گر تو خود نبینی
که تو را خواهد دید؟
گر تو خود نرقصی
که تو را رقصانَد؟
گر تو خود نگریی
بر تو خواهند گریست!
گر تو خود نخندی
که تو را خندانَد؟
در خود، تو اگر خدا ببینی
چه خوش است ...
... خود را بِپَرَست
که یار، شادان مانَد.
خود
امیر آروین
گر تو خود نبینی
که تو را خواهد دید؟
گر تو خود نرقصی
که تو را رقصانَد؟
گر تو خود نگریی
بر تو خواهند گریست!
گر تو خود نخندی
که تو را خندانَد؟
در خود، تو اگر خدا ببینی
چه خوش است ...
... خود را بِپَرَست
که یار، شادان مانَد.
خود
امیر آروین
اطلسATLAS ( از القاب حضرت عباس به معنی بسیار شجاع )
... خورشید
یک حادثه ی نورانی ست
که در اعماق ِ زمان
چهره ی سرد ِ فضا را
جان داد.
... ماه
یک آینه است
که درآن
درکِ عشقِ اََزلی
بر دلِ خُرده مَنی
کاش میسّر گردد!
و زمین، مادرِ ماست.
و زمین، بطنِ دگرگونیِ ماست.
و زمین، منطقِ پرورشِ انسان است.
و زمین، سیرت ِ پاک ِ خداوندیِ ماست.
و خدا ...
و خدا
بی گمان
انعکاسِ عطشِ خلقت ِ ماست.
و خدا
بی گمان
لحظه ی زایشِ عشقِ ابدی ست.
و خدا
بی گمان
لحظه ی بودنِ من
لحظه ی دیدنِ من
من و میلیونها من ...
من و میلیونها من ...
و خدا
امیر آروین
اطلسATLAS ( از القاب حضرت عباس به معنی بسیار شجاع )
ای که خورشید ِ رُخت آتشم افروخته
طلب ِ عشقِ تو در باطنم اندوخته
ماه ِ تو در شب ِ تن، روشنیِ جانِ من است
ولی از غمزه ی تو بند ِ دلم سوخته !
غمزه
امیر آروین
اطلسATLAS ( از القاب حضرت عباس به معنی بسیار شجاع )
سرخیِ سیب :
هاله ایست از محبّت
که چهره ی خسته ی روزگارِ کهن را
گلگون کرده.
پیکانِ سرکشِ تقدیر :
در کمند ِ دُردانه هایِ اشک و صداقت
اسیر گشته.
پنجره :
روزنه ایست به سوی طبیعت
به سوی پاکی
به سوی عشق.
پس رؤیای نمناک ِ طبیعت :
آبستن عشق است!
و حاصل عشق
جز رستگاری نیست.
و این است انعکاسِ طبیعت ِ پاک ِ آدمی
... در آینه ...
انعکاس
امیر آروین
اطلسATLAS ( از القاب حضرت عباس به معنی بسیار شجاع )
بیا از دوستی
خوبی ها را جدا کنیم
و بدی ها را
به حال ِ خود رها کنیم.
بیا از دوستی
مهر و محبّت را به هم دهیم
و از ضعف ها وُ تفاوت ها
حذر کنیم.
دوستی
امیر آروین
اطلسATLAS ( از القاب حضرت عباس به معنی بسیار شجاع )
به سراغ ِ تو اگر می آیم
می دانم
پشت ِ هیچستانی ...
... پشت ِ یک آبادی
که در آن سایه ی نارونی
تا ابدیت جاری است ...
... من در این آبادی
پی ِ یک سهرابم!
پی ِ یک وسعت ِ بی واژه
که بگوید : سهراب
................................................
من در این لحظه ی پاک و ابدی
که میان ِ من و این دریاچه
قدمی فاصله است
می نشینم لب ِ آب
تا بپرسم از باد
خانه ی دوست کجاست؟
و در این دریاچه :
موجهایی چه لطیف!
انعکاسی چه قشنگ!
... دخترانی لب آب
آب را گل نکنیم :
روی زیبا دَه برابر شده است!
..................................................
من در این آبادی
می روم تا سرِ کوه
می دوم تا ته ِ دشت ...
... شاید از کوچه ی هجرت که گذشتم
بعد از آن کوچه که از پشت ِ بلوغ
سر به در می آرد
پشت ِ آن هیچستان
بعد از آن کاج ِ بلند
به سرِ تپّه ی معراج ِ شقایق بروم
و در آن تنهایی
در صمیمیت ِ سیّال فضا
دو قدم مانده به گُل
نرم وآهسته صدایش بزنم
مبادا که ترک بردارد
چینی ِ نازک ِ تنهایی او ...
... و بگویم :
آری آری ... سهراب!
تا شقایق هست
زندگی خواهم کرد
زندگی خواهم کرد.
سهراب نامه
امیرآروین
اطلسATLAS ( از القاب حضرت عباس به معنی بسیار شجاع )
زندگی، خاطره است.
زندگی، یک خواب است.
زندگی، خواب ِ یک خاطره است.
زندگی، خاطره ی یک خواب است.
زندگی : یک سره گُل
یک سره آوازِ پرنده
زندگی : یک سره رنگ
یک سره نغمه ...
زندگی، یک زنِ زیباست
که در این روزِ بهاری
زیرِ باران
بچّه ای را می دهد شیر.
زندگی، بچّه ای است
که در این روزِ بهاری
زیرِ باران
می مَکد شیر.
زندگی، سنجد و سیر و سمنوست
زندگی، سکّه وُ سیب و سبزه ست
زندگی، سُنبله ی نوروز است
بر سرِ سنّتی ِ سفره ی هفت سین.
.............................................
زندگی، مزرعه ی آخرت است
شخم باید زد ...
بذر باید کاشت ...
نان باید پخت ...
زندگی را باید
مثلِ یک تکّهی نان
بر سرِ سفره ی عشق
تقسیم کنیم.
زندگی : یک " گل سرخ "
کارِ ما دیدنِ " رازِ گل سرخ "
زندگی : یک شاعر
کارِ ما خواندن شعر :
" لحظه ها را باید شُست! "
" جورِ دیگر باید زیست "
..............................................
زندگی، لحظه ای است
که زمان می ایستد
در مکانی ...
... بی نهایت ...
و در آنجا :
حجم، خالی شده از لکّه ی وزن.
زندگی :
نقطه ای از یک خط است.
زندگی :
رویشِ یک بشر است.
زندگی :
ثانیه ای بیشتر از لحظه ی مرگ ...
زندگی :
... لحظه ی دیدارِ خداست.
.................................................. ........
زندگی را باید
مثلِ یک خاطره زیست.
زندگی را
باید زیست ...
باید زیست ...
زندگی - امیر آروین
اطلسATLAS ( از القاب حضرت عباس به معنی بسیار شجاع )
دیکته می نویسم.
دیکته ی عشق
می نویسم.
مشق می نوازم.
سرود می سُرایم.
کلمه می بُرّم
و می دوزم به اصوات
تا پیراهنی شود
بر پیکرِعریانِ تنهاییِ من.
تا مرهمی شود
بر درد ِ بی درمانِ رسواییِ من.
... من؟
... من کیستم؟
هِه !
من همان مجنونم
من همان دیوانه
در به در، درپیِ تو
در پسِ این ویرانه.
... تو؟
... تو کیستی؟
افسوس ...
نمی دانم!
نمی دانم!
من
امیر آروین
اطلسATLAS ( از القاب حضرت عباس به معنی بسیار شجاع )
- چه شده ؟
. . . جیغ . . . فغان . . .
- چه شده ؟
. . . هجرت ِ جان . . .
- چه شده ؟
. . . هَمهَمه :
آدمی زنده نما
در همین ثانیه ها
مُرده شده!
...........................................
و در آن سوی جهان
و در آن سوی تجاهُل و زمان
مُرده ای از دل ِ خاک
هم زمان با همین ثانیه ها
زنده شده!
مرگ
امیر آروین
اطلسATLAS ( از القاب حضرت عباس به معنی بسیار شجاع )
نقطه هایی نورانی
در دوردست ِ امواج
می زند سوسو ...
شب :
امواجی خروشان
که می جوشند : از دریا
و می کوبند : بر صخره ها
و می خروشند : بر خُرده مَنی
که در تنگنای ساحل
مَسحور ِهیبت ِ امواج
می نگرم
به لکّه هایی سفید
که با خِش خِشی شفاف
می آیند به سویم
و محو میشوند
در سنگ ریزه ها
.......................................
... و پشه ها ! ...
.......................................
صبح :
بوی نمناک ِ دریا
نسیم خنک ِ آب
و صدای هلهله ی برگ ها
موجها : ... سبز
... آرام
... آرام
دور دستها : ... آبی
... آرام
و افق : ... خاکستری
... بسیار آرام
ماسه ها : ... پُر رنگ
با نقشهایی از
سفید ِ صدفها
ظهر :
لرزشِ امواج
بر خَمِش های تَنَم
نوازشِ آب
بر پاهایم
لغزشِ باد ِ خنک
بر گونه هایم
سوزشِ گرم ِ آفتاب
بر شانه هایم
نقشِ داغ ِ ماسه ها
بر دست هایم
طعم ِ شور و گَسِ آب
بر لب هایم
و سنگینی ِ خواب
بر پلک هایم
عصر :
تکّه هایی ابر
بر فرازِ دریا
لکّه هایی آدم
در میانِ دریا
لحظه هایی آرامش
در کنارِ دریا
دریا
امیر آروین
اطلسATLAS ( از القاب حضرت عباس به معنی بسیار شجاع )