-
صلح
جنبش گهواره
نغمه لالایی
ریزش چشمه شیر
به لب غنچه تر
پرپر پروانه
جیک جیک گنجشک
تابش چشم شناخت
تپش خواهش گنگ
نگه شوق و شکیب
بوسه عشق و شتاب
خنده دلکش گلهای سپید
به سر زلف عروس
جنبش گهواره
نغمه لالایی
-
شاید
در بگشایید
شوع بیارید
عود بسوزید
پرده به یکسو زنید از رخ مهتاب
شاید
این از غبار راه رسیده
آن سفری همنشین گم شده باشد
-
ناقوس
بانگ ناقوس در دلم برخاست
من سر آسیمه وار و خواب آلود
جستم از جا
چه بود ؟ آه چه بود ؟
روز شادی است ؟ یا نوای عزاست ؟
هیچ کس لب به پاسخم نگشود
باد جنبید وکشته شد فانوس
شب گرانبار و تیره چون کابوس
بانگ ناقوس در دلم برخاست
آه می پرسم از خود
این چه نواست ؟
از برای که می زند ناقوس ؟
-
کابوس
می پرد نیل شب از خاکستر سرد سحر
وز نهفت این مه آلود عبوس
می تراود صبح رنگ آور
واپسین فریاد مرغ حق
می چکد با لخته های خون
روی خاکستر
وز هراس روز دیگرگون
می تپد چونچشمه سیماب
چشم هر اختر
روی هر دیوار
ایستاده سایه ای چون وحشت کابوس
کور و کین گستر
وز صدای پای هر عابر
در کسوت پر هراس خویش می لرزند
سایه های شوم خوف آور
در همین هنگام
از سپهر نیلی زرتار
می تراود صبح آذرگون
زیرپ ای مرد چکمه پوش
چوبه های دار می روید
می شکوفد خون
-
بر سواد سنگ فرش راه
با تمام خشم خویش
با تمام نفرت دیوانه وار خویش
می کشم فریاد
ای جلاد
ننگت باد
آه هنگامی که یک انسان
می کشد انسان دیگر را
می کشد در خویشتن
انسان بودن را
بشنو ای جلاد
می رسد آخر
روز دیگرگون
روز کیفر
روز کین خواهی
روز بار آوردن این شوره زار خون
زیر این باران خونین
سبز خواهد گشت بذر کین
وین کویر خشک
بارور خواهد شد از گلهای نفرین
آه هنگامی که خون از خشم سرکش
در تنور قلبها می گیرد آتش
برق سرنیزه چه ناچیزست
و خروش خلق
هنگامی که می پیچد
چون طنین رعد از آفاق تا آفاق
چه دلاویزست
بشنو ای جلاد
می خروشد حشم در شیپور
می کوبد غضب بر طبل
هر طرف سر می کشد عصیان
و درون بستر خونین خشم خلق
زاده میشود طوفان
بشنو ای جلاد
و مپوشان چهره با دستان خون آلود
می شناسندت به صد نقش و نشان مردم
می درخشد زیر برق چکمه های تو
لکه های خون دامنگیر
و به کوه و دشت پیچیده ست
نام ننگین تو با هر مرده باد خلق کیفرخواه
و به جا مانده ست از خون شهیدان
برسواد سنگ فرش راه
نقش یک فریاد : ای جلاد ننگت باد
-
نیلوفر
ای کدامین شب
یک نفس بگشای
جنگل انبوه مژگان سیاهت را
تا بلغزد بر بلور برکه چشم کبود تو
پیکر مهتابگون دختری کز دور
با نگاه خویش می جوید
بوسه شیرین روزی آفتابی را
از نوازش های گرم دست های من
دختری نیلوفرین شبرنگ مهتابی
می تپد بی تاب در خواب هوسناک امید خویش
پای تا سر یک هوس آغوش
و تنش لغزان و خواهش بارمی جوید
چون مه پیچان به روی دره های خواب آلود سپیده دم
بسترم را
تا بلغزد از طلب سرشار
همچو موج بوسه مهتاب
روی گندم زار
تا بنوشد در نوازشهای گرم دستهای من
شبنم یک عشق وحشی را
ای کدامین شب باک نفس بگشای سیاهت را
-
دیوار
پشت این کوه بلند
لب دریای کبود
دختری بود که من
سخت می خواستمش
و تو گویی که گالی
آفریده شده بود
که منش دوست بدارم پرشور
و مرا دوست بدارد شیرین
و شما می دانید
آه ای اخترکان خاموش
که چه خوش دل بودیم
من و او مست شکر خواب امید
و چه خوشبختی پاک
در نگاه من و او می خندید
وینک ای دخترکان غماز
گر نه لالید و نه گنگ
بگشایید زبان
و بگویید که از یک بهتان
چون شد این چشمه غبار آلوده
و میان من و او
اینک این دشت بزرگ
اینک این راه دراز
اینک این کوه بلند
-
مرگ دیگر
مرگ در هر حالتی تلخ است
اما من
دوستتر دارم که چون از ره در اید مرگ
درشبی آرام چون شمعی شوم خاموش
لیک مرگ دیگری هم هست
دردناک اما شگرف و سرکش و مغرور
مرگ مردان مرگ در میدان
با تپیدن های طبل و شیون شیپور
با صفیر تیر و برق تشنه شمشیر
غرقه در خون پیکری افتاده در زیر سم اسبان
وه چه شیرین است
رنج بردن
پافشردن
در ره یک آرزو مردانه مردن
وندر امید بزرگ خویش
با سرود زندگی بر لب
جان سپردن
آه اگر باید
زندگانی را به خون خویش رنگ آرزو بخشید
و به خون خویش نقش صورت دلخواه زد بر پرده امید
من به جان و دل پذیرا میشوم این مرگ خونین را
-
شکست
آسمان زیر بال اوج تو بود
چون شده ای دل که خاکسار شدی ؟
سر به خورشید داشتی و دریغ
زیر پای ستم غبار شدی
ترسم ای دلنشین دیرینه
سرگذشت تو هم زیاد رود
آرزومند را غم جان نیست
آه اگر آرزو به باد رود
-
برای روزنبرگ ها
خبر کوتاه بود
اعدامشان کنید
خروش دخترک برخاست
لبش لرزید
دو چشم خسته اش از اشک پر شد
گریه را سر داد
و من با کوششی پر درد اشکم را نهان کردم
چرا اعدامشان کردند ؟
می پرسد ز من با چشم اشک آلود
عزیزم دخترم
آنجا شگفت انگیز دنیایی ست
دروغ و دشمنی فرمانروایی می کند آنجا
طلا : این کیمیای خون انسان ها
خدایی می کند آنجا
شگفت انگیز دنیایی که همچون قرنهای دور
هنوز از ننگ آزار سیاهان دامن آلوده ست
در آنجا حق و انسان و حرفهایی پوچ و بیهوده ست
در آنجا رهزنی آدمکش خونریزی آزاد است
و دست و پای آزادی ست در زنجیر
عزیزم دخترم
آنان
برای دشمنی با من
برای دشمنی با تو
برای دشمنی با راستی
اعدام شان کردند
و هنگامی که یاران
با سرود زندگی بر لب
به سوی مرگ می رفتند
امیدی آشنا می زد چو گل در چشم شان لبخند
به شوق زندگی آواز می خواندند
و تاپایان ره راه روشن خود با وفا ماندند
عزیزم پاک کن از چهره اشکت را ز جا برخیز
تو در من زنده ای من در تو ما هرگز نمی میریم
من و تو با هزاران دگر
این راه را دنبال می گیریم
از آن ماست پیروزی
از آن ماست فردا با همه شادی و بهروزی
عزیزم
کار دنیا رو به آبادی ست
و هر لاله که از خون شهیدان می دمد امروز
نوید روز آزادی ست
برچسب برای این موضوع
مجوز های ارسال و ویرایش
- شما نمی توانید موضوع جدید ارسال کنید
- شما نمی توانید به پست ها پاسخ دهید
- شما strong>نمی توانید فایل پیوست ضمیمه کنید
- شما نمی توانید پست های خود را ویرایش کنید
-
قوانین انجمن