بالا
 تعرفه تبلیغات




 دانلود نمونه سوالات نیمسال دوم 93-94 پیام نور

 دانلود نمونه سوالات آزمونهای مختلف فراگیر پیام نور

صفحه 7 از 13 اولیناولین ... 56789 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 61 تا 70 از مجموع 121

موضوع: حکایات کوتاه

  1. #61
    mahdi271 آواتار ها
    • 3,305

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته تالار زبان و ادبیات فارسی
    تاریخ عضویت
    Jul 2009
    محل تحصیل
    رشت
    شغل , تخصص
    دانشجو
    رشته تحصیلی
    عمران
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    60 - ايثار، دم مرگ

    حذيفه عدوى از اصحاب رسول الله (ص) گويد كه در جنگ تبوك، گروه بسيارى از مسلمانان شهيد شدند . من آب برگرفتم و پسر عموى خويش را مى‏جستم . وى را در حالى يافتم كه جز نفسى براى او باقى نمانده بود. گفتم: آب خواهى؟ گفت: خواهم . در همان حال يكى ديگر گفت: آه از تشنگى . پسرعمويم به او اشارت كرد؛ يعنى آب را نزد او ببر . آن جا بردم. هنوز آب را به لب‏هاى او نرسانده بودم كه آهى ديگر شنيدم. صداى هشام بن عاص بود. او نيز در حال جان دادن بود . آب را به لب‏هاى هشام نزديك كردم؛ همان دم مرد و از آب نتوانست كه نوشد . بازگشتم تا آب را به دومى دهم . او را نيز مرده يافتم . به سوى پسرعمويم شتافتم؛ او نيز جان به حق تسليم كرده بود . در حيرت شدم از اين همه ايثار و كرامت كه آنان را بود.

  2. #62
    mahdi271 آواتار ها
    • 3,305

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته تالار زبان و ادبیات فارسی
    تاریخ عضویت
    Jul 2009
    محل تحصیل
    رشت
    شغل , تخصص
    دانشجو
    رشته تحصیلی
    عمران
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    61 - پارساى بخيل

    يحيى پسر زكرياى نبى (ع) ابليس را ديد، گفت: (( كيست كه وى را دشمن‏تر دارى، و كيست كه وى را دوست‏تر مى‏دارى؟ )) ابليس گفت: ((پارساى بخيل را دوست‏تر دارم، كه او جان همى كند و طاعت همى كند، اما بخل وى آن همه باطل گرداند . و فاسق بخشنده را دشمن‏تر دارم كه او خوش همى خورد و خوش زندگى كند، و همى ترسم كه خداى تعالى بر وى به سبب سخاوتش، رحمت كند . و وى را توبه دهد.)) - غزالى، كيمياى سعادت، ج 2، ص 172 .با اندكى تغيير در الفاظ. ?
    و يك روز على (ع) بگريست.
    گفتند: (( چرا گريستى؟ ))
    گفت: ((هفت روز است كه هيچ مهمان، به خود نديده‏ام .))

  3. #63
    mahdi271 آواتار ها
    • 3,305

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته تالار زبان و ادبیات فارسی
    تاریخ عضویت
    Jul 2009
    محل تحصیل
    رشت
    شغل , تخصص
    دانشجو
    رشته تحصیلی
    عمران
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    62 - رسم دنيا

    انس بن مالك كه از اصحاب رسول الله (ص) است، گويد:
    رسول (ص) را شترى بود كه آن را ((غضبا)) مى‏گفتند . از همه شتران تندتر و تيزتر مى‏دويد و در همه مسابقه‏ها، از همه شتران، پيش مى‏افتاد . روزى، عربى بيامد و شتر خويش را با عضبا در يك راه، دوانيد. شتر اعرابى، پيش افتاد و مسابقه را برد . مسلمانان، اندوهگين شدند. رسول (ص) فرمود: (( اندوه مداريد!حق است بر خداى تعالى كه هيچ چيز را در دنيا بالا نبرد، مگر آن كه روزى وى را به زير آورد.))

  4. #64
    mahdi271 آواتار ها
    • 3,305

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته تالار زبان و ادبیات فارسی
    تاریخ عضویت
    Jul 2009
    محل تحصیل
    رشت
    شغل , تخصص
    دانشجو
    رشته تحصیلی
    عمران
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    63 - سخن چينان، بخوانند

    در بنى اسرائيل، قحطى افتاد . مردم چاره‏اى نديدند جز آن كه به خداى رو آورند و باران از او خواهند . چندين بار نماز باران خواندند و از خدا باران خواستند؛ اما هيچ ابرى در آسمان پديدار نشد . موسى (ع) علت را از خداوند پرسيد . وحى آمد كه اى موسى!در ميان شما، سخن چينى است كه دعاى شما را باطل مى‏كند و تا او در ميان شما است، دعايتان را اجابت نكنم.
    موسى (ع) گفت: بار خدايا!او را به ما بشناسان تا از ميان خويش، بيرون افكنيم . باز وحى آمد:اى موسى!من دشمن سخن چينى هستم، آن گاه خود سخن چينى كنم و عيب كس را با تو بگويم!؟ موسى گفت: پس تكليف چيست؟ وحى آمد كه همه توبه كنند و نمام نباشند . چون همه از سخن‏- نمام: سخن چين. ? چينى توبه كردند، خداوند باران فرستاد .

  5. #65
    mahdi271 آواتار ها
    • 3,305

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته تالار زبان و ادبیات فارسی
    تاریخ عضویت
    Jul 2009
    محل تحصیل
    رشت
    شغل , تخصص
    دانشجو
    رشته تحصیلی
    عمران
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    64 - هديه‏هاى خنده آور

    نعيمان انصارى، مزاح بسيار مى‏كرد . وى را عادت بود كه هرگاه در مدينه ميوه تازه‏اى مى‏آوردند، آن را گرفته، نزد رسول الله مى‏آورد و مى‏گفت: (( اين هديه است .)) آن گاه چون فروشنده، بهاى ميوه‏اش را مى‏خواست، او را نزد رسول الله مى‏آورد و مى‏گفت: ((ايشان، ميوه تو را خوردند . بها از ايشان طلب كن . ))
    رسول (ص) مى‏خنديد و بهاى ميوه مى‏داد . پس به وى مى‏فرمود: (( اگر بهاى ميوه نمى‏دهى، چرا مى‏آورى؟ ))
    مى‏گفت: (( درهم و دينار ندارم؛ اما نمى‏خواهم ميوه نوبر را كسى پيش از تو خورد . ))

  6. #66
    mahdi271 آواتار ها
    • 3,305

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته تالار زبان و ادبیات فارسی
    تاریخ عضویت
    Jul 2009
    محل تحصیل
    رشت
    شغل , تخصص
    دانشجو
    رشته تحصیلی
    عمران
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    65 - نيك خويان

    اويس قرنى از كوچه‏اى مى‏گذشت و كودكان بر او سنگ مى‏انداختند . مى‏گفت: (( بارى اگر سنگ مى‏اندازيد، سنگ‏هاى خرد اندازيد تا پاى من شكسته نشود كه بر پاى ناسالم نماز نمى‏توانم خواند.))
    كسى، جوانمردى را دشنام مى‏داد و با او مى‏رفت . جوانمرد، خاموش بود . چون به نزديك قبيله خويش رسيد، بايستاد و آن مرد دشنام گوى را گفت: ((اگر باز دشنامى مانده است، همين جا بگو كه اگر قوم من بشنوند، تو را مى‏رنجانند .))
    ابراهيم ادهم را كسى زد و سر او شكست . ابراهيم، او را دعا گفت . او را گفتند: كسى را دعا مى‏گويى كه از او به تو جراحت رسيده است!؟ گفت: از ضربت و ظلم او به من ثواب مى‏رسد و چون نصيب من از او خير است، نخواستم بهره او از من جز نيكى باشد؛ پس دعايش گفتم .

  7. #67
    mahdi271 آواتار ها
    • 3,305

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته تالار زبان و ادبیات فارسی
    تاریخ عضویت
    Jul 2009
    محل تحصیل
    رشت
    شغل , تخصص
    دانشجو
    رشته تحصیلی
    عمران
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    66 - خشم ابليس

    از على بن الحسين (ع) روايت كرده‏اند كه غلامش را دوبار آواز داد، اما غلام پاسخ نگفت و حاضر نشد . سوم بار ندا داد و غلام حاضر شد . فرمود: ((نشنيدى؟ ))
    گفت: ((شنيدم .))
    گفت: (( چرا جواب ندادى؟ )) گفت: (( از خوى و خلق نيكوى تو ايمن بودم و نيك مى‏دانستم كه تو مرا نمى‏رنجانى .))
    فرمود: (( شكر خداى را كه بنده من از من ايمن است .))
    و غلامى ديگر بود وى را؛ روزى پاى گوسفندى را بشكست .
    گفت: (( چرا كردى؟ )) گفت: ((عمدا كردم تا تو را به خشم آورم .))
    گفت: ((پس من اكنون كسى را به خشم مى‏آورم كه اين (خشمگين كردن ديگران ) را به تو آموخت .)) يعنى ابليس را . پس غلام را آزاد كرد در راه خدا .

  8. #68
    mahdi271 آواتار ها
    • 3,305

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته تالار زبان و ادبیات فارسی
    تاریخ عضویت
    Jul 2009
    محل تحصیل
    رشت
    شغل , تخصص
    دانشجو
    رشته تحصیلی
    عمران
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    67 - شير آن است كه خود را بشكند

    يكى را در پيش رسول (ص) مى‏گفتند كه ((وى بسيار نيرومند است .))
    گفت: چرا؟
    گفتند: با هر كه كشتى گيرد، وى را بيفكند و بر همه كس غالب آيد . رسول (ص) گفت: قوى و مردانه آن كس است كه بر خشم خود غالب آيد، نه آن كه كسى را بر زمين بيفكند .

    سهل دان شيرى كه صف‏ها بشكند - - شير آن است كه خود را بشكند

    عبدالله بن مسعود مى‏گويد: روزى پيامبر (ص) مالى را قسمت مى‏كرد . يكى گفت:اى محمد!به انصاف، قسمت نكردى . رسول (ص) خشمگين شد و رويش سرخ گشت؛ اما بيش از اين نگفت كه (( خداى رحمت كند برادرم موسى را كه وى را بيش از اين رنجاندند و او بر همه، صبر كرد .))

  9. #69
    mahdi271 آواتار ها
    • 3,305

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته تالار زبان و ادبیات فارسی
    تاریخ عضویت
    Jul 2009
    محل تحصیل
    رشت
    شغل , تخصص
    دانشجو
    رشته تحصیلی
    عمران
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    68 - خوشا به حال هيچ كاره‏ها

    عمر، يك روز خواست كه بر جنازه‏اى نماز كند . مردى پا پيش نهاد و نماز ميت را او خواند . آن گاه چون دفن كردند، دست بر گور وى نهاد و گفت: ((خوشا بر تو كه نه امير بودى و نه وزير و نه سردار و نه خزانه دار و نه بزرگ قوم . )) آن گاه از چشم‏ها ناپديد شد و كسى او را نديد .
    عمر فرمان داد كه او را بيابند و نزدش آوردند . هر چه گشتند، نيافتند. گفت: ((شايد كه آن مرد، خضر بوده است .))

  10. #70
    mahdi271 آواتار ها
    • 3,305

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته تالار زبان و ادبیات فارسی
    تاریخ عضویت
    Jul 2009
    محل تحصیل
    رشت
    شغل , تخصص
    دانشجو
    رشته تحصیلی
    عمران
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    69 - به خدا بايد سپرد

    يك روز، مردى نزد عمر، خليفه دوم، آمد، در حالى كه كودكى در بغل داشت . عمر گفت: ((سبحان الله!هرگز كس نديدم كه به كسى ماند، چنين كه اين كودك به تو ماند .)) مرد گفت:اى خليفه!اين كودك را عجايب بسيار است . روزى به سفر مى‏رفتم و مادر اين كودك آبستن بود . گفت: مرا با چنين حالى، تنها مى‏گذارى و مى‏روى؟!گفتم: به خداى سپردم آنچه در شكم دارى . چون از سفر باز آمدم، مادر وى مرده بود.
    يك شب با دوستان خود سخن مى‏گفتيم كه آتشى از دور ديدم؛ گفتم: اين چيست؟ گفتند: اين آتش از گور زن تو است . چندين شب، همين واقعه شگفت را مى‏ديدم .گفتم: آن زن، نماز مى‏خواند و روز مى‏گرفت؛ اين چه حال است؟ بر سر گور رفتم و باز كردم تا ببينم كه حال چيست . چراغى ديدم نهاده و اين كودك بازى مى‏كرد. آوازى شنيدم كه مرا مى‏گفت: اين را به ما سپردى و اكنون بگير؛ اگر مادرش را نيز مى‏سپردى، اينك باز مى‏گرفتى .))

صفحه 7 از 13 اولیناولین ... 56789 ... آخرینآخرین

برچسب برای این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمی توانید موضوع جدید ارسال کنید
  • شما نمی توانید به پست ها پاسخ دهید
  • شما نمی توانید فایل پیوست ضمیمه کنید
  • شما نمی توانید پست های خود را ویرایش کنید
  •