دنيا ديدی و هر چه ديدی هيچ است
و آن نيز که گفتی و شنيدی هيچ است
سـرتاسـر آفـاق دویـدی هیـچ است
و آن نيز که در خانه خزيدی هيچ است
دنيا ديدی و هر چه ديدی هيچ است
و آن نيز که گفتی و شنيدی هيچ است
سـرتاسـر آفـاق دویـدی هیـچ است
و آن نيز که در خانه خزيدی هيچ است
تا مگر جرعه فشاند لب جانان بر من
سالها شد که منم بر در میخانه مقیم
مگرش خدمت دیرین منش از یاد برفت
ای نسیم سحری یاد دهش عهد قدیم
مسلمانان مرا وقتی دلی بود
که با وی گفتمی گر مشکلی بود
به گردابی چو میافتادم از غم
به تدبیرش امید ساحلی بود
دلی همدرد و یاری مصلحت بین
که استظهار هر اهل دلی بود
ز من ضایع شد اندر کوی جانان
چه دامنگیر یا رب منزلی بود
هنر بیعیب حرمان نیست لیکن
ز من محرومتر کی سائلی بود
بر این جان پریشان رحمت آرید
که وقتی کاردانی کاملی بود
مرا تا عشق تعلیم سخن کرد
حدیثم نکته هر محفلی بود
مگو دیگر که حافظ نکتهدان است
که ما دیدیم و محکم جاهلی بود
در شب هجران مرا پروانه ي وصلي فرست
ورنه از سوزش جهاني را بسوزانم چو شمع
كوه صبرم نرم شد چون موم از دست غمت
تا در آب و آتش عشقت گدازانم چو شمع
در آن سوی این دلتنگی ها خدایی هست...که داشتنشجبران تمام نداشتنهاست
عکس آن لبهای میگون در شراب افتاده است
حیرتی دارم که: چون آتش در آب افتاده است؟
چون طبیب عاشقانی ،گه گه این دل خسته را
پرسشی میکن، که بیمار و خراب افتاده است
تا تواني دلي به دست آور
دل شكستن هنر نمي باشد
آرزوهایت را روی کاغذ بنویس و یکی یکی از خدا بخواه خدا فراموش نمی کند اما تو یادت می رود آنچه که امروز داری آرزوی دیروز تو بوده است!!!
دارم امید که چون تیغ کشی در دم قتل
هــرکـــــجا پای تو باشد ســرم آنجا افتد
در عاشقی گریز نباشد ز ساز و سوز
استاده ام چو شمع مترسان ز آتشم
من ندانم كه كيم
من فقط مي دانم
كه تويي
شاه بيت غزل زندگيم
در آن سوی این دلتنگی ها خدایی هست...که داشتنشجبران تمام نداشتنهاست
منصور اين زمانه نه دست بردار مرده است
در لابه لاي اين همه ديوار مرده است
مردي كه زنده بودن خود را سروده بود
حالا چگونه مي كند اقرار مرده است