در پیش مه رویان و بیجا سوختم
    سوختم از آتش دل در میان موج اشک
    شوربختی بین که در آغوش دریا سوختم
    شمع و گل هم هر کدام شعله ای در آتشند
    در میان پاکبازان من نه تنها سوختم
    جان پاک من رهی خورشید عالمتاب بود
    رفتم و از ماتم خود عالمی را سوختم

  4. #74
    mahdi271 آواتار ها
    • 3,305

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته تالار زبان و ادبیات فارسی
    تاریخ عضویت
    Jul 2009
    محل تحصیل
    رشت
    شغل , تخصص
    دانشجو
    رشته تحصیلی
    عمران
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    نیلوفر

    نه به شاخ گل نه به سرو چمن پبچیده ام
    شاخه تکم بگرد خویشتن پیچیده ام
    گرچه خاموشم ولی آهم بگردون می رود
    دود شمع کشته ام در انجمن پیچیده ام
    می دهم مستی به دلها گر چه مستورم ز چشم
    بوی آغوش بهارم در چمن پیچیده ام
    جای دل در سینه صد پاره دارم آتشی
    شعله را چون گل درون پیرهن پیچیده ام
    نازک اندامی بود امشب در آغوشم رهی
    همچو نیلوفر بشاخ نسترن پیچیده ام

  5. #75
    mahdi271 آواتار ها
    • 3,305

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته تالار زبان و ادبیات فارسی
    تاریخ عضویت
    Jul 2009
    محل تحصیل
    رشت
    شغل , تخصص
    دانشجو
    رشته تحصیلی
    عمران
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    رسوای دل

    همچو نی می نالم از سودای دل
    آتشی در سینه دارم جای دل
    من که با هر داغ پیدا ساختم
    سوختم از داغ نا پیدای دل
    همچو موجم یک نفس آرام نیست
    بسکه طوفان زا بود دریای دل
    دل اگر از من گریزد وای من
    غم اگر از دل گریزد وای دل
    ما ز رسوایی بلند آوازه ایم
    نامور شد هر که شد رسوای دل
    خانه مور است و منزلگاه بوم
    آسمان با همت والای دل
    گنج منعم خرمن سیم و زر است
    گنج عاشق گوهر یکتای دل
    در میان اشک نومیدی رهی
    خندم از امیدواریهای دل

  6. #76
    mahdi271 آواتار ها
    • 3,305

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته تالار زبان و ادبیات فارسی
    تاریخ عضویت
    Jul 2009
    محل تحصیل
    رشت
    شغل , تخصص
    دانشجو
    رشته تحصیلی
    عمران
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    غرق تمنای تو ام

    در پیش بیدردان چرا فریاد بی حاصل کنم
    گر شکوه ای دارم ز دل با یار صاحبدل کنم
    در پرده سوزم همچو گل در سینه جوشم همچو مل
    من شمع رسوا نیستم تا گریه در محفل کنم
    اول کنم اندیشه ای تا برگزینم پیشه ای
    آخر به یک پیمانه می اندیشه را باطل کنم
    آنرو ستانم جام را آن مایه آرام را
    تا خویشتن را لحظه ای از خویشتن غافل کنم
    از گل شنیدم بوی او مستانه رفتم سوی او
    تا چون غبار کوی او در کوی جان منزل کنم
    روشنگری افلکیم چون آفتاب از پکیم
    خاکی نیم تا خویش را سرگرم آب و گل کنم
    غرق تمنای توام موجی ز دریای تو ام
    من نخل سرکش نیستم تا خانه در ساحل کنم
    دانم که آن سرو سهی از دل ندارد آگهی
    چند از غم دل چون رهی فریاد بی حاصل کنم

  7. #77
    mahdi271 آواتار ها
    • 3,305

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته تالار زبان و ادبیات فارسی
    تاریخ عضویت
    Jul 2009
    محل تحصیل
    رشت
    شغل , تخصص
    دانشجو
    رشته تحصیلی
    عمران
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    دل زاری که من دارم

    نداند رسم یاری بی وفا یاری که من دارم
    دلم کوشد دلازاری که من دارم
    وگر دل را به خدای رهانم از گرفتاری
    دلازاری دگر جوید دل زاری که من دارم
    به خاک من نیفتد سایه سرو بلند او
    ببین کوتاهی بخت نگونساری که من دارم
    گهی خاری کشم از پا گهی دستی زنم بر سر
    بکوی دلفریبان این بود کاری کهمن دارم
    دل رنجور من از سینه هر دم می رود سویی
    ز بستر می گریزد طفل بیماری که من دارم
    ز پند همنشین درد جگر سوزم فزونتر شد
    هلاکم می کند آخر پرستاری که من دارم
    رهی آنمه بسوی من بچشم دیگران بیند
    نداند قیمت یوسف خریداری که من دارم

  8. #78
    mahdi271 آواتار ها
    • 3,305

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته تالار زبان و ادبیات فارسی
    تاریخ عضویت
    Jul 2009
    محل تحصیل
    رشت
    شغل , تخصص
    دانشجو
    رشته تحصیلی
    عمران
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    ماجرای اشک

    تا بد فروغ مهر و مه از قطره های اشک
    باران صبحگاه ندارد صفای اشک
    گوهر به تابناکی و پاکی چو اشک نیست
    روشندلی کجاست که داند بهای اشک ؟
    ماییم و سینه ای که بود آشنای اشک
    گوش مرا ز نغمه ی شادی نصیب نیست
    چون جویبار ساخته ام با نوای اشک
    از بسکه تن ز آتش حسرت گداخته است
    از دیده خون گرم فشانم بجای اشک
    چون طفل هرزه پوی بهر سوی می دویم
    اشک از قفای دلبر و من از قفای اشک
    دیشب چراغ دیده من تا سپیده سوخت
    آتش افتاد بی تو بماتم سرای اشک
    خواب آور است زمزمه جویبارها
    در خواب رفته بخت من از هایهای اشک
    بس کن رهی که تاب شنیدن نیاوریم
    از بسکه دردناک بود ماجرای اشک

  9. #79
    mahdi271 آواتار ها
    • 3,305

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته تالار زبان و ادبیات فارسی
    تاریخ عضویت
    Jul 2009
    محل تحصیل
    رشت
    شغل , تخصص
    دانشجو
    رشته تحصیلی
    عمران
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    ترک خودپرستی کن

    گر به چشم دل جانا
    جلوه های ما بینی
    در حریم اهل دل جلوه خدا بینی
    راز آسمانها را در نگاه ما خوانی
    نور صبحگاهی را بر جبین ما بینی
    در مصاف مسکینان چرخ را زبون یابی
    با شکوه درویشان شاه را گدا بینی
    گر طلب کنی از جان عشق و دردمندی را
    عشق را هنر یابی درد را دوا بینی
    چون صبا ز خار و گل ترک آشنایی کن
    تا بهر چه روی آری روی آشنا بینی
    نی ز نغمه واماند چون ز لب جدا ماند
    وای اگر دل خود را از خدا جدا بینی
    تار و پود هستی را سوختیم و خرسندیم
    رند عاقبت سوزی همچو ما کجا بینی
    تا بد از دلم شبها پرتوی چو کوکبها
    صبح روشنم خوانی گر شبی مرا بینی
    ترک خودپرستی کن عاشقی و مستی کن
    تا ز دام غم خود را چون رهی رها بینی

  10. #80
    mahdi271 آواتار ها
    • 3,305

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته تالار زبان و ادبیات فارسی
    تاریخ عضویت
    Jul 2009
    محل تحصیل
    رشت
    شغل , تخصص
    دانشجو
    رشته تحصیلی
    عمران
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    گوهر تابنک

    زبون خلق ز خلق نکوی خویشتنم
    چو غنچه تنگدل از رنگ و بوی خویشتنم
    بعیب من چه گشاید زبان طعنه حسود
    که بسا هزار زبان عیبجوی خویشتنم
    مرا بساغر زرین مهر حاجت نیت
    که تازه روی چو گل از سبوی خویشتنم
    نه حسرت لب ساقی کشد نه منت جام
    بحیرت از دلبسی آرزوی خویشتنم
    بخواب از آن نرود چشم خسته ام تا صبح
    که همچو مرغ شب افسانه گوی خویشتنم
    بروزگار چنان رانده گشتم از هر سوی
    که مرگ نیز نخواند بسوی خویشتنم
    به تابنکی من گوهری نبود رهی
    گهر شناسم و در جستجوی خویشتنم

صفحه 8 از 16 اولیناولین ... 678910 ... آخرینآخرین

برچسب برای این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمی توانید موضوع جدید ارسال کنید
  • شما نمی توانید به پست ها پاسخ دهید
  • شما نمی توانید فایل پیوست ضمیمه کنید
  • شما نمی توانید پست های خود را ویرایش کنید
  •