ياري اندر کـس نـميبينيم ياران را چـه شد
دوسـتي کي آخر آمد دوستداران را چـه شد
ياري اندر کـس نـميبينيم ياران را چـه شد
دوسـتي کي آخر آمد دوستداران را چـه شد
درد است زنده بودن،وقتي شبي نباشي
گر بي تو زنده بودم،گو بي وفايم اي دوست
در آن سوی این دلتنگی ها خدایی هست...که داشتنشجبران تمام نداشتنهاست
تیری که زدی بر دلم از غمزه خطا رفت ..... تا باز چه اندیشه کند رای صوابت
هر ناله و فریاد که کردم نشنیدی ... ..... پیداست نگارا که بلند است جنابت![]()
تا با غم عشق تو مرا كار افتاد/بيچاره دلم در غم بسيار افتاد
بسيار فتاده بود هم در ره عشق/اما نه چنين زار كه اين بار افتاد
در آن سوی این دلتنگی ها خدایی هست...که داشتنشجبران تمام نداشتنهاست
دوش درحلقه ي ماصحبت گيسوي توبود
تادل شب سخن ازسلسه ي موي توبود
در كوي تو دل گم نكند خانه خود را
ديوانه شناسد ره ويرانه خود را
در آن سوی این دلتنگی ها خدایی هست...که داشتنشجبران تمام نداشتنهاست
انكه رخسارتورا رنگ گل نسرين داد
صبرو ارام تواند به من مسكين داد
دلم گرفته و از هر چه شعر سير شده ام
و مثل كودكي خود بهانه گير شده ام
در آن سوی این دلتنگی ها خدایی هست...که داشتنشجبران تمام نداشتنهاست
مطرب عشق عجب سازونوايي دارد
نقش هر پرده كه زده ره به جايي دارد
دل به عشق دلبر نامهربان بستن خطاست
آنكه قدر دل نداند،دل به او بستن خطاست
در آن سوی این دلتنگی ها خدایی هست...که داشتنشجبران تمام نداشتنهاست