دلمُ تو چمدونم می ذارم
گُل دونای گُلمُ برمی دارم
برای ادامه ی این سرنوشت
می رَم از شهرِ فرشته های زشت!
شهری که تو دودِ کینه ها گُمه
لبِ آدماش چه بی تبسمه
توی دست هر دقیقه خنجره
غنچه ی ترانه اینجا پَرپَره
دنبال ِ یه باغ چه ی صمیمی اَم
حسِ بو کردنِ بارونِ بهار
گم شدن تو عطرِ خاکِ بی قرار
برگای تقویمُ اون جا می شمارم
گُلامُ تو خاکِ اون جا می کارم
خاکی اگر چه خاکِ خونه نیست
امّا توش دغدغه ی زمونه نیست!
از غربتی به غربتی وقتشه که سفر کنم!
وقتشه این آواره رُ دوباره در به در کنم!
وقتشه که جا بذارم خاطره های تلخمُ!
وقتشه که از این جا برم! وقتشه که