-
06-22-2009, 10:50 PM
#591
فیزیولوژی یادگیری و حافظه
فیزیولوژی یادگیری و حافظه به بررسی فرآیندهای عصبی میپردازد که در جریان یادگیری و یا عملکرد حافظه رخ میدهند.
مقدمه
در تبیین یادگیری از دیدگاه فیزیولوژیک دو نظریه کلی وجود دارد که یکی از آنها تغییرات را در سطح سیناپسی و عوامل زیست شناسی مرتبط با آن در نظر میگیرد و دیگری توجه خود را به تغییرات در مدارهای نورونی معطوف داشته است. هر دو اینها به تغییرات فیزیولوژیکی توجه دارد، که در حین یادگیری در مغز و سلولهای عصبی اتفاق میافتند. اولین بار در سال 1961 بود که جیمز اندر توانست نورونها را به روش شرطی سازی عاملی حساس کند. شرطی شدن سلول عصبی یک حالت افزایش تحریک پذیری را در آن پدید میآورد که ناشی از تغییرات در یون و فوریزاسیون پروتئین است.
نظریه سیناپسی در فیزیولوژی یادگیری و حافظه
در حالت عادی ارتباط بین سلولهای عصبی را میتوان حالتی خاموش و بدون مصرف دانست. بدین معنی که تعداد دندریتها ، تعداد فضاهای بین سیناپسی ، بند سلول ، ضخامت آکسون و مانند آن در حالتی است که بدون مصرف بوده و در واقع مانع از عبور اطلاعات از سلولی به سلول دیگر میشود. پیدایش تحریک سبب دگرگون شدن اینگونه خصوصیات در سلولهای عصبی میگردد و البته سیناپس تحریک شده مدتی بحال خود واگذاشته شود. این شرایط به حالت اولیه برخواهد گشت.
بطور کلی در این نظریه چنین عنوان میشود که عبور جریان عصب ایجاد تکانه عصبی میکند. سپس آنزیم درون نورون فعال میشود. پس از آن تغییراتی در طرز تهیه پروتئین سلول پدید میآید و نهایتا الگوهای هندسی خاصی در نورونها پایدار میشود. اصطلاح ردیااینگرام را در تعریف و نمایش فرضی و فیزیک یک خاطره بکار بردهاند. منظور از اینگرام این است که حین یادگیری تغییراتی فیزیولوژیک یا زیست شیمیایی در نورون اتفاق میافتد. لشلی در جستجوی اینگرام به آموختن رفتارهایی به حیوان و سپس برداشتن قسمتهایی از مغز مبادرت ورزید، وی کاهش پدید آمده در حافظه را نمیتوان به عنوان از بین رفتن اینگرامها دانست، بلکه این امر تا حدود زیادی بخاطر انفعال و گسیختگی در فرآیندهای حسی و حرکتی مغز بوده است.
پس از لشلی نظرها معطوف به ساختارهای زیرین قشر مغز گردید و در این زمینه ساختارهایی مثل هیپوکامپ ، استریاتوم و آمیگرال به عنوان ساختارهای اساسی مرتبط با حافظه کوتاه مدت مطرح شدند. هر چند در پستانداران و مخصوصا در انسان دیده شده است که ساختارهای اخیر در حافظه نقش دارند، ولی گفته شده است که جوندگان میتوانند پس از برداشته شدن قشر جدید (نئوکرتکس) و ساختارهای اخیر تشکیل حافظه دهند.
نظریه مبتنی بر الکتروفیزیولوژی و تشکیل مدارهای حافظه در فیزیولوژی یادگیری و حافظه
از زمان پاولف ، فیزیولوژیست معروف روسی که یادگیری شرطی را مورد بررسی قرار داد، این موضوع همواره مورد توجه بوده است که در جریان یادگیری شرطی به دنبال انتشار تحریک در قشر مخ یک ارتباط موقت بین ناحیه مربوط به محرک شرطی و ناحیه مربوط به محرک غیر شرطی پدید می آید. اگر این ارتباط تقویت شود بازتاب شرطی تثبیت خواهد شد و در غیر اینصورت از بین رفته و خاموشی پدید خواهد آمد. یکی از تاثیرات یادگیری این است که مدارهای جدیدی در مغز فعال یا باز میشود.
از نظر الکتروفیزیولوژی امواج آلفای مغز که با گشودن چشم مهار میشوند، با پیدایش هر محرک جدید و ناشناخته مجددا پیدا میشوند. علاوه بر این دیده شده است که توجه کردن علاوه بر اینکه امواج آلفا را مهار میکند، به پدید آمدن امواج تتا منجر میشود و اصولا امواج تتا را به عنوان شاخصی برای فعالیت مغز حین یادگیری فرض کردهاند. همه اینها دال بر این است که تشکیل حافظه و پیدایش اولین مدارهای حافظه مبنای الکتروفیزیولوژیک دارد. فرآیند تثبیت و ایجاد رویا با طی مراحل عبور از حافظه کوتاه مدت و ضبط در حافظه دراز مدت انجام میگیرد. این فرآیند را تحکیم مینامند. قطع فعالیت الکتریکی مغز به مدور شدن حافظه و آن هم در مراحل اولیه تشکیل حافظه میانجامد.
تفاوت حافظه کوتاه مدت و دراز مدت از لحاظ فیزیولوژی
حافظه دراز مدت که مطالب را به مدت زمان طولانیتری نگهداری میکند و ظرفیت آن نامحدود است، مبنای زیست شیمیایی دارد. به عبارتی اطلاعات در این حافظه از تغییرات زیست شیمیایی پدید آمده و نگهداری میشوند. خاطرات دراز مدت بیشتر از خاطرات کوتاه مدت حفظ میشود. بدلیل وقت بیشتری که این خاطرات برای پیوند یافتن با تعدادی از نواحی قشر مغز را داشته اند. هر چه تعداد ارتباطات بیشتر باشد شانس تماس با یک راه نورونی که به خاطرهای ختم میشود بیشتر است. فراخوانی مکرر یک خاطره موجب ثبات آن میگردد. این کار از طریق تحکیم این تغییرات اولیه انجام میشود، ذخیره سنتزی برای حافظه خوب ، نقش اساسی دارد.
ارتباط دادن اطلاعات به معلومات قبلی که از حافظه دراز مدت به معانی بیشتر از حفظ بر حسب عادت مستلزم فعالیت روانی است.این اطلاعات نسبت به اطلاعات حفظ شده بطور سطحی و بدون معانی و مفاهیم بتدریج از بین میروند. حافظه کوتاه مدت که به حافظه کاری نیز معروف است و مدت زمان نگهداری اطلاعات در آن و همچنین ظرفیت آن محدود است. بر اساس دادههای فعلی حافظه کوتاه مدت بیشتر بنیادی الکتروفیزیولوژیک دارد.
تاثیر عوامل مختلف بر جریان فیزیولوژیکی یادگیری و حافظه
گفته میشود حتی عوامل دیگری که موثر بر یادگیری و حافظه شناخته شدهاند موجب ایجاد تغییرات فیزیولوژیک میشوند. یکی از این عوامل استرس است که تاثیرات عمیقی روی یادگیری و حافظه دارد. معمولا شرایط استرسزا مانع از آن میشود یادگیری کاملی اتفاق افتد و در زمان یادآوری از حافظه نیز استرس و اضطراب به عنوان عامل مداخلهگر مانع بازیابی مطالب یاد گرفته میشود (همان چیزی که سر جلسه امتحان اتفاق میافتد.) گفته میشود در حین استرس ترشح آدرنالین میتواند موجب تاثیرات متفاوتی روی یادگیری داشته باشد. در یک حد معینی از استرس که حد معینی از ترشح آدرنالین را سبب میشود، استرس میتواند موجب تقویت یادگیری شود. اما اگر استرس خیلی شدید باشد یادیگیری مهار میشود.
خلق و شرایط روحی شخص نیز تغییرات فیزیولوژیک ایجاد میکند که با فرآیند یادگیری و عملکرد حافظه مرتبط هستند. به عبارتی یادگیری مطالب در حالت خوشحالی حافظه را تقویت میکند و شخص در چنین حالتی بهتر میتواند خاطرات را برای خود زنده کند. تغییرات خلق و خو نیز با ترشح برخی هورمونها و تغییرات زیست شیمیایی مرتبط بودهاند. حتی محرومیتهای محیطی ، قرار نگرفتن در محیطی مساعد برای شکوفایی استعدادها نیز با تغییرات زیست شیمیایی در مغز گزارش شده است. یعنی افرادی که در محیطهای دارای فقر اقتصادی ، فرهنگی و کمبود امکانات برای یادگیری زندگی میکنند، اغلب عملکرد یادگیری پایینتری دارند. برای این عوامل نیز تغییرات فیزیولوژیک را شناسایی کردهاند.
-
06-22-2009, 10:50 PM
#592
فیزیولوژی انگیزش
مقدمه
انگیزش را فرآیندی میدانند که به رفتار جهت و نیرو میبخشد. در طی این فرآیند نیرو دهی به رفتار ، تغییراتی فیزیولوژیایی اتفاق میافتد که قابل بررسی هستند. برخی از نظریه پردازان که به علل زیستی انواع انگیزهها توجه دارند بررسی فرآیندهای فیزیولوژیک را در ایجاد انگیزش مهم میدانند. برخی از آنها از نیازهای زیستی صحبت میکنند که سبب ایجاد انگیزش میشوند. بر این اساس پژوهشهایی که در روانشناسی فیزیولوژیک صورت گرفته ، مراکز و مکانیزمهایی را در جریان انگیزش شناسایی کردهاند. برخی از این یافتهها نشان میدهند که مراکزی در مغز ظهور این انگیزه را کنترل میکنند.
فیزیولوژی انگیزه گرسنگی
گرسنگی میتواند انگیزه پرتوانی باشد. بدن جاندار برای آنکه بتواند به نحوی کارآمد عمل کند، به مقدار معینی از مواد غذایی نیاز دارد. کاهش این مواد غذایی مکانیزمهای تعادلی زیستی را فعال میکند تا ذخیره غذایی بدن را آزاد کنند. برای مثال کبد ، قند ذخیره شده را آزاد میسازد تا به رگها وارد شود. استفاده از ذخیرههای بدن آدمی قادر میسازد تا وظایف خود را براحتی در صورت محروم شدن از چند وعده غذا ادامه دهد. اما وقتی ذخیرههای غذایی بدن از حد معینی کمتر میشود، دیگر عمل مکانیزمهای خودکار تعادل زیستی نمیتواند بسنده باشد و در نتیجه سراسر وجود جاندار برای جست و جوی غذا بسیج میشود.
دستگاههای نظارتی که غذا خوردن را تنظیم میکنند در ناحیهای از مغز شدهاند که هیپوتالاموس نام دارد. دو ناحیه خاص از هیپوتالاموس که بر گرسنگی اثر میگذارند عبارتند از هیپوتالاموس جانبی و هیپوتالاموس قدامی - میانی. هیپوتالاموس جانبی (lh) فرمان خوردن را صادر میکند که به مرکز تغذیه معروف است و هیپوتالاموس قدامی - میانی (vmh) جلوی خوردن را میگیرد که به مرکز سیری معروف است.
محققان سه متغیر را که در نظارت هیپوتالاموس بر اشتهای فوری تأثیر دارند شناسایی کردهاند: سطح قند خون ، پر بودن معده و دمای بدن. هیپوتالاموس حاوی گیرندههای گلوکز است که کاهش و افزایش قند خون را شناسایی میکنند. از سوی دیگر سلولهای بخش هیپوتالاموس قدامی - میانی به افتادگی معده که حکایت از پر بودن معده دارد پاسخ میدهند. خالی بودن معده حرکاتی را در عضله دیواره معده ایجاد میکند که موجب فعالیت سلولهای بخش lh هیپوتالاموس میشوند. از طرف دیگر سلولهای vmh به افزایش دما حساس هستند و سلولهای lh به کاهش دمای مغز. غیر از هیپوتالاموس نواحی دیگری از مغز از جمله دستگاه لیمبیک و برخی هستههای ساقه مغز در انگیزه گرسنگی دخالت دارند.
فیزیولوژی انگیزه تشنگی
جاندار برای زنده ماندن باید مصرف آب را هم مانند غذای مصرفی خود تنظیم کند. کمبود آب هم مقدار خون و هم مقدار مایعاتی را که اطراف سلولهای بدن را فرا گرفته است کاهش داده و سبب افزایش غلظت بعضی از مواد شیمیایی در این مایعات میشود. وقتی مایعات بدن که یاختههای بافت را در میان گرفتهاند، به شدت غلیظ شوند آب به شیوه راند (اسمزی) از یاختهها بیرون میتراوود و آنها را بیآب میکند. در نظریههای جاری چنن فرض میشود که، دو نوع یاخته عصبی مغز بر جذب آب نظارت دارند: گیرندههای اسمزی که نسبت به غلظت مواد شیمیایی مایعات بدن حساسند و گیرنده های حجمی که به حجم مایعات بدن پاسخ میدهند.
کاهش حجم خون باعث تشنگی میشود. شخصی که مجروح شده و مقادیر زیادی خون از دست داده باشد به شدت تشنه است، هر چند غلظت شیمیایی باقیمانده خون تغییری نکرده باشد. رنین مادهای است که از کلیهها به داخل جریان خون ترشح میشود و در واقع کاهش حجم خون و مایعات بدن تشنگی را بر مینگیزد. رنین مانند آنزیمی عمل میکند که یکی از پروتئینهای خون به نام آنژیوتن سینوژن را آنزیوتن سینوژون 1 و سپس آنژیوتن سینوژن 2 تبدیل کند تا بر گیرندههای ویژهای در هیپوتالاموس اثر کرده ، ایجاد تشنگی کند.
فیزیولوژی انگیزه جنسی
تنظیم فیزیولوژیک انگیزه جنسی امری پیچیده است و مکانیزمهایی که بر انگیزه جنسی اثر میگذارند در انواع گوناگون جانوران بسیار متفاوت است. تنظیم برانگیختگی جنسی و رفتارهای پیچیدهتر جنسی بیشتر با هیپوتالاموس است. قشر مخ از این نظر که مرکز پردازش یا تجزیه و تحلیل اطلاعات رسیده از محیط است، بر انگیزه جنسی اثر میگذارد و میزان این اثر در جنس نر بیش از جنس ماده است.
فیپزیولوژی انگیزه درد
احتیاج برای جلوگیری از ضایعات بافتی برای ادامه حیات هر جاندار امری ضروری و حیاتی است. برخی حالات فیزیولوژیایی آزاد دهنده هستند. این حالات موجب ناراحتی یا درد میشوند و جاندار را بر میانگیزند تا برای بهبود آن وضع کاری انجام دهد. ناراحتیهایی که به دلایل مختلف موجب درد فیزیولوژیک میشوند او را به استفاده از راه حلهایی که به اجتناب از درد منجر میشوند، رهنمون میشود. در انتقال پیام در گیرندهها ، سلولهای عصبی و مراکزی از مغز فعال هستند.
فیزیولوژی انگیزه مادری
به نظر میرسد که انگیزه مادری در میان حیوانات ردههای پایین وابسته به هورمونها و نیز شرایط محیط زیست است. اگر پلاسمای خون موش بچهدار را که به تازگی زایمان کرده است به یک موش باکره تزریق شود، ظرف مدت کمتر از یک روز موش باکره رفتار مادری از خود نشان میدهد. چنین نماید که الگوهای رفتار مادری به صورت فطری در مغز موشها برنامه ریزی شده است و هورمونها و تحریک پذیری این مکانیرمهای عصبی را افزایش میدهند. در پستانداران عالی و انسان تجربه و تأثیرات محیطی بر همه تأثیراتی که هورمونهای مادری میتوانند نداشته باشند، غلبه کرده است.
فیزیولوژی انگیزههای اجتماعی
در این نوع از انگیزشها مانند انگیزه پیشرفت ، قدرت ، پیوند جویی و غیره هر چند تغییرات در فرد ایجاد میشود که به عنوان عامل تنشزا فرد را به تحرک وا میدارد، اما در این انگیزه تأثیر عواملی محیطی خیلی بیش از تأثیرات فیزیولوژیک مطرح است. یادگیری و تجربه علل برانگیختگی این انگیزشها به شمار میروند تا عوامل فیزیولوژیکی.
-
06-22-2009, 10:50 PM
#593
مشکلات روانی صرع (epilepsy)
مقدمه
اختلال یا از بین رفتن موقتی هشیاری که به صورت ناگهانی رخ میدهد و غالبا همراه با حرکات عضلانی که ممکن است به صورت حرکت کوچک پلکها ظاهر شود و یا با تکانهای خیلی شدید همراه باشد و تمام بدن را در برگیرد، اصطلاحا صرع نامیده میشود. به عبارت دیگر صرع عبارتست از تغییرات ناگهانی اختلاف پتانسیل بین داخل و خارج سلول عصبی و بر حسب نوع سلولی که در معرض این تغییر قرار میگیرد، تظاهرات بالینی گوناگونی به صورت تغییر در سطح هشیاری ، فعالیتهای حرکتی ، تغییرات رفتاری ، تغییرات حسی و سیستم عصبی خودکار ایجاد میشود. صرع انواع کوچک و سادهتر دیگری هم دارد.
طبقهبندی بین المللی صرع
حملات موضعی
نوع ساده ، با علائم حرکتی ، حسی ، نباتی- عصبی یا هر سه.
نوع پیچیده یا مرکب با علائم شناختی ، عاطفی ، روانی ـ حسی ، روانی ـ حرکتی و فرمهای مرکب.
حملات موضعی که به طور ثانوی به صورت حمله تونیک ـ کلونیک عمومی درمیآیند.
حملات عمومی
دو طرفه ، متقارن بدون شروع موضعی ، که به صرع بزرگ گراندمال هم معروف است.
حملات تونیک ـ کلونیک (صرع بزرگ)
حملات تونیک
سببشناسی صرع
بطور کلی علل صرع را میتوان در دو گروه کلی زیر قرار داد:
صرع اولیه (ایدیوپاتیک) ، که اختلال مشخصی در سیستم عصبی مرکزی وجود ندارد و اغلب زمینه ژنتیکی دارد.
صرع ثانویه یا علامتی که با اختلال مشخص در سیستم عصبی مرکزی تعریف میگردد. در مجموع این دو گروه طیفی از ضربات ناگهانی سر ، عفونتها ، تومورهای مغزی ، اختلالات متابولیک مغز ، مشکلات زایمان و فاکتورهای ژنتیک را در بر میگیرند.
صرع بزرگ
یکی از شایعترین انواع حملات ناگهانی صرع میباشد که حمله بیشتر بدون هشدار شروع میشود و با از دست دادن ناگهانی هشیاری همراه است. در صرع بزرگ چند مرحله میتوان تشخیص داد. برخی از این حملات تشنجی از همان ابتدا فراگیر میشوند و برخی دیگر حاصل فراگیر شدن حملات موضعی میباشند. حملات فراگیر اولیه بدون هیچگونه نشانهای آغاز میشوند.
هر چند برخی از بیماران ممکن است گاهی ساعتها و روزها قبل از حمله احساسات و اختلالهای روانی و جسمی خاصی را تجربه کنند که به عوارض پیش نشانهای معروفند. این حملات معمولا 1 تا 3 دقیقه طول میکشد. پس از پایان حمله ، بیمار تا مدتی گیج بوده و ممکن است به خواب برود. پس از بیدار شدن تا مدتی ممکن است دچار سردرد عضلانی گردد.
عوارض روانی و بهداشت روانی صرع
از آنجا که صرع بهدلیل نوعی عارضه مغزی است، همین عارضه میتواند بر مناطق دیگر مغزی و یا روانی بیمار اثر گذاشته و نشانهها و حالات عاطفی مانند افسردگی ، اضطراب ، سستی ، وسواس ، عصبانیت ، حالات تهاجمی و مشکلات دیگری ایجاد نماید. مصرف داروهای ضدصرع نیز موجب بروز بعضی عوارض عاطفی، روانی و رفتاری میشود.
فنوباربیتال موجب پرتحرکی و بیقراری بچهها میشود و فنیتوئین اختلال تعادل میدهد. رفتار نامناسب والدین و دیگران نیز موجب مشکلات عاطفی این افراد میشود. به بیماران صرعی و خانوادههای آنان توصیه میشود با مشاهده چنین عوارضی با مشاور ، روانشناس بالینی یا روانپزشک مشاوره کنند.
درمان صرع
بطور کلی منظور از اهداف درمان در بیماران مبتلا به حملات تشنجی برطرف ساختن علت صرع ، جلوگیری از بروز حملات و برخورد با پیامدهای روانی ـ اجتماعی آن و برگشت بیمار به یک زندگی عادی میباشد.
کنترل با دارو
اساس کنترل حملات تشنجی درمان دارویی است. استفاده از داروهای ضد صرع ، تقریبا در 75% بیماران مصروع باعث کنترل شدن کامل یا کاهش دفعات و شدت بیماری میگردد. به این ترتیب هدف نهایی عبارت است از متوقف نمودن حملات تشنجی بیمار ، بدون این که در اعمال ذهنی طبیعی وی مشکلی ایجاد شود یا عوارض جانبی خطرناک عمومی ظاهر گردد.
تنظیم مسائل بهداشتی و فیزیکی بیمار
مسایل فیزیکی و بهداشتی فرد مبتلا به صرع شامل تنظیم ساعات خواب ، جلوگیری از محرومیت از خواب ، عدم مصرف مشروبات الکلی و تنظیم برنامه تغذیه روزانه بیمار که شامل مصرف غذاهای ساده ، میوهجات و سبزیجات به مقدار فراوان و جلوگیری از ایجاد یبوست در این بیماران میباشد. به علاوه رعایت اصول مراقبت از خود در اموری نظیر رانندگی ، کار ، شغل ، ورزش و... نیز باید از طرف فرد مصروع مورد توجه قرار گیرد.
-
06-22-2009, 10:51 PM
#594
چند کلمه را میتوانید به خاطر بسپارید؟
به لیست کلمات زیر به مدّت 2 دقیقه نگاه کنید. سعی کنید آنها را به خاطر بسپارید.
سپس صفحه نمایشگر کامپیوترتان را خاموش کنید و یک صفحه کاغذ سفید بردارید و ظرف مدّت 2 دقیقه، هر تعداد از آن کلمات را که یادتان بود روی کاغذ بنویسید:
نُه
مبادله
سلول
حلقه
حرص
درپوش
لامپ
سیب
میز
نوسان
ارتش
بانک
آتش
توقیف
کرم
ساعت
اسب
رنگ
کودک
شمشیر
پذیرش
نگهداری
یافتن
پرنده
صخره
خوب، چند کلمه را درست نوشتید؟ با وجودی که دو دقیقه وقت داشتید که کلمات را حفظ کنید امّا احتمالاً از این که تعداد کلماتی که یادتان مانده بود ازتعداد انگشتان دو دست تجاوز نکرده است متعجب شدهاید. این آزمایش، برخی از محدودیتهای حافظه کوتاه مدّت را نشان میدهد. به گفته جرج میلر، پژوهشگر، گنجایش حافظه کوتاه مدّت معمولاً هفت، به اضافه یا منهای دو، فقره اطلاعاتی است. اگر چه، با راهبردهای خاص تمرین و مرور ذهنی مانند قطعهبندی میتوان میزان به خاطر سپاری و به یادآوری را به نحو چشمگیری افزایش داد.
برای مثال، همان آزمایش قبلی را این بار با کلمات زیر تکرار کنید:
اسب
گربه
سگ
ماهی
پرنده
پرتقالی
زرد
آبی
سبز
سیاه
میزناهارخوری
صندلی
میزتحریر
جلد کتاب
تختخواب
معلم
مدرسه
شاگرد
تکلیف درسی
کلاس
سیب
موز
کیوی
انگور
خیار
به دلیل آن که این کلمات را براساس ردههای مختلف میتوان در یک قطعه جا داد (قطعه بندی)، احتمالاً این بار تعداد بسیار بیشتری کلمه را به یاد آوردهاید.
شما میتوانید این آزمایش را بر روی افراد مختلف انجام دهید و نتایج به دست آمده را مورد ارزیابی قرار دهید. امّا پیش از آن، چند عبارت و مفهوم کلیدی هستند که باید درک درستی از آنها داشته باشید:
• حافظه
• حافظه کوتاه مدّت
• قطعهبندی
پرسشهای کلیدی برای پژوهش زمینهای
• به طور میانگین، یک فرد میتواند چند کلمه را به خاطر بسپارد؟
• آیا عوامل دیگری مانند جنسیت و سن بر روی حافظه تاثیر دارند؟
• آیا افراد بعضی کلمات بخصوص را بیشتر از بقیه کلمات به یاد میآورند؟
آزمایش به یادآوری کلمات را خودتان انجام دهید
رویکردهای متفاوتی وجود دارد که شما میتوانید برای انجام این آزمایش بر روی دیگران به کار بندید. برای مثال، به چند ایده زیر توجه کنید:
• مقایسه کلمات تصادفی با کلمات مرتبط. دو گروه از کلمات درست کنید. یک گروه، کلمات کاملاً تصادفی و گروه دیگر شامل خوشههایی از کلمات مرتبط (مثل آزمایش بالا). از شرکتکنندگان بخواهید که ابتدا آزمایش را با کلمات تصادفی انجام دهند و سپس با کلمات مرتبط. نتایج دو آزمایش را با هم مقایسه کنید.
• مقایسه نتایج بین شرکت کنندگان زن و مرد. پس از آن که گروهی از شرکتکنندگان، آزمایش به یادآوری کلمات را انجام دادند، میانگین تعداد کلماتی که مردان و زنان شرکت کننده به خاطر سپرده بودند را به تفکیک به دست آورید و با هم مقایسه کنید.
• انجام آزمایش با کلمات وابسته به جنسیت. برای مثال، لیستی از کلماتی که معمولاً به اشیاء یا مفاهیم مرتبط با زنان مربوطند را تهیه کنید. سپس لیستی از کلماتی که ارتباطی به جنسیت ندارند را نیز آماده کنید. حال هر دو دسته کلمات را بر روی یک گروه از شرکتکنندگان آزمایش کنید و نتایج مردان را با زنان مقایسه کنید. آیا برای زنان به خاطر سپاری کلماتی که به جنسیتشان وابسته بوده آسانتر بوده است؟ آیا برای مردان مشکلتر بوده است؟ یا نتایج تفاوتی را نشان نمیدهد؟
• مقایسه نتیجه آزمایش در گروههای سنی مختلف. برای مثال، یک مجموعه از کلمات را در اختیار گروهی از دانشآموزان، گروهی از دانشجویان، گروهی از میانسالان و گروهی از سالمندان قرار دهید و نتایج آنها را با هم مقایسه کنید. کدام گروه عملکرد بهتری داشتند؟ کدام گروه عملکرد بدتری داشتند؟ این نتایج درباره حافظه و سن چه چیزی را نشان میدهد؟
-
06-22-2009, 10:51 PM
#595
-
06-22-2009, 10:51 PM
#596
نقش و جایگاه «عشق» و «آگاهی» در زندگی مشترک
راز خوشبختی و سعادت در چیست؟
عشق و شور زندگی یا آگاهی و دانش همسرداری؟
و یا مجموعهای از هر دوی آنها؟
آیا جادوی عشق، بدون دانش همسرداری، میتواند زندگی مشترک سعادتمندی را برای همیشه یا طولانیمدت تضمین کند؟
عشق واقعی را باید شناخت، آنرا محترم شمرد و به آن اعتماد کرد. عشق، احساسی بسیار قوی، قدرتمند و سرشار از انرژی فراوان است که همچون آتشی وجود انسان را دربر گرفته و تمام ابعاد زندگی او را تحت تأثیر خود قرارمیدهد.
آیا بسیاری از مردم قادرند بین عشق واقعی، عشق کاذب، مجازی و شیفتگی، تفاوت بگذارند و آنها را از هم تمیز دهند؟
عشق و شور زندگی راستین، از درون میجوشد؛ آنرا از درون خود بجویید. عشق به خود، عشق به زندگی و عشق به دیگران، درونی است. عشق واقعی، به انسان کمک میکند که زندگی خود را سرشار از شور، نشاط و رضایت کند و به زندگیاش معنا و مفهوم بخشد. هرجا میروید و با هرکس که هستید، مهر بدون چشمداشت نثار کنید تا عشق دریافت کنید.
ما عاشق کسانی میشویم که عشق و شور زندگی ما را شعلهور میسازند. باید دانست که عشق راستین، صبور و بردبار است و بهدنبال شناخت و در طول مدت بهوجود میآید. اما عشق کاذب و کور، لحظهای بوده و در همان دیدارهای اولیه ظاهر میشود. افرادی که توان شناخت عشق راستین را ندارند، درپی یافتن عشق، به دیگران وابسته میشوند و هرگز هیجان، شور و عشق واقعی را لمس نخواهند کرد. بیشتر مردم، عشق را نمیشناسند و جاذبهی جنسی یا عشق کاذب و کور را با عشق و شور واقعی زندگی اشتباه میگیرند؛ عشق هیجانی و احساسی، در قلب جای دارد درحالیکه جاذبهی جنسی در اندامهای جنسی قرارمیگیرد.
آیا مشکلات و مسائل زندگی مشترک بدون دانش همسرداری و کسب آگاهی و مهارتهای لازم و رفع دیگر نیازها، فقط با عشق، قابل حل هستند؟ به عبارت دیگر، اگر پایه و اساس زندگی مشترک شما، بدون آگاهیهای لازم و رفع دیگر نیازها، فقط عشق باشد ولی شناخت کافی به نیازهای آشکار و پنهان خود و همسرتان نداشته باشید و نتوانید آن نیازها را بهصورت درست، ارزیابی کرده و برطرف سازید، در طولانیمدت، آیا میتوانید پاسخهای مثبتی از همسر خود دریافت کنید و به پایداری و دوام عشق، امید ببندید؟
باورهای عمومی بسیاری از مردم جوامع مختلف این است که: با عشق است که زن و شوهرها در کنار هم میمانند... با عشق است که زوجین همدیگر را خوشبخت میکنند... با وجود این همه مشکل، با عشق میتوان شادمانه زندگی کرد... با عشق است که زن و شوهر یکی میشوند... در زندگی زناشویی ایدهآل، هیچ مشکلی وجود ندارد... در حالیکه همین باورها و افسانههای ازدواج اگر مبنای درستی نداشته باشند، انتظارات غیرواقعبینانه ایجاد کرده و خود باعث مشکلات فراوان میشوند.
فلسفهی اصلی ازدواجهای امروزی، علاوهبر تداوم نسل، رفع نیازهای احساسی و عاطفی، جنسی، مالی، حمایتی، استقلالی و... میباشد. بهعبارت ساده، ازدواج و انتخاب همسر بهمنظور تشکیل زندگی مشترک، برای رفع نیازهای فوقالذکر زن و مرد صورتمیپذیرد. برای رفع این نیازهاست که زن و مرد، به آگاهی و کسب مهارتهای لازم همسرداری احتیاج دارند. چون مهر، محبت و عشق، گل سرسبد احساس و عاطفهی انسان است، بنابراین وقتی زوجها زندگی مشترک را شروع میکنند، هرکدام از دیگری مهر، صمیمیت، وفاداری و عشق بیقید و شرط میخواهد و هریک بهصورت مستقیم یا غیرمستقیم انتظار دارد دیگر نیازهای آشکار و نهانش نیز توسط همسرش برآورده شود. پرسش این است: «آیا فقط عشق و علاقه میتواند جایگزین آگاهی شده و پاسخگوی همهی نیازها باشد؟» ازدواج زمانی موفق بهحساب میآید که اصول همسرداری را بدانیم و آگاه باشیم که با همکاری دوطرف، نیازهای زن توسط شوهر و نیازهای شوهر توسط همسرش برطرف میشود و این امر فقط با کسب آگاهی و مهارتهای لازم و برطرف کردن نیازهای یکدیگر (نیازهای احساسی، عاطفی، جنسی، مالی، حمایتی و استقلالی و...) امکانپذیر است. به دختران و پسران به این علت توصیه میشود که آگاهیهای خود را برای همسرداری و زندگی مشترک، هرچه بیشتر بالا ببرند تا بتوانند در زندگی زناشویی، به رفع نیازهای خود و همسرشان بهصورت درست بپردازند و بتوانند همسر و خود را در مسیر آرامش، شادابی، پیشرفت، ترقی و خوشبختی واقعی قراردهند.
هماهنگیِ «عشق» و «آگاهی» و رفع نیازهاست که به زندگی مشترک شادابی، جذابیت و بالندگی میبخشد. مهر، محبت و دلدادگی بدون آگاهی، بهطور معمول در کوتاهمدت، زیبایی و جذابیتهای خاص خود را دارد ولی برای داشتن زندگی مشترک پرطراوات و غنی در طولانیمدت، علاوهبر عشق، به دانش و آگاهی همسرداری نیز نیاز مبرم است چراکه عشق، بخشی از نیازهای یک زندگی مشترک موفق را تشکیل میدهد و بهتنهایی نمیتواند دیگر نیازهای زناشویی را که بسیار گسترده هم هستند، جوابگو باشد. میگویند: «عشق و آگاهی (دانش همسرداری)، همانند پیچ و مهره، آجر و ملات، لازم و ملزوم هم بوده و همانند دو بال یک پرنده هستند که بدون یکی، پرواز واقعی امکانپذیر نمیشود.»
بهطور معمول عشق، تحمل مشکلات و موانع را برای انسان آسان میسازد و انگیزهای قوی برای رفع آنها میشود ولی نمیتواند از بروز مسائل و مشکلات، جلوگیری بهعمل آورد. عشق، منبع قدرت، حرارت و نور زندگی است. عشق، محرک قدرتمندی است که زوجها تشکیل خانواده بدهند، یار و یاور هم باشند و احساس خوشبختی کنند و به آن تداوم بخشند. پرسش این است که با وجود این قدرت فائقه که انسان را به اوج آسمانها میبرد، اگر زن و مرد عاشق، فاقد دانش کافی و مهارتهای لازم همسرداری باشند و نتوانند نیازهای خود و همسر را بهدرستی تشخیص داده و برطرف کنند، چگونه میتوانند در حل مسائل و مشکلات زندگی مشترک و ایجاد روابط مؤثرتر، موفقیت بهدست آورند و به آن تداوم بخشند؟
«که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها...»
بیشتر ازدواجها با شور، اشتیاق، مثبتاندیشی و مهر و محبت شروع میشود و در آغاز زندگی مشترک، زوجین تصور میکنند که ازدواج آنان متفاوت از دیگران است، روابطشان محکم، قوی و خلالناپذیر است؛ عشق و مهر و محبتشان، جاودانه و مادامالعمر خواهد بود. درواقع شور و اشتیاق و مثبتاندیشی، همهچیز را در ابتدای امر، زیبا و آسان جلوه میدهد و به زوجها کمک میکند تا کارها را با احساس خوب و زیبا انجام دهند ولی مشکلات بعدها ظاهر میشوند؛ چراکه عشق بدون آگاهی، بستر کافی و توانمندی برای حل تمام مشکلها و مسائل زندگی مشترک نیست؛ سوءتفاهمها، عدم شناختها، ناآگاهیها، نبود مهارتها و... ذرهذره پایههای عشق را متزلزل میسازند و تداوم آنها، عشق را بهآرامی به سوی بیتفاوتی، دشمنی و حتی به نفرت و انزجار میکشاند.
ارسطو میگوید: «خودشناسی، آغاز خردمندی است و در عین حال، مشکلترین کارها میباشد ولی پند و اندرزدادن به دیگران، سادهترین کارهاست.»
یکی از راههای شناخت خود و همسر، گفت و شنود سازنده با همسر و داشتن پرسشهای مثبت از همدیگر است؛ چراکه گفتوگوهای آرام و سازنده و پرسشهای مثبت از خود و همسر، زن و مرد را به تفکر و تأمل وامیدارد و توجه آنان را به نکتههای جالب، ظریف و مثبت زندگی که تاکنون به آنها فکر نکرده و یا از اندیشیدن به آنها واهمه داشتهاند، جلب میکند.
پرسشهای مثبت از خود و همسر، فکر و توجه ما را به تهیهی پاسخهای مثبت جلب میکند. تکرار اینگونه پرسش و پاسخها، طبق قانون جذب، زن و شوهر را به سوی نکتههای مثبت و همدلانهی یکدیگر میکشاند و همسران را در ایجاد تفاهم بیشتر کمک میکند، همسران را از سوءتفاهم و از رنج کنار هم بودنها نجات میدهد و آنان را در مسیر زندگی آرامتری قرارمیدهد. گفت و شنودهای آرام و پرسشهای مثبت از خود و همسر، باعث میشود که مسائل و موارد حاکم بر زندگی مشترک، با مثبتاندیشی مورد بررسی قرارگیرند. اگر این پرسش و پاسخها همواره با شجاعت، صداقت و احترام متقابل همراه باشد، زن و شوهر را در مسیر دستیابی به آرامش واقعی، کسب رضایت از زندگی مشترک و خوشبختی واقعی قرارمیدهد چراکه اگر گفت و شنود، گلایه و شکایت زوجین از هم، درست، مؤثر و مثبت بوده و همراه با چاشنی عشق باشد، همسران به ارزشها و معیارها، نیازها و چگونگی رفع نیازها و تفاوتهای یکدیگر، آگاهی بهتری مییابند و میتوانند بینش و نگرش خود و همسرشان را نسبت به مسائل زندگی زناشویی، آگاهانه یا ناآگاهانه و بهصورت مستقیم یا غیرمستقیم هدایت کنند و بهطور کلی نسبت به ویژگیها، نیازها و امیال خود و همسر و آنچه در این رابطه میاندیشند، شناخت بهتری پیدا کنند. با شناخت تفاهمها، تفاوتها و تضادهای موجود بین زن و شوهرهاست که همسران، به کمک مهر، محبت و عشق، ویژگیهای همدیگر را تعدیل و تکمیل میکنند و با وجود تفاوتهای فراوان و اساسی بین زن و مرد، زوجین با آگاهی و به یاری مهر و محبت، میتوانند تعادل و توازن لازم را بین خواستهها، نیازها و رفع آنها برقرارساخته و خود را در مسیر ایجاد روابط همدلانه و مؤثر و تفاهم بیشتر قراردهند. در این شرایط، زن و شوهرها بهجای سرکوب و پنهانساختن احساسها و نیازهای خود و فرار از بیان آنها که باعث آزار و کشمکشهای درونی فراوان است، صادقانه به بیان آنها میپردازند. بهعبارت دیگر، با افزایش دانش و آگاهی و کسب مهارتها همراه با چاشنی مهر و محبت است که نکات مشترک، تفاهمها، تضادها، توانمندیها و ضعفها آشکار و کشف میشوند و با آنها بهصورت درست و مثبت برخورد میشود و عشق راستین، امکان ظهور یافته، بالنده و غنی شده و گسترش مییابد.
دکتر میرعمادالدین فریور
__________________
-
06-22-2009, 10:51 PM
#597
چهکنيم تا کودکان، مسؤوليت خطاهايشان را بپذيرند؟
«پسر 7سالهام حاضر نيست اشتباهاتش را بپذيرد؛ با اينکه من و همسرم خيلي راحت سعي ميکنيم اشتباهاتمان را بپذيريم و بعد از انجام هر کار خطايي، از همدیگر معذرتخواهي ميکنيم اما پسرم برای نمونه ميخواست برنامهی تلويزيوني مورد علاقهاش را قبل از رفتن به مدرسه ببيند، در صورتيکه بايد قبل از رفتن، صبحانهاش را ميخورد و لباسهايش را ميپوشيد اما آنقدر دستدست کرد که ساعت 7 شد و شروع کرد به اعتراض به ما که بهخاطر قوانين شما من نتوانستم برنامهی مورد علاقهام را ببينم. در اين شرايط از او سؤالهایی کردم تا بتواند به اشتباهش پيببرد. برای نمونه در اين مورد به او گفتم:
چه کسي صبحانهات را آماده کرد؟
- مامان
کي صبحانهاش را نخورد؟
- من
چرا نتوانستي برنامهات را ببيني؟
- قانون ناعادلانهی شما نگذاشت.
همانطور که ميبينيد، هيچگونه احساس شرمي از اشتباهاتش ندارد و هرگز قبول ندارد که او هم اشتباه ميکند.»
اين خانم فراموش کرده که پسرش فقط 7سال دارد و رعايت قوانين خانه براي او همچون تنبيهي سخت و خالي از لذت است. بهنظر ميرسد که اين خانم، 24ساعته مانند يک پليس رفتار کرده و بهطور دائم بهدنبال هرگونه تخلفي در کودک است. او بيش از حد بر خطاهاي کودک متمرکز شده و پيوسته بهدنبال پيدا کردن مقصر در موارد مختلف است و ميخواهد که از هر اشتباه، درسي به او بدهد. اما اين شرايط خوبي براي تعليم نيست بلکه اينگونه شرايط فقط ايجاد خشم و رنجش در فرد ميکند. افراد بهطور اتوماتيک از اشتباههایشان درس ميگيرند، البته درصورتيکه بهصراحت، اشتباهها به آنان گوشزد نشود تا به احساس گناه و شرم منجر گردد. درواقع اين پسر با رفتارش ناخواسته به شما لطف کرده و به شما فهمانده روش مؤثري انتخاب نکردهايد اما شما اين رفتار را فقط بهعنوان يک نافرماني تعبير کرديد. بهياد داشته باشيد که اين کودک فقط 7سال دارد و روشي که شما براي کنترل رفتار او بهکار بستيد، مناسب سنش نبوده که نتيجهی موفقيتآميزي درپي نداشته است. البته درنظر داشته باشيد در هرکسي که احساس شرم و گناه ايجاد کنيم، در هر سني باشد، حاضر به پذيرش خطايش نيست و با آن سؤال و جوابهايي که شما کرديد، اگر بخواهد به اشتباهش اقرار کند، دچار احساس شرم ميشود و بنابراين بهطور حتم قبول نميکند.
اگر ميخواهيد کسي اشتباهش را بپذيرد، سعيکنيد محيط مثبتي ايجاد نماييد و الگويي براي او فراهم کرده تا به سمت درست هدايت شود. پس الگو و نمونهاي براي رفتاري که دوست داريد در کودکتان ايجاد شود، فراهم کنيد، بدون اينکه آنرا توضيح دهيد و يا آن رفتار را به او گوشزد کنيد. برای نمونه، همين که شما و همسرتان براي اشتباهاتتان از همدیگر عذرخواهي ميکنيد، الگوي بسيار خوبي است و بهتدريج ميبينيد در صورتيکه اشتباهات کودک را بهطور مستقيم گوشزد نکرده و تحقيرش نکنيد، او هم رفتار الگو را بهمرور زمان تقليد خواهد کرد.
هميشه در ذهن داشته باشيد که تأکيد زياد بر اشتباهات، محيط خوب و مثبتي ايجاد نميکند و مانع يادگيري صحيح کودکان ميشود. مطمئن باشيد يکي از کليدهاي مهم پرورش کودکان و يا هر فردي در هر سني، اين است که به رفتارهاي خوب آنان بيشتر توجه کرده و در ازاي آنها پاداش دهيد. در اينصورت خواهيد ديد که بهمرور زمان، رفتارهاي بد، کمتر ميشوند. اما اگر بهطور صحيحي با الگوهاي رفتاري نادرست برخورد نکنيد و شيوهی درست را به کودکان بهطور عمیق ياد ندهيد، آن رفتارها به بخشي از ساختار شخصيتي آنان تبديل خواهند شد.
از طرف ديگر هرقدر به رفتارهاي نادرست کودک توجه بيشتري نشان دهيد، درحقيقت اينگونه رفتارها را تقويت کردهايد چون فرزند شما هميشه با انجام کارهاي نادرست، ميتواند توجه شما را بهخود جلب کند و درنتيجه انگيزهاي براي انجام رفتارهاي صحيح در او ايجاد نميشود. علاوهبر اين، با تمرکز بر اشتباهات، باعث ميشويد کودک، فردي سرکش و گستاخ شده و ديگر از محيط خانه لذتي نبرد.
ما يخواهيم کودکاني پرورش دهيم که بتوانند در آينده، خود بهتنهايي فکر کنند و بهطور مستقل عمل نمايند؛ پس براي اينکه کودکان از ما حرفشنوي داشته باشند، بهتر است با آنان گفتوگو کنيم و قوانيني ساده و بهطور کامل مشخص براي خانه تعيين نماييم، قوانيني که موجب دعوا و مجادله نشود. برای نمونه: «اگر لباست را نپوشي و صبحانهات را نخوري، نميتواني تلويزيون تماشا کني»، شايد درظاهر، قانون معقولي بهنظر آید اما بهتر است که اين عبارت را به اينصورت تصحيح نماييم: «تو ميتواني قبل از رفتن به مدرسه، تلويزيون تماشا کني اما قبل از آن، لباست را بپوش و صبحانهات را بخور چون بايد قبل از فلان ساعت بيرون از خانه باشيم.» اين عبارت، روشن و قابل درک است و بهطور کامل به کودک ميفهماند که بهطور دقیق چه کاري را نبايد و چه کاري را بايد انجام دهد تا بتواند به آنچه ميخواهد، برسد. حتي ميتوانيد از او نظرخواهي کنيد که چه قوانيني در نظرش خوب است و درصورت عدم رعايت آنها، چه پيامدهايي عادلانه ميآيند.
البته دليل ندارد که کودک شما تمام قوانين را بپسندد اما شما هم بايد منصف باشيد و مهمتر اينکه در تأکيد بر اجراي قوانين، ثابت و پايدار عمل نماييد و تا آنجا که ميتوانيد، از کمترین توبيخ و سرزش استفاده کنيد. اما هميشه در ذهن داشته باشيد که اگر ميبينيد بارها و بارها در مورد مسألهی خاصي با هم بحث ميکنيد و به هيچ راهحل مؤثري نميرسيد، نشانهی اين است که شيوهی مؤثر و کارآيي بهکار نبستهايد. در اين زمان، بايد بنشينيد و به راهحل ديگري بينديشيد.
بهاره نيکجو
کارشناسارشد روانشناسي
-
06-22-2009, 10:52 PM
#598
تئاتر درماني
امروزه تئاتر درمانی به عنوان شیوهای موثر و روشی جدید در توانبخشی و درمان افراد دچار عارضههای روحی و روانی مورد توجه کارشناسان و فعالان حوزه علوم توانبخشی و هنرهای نمایشی (تئاتر) قرار گرفته است. به طوری که در حال حاضر این شیوه درمانی در بسیاری از کشورها بخصوص کشورهای اروپایی و آمریکایی و کشورهای اسکاندیناوی به عنوان روشی موثر در درمان افراد نیازمند مورد توجه است.
این شیوه درمانی در ایران قدمت چندانی ندارد و آغاز فعالیت آن به سال 1348 و پژوهشهای دکتر «حمید اشکانی» و «حسن حقشناس» در مرکز روانپزشکی حافظیه شیراز برمیگردد.
اما در چند سال گذشته به مدد کارشناسان رشتههای مختلفی چون روانشناسی کاردرمانی و هنرهای نمایشی در بسیاری از مراکز توانبخشی معلولان و مصدومان جنگی شیوه تئاتر درمانی با عناوین مختلف به عنوان یکی از روشهای نوین و مهم درمان و توانبخشی مورد استفاده قرار گرفته است.
این شیوه درمانی برای نخستین بار بر روی مصدومان جنگی «جانبازان گروه اعصاب و روان» (اسکیزوفرنیک مزمن) از پنج سال پیش در مرکز روانپزشکی سعادتآباد تهران مورد استفاده قرار گرفت که در قالب فعالیتی درمانی و عضوی ازتیم درمان این مرکز ظرف مدت زمانی کوتاه تغییرات معنی داری در افراد تحت پوشش این شیوه درمانی دیده شده است و در این زمینه نتایج قابل توجهی به دست آمده است.
تئاتر درمانی یکی از روشهای هنر درمانی است که امروزه در مسیر توانبخشی و درمان بیماران روحی و روانی به درستی مورد استفاده قرار میگیرد.
این روش درمانی در یکصد سال گذشته به عنوان نقطه تلاقی هنر نمایش و روانشناسی در ارتباط با پالایش روح و روان انسان و رسیدن به «کاتارسیس» و تعادل روانی مورد توجه کارشناسان قرار گرفته است.
در تئاتر درمانی میتوان به کمک روشها و تکنیکهای درمانی خاص بر اختلالاتروانی غلبه کرد و در راه افزایش قوه یادگیری، ثبات و سلامت شخصیت، کسب مهارتهای فردی و ارتقای حس خود ادراکی، افزایش تواناییهای فیزیکی و تقویت مهارتهای حرکتی و تعادل روحی و روانی افراد گام برداشت.
این شیوه درمانی برای نخستین بار در سال 1939 توسط روانپزشک و نظریهپرداز بزرگ رومانیایی «جاکوب لویی مورنو» مطرح شد.
در این روش درمانی به کمک شیوههای مختلف نمایشی و تکنیکهای خاص روانشناسی در اجرای نمایش، به بیمار فرصت داده میشود تا در پشت نقاب نقش و بازیگری تعارضات و کشمکشهای درونی خود را بازگو نماید و فرصت مواجهه و آشنایی با درون خویش را پیدا کند و در صدد تغییر و اصلاح رفتاری خود برآید.
در نمایش درمانی تکرار و رو به روشدنهای مکرر بیمار یا (مراجع) با رفتار و اندیشههایی که شاید برای اولین بار رنجآور و آزاردهنده ذهن و روان است باعث کم شدن حساسیتهای فردی به آن اعمال و افکار میشود و این همان چیزی است که با عنوان «به نمایش درآوردن وارونه» مطرح میشود و معنی دقیق آن «کیفیت نامناسب و نامقبول چیزی را زایل کردن» است. نمایش درمانی نوعی کاوش علمی جهت دریافت حقیقت از طریق شیوههای نمایشی است در این روش درمانگر با دو عنصر «عمل» و «مشاهده فعالانه» دست به گریبان است.
عمل در نمایش درمانی به معنای تجسم بخشیدن به ذهنیات «مراجع درمانپذیر» از طریق حرکتهای نمایشی است که این کار توسط تکنیکهایی خاص صورت میگیرد.
مضاعفسازی، آئینه، جابجایی نقشها، صندلی داغ، اتاق تاریک و صندلی خالی از جمله تکنیکهایی است که در این شیوه درمانی مورد استفاده درمانگر نمایشی قرار میگیرد.
در نمایش درمانی، فرد قادر است بر بسیاری از دل نگرانیها، اضطرابها و ترسهای مرضی خود غلبه کند.
بازیسازی و قرار گرفتن در مرحله آزمون و خطا از جمله مهمترین عناصر تخلیه کننده انسان در تئاتر درمانی است. منشاء بسیاری از اضطرابهای فردی، ترسها و نگرانیها، ترس از عمل است که نمایش درمانی به روشهای خاص خود این مشکلات را برطرف میکند.
بداههپردازی، غیرقابل پیشبینی بودن، تزکیه کردن و دراماتیک بودن به عنوان مهمترین عناصر ساختار در نمایش درمانی است. افشاگری، امور زندگی و آفرینندگی به عنوان مهمترین وجوه درمانی هنر نمایش است که در تئاتر درمانی به نهایت خود میرسد.
به اعتقاد کارشناسان از گذشته تا حال حرکات نمایش، رقص، آواز، پانتومیم و شکلهای دیگر نمایشی چه از نظر بازیگر و چه از دید تماشاگر، نوعی نیاز بشری محسوب میشده است.
از حدود چهار هزار سال پیش از میلاد مصریان باستان برای بیان و نشان دادن آداب و سنن مذهبی و آیینی خود وارتباط انسان با خدایان نمایشهایی برگزار میکردند که از این میان میتوان به آیین «اوزیس و اوزیروس» دو ربالنوع مصری اشاره کرد که به نام آیین «مصائب آبیدوس» معروف است.
این آیین درباره مرگ و رستاخیز است اما بعدها یونانیان باستان تئاتری را پایهگذاری کردند که در آن افسانهها و اساطیر و داستانهای کهن در آن اجرا میشد در همین زمان بود که درام نویسان بزرگی چون آشیل، سوفوکل و اوریپید به عنوان مثلث تراژدی نویسان یونان باستان به ظهور رسیدند.
عجیب نیست اگر تئاتر و نمایش در مواردی خاص مانند آموزش تعلیم و تربیت روانی به تدریج جای خود را باز کرد و با محدودهای مشخص پذیرفته شد.
در نمایش درمانی، زمان همیشه زمان حال است حتی اگر فرد بخواهد بخشهایی از گذشته یا آینده خود را به تصویر بکشد. نمایش درمانی روشی درمانی است که میتواند در آموزشهای مشاورهای، مشکلات مراکز صنعتی و به طور کلی همه مواردمشاوره و راهنمایی با روش شناختی مشخص مورد استفاده قرار گیرد.
در این روش نمایش درمانگر با تلفیق مبانی علمی و تکنیکی و محتوایی قادر است با ارتباط علم روانشناسی و هنر تئاتر در راه مداوای مراجعان تلاش کند.
در این شیوه درمانگربا بهکارگیری روشهای مختلف درمان در ایجاد موقعیتهای مناسب و فضاسازی ذهنی، شیوههای بازیگری خلاق و روشهای وجودی و روش انتقال و روابط اشیا را به گونهای ملموس، مورد مداوای روانشناختی قرار میدهد. نمایش درمانی یکی از راههای بروز مشکلات درونی انسانهایی است که دچارعارضههایی روحی و روانی شدهاند.
در این شیوه درمانی، درمانگر در مسیر درمانی غیردارویی میتواند در راه برطرف کردن بسیاری از گرفتگیهای روحی و روانی افراد نیازمند تلاش کند.
عنصر تزکیه و پالایش روحی و روانی در نگاه ارسطو به عنوان مهمترین عنصر درمانی نمایش است که در این شیوه درمانی به عنوان نخستین نقطه تلاقی هنر نمایش با علم روانشناسی مطرح شده است.
با توجه به آمار بالای بیماران دچار عارضههای روحی و روانی هنگام آن فرا رسیده است که نمایش درمانی به عنوان روشی نوین در درمان مشکلات روحی و روانی جامعه کارکردهای اجتماعی خود را بیشتر نشان دهد.
اکنون که دنیا به سوی درمانهای غیردارویی گام برمیدارد برماست که تلاش کنیم تا در مسیر آموزشهای مختلف هنر درمانی از این قافله عقب نمانیم.
-
06-22-2009, 10:52 PM
#599
رمز شادابي و آرامش
شادابي ،نشاط ، لذت بردن از زندگي و هدفمندي مستلزم داشتن شخصيت سالم است . ازطريق آشنايي با معيارهاي سلامت رواني و تطابق آن باويژگي هاي شخصي ،تعامل با ديگران و محيط پيراموني اندكي مي توانيم عوامل آسيب زا به شخصيت سالم را شناسايي و با اصلا ح آنها ، در كسب شخصيت سالم تلاش كنيم . سلامت رواني و جسماني خواست همه انسانهاست و همه در تلاشيم شخصيت هاي سالمي درزندگي براي برقراري مناسبات سالم انساني پيدا كنيم .اما آيا تا كنون انديشيده ايد كه چه فردي ازشخصيت سالم بهره مند است .
گوردن آلپورت يكي از نخستين روان شناسي بود كه توجه خود را به شخصيت سالم معطوف داشت . از نظر وي افراد سالم در سطح معقول و آگاه عمل مي كنند ،از قيد و بندهاي گذشته آزادند و از نيروهايي كه آنها را هدايت مي كنند كاملا آگاهند و مي توانند برآنها چيره شوند . راهنماي اشخاص بالغ ، زمان حال ،هدفها و انتظارهايي است كه از آينده دارند .جنبه بنيادي شخصيت آدمي را مقاصد سنجيده و آگاهانه (اميدها و آرزوهاي او ) تشكيل مي دهد . اين هدفها ، انگيزه شخصيت سالم قرار مي گيرد و بهترين راهنما براي فهم رفتار كنوني انسان هستند .وجود آدمي برداشتن هدفهاي دراز مدت استوار است و انسا ن را از حيوان ، كودك را از سالمند ،در اكثر موارد ،شخصيت سالم را از بيمار متمايز مي كند .
از نظر آلپورت ،انسانهاي سالم نياز مداومي به تنوع ،احساس و درگيري تازه دارند .كارهاي روزمره و عادي را كنار مي گذارند و درجست و جوي تجربه هاي تازه هستند . ماجراجو هستند ،خطر مي كنند و چيزهاي تازه كشف مي نمايند . همه اين فعاليتها ايجاد تنش مي كند و در هر صورت تنها از راه تجربه ها و خطرهاي تنش زاست كه بشر مي تواند ببالد . نگاه شخص سالم به آينده او را پيش ميراند و اين نگرش با هدفهاي خاص خود شخصيت را يگانه مي سازد و سبب افزايش ميزان تنش او مي شود .
از ديدگاه آلپورت
گسترش مفهوم خود ،ارتباط صميمانه خود با ديگران ، امنيت عاطفي ، ادارك واقع بينانه ، مهارتها و وظايف ، عيينيت بخشيدن به خود و فلسفه يگانه سازندگي هفت معيار شخصيت سالم است .
ازسوي ديگر اريك فروم معتقد است كه به سبب اهميت نيروهاي اجتماعي و فرهنگي براي درك يكايك اعضاي جامعه ،بايد ساختار آن جامعه درگذشته و حال تجزيه و تحليل گردد . بنابراين شناسايي ماهيت جامعه كليد درك شخصيت متغير انسان است . شخصيت ،خواه سالم و ناسالم به فرهنگ بستگي دارد . فرهنگ مانع يا حامي رشد و تكامل مثبت انسان است .
فروم شخصيت انسان را بيشتر محصول فرهنگ ميداند . از نظر وي سلامت روان بستگي به اين دارد كه جامعه تا چه اندازه نيازهاي اساسي افراد جامعه را برآورده مي كند ،نه اينكه فرد تا چه حد خود را با جامعه سازگار مي كند . در نتيجه ، سلامت روان بيش از آنكه امري فردي باشد . مساله اي اجتماعي است . جامعه ناسالم در بين اعضاي خود دشمني بدگماني بي اعتمادي ميآفريند و مانع از رشد كامل آنها مي گردد . درمقابل جامعه سالم به اعضاي خود امكان مي دهد به يكديگر عشق بورزند ،بارور، كارآمد و خلاق باشند و قوه تعقل و عينيت خود را بارورو نيرومند سازند .
از نظر مزلو نيز كه يك روانشناس انسانگر است .شخص سالم در حال خودشكوفايي يا تحقيق ذات است ،شخصي است كه شايستگي بودن و شدن را داراست .
درگ درست ازواقعيت ،ذهن بازداشتن به تجربه ها ،افكار ، اطلاعات جديد ،وحدت شخصيت هويت راسخ ، خود را مي شناسد و برآن اساس رفتار مي كند ،توانايي گسترش روابط صيميانه ،خلاقيت و برخورداري از رفتار اخلاقي مبتني بر اصول معنوي را ويژگي هاي شخصيت سالم مي داند و معقتد است افرادي كه خواستار خود شكوفايي هستند به نوبه خود نيازهاي سطوح پايين تر شان (يعني نيازهاي جسماني ،ايمني ، تعلق ،محبت و احترام ) را برآورده سازند آنان دچار بيمارهاي رواني نيستند ،آنان الگوهاي بلوغ ، پختگي و سلامتي هستند و با حداكثر استفاده از همه قابليتها تواناييهايشان خويشتن را فعليت و تحقق مي بخشند . ميدانند چسيتند ،كيسيتند و كجا مي روند . به اعتقاد وي جوانان نمي توانند كاملا خواستار تحقق خود باشند ،آنان احساس هويت نيرومند و استقلال ندارند ، به رابطه عاشقانه پايدار نرسيده اند ، اما مي توانند به سوي تحقق خود پيش بروند و از خود ويژگيهاي نشان دهند كه حاكي از توجه به بلوغ و سلامت روان باشد .
به اعتقاد مزلو ويژگي ديگرافراد خود شكوفا ،ادراك صحيح از واقعيت عيني شناخت عيني از موضوعهاو اشخاص پيرامون خود به همانگونه كه وجود دارد و تشخيص رياكاري و نادرستي است .شخصيتهاي نا سالم ،جهان را با قالب ذهني خويش ادارك مي كنند و مي خواهند به زور آن را به شكل ترسها ، نيازها ،وارزشهاي خود درآورند .
ازسوي ديگر روان شناسان شناخت گرا ، براين باورند كه شخص سالم ،رويدادهاي محيط را با استفاده از روشهايي تعبير و تفسير مي كند كه به احساس خوب (يا اميد ) مي انجامند و او را قادر مي سازند به اينكه براي حل مسائل زندگي خود مهارتهاي خاصي را به بكار برد .
وين و داير با پيش كشيدن بحثي تحت عنوان تصوير اشخاصي كه نقاط ضعف شخصيت خويش را از بين برده اند . معتقد است كه اين اشخاص همه چيز زنديگ را دوست دارند ،ازانجام هيچ كاري ناراحت نميشوند .اوقات خود را با شكوه و شكايت ، يا اين آرزو كه اوضاع طورديگري باشد ،تلف نمي كنند . نسبت به امور زندگي احساس شور و هيجان دارند .خواست و توقعشان از زندگي تاحدي است كه دستيابي به آن برابيشا ن امكان داشته باشد . وقتي افراد ديگري نزديك چنين افرادي هستند ،در وجود آنان هيچگونه ناله و شكايت يا حتي آههاي افسوس بار نمي بينند . در مهماني ها يا درتنهايي ، به سادگي به آنچه كه در اطرافشان قراردارد خود را سرگرم ميكنند . تظاهر به لذت بردن نيم كنند . بلكه هر آنچه را كه هست بطور خردمندانه ميپذيرند و توانايي شگفت انگيز در لذت بردن ازواقعيات دارند . اگر لازم باشد كه اوضاع و شرايطي عوض شود . سعي در تغيير آن مي كنند و از اين تلاش و كوشش لذت مي برند . به راستي دوستدار زندگي هستند و تا حد امكان ازآن بهره ميگيرند .
نگرش كارل را حرز به الگوي شخصيت سالم ،تصوير خوش بينانه اي از طبيعت انسان عرضه مي كند كه مضمون عمده آن اين ست كه شخص بايد فقط بر تجربه اي كه خود از جهان دارد متكي باشد چرا كه اين تجربه تنها واقعيتي است كه هر فرد مي تواند بشناسد .به اعتقاد وي ، ادراك آگاهانه از خويشتن و دنياي پيرامون است كه شخص راهدايت مي كند ، نه نيروي ناآگاهي كه در اختيار و به فرمان او نيست . تجربه هوشيار و آگاهانه زيربناي عاطفي انسان رامي سازند و شخصيت سالم ،اهميت زمان حال و چگونگي ادراك آن ،بيش از گذشته است . البته نبايد منكر تاثير رويدادهاي گذشته برشيوه نگرش كنوني شد زيرا رويدادها در ميزان سلامت رواني انسانها موثر واقع مي شود ، اما تاكيد عمده بر رويدادهاي كنوني است نه آنچه در كذشته پيش آمده است .
راجرز براي شخصيت سالم ازخود پنداري مثبت و سالم سخن به ميان مي آورد و پذيرش احساسات ،عزت نفس ،ارتباط خوب با ديگران ، زندگي كامل در زمان حال ،ادامه يادگيري چگونه آموختن ،ذهن بازداشتن به افكار خود ، توانايي تصميم گيري مستقل وخلاقيت را از خصايص شخص سالم برمي شمارد .
معيارهاي سلامت رواني
براساس نظر كارشناسان سازمان جهاني بهداشت ،سلامتي نه فقط به فقدان بيماريو نقص عضو بلكه به حالت رفاه كامل جسمي ، رواني و اجتماعي اطلاق مي شود بنابراين تعريف ، سلامت رواني به عنوان يكي از معيارهاي تعيين كننده سلامت عمومي شناخهت مي وشد . فردي كه از سلامت رواني برخوردار است ،ضمن احساس راحتي و آسايش قادر است در اجتماع به راحتي و بدون اشكال به فعاليت بپردازد و ويژگي هاي شخصي وي در آن اجتماع ،موجب خشنودي و رضايت است .
سلامت رواني و بدني لازم و ملزومند . متخصصان علوم تغذيه و پژوهشگران تناسب فيزيكي ،بين سلامت روان و بدن با كيفيت تغذيه و ميزان تحريك جسمي ،ارتباط معناداري يافته اند . مطالعات زيستي ـ شيميايي مغز انسان نشان مي دهد كه سلامت روان و ذهن ،احتمالا به منظم و متعادل بودن فعاليتهاي الكتروشيميايي سلولهاي مغز ي و دستگاههاي عصبي بستگي دارد .
به سختي مي توان كسي را يافت كه متعادل منطقي و آگاه به اعمال خود باشد هر فرد در دوره هايي از ندگي خود داراي ويژگيهايي از قبيل شيدايي ، افسردگي ،اجتماعي بودن ،بيگانگي ،جست و خيز و انفعالي بودن است ،بنابراين به شكلي رفتارهاي غيرم نطقي را تجربه مي كند . تفاوت رفتارهاي عادي و غير عادي يك امر رتبه اي و درجه بندي شده است .برخي از مردم بيش از ديگران غير منطقي هستند . و بعضي ديگر چنان غير منظقي هستند كه در زمينه سازگار شدن با زندگي به كمك نياز دارند .
همچنين فرانكل اراده معطوف به معنا را ملاك سلامت روان مي داند . او نظريه معنا درماني را براي درمان كساني كه زندگيشان بدون معناست معرفي مي نمايد .در اين نظريه ،طبيعت انسان بر سه محور استوار است :آزادي اراده ،اراده معطوف به معنا و معناي زندگي .او معتقد است با آنكه در معرض شرايط بيروني معيني هستيم كه برزندگي ماتاثير مي گذارد با اين حال در انتخاب واكنشهاي خود نسبت به اين اوضاع و شرايط آزاد هستيم . اراده معطوف به معنا و معناي زندگي به نياز مداوم انسان به جست و جستجو نه براي خويشتن بلكه براي معنايي كه به هستي ما منظور مي بخشد ارتباط مي يابد . هرچه بتوانيم از خود فراتر رويم و خود را در راه چيزي يا كسي ايثار كنيم انسان تر مي شويم . مجذوب شخص يا چيزي فراسوي خودشدن معيار نهايي رشد و پرورش شخصيت سالم است . به اعتقاد فرانكل جوهر وجود انسان را سه عامل معنويت ،آزادي و مسوليت تشكيل مي دهند .
براي دسترسي به سلامت رواني بايد بپذيريم كه در رفتار خود آزادي انتخاب داريم و اين آزادي را هب كار ببريم و مسووليت انتخاب نيز با خودماست . بنابراين سلامتي و عدم سلامتي رواني به مقدار زيادي ناشي از تجارب موفق و ناموفق در دوران تحصيلي و واكنشهاي معلمان و والدين نسبت به اآنان است .
زماني كه شخصيت كودك شكل نگرفته ،سالهاي نخست زندگي تحصيلي خود را آغاز مي كند ،در مسير رشد و بالندگي قرار مي گيرد و درطول بهترين سالهاي عمر خود ،با عوامل مختلف موثر بر تحول شناختي ،عاطفي و اجتماعي به كنش متقابل مي پردازد كه نتيجه اش همان چيزي است كه به صورت جوان 19 ـ 18 ساله اي به جامعه تحويل داده مي شود .
حال چنانچه اين فرد به ويژگي ها و خصايص شخصيت سالم آشنا و در جهت كسب آنها تلاش كند . زندگي اي سرشار ازاميد ، شادي ،آرامش و همراه با موفقيت خواهد داشت .
منبع : سايت فکر نو
-
06-22-2009, 10:52 PM
#600
تأثيرات رسانه هاي الكترونيكي بر مغز در حال رشد
تخصيص زمان و انرژي در طول دوران بلوغ
ما حدود 150000 ساعت از زندگي خود را بين سنين يك و ۱۸ سالگي سپري مي¬نماييم. حدود 50000 ساعت از اين زمان را مي¬خوابيم و دو ساعت از ۸ ساعتي را كه در خوابيم رؤيا مي¬بينيم. به نظر مي¬رسد خواب و رؤيا به رشد و حفاظت از حافظه بلند مدت كه از فعاليتهاي روزانه نشأت مي¬گيرد مربوط مي¬باشد.
در حدود6500 از 100000 ساعت زمان بيداريمان را صرف فعاليتهاي انفرادي و ارتباطات غيررسمي مستقيم با خانواده و دوستان مي¬نماييم، و اين فعاليتها نقش مهمي در رشد و حفظ (نگهداري) حافظه¬هاي شخصي افراد بازي مي كند.
در حدود 35000 از ساعت¬هاي بيداريمان را با فرهنگ گسترده¬تري از فعاليتهاي سمبوليك / استعاري رسمي و غير رسمي- حدود12000ساعت در مدرسه و حدود دو برابر آن با انواع مختلف رسانه¬ ها گرهي (به طور مثال، تلويزيون، كامپيوتر، فيلم موسيقي، ورزش، كليسا، موزه) به سر مي¬بريم. بدين سان رسانه¬هاي گروهي و مدرسه نقش مهمي در رشد و نگهداري حافظه فرهنگي ما بازي مي¬كند.
از اينرو، در يك روز در حال رشد به طور متوسط، بين سنين يك تا ۱۸ سالگي يك فرد جوان ۸ ساعت مي¬خوابد، ۱۰ ساعت بيداري را به خود، خانواده و دوستان اختصاص مي¬دهد، ۴ ساعت را با رسانه¬هاي گروهي مي¬گذراند و فقط دو ساعت را در مدرسه سپري مي¬كند. (جامعه ما انتظارات زياي براي آن دو ساعت دارد).
امروزه جوانان تمايل دارند كه زمان / انرژي بيشتري را صرف رسانه¬هاي الكترونيكي از قبيل بازيها، تلويزيون و كامپيوتر نمايند.
عواطف، توجه را به همراه مي¬آورند و آموزش طرز رفتار را در پي دارد بنابراين رسانه¬هاي گروهي اغلب عوامل عاطفي اوليه قوي را در برنامه¬هاي خود وارد مي¬نمايند تا توجه مردم را افزون سازند. از آنجا خشونت و تمايلات جنسي ر رسانه¬هاي گروهي عواطف اوليه به شمار مي¬روند، بيشتر جوانان در طول بچگي با هزاران رفتار خشونت بار و مقدار زياد تمايلات جنسي از طريق رسانه¬هاي گروهي مواجه مي¬شوند. و اين عملكرد هزينه زيادي به همراه دارد تا نشان دادن تجربه¬هاي معمولي و مثبت¬تر رفتارها و برخوردهاي انسانها. رسانه¬هاي گروهي تمايل دارند تا به ما نشان دهند چطور شهوت انگيز نه مناسب با جنسيت خود، چطور قدرتمند و نه صلح طلب باشيم.
حمايت مالي بازرگاني در رسانه گروهي منجر به از بين رفتن نمايش موضوعات فرهنگي مهم و با ارزش شده است. به طور مثال، تبليغات بازرگاني تلويزيون قصد دراد بسيار كوتاه، سطحي و در واقع با تعصب باشد. به علاوه، برنامه¬هاي كامپيوتري و تكنيكهاي تلويزيوني ارتباطات مكاني/ زماني طبيعي را فشرده، طولاني و يا از بين مي¬برد، و عامل مهمي در خلق و استفاده از حافظه بلند مدت مي¬باشد.
مغزها و رسانه الكترونيكي: سيستم¬هاي زيست شناختي، موضوعات فرهنگي
رشد مغز
● مغز بسيار پيچيده، اما در عين حال سادهي ما در جهان شناخته شده بيشترين سازماندهي را دارد. مغز اندام محتاط، كنجكاو و اكتشافي است كه به طور فعال محيط اطراف خود را تجربه نموده و تفسير مي¬نمايد، و براي اين امر از مدلهاي مختلف ادراكي و سيستم¬هاي گوناگوني استفاده مي¬نمايد و با واقعيتي كه دريافت مي¬نمايد رشد مي¬كند. مغز، به عنوان يك اندام حيواني اصلي، در طول تكامل در سه لايه بقايي، عاطفي و سرانجام برخوردهاي منطقي رشد مي¬نمايد. بخش قشري منطقي كه در قسمت جلويي مغز مي¬باشد در اندازه و توانايي در بين مغزهاي حيوانات بي¬نظير است، اما بخش زيرين مغزها كه بخش بقايي است و هم چنين سيستم¬هاي عاطفي در شكل¬گيري افكار و رفتار ما، نقش مهمتري از آنچه پيش از اين تصور مي¬شد بازي مي¬كنند.
● مغزها از دهها بيليون نورونهايي تشكيل يافته كه با هم در ارتباطند كه از طريق الكتروشيميايي نورون¬هاي اطراف و دورتر از طريق سيستم لوله¬اي در ارتباط مي¬باشد. كه از اين طريق پيغام¬هايي دريافت و فرستاده مي¬شود. نورون¬هاي قشري در تعداد زيادي از شبكه¬هاي ستوني نيمهخودمختار سازماندهي شدهاند كه بيشتر آنها توسط تجربياتي كه از مغزها مخابره مي¬شود قابل تغيير است.
هر فرايند مجزايي، يك عملكرد ويژه و گروهي از شبكه¬ها عملكردهاي آنها را به فرايندهاي پيچيده¬تري تبديل مي¬نمايد. به طور مثال، صداها تبديل به واج سپس كلمات، بعد جمله و سپس قصه مي¬شوند.
● ژنتيك نقش مهمتري در رشد مغز و توانايي آن از آنچه پيش از اين تصور مي¬شد بازي مي¬كنند. كنجكاوي و توانايي زياد ما در حل مشكل به ما اين اجازه را مي¬دهد تا ابزارهايي از جمله كتاب، كامپيوتر و دارو را كه براي محدوديتهاي مغزي / بدني ما مفيد مي¬باشد، گسترش دهيم و ابزارهاي كامپيوتري الكترونيكي بسيار قوي به طور سريع فرهنگ، را انتقال مي¬دهند. بدين سان اكنون مي¬توانيم داروها و تكنولوژي را به عنوان چهارمين قسمت مغز تكنولوژيكي كه در بيرون از جمجمه¬مان واقع شده. اما به طور قدرتمندي با سه قسمت مغز بيولوژيكي در داخل جمجمه همكاري مي¬نمايد به حساب آوريم.
● آموزش، انگيزه و تجربه مي¬تواند توانايي¬هاي ژنتيكي را افزايش دهد. بنابراين رشد مغزي آينده¬اي فعال از طبيعت و تربيت مي¬باشد. بدين سان، مهم است كه والدين شخص را با دقت انتخاب نماييم زيرا از طريق آنها ژنها انتقال يافته و محيط فرهنگي كودكان پديد مي¬آيند و اين تركيب مناسبي از زيست شناسي، تكنولوژي و جامعه است.
● مغزها طوري طراحي شده تا شبكه¬هاي قشري آن با محيطي كه در آن زندگي مي¬نمايد خود را تطبيق مي¬دهد. محيطي كه كنجكاوي و حس اكتشاف را تحريك نموده و رشد يك مغز كار را افزايش ميدهد. بدين سان، افراد زيادي كه در بچگي از رسانه¬هاي الكترونيكي كه عملكرد را در جامعه محدود مي¬سازد استفاده مي¬نمايند رشد سيستم¬هاي اجتماعي مغز آنها به تأخير مي¬افتد. به عكس، جلوگيري از يك بچه براي كشف تكنولوژي الكترونيكي كمك به ايجاد فرد بالغي مي¬نمايد كه از نظر الكترونيكي مختل شده و آن هم در جامعه الكترونيكي كه اين مسئه در حال افزايش است. صرف زمان بر تلويزيون و ويدئو و اينترنت و هر وسيله ديگر الكترونيكي مرحله¬اي است كه به فرد مي¬آموزد چه طور از وسايل الكترونيكي استفاده نمايد به طور مثال وقتي مي¬خواهيم يك ماشين را برانيم كه با موفقيت يك سه چرخه و اكنون و دو چرخه را رانده باشم.
سيستم¬هاي حافظه
● حافظه كوتاه مدت ما سپري است كه به ما اجازه مي¬دهد كه واحدهايي از اطلاعات به مدت كوتاهي در ذهن نگه داريم. از آنجا كه سيستم محدوديتهاي زماني / مكاني دارد بايد با سرعت تكه¬هاي كليدي مرتبط اطلاعات را در واحدهاي فردي با تشخيص شباهتها، تفاوتها و الگوهايي كه مي¬تواند آن را ساده نمايد تركيب كند. بازيهاي ويدئويي كامپيوتري ممكن است به خوبي براي بازيكنان آنها بدون دستورالعمل روشني انجام گيرد و بازيكنان را به مبارزه مي¬طلبد و شكست آنها را به مرحله آغازين باز مي¬گرداند و پيروزي كشمكش جذاب و پيچيده¬تري در محيط الكترونيكي بعدي به وجود مي¬آورد.
● فرآيندهاي حافظه كوتاه مدت ما بخش محيطي كه ما درك مي¬نماييم را تنظيم مي¬كند. ما به چيزهايي كه داخل اين چارچوب هستند توجه مي¬نماييم رسانه گروهي اغلب تصوير مناسبي از يك اتفاق را حذف نموده و اهميت و مفهوم آن را از بين مي¬برد.
● كارايي سيستم حافظه بلند مدت ما به توانايي در ايجاد توالي¬هاي طولاني را دارد
۱- عملكردهاي موتوري وابسته به مهارتهاي اتوماتيكي (حافظه عملي) و
۲- حوادث، اتفاقات مربوط به قصه¬ها (حافظه اخباري) بدين سان فعاليتهاي قصه¬گويي فرهنگ ما را از طريق مكالمات، جوك¬ها، آهنگ¬ها، رمان¬ها، فيلم¬ها، تلويزيون، ورزش¬ها و .. جوان¬ها بايد فرم¬ها و تكنيك¬هاي قصه¬گويي مختلف را بياموزند و رسانه الكترونيكي مي¬تواند به هر دو آنها كمك كند.
نويسنده: رابرت سيلوست ( استاد دانشگاه ارگن)
مترجم: زهره جواهري
برچسب برای این موضوع
مجوز های ارسال و ویرایش
- شما نمی توانید موضوع جدید ارسال کنید
- شما نمی توانید به پست ها پاسخ دهید
- شما strong>نمی توانید فایل پیوست ضمیمه کنید
- شما نمی توانید پست های خود را ویرایش کنید
-
قوانین انجمن