تو و لبخند و ناز و سرگراني
من و اشك غم و آه شبانه
تو و لبخند و ناز و سرگراني
من و اشك غم و آه شبانه
در آن سوی این دلتنگی ها خدایی هست...که داشتنشجبران تمام نداشتنهاست
هر نفس آواز عشق می رسد از چپ و راست
ما به فلک می رویم عزم تماشا که راست؟!
تو و روز نشاط و با سيه چشمان چميدن
به شبها،هاي هاي گريه و مژگان تر با من
در آن سوی این دلتنگی ها خدایی هست...که داشتنشجبران تمام نداشتنهاست
نابرده رنج.گنج ميسر نميشود
مزد ان گرفت جان برادر كه كار كرد
در هجر تو گر چشم مرا آب روان است
گو خون جگر ريز كه معذور نماندست
در آن سوی این دلتنگی ها خدایی هست...که داشتنشجبران تمام نداشتنهاست
تو مثل اون گل سرخي كه گذاشتم لاي دفتر
مثل اون حرفي ميموني كه ناگفته ميمونه دم اخر
(مريم حيدرزاده)
روزگاري شمع بودم،سوختم،افروختم
غرق اشك خود،كنون چون ريسمان افتاده ام
در آن سوی این دلتنگی ها خدایی هست...که داشتنشجبران تمام نداشتنهاست
مستان جام عشق كه لاف از لقاء زنند
جان را دهند وخيمه به ملك بقاء دهند
دوستت دارم و دانم كه تويي دشمن جانم
از چه با دشمن جانم شده ام دوست؟ندانم
در آن سوی این دلتنگی ها خدایی هست...که داشتنشجبران تمام نداشتنهاست
ما زياران چشم ياري داشتيم
خود غلط بود انچه مي پنداشتيم