تو گرد دلم گردان من گرد درت گردان
در دست تو در گردش،سرگشته چو پرگارم
تو گرد دلم گردان من گرد درت گردان
در دست تو در گردش،سرگشته چو پرگارم
مكن يك امشبم از خواب بيدار
كه دل را با خيالش شور و حاليست
در آن سوی این دلتنگی ها خدایی هست...که داشتنشجبران تمام نداشتنهاست
تامل گر درايينه دل كني
صفايي به تدريج حاصل كني
يه توپ دارم قل قليه
سرخ و سفيد و آبيه
ميزنم زمين هوا ميره
نميدوني تا كجا ميره
در آن سوی این دلتنگی ها خدایی هست...که داشتنشجبران تمام نداشتنهاست
هر نفس آواز عشق میرسد از چپ و راست
ما به فلک میرویم عزم تماشا که راست
توانابودهركه دانابود
زدانش دل پير برنا بود
دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت
دائما یکسان نباشد حال دوران غم مخور
روزها فكر من اين است و همه شب سخنم
كه چرا غافل از احوال دل خويشتنم
در آن سوی این دلتنگی ها خدایی هست...که داشتنشجبران تمام نداشتنهاست
ما جمله برآنیــــــــم که آرام نگیـریم
موجـــــــــیم که آسودگی ما عدم ماست
تا رفت مرا از نظر آن چشم جهان بين
كس واقف ما نيست كه از ديده چه ها رفت
در آن سوی این دلتنگی ها خدایی هست...که داشتنشجبران تمام نداشتنهاست