من کنارِ مزرعه بودم
و جوابی که گیاهان به سلامم دادند
می شنیدم.
من کنارِ مزرعه بودم
و سرودی که گیاهان به خداوند سرودند
می شنیدم.
من کنارِ مزرعه بودم
و می دیدم گیاهان را که هر یک با صدای خود
به من گفتند :
« ... مثلِ ما باید عشق را تجربه کرد!
ما زمانی زیرِ خاک
عشق را در سینه هامان داشتیم
عشقِ روئیدن و گل دادن.
نترسیدیم و روئیدیم و گل دادیم و اکنون :
پَروَراندیم عشق را
در سینه های دانه هامان ... »
زمانی می رسد شاید
که من هم همچو یک دانه
که عشقش سینه اش را می شکافد
سرزنم از زیرِ خاک و بِشکُفم
بِشکُفم در آفتاب ...
سرزنم از زیرِ خاک ِ جهل و نادانی
بَرکَنَم این نُطفه را از عالم ِ فانی
و بینم آن خدایی که
سزاوارِ من است
خدایی که درونِ من
در این جان و تن است.
من در آن هنگام
فریاد می دارم :
خدایی که
سرود ِ سبزه ها را می شنیدی
قلب ِ من هم
نغمه ای دارد.
خدایی که
به یُمن ِ نورِ خود، دانه ها را سبز کردی
قلب ِ من هم
نور می خواهد.
خدایی که
ز ِعشقت دانه ی خُردی، گیاهی شد
قلب ِ من هم
عشق می خواهد ... عشق می خواهد.
خدایا، نُطفه ای هستم
در این زِهدانِ تاریکی
در این دنیای بی پَروا
در این زندانِ لائیکی!
خدایا، دانه ای از عشقِ تو
روئید و گل داد و کنون :
می پروراند عشق را
در سینه های دانه هایش.
زمانی می رسد شاید
که من هم همچو یک دانه
سرزنم از زیرِ خاک و بِشکُفم
بِشکُفم در آفتاب ...
بِشکُفم در آفتاب ...
روحِ ما لحظه ای از یک سرودِ ابدی است، گر چه جسمِ ما درقفسِ زمان محصور است.
پشتِ زمان، ابدیّت جاری است، و "عشق" روزنه ای است بر پوسته ی نازک ِ زمان که
نورِ الهی از آن به دلِ ما می تابد. "عشق" شکافی است بر پیکرِ بی قواره ی زمان که
رازِ خلقت را بر ما آشکار می کند. پشت ِ زمان، ابدیّت جاری ا ست، و روح ِ ما نه در قفسِ تنگ و تاریک ِ زمان، بلکه در عــرصـه ی بـی انـتـهای ابـدیـّـت سـیـر می کـنـد.
امیر آروین - رویش