یک شب دلی به مصلخ خونم کشید رو رفت. دیوانه ای به دام جنونم کشید رو رفت
کس کوچه های قلب مرا جستجو نکرد اما مرا به عمق درونم کشید و رفت
یک شب دلی به مصلخ خونم کشید رو رفت. دیوانه ای به دام جنونم کشید رو رفت
کس کوچه های قلب مرا جستجو نکرد اما مرا به عمق درونم کشید و رفت
اطلسATLAS ( از القاب حضرت عباس به معنی بسیار شجاع )
كاش ميشد لحظه ها را رنگ زد ، كاش مي شد شيشه اندوه را با سنگ زد ، كاش مي شد در نبود اطلس ديباي عشق ، نقشي از آهنگ رود پرخروش گنگ زد ، كاش مي شد با سر انگشت نحيف آرزو ، ريسمان زندگي را كودكانه چنگ زد
اطلسATLAS ( از القاب حضرت عباس به معنی بسیار شجاع )
کاش ميشد عشق را تفسير کرد
خوابه چشمان تو را تعبير کرد
کاش ميشد همچون گلها ساده بود
سادگی را با تو عالمگير کرد
کاش ميشد در خراب آباد دل خانه احساس را تعمير کرد
کاش ميشد در حريم سينه ها عشق را با وسعتش تکثير کرد
اطلسATLAS ( از القاب حضرت عباس به معنی بسیار شجاع )
برآنم كه تمام خورشیدها را
چون شكوفههای نارنج
بر طرّّه مویت بنشانم
اما تو
به دورها چشم دوختهای :
از كهكشانی دیگر
و سیارهای دیگر
شكوفهای یخین را انتظار میكشی
كه برای چیدنش
میباید
سفری طولانی بیاغازم
و در راه بازگشت
تشنه
بمیرم ...
اطلسATLAS ( از القاب حضرت عباس به معنی بسیار شجاع )
چقدر به تو وابسته ام
در اولین شب زمستان
دلم برای تو تنگ می شود
و گونه هایم
خیابان نمناک
یک شب پاییزیست ...
به یاد دارم
شبهایی را که تا سحر
در خیابان های این شهر پاییزی
در زیر بغض ابرهایت قدم بر میداشتم
و خاطرات شیرین درد را با تو تکرار می کردم
و سحرگاه
رفتگر
خاطرات را جارو می کرد و به جوی می سپارد ...
به یاد دارم
غرش آسمانت را
در هنگام آشتی دو ابر ...
پاییز ای کاش میدانستم
به کجا خواهی رفت
تا نامه ایی برایت می نوشتم ...
پاییز آن شب یادت هست ؟
یادت هست با هم باریدیم ؟
یادت هست تو بر من فریاد میزدی و من ...
فقط می باریدم ...
پاییز
تو رفتی
ولی من به پاس آن شب
هنوز میبارم ..
اطلسATLAS ( از القاب حضرت عباس به معنی بسیار شجاع )
... زندگی حقیقی است! زندگی جدی است!
سنگ مزار مقصودش نیست
تو از خاکی و به خاک بازمی گردی
اما این اوصاف در مورد روح تو صدق نمی کند
نه شادی و نه غم
راه یا پایان تقدیر ما نیست
بلکه عمل کردن، که هر فردا
ما را جلوتر از امروز می یابد سرنوشت ماست
هنر جاودانه است و زمان زودگذر
و دل های ما، گرچه شجاع و نیرومند
هنوز همانند طبلهای گنگ و بی صدا می تپد
و جمع ما به سوی گور گام بر می دارد
در میدان وسیع کارزار جهان
در حراست از جان
همچون گله رمیده گیج و درمانده مباش
چون قهرمان در این میدان ایستادگی کن!
به آینده، هر چند شیرین و دلپسند، اعتماد مکن
بگذار گذشته از دست رفته به خاک سپرده شود
عمل کن - عمل در زمان زنده حال
قلب در درون و خدا بالای سر توست!
زندگی مردان بزرگ جملگی به ما یادآور می شود
که ما نیز می توانیم چون آنان برجسته و شاخص باشیم
و هنگام عزیمت (از این دنیا) رد پاهایی بر شن های زمان به جا گذاریم.
رد پاهایی که شاید ملوانی دیگر در ساحل زندگی، ملوانی از
یک کشتی شکسته و تنها، بتواند با رؤیت آنها امیدوار شود
پس بگذار مردانه قد برافرازیم و وارد میدان عمل شویم
با قلبی برای هر سرنوشت
هنوز به دست می آوریم، هنوز دنبال می کنیم
می آموزیم که زحمت بکشیم و چشم انتظار باشیم. " لانگ فلو "
اطلسATLAS ( از القاب حضرت عباس به معنی بسیار شجاع )
امروزیکی از همان روزهای آبی است
از همان روزهای کفن پوشیدن یاس
از همان روزهای آشتی سنگ با شیشه
از همان روزهای نا تمام ماندن فریاد در گلو
از همان روزهای با طراوت بهاری
از همان روزهای ممتد بی انتها
از همان روزهای سکرآور
از همان روزهای فراموشی
از همان روزهای هر لحظه شکفتن تو
از همان روزهای فنا و نیستی من
از همان روزهای ....
چه اهمیتی دارد؟
هرچه هست ٬ امروزیکی از همان روزهای آبی است.....
اطلسATLAS ( از القاب حضرت عباس به معنی بسیار شجاع )
از لبانم بشنو :
زندگی رویا نیست.
زندگی زیبایی ست.
می توان ،
بر درختی تهی از بار ، زدن پیوندی
می توان در دل این مزرعه خشک و تهی بذری ریخت
می توان ،
از میان فاصله ها را بر داشت
دل من با دل تو ،از لبانم بشنو :
(( زندگی رویا نیست.
زندگی زیبایی ست.
می توان ،
بر درختی تهی از بار ، زدن پیوندی
می توان در دل این مزرعه خشک و تهی بذری ریخت
می توان ،
از میان فاصله ها را بر داشت
دل من با دل تو ،
هر دو بیزار از این فاصله هاست
اطلسATLAS ( از القاب حضرت عباس به معنی بسیار شجاع )
عطر ِ آرامشگر ِ آغوش ِ شب
می برد گل های وحشی را به خواب
می شود شبنم شرابی خوش گوار
زیر پایم سبزه ها مست از شراب
باد می خواند میان شاخه ها
شاخه ها غوغا کنان کف می زنند
برگ ها چون حلقه های دایره
با تکان ِ شاخه ها دف می زنند
ماه امشب هم دلش از غم پر است
می چکد اشک ِ سپیدش توی رود
هم نوا با موج های سر به زیر
مرغ ِ شب، آرام، می خواند سرود:
«آه اگر می شد که پیدایش کنم!
گشته ام دنبال ِ عشقم کو به کو
کس خبر دارد از آن آرام ِ جان؟
عشق ِ من کو؟ کو؟ کجا؟ کو؟ یار کو؟»
.
.
.
نیست دیگر هیچ اثر از اشک ِ ماه
چشم ِ او خشکید و پلکش را ببست
مرغ ِ شب دیگر نمی خواند که خواب
آمد و آرام، نایش را شکست
از کنار ِ قصه ی پر آب ِ رود
می شتابد باد چون آواره ها
کوک کرده ساز ِ خود را باز باد
می کشد دستی به روی شاخه ها
شاخه ها چون صد هزاران سیم ِ تار
یک به یک آوای خود سر می دهند
آن طرفتر قله های زرد و سرخ
مرغک ِ خورشید را پر می دهند
اطلسATLAS ( از القاب حضرت عباس به معنی بسیار شجاع )
هزار سال درین آرزو توانم بود
تو هر چه دیر بیایی هنوز باشد زود
تو سخت ساخته می ایی و نمی دانم
که روز آمدنت روزی که خواهد بود
زهی امید شکیب آفرین که در غم تو
ز عمر خسته ی من هر چه کاست عشق افزود
بدان دو دیده که برخیز و دست خون بگشای
کزین بد آمده راه برون شدی نگشود
برون کشیدم از آن ورطه رخت و سود نداشت
که بر کرانه ی طوفان نمی توان آسود
دلی به دست تو دادیم و این ندانستیم
که دشنه هاست در آن آستین خون آلود
چه نقش می زند این پیر پرنیان اندیش
که بس گره ز دل و جان سایه بست و گشود
اطلسATLAS ( از القاب حضرت عباس به معنی بسیار شجاع )