از دل ذرات هم بگذشت فكر آدمي
كيست آنكس تا زند يكسو تقاب آدمي
از دل ذرات هم بگذشت فكر آدمي
كيست آنكس تا زند يكسو تقاب آدمي
يا زهمت پر بسايم بر ثريا همچو عنقا
يا بسازم آن قدر با آتش دل تا بسوزم
در آن سوی این دلتنگی ها خدایی هست...که داشتنشجبران تمام نداشتنهاست
مدتی در ره عشق تو دویدیم بس است
راه صد بادیهء درد بریدیم بس است
![]()
تو زهري،زهر گرم سينه سوزي
تو شيريني كه شور هستي در توست
در آن سوی این دلتنگی ها خدایی هست...که داشتنشجبران تمام نداشتنهاست
تجلي گه خـود كـرد خـــدا ديــده مـا را
در اين ديده درآييد و ببينيد خـدا را
خـدا در دل ســودا زدگانست بجوئيد
مجوييد زميـن را و مپوييد سمـا را
امشبي را كه در آنيم غنيمت شمريم
شايد اي جان نرسيديم به فرداي دگر
![]()
در آن سوی این دلتنگی ها خدایی هست...که داشتنشجبران تمام نداشتنهاست
رو سینه را چون سینها،هفت آب شو از کین ها
وانگه شراب عشق را پیمانه شو ، پیمانه شو
وای این شب چقدر تاریک استخنده ای کو که به دل انگیزم
قطره ای کو که به دریا ریزمصخره ای کو که بدان آویزم
مي نوش بما هتاب اي ماه كه ماه
بسيار بتابد و نيابد مارا
ای دعوی عشق کرده ایین تو کو؟
قطع نظر از عقل دل و دین تو کو؟
ای دم زده از داغ وفا لاله صفت
پیراهن چاک چاک خونین تو کو؟