-
قسمت هفدهم : : : : :
روز میهمانی فرا رسید.برای جشن گیسو هم دعوت شد.اما ترجیح داد بمنزل طاهره خانم برود .با نسرین حسابی صمیمی شده بود و سرش با او گرم بود.شور وشعف خاصی بر خانه حكمفرما بود. همه در تكاپو بودند . ولی من انگیزه ای برای خوشحالی نداشتم .آخر چرا باید خوشحال می بودم؟از اینكه امشب الناز ومنصور همدیگر را می بینند؟ یا از اینكه با هم می رقصند .
وای خدایا كمكم كن بر احساساتم غلبه كنم كه فكر نكن حسودم. بخدا من آدم حسودی نیستم .دلم نمیخواد عشق كسی رو بگیرم یا به كسی خیانت كنم .ولی چه كنم دوستش دارم. دلم براش میسوزه .منصور برای الناز زیاده .منصور حیفه .ای خدا؟اینها بهانه نیس. حتی اگه منصور با گیسو ازدواج كنه حسادت نمی كنم .چون گیسو به درد منصور میخوره ، دركش میكنه ، ولی الناز نه.منصور! با اینكه درد عشقت تا آخر عمر در قلبم می مونه ولی تحملش میكنم .آرزوی من اینه كه خواهرم رو خوشبخت ببینم. دوست داشتن واقعی همینه .اینكه حاضر باشم مال من نباشی ولی خوشبخت باشی .مطمئنم الناز رابطه تو ومادرت رو به هم میزنه .عنان زندگی زیبای شما رو بدست میگیره و همه چیز رو بهم میریزه.
با حالت افسرده لباس نقره ایام را پوشیدم .كفشهایم را به پا كردم .شال را روی شانه ام انداختم. موهایم را كمی از دوطرف بالا بردم و با همان شلوغی و جعد به جمع موهای پشتم رساندم. كمی هم آرایش كردم و عطر زدم .خانم متین هرچه اصرار كرد كه آرایشگر آرایشم كند ، قبول نكردم .اصلا حوصله نداشتم .چند ضربه به در خورد
· بفرمایین
· به به!چقدر زیبا شدی عزیزم
· ممنونم مادر،جدا لباس زیباییه،ازتون ممنونم
· این لباس به تن هركسی زیبا نیست ، فقط برازنده تو دختر زیبا و خوش اندامه ، عزیزم
· خجالتم ندین
· من چطور شدم؟
· عالیه . كت ودامن مشكی خیلی بهتون میاد .چه گل سینه قشنگی زدین مادر.
· ممنونم دختر قشنگم .بیا بریم مهمونها الان پیداشون میشه
· شما تشریف ببرین ، من میام
· باشه عزیزم،پس زود بیا. و رفت
به كنار پنجره اتاقم رفتم و از گوشه پرده بیرون را نگاه كردم .باغ با چراغهای پایه دار بلند روشن شده بود. خدمتكاران در رفت وآمد بودند.آقا نبی فوراه های استخر را باز میكرد .كت وشلوار چقدر به او می آمد .محبوبه داشت بسمت عمارت می دوید.آه،اولین گروه میهمانان وارد شدند.چه ماشین شیكی دارند .خودشان هم شیكند .آقا وخانم همراه پسرشان .آه ماشین بعدی هم آمد .ماشین به رنگ لباس من است. وای چه یكدفعه شلوغ پلوغ شد. آقایان با كت وشلوار وكراوات. وخانمها با لباسهای فاخر چنان به زمین و زمان فخر می فروختند كه انگار فرمانروای این سرزمین بودند.وای،اصلا از چنین آدمهای خوشم نمی آمد . كاش مرااز حضور در این مجلس معاف میكردند
به به!صاحب آینده این عمارت هم كه با خانواده شون تشریف فرما شدن .چقدر هم خودشون رو می گیرن .واه واه اصلا این دوتا من رو عصبی میكنن.این آقای موقر كیه دیگه؟چه ماشین آلبالوئی خوشگلی داره. احتمالا همون معاون منصوره(پرویز فرهان) كه صحبتش تو خونه زیاده
· بله بفرمایید
· گیتی خانم!خانم می گن چرا تشریف نمیارین؟
· اومدم،محبوبه خانم
این علاقه زیادی هم شده واسه ما دردسر،چرا قلبم تاپ وتاپ میزنه؟چرا اضطراب به جونم افتاده؟
از اتاق خارج شدم .از پله ها پایین آمدم .صدای قهقهه خنده وهیاهو از سالن به گوش می رسید .دو سه پله به آخر،به ثریا خانم برخوردم
· ماشاءا.... خیلی خواستنی شدین .هزار الـله اكبر!
· متشكرم ثریا خانم، لباس شما هم قشنگه
نگاهی به سینی كه در دست ثریا خانم بود كردم وگفتم:كاش زودتر فهمیده بودم ، در اون صورت نمی اومدم ، ثریا خانم
· والـله منم مخالفم و عذاب وجدان دارم.... و حرفش را خورد . بطرف چپم نگاه كردم ببینم چی باعث شده ثریا حرفش را قطع كند . او بود،با كت وشلوار مشكی وكراوات زرشكی!چقدر با این لباس زیبا بود!خدای من،به من اعتماد به نفس بده .انگار او هم از دیدن تیپ و قیافه من جا خورد
· سلام مهندس
· سلام خانم
· ثریا پس چرا انقدر طول دادی. اونها رو ببر بذار سر میز
· بله آقا. ثریا رفت. متین نگاهی به قد و بالای من انداخت و گفت: فوق العاده شدین خانم!انگار یه پری دریایی در برابر منه
· ممنونم
جلو آمد ، دستم را بالا آورد كه ببوسد. گفتم: نه مهندس، شرمندهم نكنین
· مایه افتخار بندهس
· ولی من خجالت میكشم . واجازه ندادم
· خب ، چه چیز رو اگه زودتر فهمیده بودین نمی اومدین؟
حالا بیا و درستش كن. گفتم : هیچ چیز
· من تا ندونم از اینجا تكون نمیخورم
· ممكنه ناراحت بشید
· نمی شم
· من دوست ندارم در مهمونیای كه مشروب توش سرو میشه شركت كنم
لحظه ای نگاهم كرد .سر فرصت سیگاری بیرون آورد و روی لبش گذاشت و با فندك روشن كرد .فندك را در جیبش گذاشت و گفت: و دلیلش؟
· برای اینكه مقابل افرادی قرار میگیرم كه خودشون نیستن .با كسانی صحبت میكنم كه حرف خودشون نیست .یه مهمونی مصنوعی چه لذتی داره،چقدر خوب میشد اگه شادیها و خنده ها طبیعی بود. نه نتیجه مصرفالكل. البته من بكار شما ایراد نمیگیرم .قصد بی احترامی و توهین هم ندارم. پرسیدین ،نظرم رو گفتم . اینطور بار اومدم. ولی مهمونم و دعوتتون رو پذیرفتم
پكی به سیگارش زد و گفت: اگه می دونستم شما ناراحت می شین اختصاصا امشب صرفنظر میكردم ، آخه مهمونی امشب به افتخار شما و سلامتی مادره،اما حالا دیگه دیر شده چون سرو شده
· شما محبت دارین
· گیتی جان!پس چرا نمیای دخترم؟
· داشتم با جناب مهندس صحبت میكردم .ببخشین دیر كردم
خانم متین دستش را بطرفم دراز كرد وگفت: بیا بریم عزیزم تا به دوستان و اقوام معرفیت كنم .منصور جان تو هم بیا پسرم
با مادر بطرف سالن راه افتادم .وارد سالن كه شدیم مادر گفت: با دخترم گیتی آشنا بشین .چون دخترم كه از دستم رفت برام عزیزه
همه بلند شدند .از خجالت سرخ شدم .با لبخند از خانم متین تشكر كردم و سلام كردم. منصور وارد سالن شد و از كنار ما رد شد. همراه مادر جلو رفتم .خانم متین معرفی میكرد ومن با تك تك آنها احوالپرسی كردم.
· مهندس عسكری و خونوادهشون.دكتر فروزش وخونوادهشون.دكتر متین عموی منصور وكیل دادگستری،ایشون هم خانم و پسرشون پرهام جون و دخترشون پروانه جون.خانم ملك دوست صمیمی بنده .با دكتر سپهر نیا هم كه آشنا هستی عزیزم،پزشك خودم ، ایشون هم مادرشون.با خونواده مهندس فرزاد هم كه آشنایی. المیرا والناز بسردی با من دادند. با خواهرزاده ام سوسن هم كه آشنایی.ایشون عمه منصور هستن،همسرشون و سعیدجان پسرعمه منصور. مهندس فرهان معاون شركت منصور. خانم حكیمی حسابدار شركت منصور. خانم كاظمی منشی شركت،ایشون هم همسرشون.آقای لطفی مسئول فروش شركت وهمسرشون و دخترشون ندا جون. شیرین دوست عزیزم و همسر ودخترشون ساناز جون .سرهنگ نیكو وخونوادهشون.تیمسار شكوهی،ایشون هم دكتر شكوهی پسرشون.با دختر دایی بنده مینوجان ودخترش نگین هم كه آشنا هستی. ایشون هم آقای شادمهر موسیقی دان هستن و رشته اخصصی شون پیانوست واین آقایون هم گروه اركستر امشب ما رو تشكیل میدن
· خوشوقتم،بفرمایین بشینین
· بیا عزیزم،اینجا پیش خودم بشین
چشمم به منصور افتاد كه روی مبل نشسته بود و به من خیره شده بود .صفورا سینی شربت مقابلم گرفت كه شیرین دوست مادر گفت:مرجان جون ، راجع به گیتی خانم بیشتر توضیح بده عزیزم. كنجكاو شدیم. شاید عروس آینده تونه. همه لبخند زدند بجز الناز و خانواده اش .منصور هم كه پا روی پا انداخته بود،مثل بقیه لبخند به لب داشت
مادر گفت:گیتی جان لیسانس روانشناسی داره،محبت كرد و بخواست ثریا پیش من اومد تا روحیه بیمار منو تغییر بده وموفق هم شد. آخرش تونست زبون منو با اون شیرین زبونی ها و دل نازكش باز كنه .تنها كسی بود كه خیلی خوب منو درك كرد .او ، با توجه و محبتش منو به زندگی برگردوند .محبتش رو هیچوقت فراموش نمی كنم.
· خجالتم ندین مادرجون. من كه كاری نكردم
· بالاخره نگفتی عروسته یانه
نخیر،این شیرین خانم ول كن نبود و تا الناز رو به جون من نمی انداخت دست بر نمی داشت. به الناز نگاه كردم كه هم منتظر پاسخ مادر بود و هم از حسادت داشت خاكستر میشد .سریع به میان صحبت مادر پریدم و گفتم: مادر اول فرمودن كه من دخترشون هستم نه عروسشون. هرچند كه من خودم رو لایق چنین مادر مهربونی نمی بینم و هیچوقت نمی تونم جای ملیحه خانم باشم ، ولی امیدوارم حداقل سنگ صبور مادر و برادرم مهندس متین باشم. وهزار لعنت برخودم فرستادم كه مهندس را برادر خطاب كرد. ماشاءا... چه دختر فهیمی!حق داری مرجان.
· اختیار دارین خانم.
نگاه مهندس ناشناخته بود،ولی انگار افتخار هم میكرد چنین خواهری داشته باشد،انگار با حرفم الناز كمی آرام گرفت. چرا میهمانی را به بدبخت زهركنم؟برای من زهر میشود كافی است. اینطور راضی ترم. من عادت دارم
بعد از كمی صحبت و گفتگو گروه موزیك آماده شدند و به گوشه سالن رفتند.هركس یك لیوان دستش گرفته بود ومشغول نوشیدن بود. متین بلند شد و نزد یكی از دوستانش كه ایستاده بود رفت ومشغول صحبت و خنده شد .المیرا و الناز وپروانه به آنها پیوستند .الناز خودش را كنار منصور رساند و شانه به شانهاش ایستاد. كمی مشروب میخورد و كمی ناز وادا می آمد .المیرا هم با آن موهای بلند خرمایی و آن لباس لخت كه فقط یك آستین داشت ، چشمهای سعید ، پسر عمه منصور را روی خودش ثابت كرده بود. برایم شگفت آورد بود كه اینقدر آسان خودش را در معرض تماشای دیگران گذاشته بود. باز هم الناز، شاید هم می دانست منصور لباسهای سنگین ومتین را می پسندد و دارد فعلا فریبش می دهد.
-
بحث داغی شروع شد راجع به اینكه سر تحویل سال چه آهنگی نواخته میشود .هركسی نام یك آهنگ را می گفت. الناز هم نام آهنگی را گفت و اصرار ورزید ،حتی با المیرا بر سر خواسته اش ناسازگاری میكرد وحوصله همه را سر برده بود.
متین گفت :بالاخره چی بزنن؟ اركستر ما رو گیج نكنین
الناز گفت:اینكه سوال نداره منصورخان
· خب،حق با شماست الناز خانم،آهنگ مورد علاقه الناز خانم رو بزنین
جانم به آتش كشیده شد. پنج دقیقه بیشتر به شروع سال نو نمانده بود . از خانم متین عذرخواهی كردم و بطرف در سالن راه افتادم .متین در حالیكه لیوانش را سر می كشید نگاهی به من كرد و دنبالم آمد.
· كجا تشریف می برین؟ الان سال تحویل میشه.
· ممنونم مهندس ، من عادت دارم سال رو با دعای مخصوص سال نو و آیات قران شروع كنم .دلم میخواد سال خوبی داشته باشم
· بین ما كه سال نو رو با رقص وآواز شروع میكنیم و شما كه با دعا ونیایش شروع می كنید،هیچ فرقی نیست .هر دو با هزار مشكل دست وپنجه نرم میكنیم
· ما با هم خیلی فرق میكنیم مهندس. در دو دنیای متفاوتیم .باید دید كی قلب و روح آرومتری داره.با اجازه
از در سالن خارج شدم و به اتاقم برگشتم .دعای تحویل سال وكمی قرآن خواندم. واقعا كه هیچ چیز به اندازه یاد خدا به انسان آرامش نمی دهد و هیچ چیز لذت قرآن خواندن را ندارد
نیمساعتی بحال خودم بودم .بعد با منزل طاهره خانم تماس گرفتم و سال نو را به آنها وگیسو تبریك گفتم. یك لحظه حسرت خوردم كه چرا در آن خانه كوچك باصفا ودوست داشتنی نیستم .بعد روی تخت دراز كشیدم اما با صدای در از جا پریدم
· سال نو مبارك گیتی خانم !
بلند شدم ،جلو رفتم و محبوبه را بوسیدم و سال نو را تبریك گفتم .
· خانم گفتن چرا نمیاین؟
· بگید حالم خوش نیس. سرم درد میكنه .عذرخواهی كنید . بهتر شدم میام
دوباره روی تخت دراز كشیدم .چه اشتباهی كردم .منصور آدمی كه من میخوام نیست . چه وقیحانه جلو روی من مشروب میخورد .اگه براش ذره ای ارزش داشتم اینكار رو نمیكرد .چه سریع دستور دادآهنگ مورد علاقه الهه نازش رو بزنن .آره، همین شنل قرمزی به درد تو میخوره كه جیگرت رو رنگ لباسش كنه .بی لیاقت !
دوباره صدای در مرا مثل ترقه از جا پراند .نمی گذارند كمی استراحت كنم و آرام بگیرم .تو این خونه نمیشه لحظه ای افقی بود
· چرا نمیای عزیزم؟ اتفاقی افتاده؟
· نخیر،فقط كمی سرم درد گرفته. در ضمن دوست داشتم لحظه تحویل سال رو با دعا شروع كنم ، این بود كه اومدم بالا
· التماس دعا
· محتاجیم به دعا و با مادر روبوسی كردم و سال نو را تبریك گفتم
· بیا بریم پایین قربونت برم. چرا تنها نشستی مادر؟
· میشه من رو معذور كنین؟ كمی سرم درد میكنه
· نه نمیشه، تو كه كنارم نیستی انگار یه چیزی گم كردهم. همچین اعتماد به نفسم رو از دست می دم.
· این نظر لطف شماست،اما...........
· بیا بریم دیگه یه قرص بهت می دم سرت خوب میشه دخترم
ناچار دنبال مادر راه افتادم .در پله های آخر صدای منصور را شنیدیم كه می پرسید: صفورا كاری كه گفتم انجام دادی؟
· خانم خودشون رفتن آوردنشون . و به من اشاره كرد
انگار منصور خجالت كشید .شما اومدین؟
· بله، كاری داشتین؟
· از صفورا خواستم بیاد بهتون بگه تشریف بیارین پایین تا شریك شادیهامون باشین، می دونین كه همیشه این جشنها برپا نیست
· ممنونم،انشاءا... همیشه شاده وخوشحال باشین . در ضمن سال نو مبارك
· سال نوی شما هم مبارك
· منصور چرا نمی ری وسط؟ مامان جان تو كه لالایی می گی چرا خوابت نمیبره؟
منصور لبخندی زد و رفت . روی مبل نشستم .خانم متین سرگرم گفتگو با خانم سرهنگ شد. چشمم به الناز افتاد كه با دیدن منصور ، پرهام را رها كرد و خودش را به منصور چسباند .پچ پچی كرد و دست منصور را گرفت . بعد رو در رو شروع به رقصیدن كردند .كاش مرده بودم و این صحنه را نمی دیدم .كاش كور می شدم . خیلی سوختم ، خیلی! حسابی آویزان منصور شده بود!آهنگ ملایم تر شد و چراغها كم نورتر و بقول معروف شاعرانه. طاقت دیدن آن صحنه را نداشتم كه الناز با لبخند چشم در چشم منصور دوخته بود. بلند شدم برم هوایی بخورم كه مهندس فرهان،معاون شركت منصور،مقابلم ظاهر شد و گفت: گیتی خانم افتخار همراهی می دین؟
· خواهش میكنم افتخار ماست ، اما به هوای آزاد احتیاج دارم ، كمی سرم درد میكنه
فرهان همان مرد جوان زیبایی بود كه در ابتدای ورود توجهم را جلب كرده بود،خدایا! باید چه كنم ، من كه از رقص در جمع شرابخوار متنفر بودم، من كه این رفتار را ناپسند می دانستم .
اما نفسش بوی الكل نمی ده،از چشمهاش هم صداقت هویداس.چرا یكباره حس خاصی نسبت به اون پیدا كردم؟ چه تیپی داره!چه خوش قیافهس! سبزه روشن، چشم ابرو مشكی، قد بلند و خوش هیكل . كت و شلوار سرمه ای چقدر بهش میاد
پرسید : مزاحم كه نیستم؟
· نخیر ،ابدا
همانطور كه با هم صحبت میكردیم به گوشه ای از سالن رفتیم .آهنگ ملایمی نواخته میشد. سعی میكردم به چشمهایش نگاه نكنم ، چون گیرایی خاصی داشت . با لبخند چشم از من بر نمی داشت . در این گیرودار یك خواستگار كم داشتم كه آنهم درست شد.
· شما خانم زیبایی هستین. با یك نظر آدم رو جذب می كنین
· ممنونم مهندس
· بیشتر از همه وقارتون چشمگیره
· لطف دارین
· چند سالتونه؟
· 24 سال
· مهندس میگفتن یه فرشته زیبای مهربون به منزلشون اومده . می بینم حق داشتن
خدایا چی میشنوم؟ نه،حتما اشتباه میكنه .یا شاید هم یه كلاغ چهل كلاغه. پرستار مهربون رو كرده فرشته مهربون كه منو فریب بده
· ممنونم،لطف دارن
· از آشنایی با شما خوشوقت شدم
· من هم همینطور
· تاثیر بسزایی روی خانم متین داشتین . خیلی سر حال تر از سابقن
· آدمها ، مخصوصا خانمها، نیازمند محبت اند .هر كس محبت ببینه سر حال میشه، هر چند من فقط وظیفهم رو انجام دادم
· تهرانی هستین؟
· نخیر شیرازی ام
· دخترهای شیرازی به زیبایی و با نمكی شهرت دارن
چشم منصور به ما افتاد .قلبم فرو ریخت .از نگاهش حالم منقلب شد. منصور، متحیر وگله مند به من نگاه كرد. الناز گفت : مهندس، خوش می گذره؟
· بله خانم، هرچقدر بشما خوش میگذره به من هم خوش میگذره . هم صحبتی با ایشون دنیاییه
شاید غیرتش جوش آمده بود. شاید هم فكر میكرد چه آسان پرستار مهربانش را از دست داد. با حالت خاصی نگاهم میكرد .انگار دیگر حوصله رقصیدن نداشت .كمی كه از ما دور شد ، از الناز جدا شد و با لبخندی تصنعی از سالن خارج شد .
· چنین همسری آرزوی دیرینه من بوده . در واقع تو رویاهام دنبال شما میگشتم . به مهندس بگم خوشحال میشه. چون معتقده كه من تا آخر عمر تن به ازدواج نمی دم
آب دهانم را بسختی فرو دادم .حالم بد شده بود .از یكطرف یك جور خواستگاری بود، از یكطرف از او خوشم آمده بود. از این طرف میخواست منصور را مطلع كند و از طرفی فهمیدم منصور به من علاقه ای ندارد كه درباره من با فرهان صحبت كرده است .
· حالا شما اجازه می دین خانم؟
· این نظر لطف شماست، اما من قصد ازدواج ندارم
· سنتون كه مناسبه ، در مورد من هم می تونین تحقیق كنین. با صداقت تر از مهندس متین هم وجود نداره، از ایشون بپرسین
· اختیار دارین . در اینكه شما شایستهاین شكی ندارم، ولی من معذرویت دارم
· مشكل چیه؟
چی باید به او می گفتم؟ میگفتم كه عاشق مهندس متین هستم؟ میگفتم مشكل من همان مهندس متین است؟
· مادرم با من زندگی میكنه.زن مهربون و با ایمانیه.خواهرم هم در آمریكاست و تشكیل خونواده داده .از مال دنیا هم بی نیازم و برای همسرم جونم رو می دم و از اون جز صداقت هیچی نمیخوام
ادامه دارد
-
قسمت هجدهم : : : : :
چقدر زیبا حرف میزد.چقدر با صداقت وموقر بود.كاش قبل از آشنایی با منصور با او برخورد كرده بودم، اما دیگر كمی دیر شده! ای كاش این جملات را از زبان منصور شنیده بودم! همان موقع دكتر شكوهی از كنار ما رد شد وگفت: مهندس بیاین .باهاتون كار دارم
چشم الساعه میام
اجازه بدین فكر كنم، چشم.خبرتون میكنم
·
كی گیتی خانم؟
·
قطعا یكی دو هفته كمه
· باشه. ولی می دونین كه انتظار چقدر بده ؟منتظرم نذارین .من تلفن منزلم رو بهتون می دم
· نیازی نیست توسط مهندس خبرتون میكنم
· متشكرم خانم.برم بببینم دكتر چكارم داره
نیاز به آب خنك داشتم.خدا محبوبه خانم را خیر بدهد كه آورد. از منصور خبری نبود .با خودم گفتم نكند ناراحت شده .هرچه باشد من یك پرستارم ، ولی به درك .بگذار ناراحت بشود .خودش گفت : در شادیهامون شریك باشین . مگه من حق خوشبختی ندارم. بالاخره من هم باید بعد از او دلم را به كسی خوش كنم یا نه؟
صدای بسلامتی و برخورد گیلاسها اعصابم را متشنج میكرد .انگار هرچه بیشتر مینوشیدند بیشتر می رقصیدند، یا نه هر چه بیشتر می رقصیدند بیشتر می نوشیدند .احساس میكردم كمی گیج شده ام .بلند شدم از سالن خارج شدم. باید می فهمیدم منصور كجا رفته .به اتاقم رفتم و از پنجره به بیرون نگاه كردم.منصور را وسطهای باغ دیدم .تنها ایستاده بود و سیگار می كشید . شدیدا در فكر بود .
آخ آخ ،فاتحهت خوندهس گیتی! اگه شب اخراجت نكرد ! وای چه عصبانی سیگارش رو پرت كرد .بالاخره از انزوا دست كشید ووارد ساختمان شد .جلوی آینه كمی خودم را مرتب كردم و سریع پایین آمدم. منصور جلوی پله ها ایستاده بود و به ثریا امر ونهی میكرئ
· كم كم میز شام رو آماده كنین .چیزی از قلم نیفته .گلهای روی میز فراموش نشه
از پله ها پایین آمدم و لبخند قشنگی تحویل متین دادم . با كنایه گفت: به به! خانم رادمنش خوش میگذره؟
· البته ، چرا خوش نگذره . چقدر جناب فرهان موقرن مهندس
نگاه گله مندش اعصابم را خراش داد.از مقابلش رد شدم . با خودم گفتم فكر كرده من بلد نیستم . فكر كرده فقط بلدم پرستاری كنم و غصه بخورم .نه جونم، ما بلدیم خوش باشیم .وارد سالن شدم .هنوز عده ای می رقصیدند و از هرگوشه سالن صدای قهقهه خنده و برخورد گیلاسهای شراب و پچ پچ و صدای اركستر به گوش می رسید . كنار نگین نشستم و با او مشغول صحبت شدم و .متین آمد روی مبل نشست و مشغول صحبت با تیمسار شوكهی شد .
پرهام جلو آمد و گفت: گیتی خانم افتخار می دین؟
· آقا پرهام ؟ درسته؟
· بله، پرهام هستم . چه باهوشید ماشاءاله
· ببخشید ، آقای پرهام كمی سرم گیج رفت، برای همین نشستم .بنده رو معاف بفرمایین .با نگین جان برقصین
· بله،اشكالی نداره .نگین خانم افتخار می دین؟
نگین بدون هیچ تعارفی دست به دست پرهام داد و بلند شد .چشمم به متین افتاد كه در حین صحبت با تیمسار شكوهی متوجه من بود .بعد كه نگین وپرهام رفتند نگاهش را از من برگرفت. مادر در حالیكه بطرف من می آمد با همسر مهندس عسكری در حال صحبت و خنده بود . می گفت: شما بلند شین افتخار بدین شهلا خانم .من دیگه رقصم نمیاد . پیر شدم دیگه
عموی منصور گفت: كاش همه پیرها مثل شما ترگل ورگل باشن
عموی منصور بلند شد جلوی مادر را گرفت و از او تقاضای رقص كرد به شوخی گفت: پس با پیرها برقصید مرجان خانم
همه زدیم زیر خنده .مادر با خنده گفت: نمی ذارن چند دقیقه پیش گیتی بشینم ، این همه جوون زیبا اینجا هست ، منو انتخاب كردین؟
· ما بهتر همدیگر رو درك میكنیم زن داداش
باز صدای خنده بلند شد. شهلا خانم گفت: چقدر هم به هم میایین.
سر شام الناز مثل كنه به منصور چسبیده بود. بالاخره منصور به بهانه سركشی به اوضاع ، دوری سر میز زد و به همه تعارف كرد كه از خودشان پذیرایی كنند. بطرفم آمد و گفت: شما چیزی احتیاج ندارین؟
· ممنونم ، همه چیز هست. سپاسگزارم
· خواهش میكنم .شما امشب فقط سالاد خوردین ها
· شما از كجا فهمیدین؟
· من به مهمونای عزیز توجهی خاص دارم.
· لطف دارین.راستش من در مهمونی ها كم اشتها می شم. اصلا هیچی نمیتونم بخورم
· ولی باید این تكه جوجه كبابی رو كه براتون می ذارم بخورین . و از بشقاب خودش یكی دو تكه ران و سینه تو بشقابم گذاشت و گفت: دستخورده نیست
· اختیار دارین. خیلی ممنون
-
در دلم گفتم چطور بدم بیاد .دست خورده هم باشه با جون و دل پذیرام .مشغول خوردن غذایش شد و پرسید: فرهان رو چطور آدمی دیدین؟
· بسیار متشخص
· از شما چی می پرسید؟
· مشخصاتم،كجایی هستم ، چند سالمه ، ازدواج میكنم یا نه
· یعنی خواستگاری كرد؟
· بله
· عجیبه. فرهان به این زودیها دم به تله نمی داد.
· من برای مهندس فرهان تله نذاشته بودم
با لبخند پرسبد: خب، جواب مثبت گرفتن؟
· اگر شما ایشون رو تایید كنین ، كمی هم خودم پرس وجو كنم، شاید
نمی دانم دلم میخواست اینطور باشد یا همینطور بود. احساس كردم لقمه از گلویش پایین نمی رود. و مجبور شد نوشابه بردارد . الناز آمد وگفت: منصور خان، بین مهمونهاتون فرق می ذارین ها!
· چطور خانم؟
· برای ما از بشقابتون سرو نكردین
منصور به من نگاه كرد. انگار پیش خودش می گفت این دختر همه وجودش چشم است .بعد با لبخند گفت: علتش این بود كه گیتی خانم هیچی نخوردن ، فقط سالاد میل كردن
· پس یعنی ما زیاد خوردیم
· اختیار دارین .شما اگه زیاد می خوردین كه چنین اندامی نداشتین
بالاخره خیال الناز راحت شد و او را رها كرد و خطاب به من گفت: گیتی خانم، مهندس فرهان چشم از شما بر نمی داره
· این چه فرمایشیه الناز خانم
· منصورخان دروغ میگم تو رو خدا؟
منصور نگاهی به من انداخت و گفت: خب حق داره
الناز گفت: كی حق داره فرهان، گیتی خانم ، یا من؟
· فرهان
رنگ از رخسار الناز پرید ، ولی گفت: پس بهتره شما بعنوان بزرگتر و رئیسشون واسطه بشین منصورخان و دست این دو جواهر رو تو دست هم بذارین. بالاخره باید برای خواهرتون كاری انجام بدین كه جبران محبتهاشون بشه. من كه فكر میكنم مهندس فرهان بهترین هدیه از طرف شماست . مطمئنم گیتی خانم رو خوشبخت میكنه .
احساس كردم منصور عصبانی شده . دیگر در این یكماه تا حدی با اخلاق و رفتارش آشنا شده بودم. بشقاب را روی میز گذاشت و با دستمال عرق پیشانی اش را پاك كرد، بعد كتش را در آورد .با خودم گفتم میخواد همین وسط یا خودش رو بزنه یا الناز رو. از این دو حال خارج نیست .آخه من كه كاری نكردم منو بزنه. دارم خیر سرم یه تكه جوجه كباب رو گاز میزنم كه اونهم وا... زوركییه. محبوبه را صدا زد، گفتم حتما میخواد از اونهم كمك بگیره ، چون بالاخره زمانی در مسابقات دو شركت داشته
· بله آقا
· محبوبه اینو ببر بزن به جالباسی ، خیلی گرمه
· چشم آقا، و رفت .داشتم به افكارم می خندیدم كه الناز خنده را بر لبانم خشكاند
· خب نظرتون چیه گیتی خانم؟
· در كنار خانم متین كه باشم خوشبختم .همین برام كافیه
باز با نگاه تحسین آمیز منصور رو به رو شدم .
· خب بالاخره چی؟ وقتی منصورخان ازدواج كنن، فكر نمیكنم شما بتونین زیاد اینجا رفت و آمد كنین .پس بهتره مهندس فرهان رو از دست ندین . اینطوری با خیال راحت تری تشریف میارین اینجا و خانم متین رو می بینین .خانم متین هم با اومدن عروس به این خونه وابستگیشون بشما كم میشه. نگران نباشین
تما وجودم لرزید .مارمولك خوش خط وخال شیطان صفت! برای اینكه مرا از سرش باز كند چه زوری میزد . با خشم به منصور نگاه كردم كه اقلا او دفاعی بكند كه گفت: می دونید الناز خانم..... خواهش میكنم نوش جانتون سرهنگ
حالا مگه مردم می ذارن این از من دفاع كنه .كوفت كردین برین بتمرگین تا هضم بشه. حالا انگار منصور نگه نوش جونتون، اسیدهای معده شون ترشح نمیكنه .از عصبانیت بشقاب را روی میز گذاشتم و به هر چی آدم شكموست لعنت فرستادم
· نوش جون، اگر كمی، كسری بود، به بزرگواری خودتون ببخشین....... چی می گفتم. آها...... می دونید الناز خانم ......... نوش جان ......... اختیار دارین.........
بر پدر هر چی مهمونه لعنت. بابا بذارین حرفش رو بزنه بدبخت .بخدا اگه یكی دیگه بیاد جلو و بگه دستتون درد نكنه منصورخان، با مشت میزنم تو دهنش، حالا بعد از عمری یكی اومده از ما دفاع كنه.
· تو این خونه مادرم تصمیم گیرندهس. اگر بنده بر فرض مثال بخواست همسرم بگم ایشون.... و به من اشاره كرد ، باید اینجا رو ترك كنه ، فكر میكنم مادر، بنده و همسرم رو بیرون میكنه .اینه كه من هوای ایشون رو خیلی دارم .
و به من چشمك زد و لبخند زد .آخ كه اگه در تمام این مدت یه حرف حسابی زدی همین بود. آخ كه دلم میخواد به اندازه كلماتی كه ادا كردی بر لبات بوسه بزنم .خدا از بزرگی، غیرت و عزت و مهربونی كمت نكنه. خدا از حاضر جوابی نندازدت مرد
با لبخند گفتم :پس با اجازه من می رم پیش مادر جون. چون فقط ایشونه كه به دادم می رسه. و با حالتی معنی دار به الناز نگاه كردم، به منصور چشمك زدم و با لبخند دور شدم . بعد از دو سه قدم برگشتم ، هنوز مرا نگاه میكردند . گفتم: مهندس ممنون شام دلچسبی بود.
· نوش جون گیتی خانم ، شما كه چیزی میل نكردین .
· چرا مهندس، بهترین تكه جوجه كباب امشب رو من خوردم .جوجه كبابی كه خیلی ها آرزوش رو دارن . و به الناز نگاه كردم تا دیگر هوس نكند مرا بیرون كند. چنان زهر خندی زد كه دندانهای سفید و ردیفش نمایان شد. راهم را كشیدم و رفتم .
بعد از صرف شام همه به سالن پذیرایی برگشتیم و دوباره اركستر شروع به نواختن كرد .آن موقع كه گرسنه بودند سرسام گرفتیم، وای به حالا كه سیر شده بودند .منصور وارد سالن شد و با همه خوش وبش كرد، انگار اصلا من وجود ندارم
صدای شكستن دلم وجودم را لرزاند و بغض راه گلویم را بست .اشكهایم هر لحظه در حال چكیدن بود. نمی توانستم جلوی احساسم را بگیرم. دست خودم نبود. آهسته بلند شدم و از ساختمان خارج شدم و به باغ رفتم .خیلی سعی كردم كه گریه نكنم و در درون اشك بریزم ، ولی نتوانستم و چند قطره اشك بر گونه هایم جاری شد كه خیلی زود آنها را پاك كردم .خودم را با دیدن گلها و بوییدن آنها سرگرم كردم.مثل دیوانه ها فواره ها را بیشتر باز كردم تا قطره های خنك آب جسم و روحم را آرام كند .ای كاش این چراغها رو هم خاموش میكردن .ای كاش صدای اركستر قطع میشد تا اعصابم آرامش بگیره .بالاخره به خواست خدا كمی آرام گرفتم .خودم را قانع كردم كه حتما مصلحت همین است و باید پرستار می شدم. دو سه قدم به عقب برداشتم .و بطرف ساختمان برگشتم كه سینه به سینه با منصور برخورد كردم .یكه خوردم و گفتم: عادت دارین آدم رو غافلگیر كنین ، مهندس ، ترسیدم بخدا .
· ببخشید ، چرا خلوت كردین؟
· همینطوری
· نیاز به هوای آزاد داشتین ، چون سرتون درد میكنه درسته؟
· بله
نگاهی عمیق به من كرد.
· با اجازه تون من به سالن می رم
· همینجا باشیم من حوصله مهمونا رو ندارم
· اما اونا هم بخاطر شما اومدهن، درست نیست تنها بمونن
قصد گرفتن دست من را كرد. اجازه ندادم و گفتم: شما مشروب خوردین، مستین .خیلی معذرت میخوام آقا. من حتی دوست ندارم با آدمها مست صحبت كنم
كمی نگاهم كرد .من هم نگاهش كردم .دهانش را جلوی بینی ام گرفت . از ترس زهره ترك شدم .ها كرد و گفت: نفس من بوی الكل می ده ؟
با تعجب گفتم: نه
· پس مست نیستم
· ولی شما مرتب گیلاس مشروب دستتون بود و می نوشیدین . این رو كه انكار نمی كنین
· درسته من می نوشیدم، اما چی؟
سكوت كردم چون نمی دانستم
· من نوشابه می نوشیدم ، نه شراب ، كنیاك و ویسكی
به تك تك اجزاء صورتش با تعجب نگاه كردم .او هم همین كار را میكرد ، ولی عاشقانه نه با تعجب، حالت مستی در چشمهایش نبود ، راست می گفت
· چرا نوشابه؟
· چون شما دوست ندارین و امشب هم شب شماست
لبم را گزیدم و گفتم: ازتون ممنونم. و دوباره خواستم بروم كه اجازه نداد و گفت: حالا، بهم افتخار می دین؟
· اینجا؟ تو باغ؟
· آره، تو خلوت بهتره
· ولی درست نیست
· اینجا خونه منه. درستی و نادرستی كارهای این خونه هم با منه .چهار دیواری اختیاری.
· بله ولی برای من بده، فكر می كنن من شما رو كشیدم اینجا
· نكشیدین؟
· نه، خودتون اومدین
لبخند زد و بهم نزدیكتر شد ،پشت ستون فقراتم لرزید و بی اختیار چشمهایم را فشردم. حالا كه به آرزویم، به آن احساس قشنگ رسیده بودم می لرزیدم. توانایی حركت نداشتم .بی حركت ایستاده بودم .
ادامه دارد
-
قسمت نوزدهم : : : : : :
لبخند زد و بهم نزدیكتر شد ،پشت ستون فقراتم لرزید و بی اختیار چشمهایم را فشردم. حالا كه به آرزویم، به آن احساس قشنگ رسیده بودم می لرزیدم. توانایی حركت نداشتم .بی حركت ایستاده بودم .
· چیه؟
· راستش خجالت می كشم، نمی دونم چرا در برابر شما نمیتونم .خواهش میكنم بنده را معاف كنید. دوست دارم اما نمیتونم
كمی نگاهم كرد و سپس گفت: باشه هر طور راحتی گیتی جان
وی تا حالا انقدر از شنیدن اسم خودم لذت نبرده بودم .خدایا خوابم یا بیادر. مستم یا هشیار . این منصوره كه رو به روم ایستاده و داره عاشقانه بهم نگاه میكنه
· قدم كه باهام میزنی؟
· شما مهمان دارین فراموش كه نكردین؟
· ابدا میخوام چند دقیقه تو حال خودم باشم، اشكالی داره ؟
با هم به اعماق باغ رفتیم . پرسیدم: چرا اینجا برای با من بودن كردین؟
· خب، شاید چون تو خلوت و فضای آزاده
· تو چرا اومدی اینجا؟
· همینطوری
· دلت كه نگرفته بود؟
· نه
· پس اون اشكها چی بود پاك میكردی؟
آه، از كی منو زیر نظر داشته؟
· اشك خوشحالی
· بابت....؟
· جشن
· از حرفهای الناز ناراحت شدی؟
· من عادت دارم مهندس. از وقتی پدرم اعصابش ناراحت شد،به گوشه كنایه های مردم عادت كردم .مهم نیست، همین كه شما جوابش رو دادین آروم شدم
· من جوابهای بهتری هم براش داشتم،اما دیدم مهمون ماست كوتاه اومدم
· بله كار خوبی كردین،یه مهمون عزیز كه همسر آینده شماست ، عشق شماست
· انقدر نگو مهندس متین، مهندس، من اسم دارم گیتی . بگو منصور.
در حالیكه بطرف ساختمان می رفتیم گفتم:الناز خانم میگن منصورخان،اونوقت من بگم منصور؟ یه كم عجیب نیس؟ میخواین همین الان بیرونم كنه.
· بیخود میكنه
· ولی بالاخره باید رفت ، دیر یا زود
· اگه شده ازدواج كنم ، نمی ذارم اینجا رو ترك كنی !این خونه بوجود تو زندهس.روح تازه ای به این خونه و آدمهاش بخشیدی گیتی
· ممنونم. من كاری نكردم. راضی هم نیستم مجرد بمونین .راستی میخواستم در اینمورد باهاتون صحبت كنم
با تعجب وصف ناپذیری پرسید: در مورد ازدواج؟
با خنده گفتم:نه. در مورد رفتن. دیگه به وجود من نیازی نیست. دوست دارم بمونم. اما دلم نمیخواد دیگران فكر كنن قصد سوء استفاده دارم یا كنگر خوردم لنگر انداختم
· دیگران غلط میكنن چنین فكری كنن .نكنه میخوای دوباره زانوهام رو سست كنی گیتی
· نمیخوام، ولی مجبورم
· خب، هنوز احساست رو نگفتی؟
· در كنار شما بودن برام لذتبخش بود. برای همین احساس خوبی داشتم .ولی احساس بدم این بود كه فكر میكنم برای این اینجا رو انتخاب كردین كه از الناز خانم می ترسین و یا اینكه خجالت می كشین جلوی اون جمع با پرستار منزلتون باشین ، از طرفی هم دلتون نیومد من رو طرد كنین. چون ذاتا مهربونید و بدون تكبر
با گله مندی نگاه تندی به من كرد و بی هوا دستم را كشید و دنبالش برد
· كجا؟
· بیا بریم تو سالن
· خب دارم میام ،چرا اینطوری؟
· میخوام بهت ثابت كنم كه علتش این چیزها نبوده
· باشه قبول كردم،ولم كنین ، آقای مهندس، خواهش میكنم
· باز گفتی مهندس؟
· خب منصور، ولم كن خودم میام
ایستاد
· پس چرا تو جمع...................؟
· یعنی تو نمی دونی چرا؟
· نه از كجا بدونم .شما جای من بودین چنین فكری نمی كردین؟
فقط نگاهم كرد
· دیدین حق با منه
دستی داخل موهایش كرد و گفت: برای اینكه با اون دخترهایی كه تو سالن هستن برام فرق میكنی. حالا بیا بریم.
برای اینكه ازش بیشتر حرف بكشم گفتم: چه فرقی؟ چون بدبخت تر و بی كس ترم ، دلتون برام سوخته؟
كلافه شد و گفت: میای یا بغلت كنم ببرمت
· می خواین آبروی منو ببرین؟
· نه،نترس.بیا بریم دیگه
شالم از اضطراب آویزان شده بود. خودش شالم را روی شانه ام انداخت . آن را مرتب كرد و كنار در ورودی گفت: بفرمایین
· حالا من یه چیزی گفتم . گفتین احساسم رو بگم، گفتم. پشیمونم نكنین!
· پشیمون نمی شی.
· باور كردم .كوتاه بیاین .خواهش میكنم!
ادامه دارد
-
با كلافگی نگاهم كرد و گفت: برو تو گیتی!
به خودم مسلط شدم.شال را از دو طرف مرتب كردم و وارد سالن پذیرایی شدم .رفتم كنار المیرا نشستم ، چون اولین مبل خال بود. منصور هم آمد .از نگاه المیرا و الناز خواندم كه در فكرند كه من و منصور تا حالا كجا بودیم. منصور لبخندی به من زد و بطرف گروه اركستر رفت و به آنها چیزی گفت . اركستر دست از نواختن كشید . دلم هری فرو ریخت . عده ای كه وسط بودند نشستند .منصور كمی از گروه اركستر فاصله گرفت و گفت: خانمها،آقایون یكبار دیگه سال نو رو خدمت همگی تبریك عرض میكنم و از تشریف فرمایی شما بی نهایت سپاسگزارم .سال خوبی رو براتون آرزو میكنم .مستحضر هستین كه امشب این مهمونب به مناسبت قدر دانی از خانم گیتی رادمنش ترتیب داده شده . برای قدر دانی از دختری كه با دل پاك و محبت صادقانهش شادی و صفا رو به این خونه برگردوند .واقعا نمی دونم چطور میشه از این خانم زیبا، مهربون و پاك تشكر و قدردانی كرد. فقط تنها میتونم اینو بگم كه اینهمه خوشبختی رو اول از خدا، بعد از تو داریم گیتی جان . و از دور بوسه ای برایم فرستاد و گفت: من ومادر به اینكه در كنارت هستیم افتخار می كنیم.
اگر غش میكردم كم بود .اگر آب میشدم و زیر زمین فرو می رفتم باز هم كم بود. داشتم بال در می آوردم و پرواز میكردم .این كلمات قلبم را لرزاند . همه كف زدند و به من چشم دوختند. خانم متین لبخند به لب داشت .الناز با دهان نیمه باز و چشمهای از حدقه در آمده به من نگاه میكرد و حرص میخورد
گفتم: من كار مهمی انجام ندادم .فقط وظیفهم رو انجام دادم .محبت دیدم كه محبت كردم . خجالتم ندین مهندس
منصور جلو آمد .دستش را دراز كرد .همانطور كه دستم در دستش بود، به دنبال او به وسط سالن رفتم . به مادرش اشاره كرد كه بیاید .
خانم متین آمد و سرویس طلای زیبایی را به من هدیه كرد و گفت: قابل تو رو نداره دخترم .این یه یادگاری از طرف من ومنصوره. مباركت باشه.
· ممنونم مادرجون، اینكارها چیه؟ منو شرمنده كردین.
در جعبه را باز كردم .می درخشید . چقدر زیبا بود .مادر را بوسیدم و تشكر كردم .از منصور هم تشكر كردم .منصور دستم را بوسید و گفت : در برابر محبت تو گیتی جان، ناقابله!
· اختیار دارین ، خجالتم دادین
مادر كمكم كرد تا سینه ریز را به گردنم آویختم.قفل دستبند را هم منصور بست . گوشواره را هم خودم به گوشم آویختم .همه كف زدند و تبریك گفتند ، كنار مادر نشستم .حسابی عرق كرده بودم، هم از گرما و فعالیت ، هم از خجالت و هیجان .با دستم صورتم را باد می زدم كه منصور یك لیوان آب داد و گفت: بیا گیتی جان
· ممنونم
نیمی از لیوان را سر كشیدم .منصور مقابلم ایستاده بود و با پرهام صحبت میكرد . به او گفت: به شادمهر بگو آهنگ معروفش رو بزنه پرهام جان
تا آمدم لیوان را روی میز مقابلم بگذارم لیوان را از دستم گرفت و به پرهام گفت: بگو من خواستم و لیوان را سر كشید
از منصور وسواسی بعید بود. هیچ كارش آنقدر روی من اثر نگذاشت كه ته مانده آب مرا بخورد .خدایا نكند امشب خوابم و غافلم .منصور نگاهی به من كرد و كنارم نشست وگفت: حالا دیدی من از هیچكس نمیترسم
· بله ازتون ممنونم.خجالت زدهم كردین. من لیاقتش رو نداشتم.
· اوه حالا مونده تا جبران كنیم .می گم مثل اینكه فرهان حالش خوب نیست
· درست همون احساس رو داره كه شما داشتین. الناز خانم هم همین طور شد .راستش من فكر كردم چون پرستار اینجا هستم كار بدی كردم با مهندس فرهان صحبت كردم
· باز از این حرفها زدی؟ چه لذتی داره در كنار تو بودن
· دارین كارهایی می كنین كه دل كندن رو برام سخت میكنه
· منم قصدم همینه .تو جات همین جاست
چی چی شد؟ جام كجاست؟ تو این خونه یا كنار تو؟ چرا دو پهلو حرف می زنی مرد ، دیوونهم كردی، از جون من چی میخوای ؟ الناز رفته بیرون برید از دلش در بیارین
· بذار تو حا خودم باشم فرشته مهربون
آه پس مهندس فرهان راست می گفت. خدای من! چه اسم قشنگی برام انتخاب كرده
· آخه............
· آخه چی عزیزم؟
· پس فردا نگین من باعث شدم به الناز نرسین ها! من بهم ثابت شد كه آدم فروتنی هستین . حالا برید به عشقتون برسید. بخاطر همه چیز ممنونم
· انقدر غصه الناز رو نخور. واقعا راست میگفتی عشق تسكین تمام دردهاست .هیچوقت اینطور آروم نبودم گیتی
وجودم لرزید ، اما گفتم: ولی عشق شما رفت به باغ وباهاتون قهر كرد.
· هیس هیچی نگو.خودش برمیگرده
باز زد تو ذوقم .لامذهب دربهدر!انگار جنون داره!
· گیتی هفته دیگه می ریم شمال، خواستم بدونی
· انشاءا... بهتون خوش بگذره، مهندس
با اخم نگاهم كرد.
· ببخشید منصور!
· گفتم می ریم
· ولی من نمیام .ممنونم
· مگه دست خودته؟
· پس نه، دست شماست
· فعلا كه دیدی سه تا جمعه كشیدمت اینجا ! پس دست منه
· خیلی بی انصافین .خواهرم گناه داره.صداش در اومده بخدا. فردا، هر كار كنید نمی مونم
· خواهیم دید. در ضمن گیسو خانم رو هم می بریم
· ممنونم.بهتره با الناز خانم برید. با خواهر مسافرت رفتن لذتی نداره، ولی با عشق رفتن البته!
· جدا تو خودت رو خواهر من می دونی گیتی؟
· اگه قابل بدونید
· چرا خواهر؟
· مگه دیگه جایی تو قلب شما هست؟ عشق كه دارین، مادر هم كه دارین، پسر هم كه نیستم بشم برادرتون ، پس همون خواهر بهتره
· قلب من فقط مال یك نفهر و مثل دریا وسیعه
· خدا ضربانش رو طولانی تر كنه
كنار گوشم خندید وگفت: بدون عشقم ضربان طولانی نمیخوام
· ولی شما كه دارین بدون اون خوش می گذرونین ، اون بیچاره الان داره غصه میخوره
· بذار تنبیه بشه تا دیگه به تو مزخرف نگه
· مهندس؟!
جوابم را نداد. با خجالت گفتم: منصور! نگاهم كرد و گفت: جانم!
· انقدر اذیتش نكنین!
· اون داره منو اذیت میكنه گیتی جان . چه حلال زاده! دیدی گفتم خودش میاد.
الناز نگاهی به ما كرد و كنار مادرش نشست .دكتر شكوهی به كنایه و با لبخند گفت: منصور جان تصمیم داری تا تحویل سال بعدی تو همون حالت باشی
عده ای كه صدای اورا شنیدند خندیدند.منصور گفت: شما هم جای من بودی نوید جان، تا ابد در همین حالت می مونی .
صدای خنده بلند شد .
· اجازه میدی امتحان كنیم منصور جان؟ بالاخره نوبتی هم باشه نوبت ماست .شما پاشو ما بشینیم
· متاسفم دوست عزیز ، خدا روزی تون رو جای دیگه حواله كنه.
باز هم صدای خنده ها بلند شد . عموی منصور گفت : فكر نمیكردم انقدر خسیس باشی منصور. بابات كه خسیس نبود خدابیامرز
· اما این قضیه كمی فرق میكنه
· خب بذار به تفاوتش پی ببریم پسرم، چقدر سخت می گیری
منصور ابرویی بالا انداخت و گفت: متاسفم!
آهنگ تند شروع شد و مناسب آنهایی كه اجق وجق رقصیدن را دوست دارند. بهتر دیدم منصور را ترك كنم و حس كنجكاوی مردم را بیش از این تحریك نكنم .بنابراین بلند شدم تا به اتاقم بروم و كمی سر ووضعم را مرتب كنم . در ضمن دلم میخواست جواهرات را در آینه ببینم
منصور پرسید: كجا می ری گیتی؟
· می رم بالا الان بر میگردم .بسمت پله ها راه افتادم .منصور تا كنار جالباسی دنبالم آمد و در حالیكه از كتش پاكت سیگار را بیرون می آورد گفت: پس زود بیا یه سورپریز برات دارم
· چه سورپریزی مهندس؟ اخم كرد
· ببخشید منصور
· شادمهر میخواد آهنگ قشنگی رو با پیانو بزنه .مطمئنم خوشت میاد
· باشه، الان میام
ادامه دارد
-
قسمت بیستم : : : : :
سریع پله ها را بالا رفتم .آنقدر شاد و خوشحال بودم كه نفهمیدم سی تا پله یعنی چه، آنهم با آن كفشهای پاشنه بلند نقره ای . به اتاق رفتم . جلوی آینه هدیه ام را خوب برانداز كردم خیلی زیبا بود .بعد موهایم را مرتب كردم، آرایش صورتم را تجدید كردم، چرخی جلوی آینه زدم و آمدم پایین. وارد سالن كه شدم المیرا از دور به من اشاره كرد كه بروم كنارش بنشینم .راستش كمی ترسیدم چون الناز هم كنارش بود. رفتم نشستم .
منصور گوشه سالن نشسته بود و با دكتر فروزش صحبت میكرد .از آن دور نگاهی به من كرد و لبخند زد . بعد بلند گفت: آقای شادمهر ما آماده شنیدن آهنگ زیبای شما هستیم. تا نوازنده آماده شود، المیرا گفت: خسته نباشی گیتی خانم
· ممنونم
نگاهی به گردنبندم انداخت و گفت: هیچ فكر میكردی پرستار منزلی بشی و اینطور برات جشن بگیرن؟
فهمیدم كه مبارزه تن به تن شروع شده
· نه،مگه شما فكر میكردین روزی منو اینجا ببینین. و با من آشنا بشین
جا خورد و به الناز نگاه كرد . الناز گفت: برای اینكه صاحب منصور بشی بیخود تلاش نكن. بی فایدهس. او خیلی عاقله
حرارت عجیبی روی گونه هام حس كردم از عصبانیت گر گرفتم .اما با آرامشی كه بسختی بهش رسیدم گفتم: من برای بدست آوردن هیچ چیزی تو دنیا تلاش نمیكنم چون به این امر اعتقاد دارم كه روزی و قسمت هر آدمی به دست خداست و خدای مهربون به وقتش آدم رو بی نصیب نمی گذاره .من همیشه توكلم به خداست .كارم رو درست انجام می دم و دعا می كنم .از دست و پا زدن و اصرار كردن بیزارم ، یعنی درست برعكس شماهام .
حالا الناز و المیرا داشتند آتش می گرفتند و من از انتقامی كه گرفتم لذت میبردم و برای اینكه نقش یك آتش نشان را بازی كرده باشم ادامه دادم: نگران نباشین ، ایشون فقط قصد قدر دانی داشتن.
الناز گفت: تا حالا ندیده بودم منصور اینطوری از كسی قدر دانی كنه
· حالا كه دیدین ، خب چكار كنم؟ برین بزنینش
· لازم نیست فقط كافیه دورش رو خط بكشین و دنبال قسمت هم شانتون باشین،همین
نمی دانستم باید چه بگویم .بنابراین فقط لبم را به هم فشردم .اما از آنجا كه دیگر آرام شدنی نبودم گفتم: آخه موضوع سر اینه كه شما هم هم شانش نیستین و من رو حساب محبتی كه به من دارن حتما این رو به ایشون گوشزد خواهم كرد .بهر حال برای آیندهشون نگرانم.
المیرا با عصبانیت و پرخاش گفت: شما نمیخواد نگران باشی. مگه كیِ اون هستی؟ فراموش نكن كه فقط پرستار خانم متینی و بس
· ببین المیرا خانم،میخوای همین الان ظرف چند ثانیه مهمونی رو به هم بزنم؟ می دونی كه این مهمونی به افتخار من و سلامتی خانم متین گرفته شده . دو جمله در گوش منصور جانتون بگم با یك پوزش از همگی ختم جلسه رو اعلام میكنه. جناب متین تا این حد تابع دستورات من هستن .پرستارهای قبلی هم فقط یك پرستار بودن، اما چرا نتونستن تا این حد روشون اثر گذار باشن؟ پس من فقط یك پرستار نیستم .الان هم لازم می دونم كه خانم متین رو برای استراحت آماده كنم .پس باید با منصور صحبت كنم
انگار هر دو غلاف كردند كه الناز دستم را كشید و گفت: بگیر بشین بابا، من فقط می گم كه درست نیست از راه نرسیده همه چیز رو عوض كنی. روحیه خانم متین رو عوض كردی كافیه. به روحیه منصور كاری نداشته باش.روح منصور متعلق به منه. خواستم این رو بهت یادآوری كنم. شاید پیش خودت بگی چقدر الناز پرروئه. اما من چهار ساله روی منصور كار كردم تا اون رو بطرف خودم كشیدم و حالا نمی ذارم یه ماهه زحمت چهار ساله منو به هم بریزی
· خودتون ملاحظه فرمودین كه ایشون كنار من نشستند نه من
· ولی شما نیمساعت بیرون با هم بودین كافی نیود؟ وای خدای من! الناز چه شب تلخی رو گذرونده!
شما كه ما رو زیر نظر داشتین باید دیده باشین كه دو بار خواستم بیام تو ولی مهندس نذاشت
· همه چیز رو به گردن اون ننداز.آهنگ شروع شد
از كوره در رفتم و آهسته گفتم: ببین الناز خانم،هرموقع نامزدی شما و ایشون رسما اعلام شد حق دارین با من اینطور صحبت كنین و از من چنین انتظاراتی داشته باشین. در حال حاضر من و شما یكسانیم. پس این گوی و این میدون . در ضمن یه صحبتی هم با شما دارم المیرا خانم .یادمه با اولی كه دیدمتون آرزو داشتین بجای من استخدام می شدین و به مهندس گله كردین، ولی شما اگه جای من بودین، چنین شبی رو بخواب هم نمی دیدین ، چون ذاتتون خیلی خرابه و منصور فقط تو نخ ذات آدمهاست و بقول شما خیلی عاقله .با اجازه .
و عصبانی بلند شدم و به منصور نگاه كردم . با تعجب به من نگاه میكرد. بطرف در سالن رفتم . لبخندی تصنعی زدم كه كسی از قضیه بویی نبرد و به اتاقم پناه بردم .لبه تخت نشستم و سرم را میان دو دستم گرفتم .لعنتیها از دل و دماغم در آوردند .اصلا این دوتا مرا یاد خواهر ناتنی سیندرلا می اندازند. با این تفاوت كه مثل آنها زشت نیستند .ولی بیشتر این سیرت زیباست كه صورت را زیبا میكند. این دوتا هیچكدام سیرت زیبایی ندارند خاك بر سرها نگذاشتند آهنگ را گوش بدهم .واقعا كه چه سورپریزی بود .چند ضربه به در خورد .
· بفرمایین
· گیتی جان؟
مثل ترقه پریدم و رفتم در را باز كردم . چرا اومدی بالا ؟ مگه قرار نشد به آهنگ گوش كنی
· معذرت میخوام مهندس،دوست داشتم ، اما.........
· المیرا والناز چیزی بهت گفتن؟
· خصوصی بود
· ولی در مورد من بود.مگه نه؟
سكوت كردم
· چی گفتن؟
· چیز مهمی نبود باور كنین
· پس نمی گی؟
· ناراحت كردن شما چه سودی داره
· خیلی خب، الان میرم از خودشون می پرسم
· نه،صبر كنین
· پس بگو
· میگم ، ولی حالا نه، وقتی رفتن، قول می دم
· باشه. پس بیا پایین چون دارن می رن
· چه خوب. و یكدفعه جلوی دهانم را با دستم گرفتم و لبخند زدم
لبخند زد وگفت: بیا بریم
· شما برید ، من میام .میترسم دوباره من با شماببینن اعصابم رو خرد كنن
· اتفاقا میخوام حرصشون بدم .این الناز رو فقط من میتونم آدم كنم
· بیچاره الناز به هزار امید بشما نگاه میكنه
· پس باید خودش رو درست كنه و به عزیز من بی احترامی نكنه
چند پله به آخر از شانس گند من و شانس خوب منصور، مثل دوتا هویج جلوی ما سبز شدند .كیفشان را روی شانه انداخته بودند و خداحافظی میكردند. من و منصور را كه دیدند.لبخندی تصنعی زدند . نگاهم را از آنها برگرفتم .به پله آخر كه رسیدم به مهندس فرهان چشم دوختم كه در حال خداحافظی با مادر بود .بعد بطرف من آمد و گف: خیلی از دیدارتون خوشوقت شدم .منتظر جوابتون هستم
· من هم از دیدنتون خوشحال شدم مهندس .فقط بهم فرصت بدین
· بله حتما.خدانگهدار
· خدانگهدار، خوش اومدین . بعد با منصور خداحافظی كرد و رفت .الناز و المیرا هم جلو آمدند و از منصور ومن خداحافظی كردند . من هم به سردی جواب آنها را دادم .خلاصه با همه خداحافظی كردیم. خانمها در اصل با گردنبند وگوشواره من خداحافظی میكردند، چون بدون استثنا وقتی مقابلم قرار می گرفتند ، چهار چشمی به آنها خیره می شدند، بعد خداحافظی میكردند. بالاخره همه رفتند .به سالن برگشتیم. مادر یك خیار برداشت و نشست وگفت: شش ساعته میخوام یه خیار بخورم نتونستم . بس كه این مردم حرف می زنن
خندیدیم .روی مبل نشستم و به پشتی تكیه دادم .منصور گفت: بس كه حرف می زنین یا حرف می زنن؟
· تو دیگه نطق مارو كور كردی پسر جان
· قربون اون نطقتون برم الهی ، خودم بازش میكنم. ورفت مادرش را بوسید بعد گره كراواتش را شل كرد وگفت : خب گیتی جان، حالا میتونی شالت رو برداری و راحت باشی
· من راحتم،ممنون
مادر همانطور كه به خیارش گاز می زد خیار بر لب ثابت ماند وابرویی بالا انداخت و گفت: به شال گیتی چكار داری بچه جان ؟ این همه تن و بدن دیدی بس نیست .
-
هر سه زدیم زیر خنده.ثریا برای جمع كردن میوه ها ، سینی به دست وارد شد
· نكنه مست كردی منصور؟
· نه مادر جون،مهندس هم مثل ما لب به مشروبات الكلی نزدن
· منصور مشروب نخوره؟
· باور كنین نخوردم مامان، می خوای دهنم رو بو كنی؟
· نه نه ، باور كردم ، لازم نگرده
صدای خنده بلند شد .منصور روی مبل كنار من نشست و گفت: آخیش،چقدر سكوت خوبه .خسته شدم بس كه اون چماق رو كوبیدن تو سر اون سطل .رسمی برخورد كردنش هم از همه بدتر!
ثریادر حالیكه سینی پر از میوه را بیرون می برد گفت: تا باشه انشاءا... این برنامه ها .ایشاءا.... عروسی شما آقا!
· ممنون ثریا، حسابی خسته شدی.راستی چرا مرتضی نیومد؟ مگه دعوتش نكرده بودیم؟
· راستش پدر یكی از دوستهاش حالش بد شد، زنگ زدن بهش كه بره اونجا اونها رو ببره بیمارستان،خیلی دوست داشت بیاد،قسمت نبود. ماشین شما رو برد و عذر خواهی كرد.
· هنوز نیومده؟
· نه آقا
· عیب نداره، اون كار واجب تر بوده، ولی جاش خالی بود.
· شما محبت دارین .ما نمك پرورده ایم
· اختیار دارین. در هر صورت ممنون .میتونی بری استراحت كنی، به محبوبه و صفورا هم بگو .كارها رو بذارین برای صبح
· چشم آقا ، پس شبتون بخیر . گیتی خانم، شب بخیر!
· شب بخیر .زحمت كشیدین غذاها خیلی خوشمزه بود
· نوش جونتون
در دلم گفتم گوشت بشه به تنتون. ما كه هر چه خوردیم آب شد، خدا لعنتتون كنه خواهران سیندرلا
مادر گفت: چقدر لباست شیكه، خیلی بهت میاد عزیزم
· سلیقه شماست دیگه مادرجون .ازتون ممنونم
· خب من می رم بخوابم خیلی خستهم.دواهام رو هم یادم رفت بخورم
· آخ آخ! ببخشید منم یادم رفت بهتون بدم
· مهم نیست عزیزم. چه بهتر!اگه میخوردم كه نمی تونستم بشینم ، همه شون خواب آورن
· اما سلامتی شما از هر چیزی مهمتره
· قربونت برم الهی!عروسیت رو ببینم و خمیازه امانش نداد
منصور گفت: برین بخوابین مادر تا آبروی منو نبردین
مادر رو به من كرد و گفت : بیا اینم اولاد! من نمی دونم چطور بعضی ها نادونی می كنن ووقتی بچه دار نمی شن می رن دخیل می بندن .آدم تو خونهش نمیتونه خمیازه بكشه؟
· مادر من! نگفتم خمیازه نكشین. خودتون می دونین بدم میاد جلوی من كسی خمیازه بكشه .برین تو سالن خمیازه بكشین
· مگه دست خودمه؟ چه حرفها می زنی ؟ فكر میكنی سیگاره كه هر موقع اراده كنی بكشی!
· خیلی خب. حق با شماست مامان
· شب بخیر گیتی جان . تو نمی خوابی؟
· چرا مادر، منم الان میام . و بلند شدم همراه مادر بروم كه منصور گفت: تو بمون گیتی ، باهات كار دارم . یه قولهایی داده بودی
سر جایم نشستم و گفتم : چشم.مادر شب بخیر
· شب بخیر عزیزم . منصور شب بخیر
· شبتون بخیر
مادر دوباره برگشت و با كنایه به منصور گفت: دستت سپرده منصور ها!
منصور چند ضربه به پاكت سیگار زد تا یك سیگار بیرون بیاد بعد گفت: نه مامان جان، مطمئن باشین كه سی وچهار سال پیش دختر زائیدی نه پسر
مادر قهقهه خنده سر داد وگفت: والـله كم كم خودم هم دارم شك میكنم بجنب پسر! داره میشه چهل سالت .پس كی میخوای زن بگیری؟ آخه منم آرزو دارم .اینهمه دختر تو جشن بود.
· چشم مادر، در فكرش هستم
· تا ببینم . و رفت
منصور پكی به سیگارش زد ، نگاهی به من كرد وگفت: من نمی دونم آخه آوردن كسیكه چشم نداره ببینه،آرزو داره؟ مادر هنوز نمی دونه عروس یعنی چه؟
· مگه عروس یعنی چه؟
· یعنی ساواك ، یعنی شكنجه گر روحی، یعنی آینه دق، یعنی سوهان روح
· با این تعابیر، فكر كنم ازدواج نكنین بهتره. بیچاره عروسی كه گیر شما بیفته
· پس از الناز دفاع میكنی؟
خدا مرگت نده مرد كه اینطور دلم رو می شكنی.آره، می دونم عروست النازه . (( فرق نمی كنه عروس عروسه. بذارین بیاد بعد قضاوت كنین .
منصور سیگارش را خاموش كرد وآمد كنارم روی مبل سه نفره نشست . خودم را جمع و جور كردم .بعد به چشمهایم خیره شد و گفت : خب الناز و المیرا چی گفتن؟
· فراموش كنید مهندس
· باز كه..........
· آخه من روم نمیشه بگم منصور. شما ده سال از من بزرگترین
· عادت می كنی. حالا جمله ات رو تكرار كن
· خب، فراموشش كن منصور
· آفرین حالا شدی دختر خوب،ولی من نمیتونم فراموشش كنم چون اونوقت تا صبح خوابم نمی بره
· یعنی انقدر براتون مهمه؟
· بله، برام خیلی مهمه
با اصرار او گفتگویی را كه بین من والمیرا والناز رد و بدل شده بود برایش تعریف كردم.منصور همانطور كه نگاه پر تحسینش را به من هدیه میكرد لبخند زد .بعد گوشه شالم را از روی پایم برداشت و بویید و گفت: یادم باشه ایندفعه با هر كی دعوام شد تو رو با خودم ببرم كه جوابشون رو بدی، چون خیلی حاضر جوابی گیتی .
· كار بدی كه نكردم؟
· نه عزیزم،اگه یكی یه سیلی هم بهشون می زدی خوشحال تر می شدم .حقشونه،تا چشمهاشون از كاسه در بیاد.
· با اینكه خیلی ناراحت شدم، ولی ته دلم حق رو به الناز می دم. منم بودم ناراحت می شدم .می دونید ، من باید زودتر از اینجا برم. میترسم رابطه شما دو خونواده به هم بریزه .با اینكه بهتون عادت كردم، ولی قدرتش رو دارم دل بكنم .فكر نمی كنم دیگه مادر نیاز به پرستار داشته باشه . میشه یه نفر دیگه رو برای ایشون پیدا كنین.خواهش میكنم ، من تحمل ندارم كسی باهام اینطور وقیحانه صحبت كنه. میترسم ایندفعه بزنم تو صورتشون.من خودم می دونم آدم بدبختی ام و اینهمه مهربونی و توجه برام زیاده . اما دیگه دوست ندارم اینو به رخم بكشن . و بغض راه گلویم را بست .اشك در چشمهایم حلقه زد .نگاهم را به زمین دوختم تا اشكهایم را نبیند. ولی او دید.شاید هم از لرزش صدایم متوجه شد كه بغض كرده ام .چانه ام را با دستش بالا آورد.مجبور شدم نگاهش كنم .اشكهایم به ترتیب سرازیر شدند .لحظه ای در چشمهایم نگاه كرد. بلند بلند گریستم .این اشك عشق بود كه بی وقفه بر روی گونه هایم می ریخت. از شدت گریه شانه هایم تكان میخورد .موهایم را نوازش كرد و گفت: تو خوشبخت ترین . خانم ترینی، گیتی جان! اونها بهت حسادت می كنن، می دونن كمتر از آنها كه نیستی هیچ ، بیشتر هم هستی. گیتی! گیتی جان، گریه نكن دیگه ، ناراحت می شم.
با انگشتش اشكهایم را پاك كرد و گفت: مگه من می ذارم تو از اینجا بری. من به عشق تو روزها میام خونه. تو منو از تنهایی در آوردی.
· از شماممنونم ، ولی بالاخره چی. اون همسر آینده شماست و من مجبورم ازش اطاعت كنم وقتی دلش نمیخواد من اینجا باشم ، چرا ناراحتی و اختلاف درست كنم؟
· اون شاید دلش خیلی چیزها بخواد .مگه باید به حرف اون باشم؟ مگه نگفتی میخوای جای خواهر از دست رفتهم باشی و سنگ صبورم؟
در حالیكه بخاطر این حرف به خودم لعنت می فرستادم، گفتم: آره
· پس نباید هیچوقت تركم كنی.
غم دنیا به دلم نشست .منصور مرا بجای ملیحه فرض میكرده و در تمام این مدت او را در چهره من می دیده. بخاطر اونه كه دوستم داره، نه بخاطر خودم .خداوندا پس چرا بعد از اینهمه خوشی یكباره سركوبم كردی .تازه وارد دنیای دیگری شده بودم .فشار و دردی طاقت فرسا برمن وارد شد .بلند شدم وگفتم: فكر كنین خواهرتون میخواد ازدواج كنه و باید به زودی اینجا رو تر كنه .مهمونی با شكوه ومفصلی بود . شبتون بخیر مهندس .
نگاهم را از او برگرفتم وبطرف در سالن راه افتادم. كنار در برگشتم و نگاهش كردم .بلند شده بود و از روی میز،پاكت سیگارش را بر می داشت. سیگاری روی لبش گذاشت و به من نگاه كرد وگفت: بهترین شب زندگیم بود . شب خوش!
از پله ها بالا رفتم و به اتاقم آمدم .اشكهایم سیلاب شد. روی تخت افتادم و بالشم را روی دهانم گذاشتم . خدایا چرا باید آرزوی هرچیزی كه دوست دارم به دلم بمونه،چرا باید حسرت به دل باشم .چرا منصور منو بخاطر خودم دوست نداره .چقدر گیجم .اصلا سر در نمیارم .آدم مگه به خواهرش بیشتر از همسرش توجه داره چرا تمام حواسش به منه ولی میخواد با الناز ازدواج كنه .این سوالات درهم وبرهم گیجم كرده ، نمی دونم باید چكار كنم ، غرورم حسابی خرد شده .آه!باز داره آهنگ الهه ناز رو میزنه .برو كه دیگه از چشمم افتادی ، شاید قسمت اینه كه من الهه ناز كس دیگه ای باشم یا الهه ناز مهندس فرهان .
بلند شدم بطرف پنجره رفتم .پنجره را باز كردم .نسیم خنكی روحم را آرام كرد .لباسهایم را عوض كردم و به رختخواب رفتم تا ببینم فردا چه روزی خواهد بود .
ادامه دارد
-
قسمت بیست ویکم : : : :
برای صرف صبحانه پایین رفتم .منصور پیراهن سفید و شلوار سرمه ای به تن داشت .
· سلام صبح بخیر .مجددا عیدتون مبارک
· سلام گیتی جان. عید تو هم مبارک.سال خوبی داشته باشی
· ممنونم انشاءاله
· خستگیت در رفت؟
· بله، شما که دیشب خیلی دیر خوابیدید ؟
· من اصلا نخوابیدم، و مرا بسمت میز هدایت کرد و صندلی را برایم عقب کشید نشستیم
· یعنی تا الان بیدار موندین؟
· ساعت سه اومدم بالا که بخوابم ، ولی تا شش خوابم نبرد. شش خوابیدم تا نه ونیم .بعد هم که در خدمت شمام
· چرا نخوابیدین .نکنه من ناراحتتون کردم
· الهه ناز واسه ما آرام وقرار نذاشته گیتی جان
· الهه ناز؟ الهه ناز کی یه دیگه
· سلام!صبح بخیر
· سلام ثریا
· سلام ثریا خانم صبح شما بخیر
· بفرمایین. وبرایمان فنجانهای چای گذاشت و رفت
· یه بنده خدا
· خوش به حالش که چنین لقبی داره
· خوش بحال کی؟
· الناز خانم دیگه
در حالیکه با قاشق چای را هم میزد ، لبخند زد
· شبهایی که اینجام به آهنگی که براش می زنین گوش میکنم، واقعا زیبا می نوازین.پدرم خیلی این آهنگ رو دوست داره.اون موقع ها همیشه به آهنگ های استاد بنان گوش می داد.
· دوست داره؟ هول شدم
· خب،هنوز مرگ اونا باورم نمیشه. برای همین فعل حال بکار میبرم. فکر میکنم هنوزم وقتی این آهنگ رو بشنوه روحش شاد میشه. مطمئنم، قانع شد .خیالم راحت شد
· شعرش رو بلدین؟
· بله،گاهی که شما می زنین باهاتون میخونم . ودیکته وار برایش خوندم
باز ای الهه ناز با دل من بساز کاین غم جانگداز برود زبرم
گر دل من نیاسود از گناه تو بود بیا تا زسر گنهت گذرم
-
آفرین!ولی باید یه شب که من میزنم برام با آهنگ بخونی
· من صدام خوب نیست متاسفانه
· صدای گرمی داری. از من بپرس
· امیدوارم. انشاءا... اگه موندگار شدم چشم.
· باز شروع کردی؟ خوشت میاد تن منو بلرزونی؟
لبخند زدم
· شما چرا تا دیروقت بیدار بودی گیتی جان؟
· شاید یه نفر هم هست که آرام و قرار رو از دل من ربوده . و خیلی خونسرد فنجان چای را سر کشیدم و نگاهش کردم .فنجان را کنار لبش نگهداشت ، کمی نگاهم کرد، بعد فنجان را داخل نعلبکی گذاشت و گفت: اون کیه؟
· یه بنده خدا
· تلافی میکنی؟
· خب شما هم مثل من حدس بزنین
· فرهان؟
سکوت کردم و لبخند زدم .مانده بودم چه بگویم که خوشبختانه مادر وارد سالن شد و گفت: سلام، صبح بخیر بچه ها
· سلام مادر جون
· سلام مامان،صبح بخیر. عیدتون مبارک
· خوب خوابیدین مامان؟
· مگه تو میذاری آدم بخوابه،نمیشه یه شب صدای سازت رو در نیاری؟
· معذرت میخوام .دست خودم نیست .این آهنگ از دل و روحم بلند میشه
· قربون اون دل و روحت برم. الهی عروسیت رو ببینم
من و منصور نگاهمون به هم برخورد کرد و لبخند زدیم
صبحانه ام تمام شده بود .از سر میز بلند شدم. اقلا بذار یه بارم اون دلش برام بتپه .چرا همه ش من. از این به بعد می دونم چه بلایی سرت بیارم
· تو چرا شیر نمیخوری گیتی جان ؟هنوز تو سن رشدی،دخترم
· میل ندارم مادرجون
· حواست باشه که پس فردا باید مادر یه بچه شیر خوار بشی .اون توجه نداره که تو میخوری یا نمیخوری. شیر میخواد. اونوقت کسیکه ضرر میکنه تویی.ضعیف میشی. پوستت خراب میشه.پوکی استخوان میگیری
از خجالتم به منصور نگاه کردم .گفت: حرفهای شما درست مامان .برای سلامتی خودش لازمه شیر بخوره .ولی من خواهرم رو شوهر نمی دم .
انگار تو قلبم زلزله آمد . انگار مغزم آتشفشان کرد .خدایا چرا با من اینطور میکنه .نکنه سادیسم داره.
بطرف در رفتم و با شوخی گفتم : کاش زودتر گفته بودین برادر خوبم .چون کمی دیر شده .بهتون که گفتم
مادر زد زیر خنده و گفت: می دونی منصور، مهندس فرهان بدجوری عاشق و شیدای گیتی شده .مدام درباره اون از من سوال میکرد .گویا با خود گیتی هم صحبت کرده .قراره جواب بگیره .گفت میخواد با تو هم صحبت کنه .
منصور از سرمیز بلند شد و گفت:فرهان بیخود کرده .بعد از عمری چشمش به چراغ خونه ما افتاده .خدا خونه شو با یه چراغ دیگه روشن کنه و روزیش رو جای دیگه بده .
از سالن غذاخوری بیرون آمدم و بسمت پله ها راه افتادم .منصور در پله ها خودش را به من رساند و گفت : من هنوز جواب سوالم رو نگرفتم
· دیگه چه فرقی میکنه؟ شما که شوهرم نمی دی.
· بستگی داره طرف کی باشه
· دیگه از فرهان بهتر کیه مهندس؟
· منصور!
· خوب،منصور
· واقعا از فرهان بهتر نیست؟
· هست،ولی برای دیگران .برای من مهندس فرهان بهترینه. به من گفت تو رویاهام دنبال تو می گشتم .پس قدرم رو می دونه
بطرف اتاقم رفتم و ادامه دادم: برای همین هم سلام منو به ایشون برسونین
ابرویی بالا انداخت .دستهایش را در جیبش گذاشت و با حرص با نوک زبانش دندانهایش را لمس کرد و سری تکان داد .از او فاصله گرفتم و به اتاقم رفتم . او هم بسمت اتاقش رفت . بعد از چند دقیقه ، چند ضربه به در اتاقم خورد .هرچه گفتم بفرمایین کسی جواب نداد .بلند شدم در را باز کردم.کسی نبود به بیرون نگاه کردم دیدم کیفش را برداشته و کنار پله ها ایستاده . ولی کت و کراوات نپوشیده بود . شما بودین مهندس؟
· بله
· دارین می رین شرکت؟
با دست اشاره به سر و وضعش کرد و گفت: من اینطوری میرم شرکت؟ دیگه کم کم داری منو میکنی حسنی.
· حسنی کیه دیگه؟
· همون حسنی که به مکتب نمی رفت وقتی هم می رفت جمعه می رفت . تعطیلات نوروزه خانم!
زدم زیر خنده و گفتم: برای همین پرسیدم .حواسم بود که امروز تعطیله گفتم شاید الهه ناز حواستون رو بر باد داده
· اون که بله و لبخند زد
· خب کاری داشتین؟
· خواستم بگم با گیسو خانم تماس بگیر و ازشون خواهش کن ناهار بیان پیش ما،میخوام ببینمشون
· ممنونم،باشه برای وقتیکه دائمی شدم مهندس
آهسته جلو آمد .مقابلم قرار گرفت و گفت : اینقدر با اعصاب من بازی نکن خانم کوچولو
خانم کوچولو جد وآبادته. خانم کوچولو الهه نازته .بی تربیت! حالا نشونت می دم .اتفاقا این تویی که با اعصاب من بازی میکنی و دیوونه م کردی آقا بزرگ .
جرات نکردم اینها را با صدای بلند بگویم .فقط چون خیلی بر من فشار آمد گفتم: ایشاءا... ایندفعه پرستار مادرتون خانم بزرگ باشن ، که به اعصاب شما آرامش بدن
لبخند زد. سری تکان داد و گفت: ما تو رو می خوایم خانم کوچولو .بیا پایین تو حساب کتابا کمکم کن .دوباره کارم گیر کرده
برچسب برای این موضوع
مجوز های ارسال و ویرایش
- شما نمی توانید موضوع جدید ارسال کنید
- شما نمی توانید به پست ها پاسخ دهید
- شما strong>نمی توانید فایل پیوست ضمیمه کنید
- شما نمی توانید پست های خود را ویرایش کنید
-
قوانین انجمن