برای خواهر خوبم ترگل
پيش از من و تو بسيار بودند و نقش بستند
ديوار زندگی را زينگونه يادگاران
وين نغمه محبت بعد از من و تو ماند
تا در زمانه باقيست، آواز باد و باران
برای خواهر خوبم ترگل
پيش از من و تو بسيار بودند و نقش بستند
ديوار زندگی را زينگونه يادگاران
وين نغمه محبت بعد از من و تو ماند
تا در زمانه باقيست، آواز باد و باران
فانوس خيس
روي علف ها چكيده ام.
من شبنم خواب آلود يك ستاره ام
كه روي علف هاي تاريك چكيده ام.
جايم اينجا نبود.
نجواي نمناك علف ها را مي شنوم
جايم اينجا نبود.
فانوس
در گهواره خروشان دريا شست و شو مي كند
كجا مي رود اين فانوس ،
اين فانوس دريا پرست پر عطش مست ؟
بر سكوي كاشي افق دور
نگاهم با رقص مه آلود پريان مي چرخد.
زمزمه هاي شب در رگ هايم مي رويد.
باران پر خزه مستي
بر ديوار تشنه روحم مي چكد.
من ستاره چكيده ام.
از چشم نا پيداي خطا چكيده ام:
شب پر خواهش
و پيكر گرم افق عريان بود.
رگه سپيد مرمر سبز چمن زمزمه مي كرد.
و مهتاب از پلكان نيلي مشرق فرود آمد.
پريان مي رقصيدند.
و آبي جامه هاشان با رنگ افق پيوسته بود.
زمزمه هاي شب مستم مي كرد.
پنجره رويا گشوده بود.
و او چون نسيمي به درون وزيد.
اكنون روي علف ها هستم
و نسيمي از كنارم مي گذرد.
تپش ها خاكستر شده اند.
آبي پوشان نمي رقصند.
فانوس آهسته بالا و پايين مي رود.
هنگامي كه او از پنجره بيرون مي پريد
چشمانش خوابي را گم كرده بود.
جاده نفس نفس مي زد.
صخره ها چه هوسناكش بوييدند!
فانوس پر شتاب !
تا كي مي لغزي
در پست و بلند جاده كف بر لب پر آهنگ؟
زمزمه هاي شب پژمرد.
رقص پريان پايان يافت.
كاش اينجا نچكيده بودم!
هنگامي كه نسيم پيكر او در تيرگي شب گم شد
فانوس از كنار ساحل براه افتاد.
كاش اينجا- در بستر پر علف تاريكي- نچكيده بودم !
فانوس از من مي گريزد.
چگونه برخيزم؟
به استخوان سرد علف ها چسبيده ام.
و دور از من ، فانوس
در گهواره خروشان دريا شست و شو مي كند.
سهراب
به تو می اندیشم!
ای سرا پا همه خوبی
تک و تنها به تو می اندیشم !
همه وقت
همه جا
من به هر حال که باشم
به تو می اندیشم !
تو بدان این را
تنها تو بدان
تو بیا
تو بمان با من
تنها تو بمان .
برخیز
دوست
برخیز دوست
باید به جستجوی سرچشمه های فیاض
راه افتاد
به جستجوی سرچشمه ای که ناف دریایی باشد
سرچشمه ای که هر ریگش
سیاره ی صفایی را ایمایی دنیایی باشد
برخیز
تك سوار سحر جاده تو بايد باشي
و خدا مي داند
كه خدا مي خواهد تو «خودآ»يي باشي
بر پهنه خاك
نازنين
داس بي دسته ما
سال ها خوشه نارسته بذري را بر مي چيند
كه به دست پدران ما بر خاك نريخت
كودكان فردا
خرمن كشته امروز تو را مي جويند
ای کاش...
کاش راه زندگی، در پای دل خاری نداشت
یا که چون دارد، فراز و شیبِ دشواری نداشت
کاش از پا در نمی افتاد، هر سو رهروی ست
یا که تا سر منزلِ خود، راه بسیاری نداشت
کاش خیل دلبران، پنهان نمی کردند روی
یا که چشم بیدلان، حاجت به دیداری نداشت
کاش از روز نخستین خارزارِ ِ این وجود
روزنی از دیده ی حسرت، به گلزاری نداشت
کاش جانِ پاک، با این خاکدان خو می گرفت
یا که اصلاً شهر ما، دکان خمّاری نداشت
کاش هر باطل نمی شد عرضه بر اَفهام خلق
یا متاع کفر و دین، هریک خریداری نداشت
کاش واعظ لب فرو می بست از گفتار نیک
یا خلاف آنچه گوید، زشت کرداری نداشت
کاش از خوی پزشکان بود کمتر جلبِ مال
یا که جمع بینوایان، هیچ بیماری نداشت
کاش فکر بیش و کم در مغز انسانی نبود
تا که بارِ زندگانی، هیچ سرباری نداشت
کاش چشم و گوش هر کس بر حقایق باز بود
تا که دیگر عِلم و دین پوشیده اسراری نداشت
کاش هر کس دعویِ اسلام و ایمان می نمود
از نفاق و کفر پنهان، بسته زُنّاری نداشت
کاش هر گندم نمای جو فروش از هر کنار
در میان شهر کوران، گرم بازاری نداشت
کاش چشم نیم مستی هوش از «الفت» می ربود
تا که با سود و زیانِ دیگران کاری نداشت
شاخه ای ا زگل سرخ
بوته ای ا زگل نرگس
سبدی از پرطاووس
می دهم هدیه به آنان که نوازش دادند
مهربانی و وفاداری را
عشق و زیبایی را
به پيش روي من تا چشم ياري ميكند درياست
چراغ ساحل آسودگي ها در افق پيداست
در اين ساحل كه من استاده ام،خاموش
دلم تنهاست
در آن سوی این دلتنگی ها خدایی هست...که داشتنشجبران تمام نداشتنهاست
مي خوا ه و گل افشان كن از دهر چه مي جويي
اين گفت سحر گه گل بلبل تو چه مي گويي
O` Freedom !.... I hate oppression , I hate imprisonment , I hate the chains , I hate prisons , I hate Regimes (oppressors) , I hate orders and I hate whoever and anything that imprisons you ....
برخيزو مخور غم جهان دگران
بنشين ودمي به شادماني گذران