باید دو دستی شیرجه رفت توش؛
بعد غوطهور شد و دید هیچ خبری نیست.
بعد دست و پا زد و تا ساحل آرام آرام شنا کرد.
عشق، غم بزرگی است؛
نمیگذارد خاطرهها جاویدان شوند.
آنقدر نزدیک میشوی که نمیفهمی چه شد، کجا شد، که بود؛
فقط وقتی میرسی به ساحل، دوست داری بخوابی و
وقتی هم که بیدار میشوی، دل و دماغ سر کار رفتن نداری.