-
ماجرای خوارج
پس از آنكه دو سپاه پيمان صلح منعقد كردند و امام علیه السلام و معاويه لعنة الله علیه آن را به امضاء رسانيدند، ابوموسى اشعرى لعنة الله علیه آن پيمان نامه را در اردوگاه امام علیه السلام به گردش درآورد تا همه آن را ببينند. پس چون از مقابل پرچم هاى بنى راسب گذشت، آنان گفتند: ما بدين پيمان راضى نيستيم. لا حكم اِلا اللَّه. چون ابوموسى گفته آنان را به اطلاع امام رسانيد، آن حضرت فرمود: آيا آنان به جز يكى دو پرچم و گروه اندكى از مردم بودند؟ ابوموسى گفت: خير.
صحيح است كه كوفيان از جنگ آسيب ديده و خسته شده بودند و آتش اين جنگ در دل بسيارى از آنان شعله ور بود. براى همين وقتى تندروها سرپيچى خود را آشكار ساختند، دعوت آنان مانند آتش در نيستان همه جا را فرا گرفت. نداى مردمى كه از هر گوشه فرياد مىكردند: لا حكم اِلّا للَّه و يا على ما راضى نيستيم كه مردان در دين خدا حكم دهند و خداوند حكم خود را درباره معاويه و اصحابش بيان داشته و گفته است بايد يا كشته شوند و يا تحت حكومت ما درآيند، اين فريادها امام را نگران كرد.
هر قدر كه امام علیه السلام آنان را اندرز داد و بديشان يادآورى كرد كه نمى توان پيمان را نقض كرد در حالى كه خدا را بر آن وكيل كرده اند، اصحابش نپذيرفتند و تنها خواستار جنگ شدند و در برابر نصايح آن حضرت تنها يک حرف بر زبان آوردند و آن اينكه: مانند ما به درگاه خدا توبه كن وگرنه ما از تو بيزارى مىجوييم.
موضع خوارج در برابر امام علیه السلام، نتيجه گيرى حكمين را تقويت بخشيد. زيرا عمرو بن عاص، طرف خود يعنى ابوموسى اشعرى را فريفت و هر دو قرار گذاشتند كه امام و معاويه را از خلافت خلع كنند. عمرو بن عاص، ابتدا از ابوموسى خواست كه على را از خلافت خلع كند. چون ابوموسى چنين كرد، عمرو برخاست و گفت: ابوموسى، على را از خلافت خلع كرد و من نيز چنانكه او على را خلع كرد خلعش مىكنم و معاويه را به مقام خلافت مىنشانم!!
بدين سان عاقبت حكميّت، در فرجام تندروها تسريع كرد. پس از اين ماجرا آنان در محلّى به نام «حروراء» گرد آمدند. امام عليه السلام، ابن عبّاس را به سوى ايشان فرستاد و وى با استدلال به قرآن با آنان وارد بحث و گفتگو شد امّا جواب مساعدى از ايشان نشنيد. سپس خود به سوى ايشان رفت و از نام كسى كه پيشاپيش آن جماعت بود سؤال كرد. گفتند: وى يزيد بن قيس ارحبى نام دارد. سپس امام علیه السلام به چادر او رفت و دو ركعت نماز گزارد. آنگاه ايستاد و فرمود: اين جايگاهى است كه هر كه در آن به پيروزى دست يابد در روز قيامت نيز به فيروزى رسيده است. آنگاه به آن مردم روى كرد و فرمود: شما را به خدا سوگند مىدهم آيا كسى را متنفرتر از من نسبت به خلافت مىشناسيد؟ گفتند: به خدا نه. فرمود: آيا مىدانيد كه شما خود مرا اجبار كرديد تا عهده دار خلافت شوم؟ گفتند: به خدا آرى. فرمود: پس چرا اينک به مخالفت و ترک من همّت گماشته ايد؟! گفتند: ما گناه بزرگى مرتكب شديم و به سوى خدا توبه كرديم تو نيز از آن گناه به درگاه خدا توبه آر و از او آمرزش خواه تا باز به تو بپيونديم! حضرت على عليه السلام فرمود: من از تمام گناهان به پيشگاه خداوند توبه مىكنم.
آن جماعت به دعوت امام علیه السلام پاسخ دادند و با او به كوفه بازگشتند. شمار آنان پيش از شش هزار تن بود.
امّا چنين به نظر مىرسيد كه آنان به هنگام بازگشت به كوفه، با گروهى از هواداران جريان حكميّت كه بيشترين شمار سپاه را تشكيل مىدادند و طرفداران اشعث بودند، برخورد كردند. اشعث كه مواضع خيانتكارانه اش در هر جا و بر همه كس مشهود بود و نخستين كسى بود كه امام عليه السلام را به پذيرش حكميّت واداشته بود، به تحريک آنان پرداخت و ايشان را از همراهى با امام علیه السلام باز داشت. در پى اين برخورد، آنان به منطقه اى به نام «نهروان» رفتند. در آنجا آنان به يک مسلمان و يک مسيحى برخورد كردند و پس از آنكه از نظر آن مسلمان درباره امام علیه السلام آگاهى يافتند، او را كشتند امّا مرد مسيحى را رها كردند و گفتند كه ما بايد از ذمه ی پيامبر خود پاسدارى كنيم! گويى اسلامى كه ريختن خون مسيحى را روا نشمرده درباره حفظ خون مسلمان هيچ فرمانى نداده بود!!
واقعيّت اين است كه رشد تندروها و عدم آگاهى و ضعف اصول فكرى در نزد اين جماعت، عامل اصلى آنان در جناياتى بود كه مرتكب مىشدند چنان كه همين عوامل اسباب انقراض و نابودى آنان را فراهم كرد.
روزى عبداللَّه بن خباب كه يكى از اصحاب رسول خدا بود و پدرش خباب بن ارث، نيز از بزرگترين ياران آن حضرت به شمار مىرفت، در حالى كه قرآنى به گردن داشت و همسر باردارش كه ماه آخر حاملگى خود را مىگذرانيد، نيز با او بود با خوارج برخورد كرد. آنان عبداللَّه بن خباب را دستگير كردند و به وى گفتند: اين كتابى كه در گردن توست ما را به كشتن تو فرمان مىدهد. عبداللَّه پاسخ داد: چيزى را كه قرآن احياء كرده، زنده كنيد و آنچه را كه ميرانده شما نيز بميرانيد.
در همان هنگامى كه آنان با عبد اللَّه بن خباب مشغول گفتگو بودند، دانه اى خرما از شاخه اى فرو افتاد. يكى از آنان فوراً خرما را برداشت و در دهان برد. ديگر كسانى كه در آنجا حاضر بودند بر وى اعتراض كردند و او خرما را از دهان بيرون انداخت. در اين اثنا خوكى نيز از آنجا مىگذشت كه يكى از آنان آن خوک را كشت. همراهانش به او پرخاش كردند و گفتند: كشتن اين خوک فساد در زمين است.
آنگاه دوباره به نزد عبداللَّه بن خباب برگشته به وى گفتند: درباره ابوبكر و عمر (لعنة الله علیهما)و على (علیه السلام) پيش از جريان حكميّت و نيز درباره عثمان (لعنة الله علیه) در آن شش سال اخير از خلافتش چه مىگويى؟ خباب از همه آنان به نيكى ياد كرد. پس پرسيدند: درباره على پس از جريان تحكيم و خلافت چه نظرى دارى؟ خباب پاسخ داد: على داناتر به خدا و بيش از ديگران حافظ دين اوست و بصيرت و آگاهى وى بيشتر از همگان است.
آنان با شنيدن اين پاسخ گفتند: تو پيرو هدايت نيستى بلكه از هوا و هوس خويش پيروى مىكنى حال آنكه مردان را از روى نامه ايشان باز مىتوان شناخت. سپس خباب را به كناره رود كشاندند و سرش را بريدند و همسرش را نيز بياوردند و شكمش را دريدند و او و فرزندش را نيز سر بريدند و در كنار خباب رهايش كردند!!(85)
بدين سان خوارج بناى فساد و تباهى در زمين را نهادند و روح جنگ و آشوب در ميان آنان بر ارزش ها غلبه كرد چرا كه اينان فرزندان جزيرة العرب بودند كه همواره خون و جنگ و تعصب هاى پنهان از خاک آن مىجوشيد.
اگر امام به مقابله آنان نمىشتافت بيم آن مىرفت كه آتش اين فتنه در ديگر نقاط كشور، گسترده شود. چون آن حضرت به مكانى نزديک آنان رسيد، عدّه اى را به سوى ايشان فرستاد تا به آنان پيغام دهند كه قاتلان صحابى بزرگوار پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم، يعنى عبداللَّه بن خباب و همسرش و نيز قاتلان مسلمانان ديگرى را كه به دست آنان كشته شده بودند، به وى تحويل دهند.
امّا آنان پاسخ دادند: ما همگى قاتلان عبداللَّه هستيم و نيز افزودند: چنانچه بر على بن ابىطالب و همراهان او دست يابيم آنان را نيز مىكشيم.
پس امام علیه السلام خود به سوى آنان رفت و فرمود:
« اى جماعت! من شما را بيم مىدهم از اين كه صبح كنيد در حالى كه آماج لعنت اين امّت قرار گرفته باشيد، و فردا بدون آنكه هيچ دليل و برهانى داشته باشيد در همين جا از پاى درآييد».
امام علیه السلام بار ديگر با آنان گفتگو و مناظره كرد و بديشان پيشنهاد داد كه براى جنگ با معاويه لعنة الله علیه كه هدف آشكار آنان بود به وى بپيوندند. امّا آنان پاسخ دادند:
هرگز. بلكه تو بايد ابتدا به كفر اعتراف كنى و آنگاه به سوى خداوند توبه آرى چنان كه ما توبه كرديم. در اين صورت ما از تو فرمان مىبريم وگرنه ما همچنان مخالف و دشمن تو خواهيم ماند.
پس امام علیه السلام از ايشان پرسيد:
واى بر شما! با كدامين دليل جنگ با ما و خروج از جماعت ما را روا شمرديد؟! امّا خوارج وى را پاسخ نگفتند و از هر گوشه و كنار بانگ برداشتند كه: پيش به سوى بهشت، پيش به سوى بهشت!! آنگاه شمشير كشيدند و ضرباتى بر اصحاب آن حضرت وارد آوردند و تيراندازان آغاز به تير انداختن كردند. سپس امام علیه السلام و يارانشان بر آنان هجوم بردند و در ظرف چند ساعت همه آنها را كشتند.(86)
امام عليه السلام در ميان کشتگان پيكر شخصى را به نام مخرج، معروف به ذوالثديه (داراى پستان) جستجو مىكرد. چون پس از كاوش بسيار جنازه او را يافت، نداى تكبير سر داد و يارانش هم تكبير گفتند. آيا مىدانيد براى چه؟! زيرا پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم آن حضرت را از آشوب اين گروه تندرو آگاهى داده و در علامت آنان وجود چنين شخصى را در ميان آنان ذكر كرده بود.
در اين روايت آمده است: چون رسول خدا از جنگ حنين بازگشت، به تقسيم غنايم پرداخت در اين هنگام مردى از بنى تميم به نام خويعه برخاست و به آن حضرت گفت: محمّد! غنايم را به عدالت تقسيم كن. پيامبر فرمود: من به عدالت تقسيم كردم. آن مرد تميمى براى بار دوّم و سوّم نيز بر پا خاست و همچنان سخن خود را تكرار كرد. آنگاه پيامبر فرمود:
« به زودى از نسل اين مرد، قومى خواهند آمد كه پاى از دين فراتر نهند چنان كه تير از كمان فراتر رود. آنان به هنگام تفرقه و جدايى مردم از يكديگر خروج خواهند كرد. نماز شما در كنار نماز آنان كوچک مىنمايد. قرآن مىخوانند امّا از گردنهاى آنان بالاتر نمىآيد. ميان آنان مردى است سياه با دستان باز كه يكى از آنها گويى پستان زنى است. و در روايت عايشه لعنة الله علیها آمده است كه پيامبر فرمود: آن مرد را بهترين امّتم پس از من، مىكشد».(87)
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم با اين سخن خردمندانه خود، در حقيقت بر وجود طوايف قشرى و نادان در ميان امّت اسلامى، اشاره كرده است. اين گروه در اوّلين فرصتى كه براى آنان پيش آمد، خود را نشان دادند. اين فرصت زمانى رخ داد كه آتش فتنه در كشور، شعله ور شده بود. آن مردى كه پيام آور عدل و داد را به رعايت عدالت فرمان مىدهد و خود را بر حفظ ارزش ها، داغ تر از كسى مىداند كه خداوند او را به رسالتش برگزيده جز با كسى چون حضرت على عليه السلام كه فرزند ايمان است و پايه هاى ايمان بر دوش او استوار و محكم شد، به توبه كردن و ايمان آوردن دعوت مىكند، شبيه نيست.
اشتياق امام علیه السلام براى يافتن جنازه ذوالثديه، بسيار بود. زيرا اوّل تعدادى از يارانش را براى يافتن او گسيل كرد و چون آنان نتوانستند او را بيابند خود آن حضرت به جستجوى او پرداخت.
به نظر مىرسد كه امام علیه السلام مىخواسته با نشان دادن پيكر ذوالثديه حجّت را بر مردم تمام كند و آنان به يقين دريابند كه اين جماعت به شهادت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم از دين پا فراتر نهاده اند تا مبادا با دين پوشالى و پوک خود بيش از اين موجب فريب و اغواى مردم شوند. بايد دانست كه فرقه مارقان با كشته شدن همه افرادش از ميان نرفت. زيرا اين حالت، حالتى اجتماعى و مستمر است كه هر از چند گاهى اينجا و آنجا و زير اين پرچم و آن پرچم ظهور مىكند. هيچ دورهاى از وجود آنان و كسانى امثال ايشان خالىنبوده است، كسانى كه پيشانيهايشان پينه بسته است و مظاهر دينى و تندرويهاى قشرى مآبانه و تكفير مردم بدون داشتن دليل خدايى يا عقلانى از شاخصه هاى آنان به حساب مىآيد.
خوارج از يک سو و ياران اشعث از سوى ديگر بزرگترين خطر را بر نظام اسلامى در روزگار خلافت امام عليه السلام پديد آوردند. اين گروه در واقع براى هر مكتب اصلاح گرايانه اى مىتواند تهديدى بزرگ به شمار آيد.
سرانجام، پس از اين واقعه غده هاى چركين از پيروان تفكر خوارج در اطراف دولت اسلامى بروز يافت و موجب شدند كه آن حضرت گوشه اى از توجّه و اهتمام خود را صرف آنان كند و در نتيجه معاويه فرصت تثبيت و تحكيم پايه هاى حكومت خود را بيابد.
-
.
روزهای پايانی خلافت حضرت امام علــــی عليه السلام
وقتى نوار زندگانى حضرت امام علی علیه السلام را از نظر مىگذرانيم، هر چه به پايان آن نزديكتر مىشويم آن را تيره تر مىبينيم به گونه اى كه قلب از شدّت اندوه و تأسف مىخواهد بتركد. اين معاويه لعنة الله علیه است كه لشكريان جاهلى را بر ضدّ رسالت خدا رهبرى مىكند و اين اشعث و ديگر فرماندهان دنيا طلب كوفىاند كه به باطل معاويه گروييده اند و وعده هاى دروغين معاويه بيشتر از نصايح امام در آنان كارگر افتاده است. و اين ياران بزرگوار امامند كه شمارى از آنها مىميرند و گروهى ديگرشان در ميدان نبرد شهيد مىشوند و دسته اى ديگر با ترور از پاى در مىآيند. روزى سپرى نمىشود مگر آنكه اخبارى تأسف بار به آن حضرت مىرسيد.
تندروها بر او مىشورند و سپاه وى را به آشوب مىكشند. سپاه نيز از جنگ خسته و درمانده شده است. در حالى كه معاويه هر روز بر نيروى خويش مىافزايد و گروههاى جنگى كوچكى را پنهانى براى حمله به گوشه و كنار كشور گسيل مى دارد. در واقع وى با اين كار سنّتهاى جاهلى را كه خود بدانها وابسته بود، زنده مىكرد. او قبايل عربى و فرماندهان جاهلى را تشويق مىكرد تا دوباره به عادات پيشين و كارهاى گذشته خويش باز گردند.
معاويه لعنة الله علیه با سپاهى به فرماندهى بُسر بن ارطأة، يمن و حجاز را مورد حمله قرار داد. وى به بُسر فرمان داده بود كه در اين دو جا، ايجاد آشوب و بلوا كند و هواخواهان امام علیه السلام را بترساند.
همچنين وى سپاهى براى جنگ با مصريان به آن ديار روانه نمود و فرماندهى اين سپاه را بر عهده عمرو بن عاص نهاد كه او در ولايت مصر طمع بسته بود. عمرو در مصر دست به جنايتها و تباهی ها زد و والى امام علیه السلام بر آن شهر يعنى محمّد بن ابوبكر را كشت و پيكرش را مُثله كرد و سپس او را سوزانيد...
و هنگامى كه حضرت على عليه السلام، شمشير برنده ی خويش، مالک اشتر، را براى ولايت مصر برگزيد، معاويه او را در ميان راه مسموم كرد و به قتل رسانيد. خبر شهادت مالک بر امام علیه السلام بس گران بود، با قتل مالک آن حضرت، قهرمانى با ايمان و شجاع را از دست داد.
از اينها گذشته، اهل كوفه كه پيوسته در تفرقه و جدايى به سر مىبردند، سالهاى بسيار از ديدگاه هاى امام دور بودند. آن حضرت با كوچكترين امكاناتى همچون سخنان بليغ و نظريّات حكيمانه و خوب مطرح كردن مسأله جهاد در راه خدا و حفظ كرامت مردم و دستاوردهاى انقلاب، آنان را به هوشيارى و بيدارى فرا مىخواند. امّا جز پيشاهنگان آنان، كس به سخنان آن حضرت پاسخ مثبت نمىداد.
شايد هدف والاى امام علیه السلام از اين سخنان تحكيم پايه هاى ايمان در ميان اين پيشاهنگان، كه در واقع شيعيان مخلص و فداكار او به شمار مىآمدند، بود تا مگر بدين وسيله خط درخشان مكتب در ميان نسلهاىديگر امتداد يابد.
تفرقه كوفيان از حق خود و اتحاد شاميان بر باطلشان، قلب آن حضرت را واقعاً به درد آورده بود آن گونه كه آرزو مىكرد معاويه ده نفر از ياران او را بگيرد و در برابر، يكى از ياران خود را به وى بدهد. سرانجام آن حضرت آخرين تير خود را رها كرد و گفت:
« هشدار مىدهم كه من از عتاب و خطاب با شما خسته شده ام. پس به من بگوييد شما چكار مىكنيد؟ اگر مىخواهيد در ركاب من به سوى دشمن روانه شويد اين چيزى است كه من مىخواهم و دوست دارم و اگر در صدد چنين كارى نيستيد پس مرا از تصميم خود آگاه سازيد. به خدا سوگند اگر همه شما براى جنگ با دشمنان با من بيرون نياييد تا خداوند كه بهترين داوران است، ميان ما و آنان داورى نكند، بر شما نفرين مىكنم و خود به جنگ با دشمنانتان مىروم حتّى اگر تنها ده نفر مرا همراهى كنند».
«اوباشان شامى در يارى كردن ضلالت و گمراهى از شما پايدارترند و اتحاد آنان بر باطل خود از اتحاد شما بر هدايت و حقّتان بيشتر است پس درد و درمان شما چيست؟ آنان مانند شمايند و اگر تا روز قيامت با ايشان جنگ شود، از ميدان نمىگريزند».(88)
چون كوفيان ديدند كه آن حضرت قصد دارد همراه با شمارى اندک از ياران مخلص خود به جنگ روانه شود، به دعوت وى پاسخ گفتند و آماده رفتن به ميدان جنگ شدند. جنگجويان از شهر بيرون آمدند و به اردوگاه سپاه كوفه در نخيله وارد شدند. امام يكى از فرماندهان سپاه خود، موسوم به زياد بن حفصه را به سوى شام گسيل داشت. «زياد» طلايه داران سپاه را رهبرى مىكرد. آن حضرت در انتظار پايان يافتن ماه مبارک رمضان بود تا با ديگر سپاهيان خود به سوى شام حركت كند امّا تقدير در شب نوزدهم ماه مبارک رمضان، سرنوشت ديگرى براى او رقم زد.
-
ارکان هدايت ويــران شد
شب نوزدهم ماه مبارک رمضان، يكى از شبهايى كه احتمال مىرود شب قدر در همان شب واقع است. گفتگوهاى مردم در اين شب هر جا پيرامون جنگ و مسائل آن بود. چرا كه حضرت على عليه السلام روح جهاد و جنگاورى را در ميان آنان دميده و تحرک و فعاليّت در آنان اوج گرفته بود.
در گوشه اى از مسجد كوفه، عدّه اى از مصريان طبق معمول هر شب به نماز ايستاده بودند و اندكى آن طرفتر عدّه اى نيز با جديّت نماز مىخواندند. و گوشه اى از شهر خانه محقرى بود كه دختر امام علیه السلام، حضرت را به ميهمانى دعوت كرده بود. او هنگام افطار قرصى نان و ظرفى شير و اندكى نمک براى امام علیه السلام آورد. امّا آن حضرت فرمود تا شير را از سفره بردارد. آنگاه چند لقمه اى نان و نمک خورد و سپس براى خواندن نماز برخاست. او هر چند گاهى به آسمان مىنگريست و مىفرمود:
اين همان شب موعود است نه دروغ مىگويم و نه به من دروغ گفته شده است. آنگاه به سوى مسجد رفت و از همان درى كه اين مردان در پشت آن گرد آمده بودند، به درون مسجد رفت.
راوى مىگويد: اميرمؤمنان هنگام طلوع فجر بر آنان وارد شد و بانگ برداشت: نماز، نماز. پس از آن درخشش شمشيرى ديدم و شنيدم كسى مىگفت: حكم از آنِ خداست نه از آنِ تو اى على! سپس برق شمشير ديگرى را ديدم و شنيدم حضرت امام علی عليه السلام مىفرمود: اين مرد از دست شما نگريزد.
اشعث به ابن ملجم گفته بود: پيش از آنكه سپيده بدمد و شناخته شوى بايد حتماً خود را نجات دهى.(89)
چه كسانى در توطئه كشتن رهبر مسلمانان شركت داشتند؟
سه نفر در موسم حج گرد هم آمدند و قرار گذاشتند هر يک از آنان يكى از اين سه تن را، معاويه وعمرو بن عاص لعنة الله علیهما و حضرت على علیه السلام را، از پاى درآورند. آن كس كه قرار بود عمرو را بكشد موفق نشد زيرا در همان روز عمرو كس ديگرى را به جاى خود براى نماز فرستاده بود و آن مرد به جاى عمرو كشته شد. معاويه نيز از مرگ جان سالم به در برد زيرا شمشير بر رانش فرود آمد و زخمى نه چندان عميق بر جاى نهاد.
امّا ابن ملجم كه شمشيرش را به هزار درهم خريده و آن را با هزار درهم آغشته به زهر ساخته بود در تحقيق هدف خود به موفقيّت دست يافت. چنان كه به نظر مىرسد وى با جناح مخالف امام در كوفه، كه رهبرى آن را اشعث بر عهده داشت، برخورد مىكند. ابن اشعث كسى بود كه بر كشتگان خوارج اشک مىريخت، وى چندى قبل بر اميرمؤمنان وارد شده بود و امام با او به خاطر توطئه هاى مستمر وى بر ضدّاسلام به تندى برخورد كرده بود. وى امام را به كشتن تهديد كرد. يک بار امام علیه السلام در پاسخ به تهديد او فرمود:
« آيا مرا از مرگ مىترسانى و تهديدم مىكنى؟! به خدا سوگند من هرگز از آن باک ندارم كه با مرگ رو برو شوم يا مرگ با من رو برو گردد».(90)
علاوه بر ابن اشعث گروهى از ياران وى نيز همچون سبيب بن بجران، وردان بن مجالد در تحقّق اين جنايت دست داشتند.
از طريق ابن اشعث، مصالح خوارج كه از سرسخت ترين دشمنان معاويه بودند با مصالح معاويه گره خورد. معاويه اى كه از هجوم صاعقه وار سپاه اسلام بر خود بسيار مى ترسيد و همواره براى كشتن امام به كوفيان از دادن هيچ وعده اى دريغ نمىكرد. به همين علّت است كه ابوالاسود دوئلى پس از تحقّق اين جنايت به معاويه گفت:
« هان! به معاوية بن حرب بگوى كه چشمان سرزنشگران ما روشن مباد، آيا در ماه روزه ما را با كشتن بهترين همه مردم عزادار كرديد؟
بهترين كس را كه بر اسبان راهوار مىنشست و آنها را رام مىكرد و كشتی ها سوار مىشد، كشتيد، كسى را كه نعال مىپوشيد و آن را مىساخت و كسى كه سوره هاى قرآنى را مىخواند».(91)
پس از وقوع اين جنايت، امام علیه السلام را به خانه بردند و ابن ملجم را به محضرش حاضر كردند. پس آن حضرت فرمود:
« جان در برابر جان. اگر من مُردم او را بكشيد چنان كه مرا كشت و اگر زنده ماندم خود درباره او تصميم مىگيرم».
آنگاه افزود:
« اى فرزندان عبدالمطّلب! مبادا شما را ببينم كه خون مسلمانان را مىريزيد و مىگوييد اميرمؤمنان كشته شد. هان كه نبايد جز قاتل من كس ديگرى كشته شود».
يكى از پزشكان كوفه موسوم به اثير بن عمر بن هانى بر بالين امام علیه السلام حاضر شد و پس از معاينه به آن حضرت گفت: اى اميرمؤمنان! وصيّت كن كه دشمن خدا ضربتش را تا مغزت رسانيده است.
اصبغ بن نباته نقل مىكند: خدمت اميرمؤمنان علیه السلام رسيدم. او تكيه داده و بر سرش دستار زردى پيچيده بود. لكّه هاى خون از دستار به بيرون نفوذ كرده بود چهره آن حضرت به زردى مىزد به گونه اى كه معلوم نبود سيماى آن حضرت زردتر است يا عمامه اش؟ پس خم شدم و او را بوسيدم و گريستم. امام به من فرمود: اصبغ! گريه مكن كه جزاى اين به خدا بهشت است.
عرض كردم: فدايت شوم من نيک مىدانم كه تو به بهشت خواهى رفت امّا از اين كه تو را از دست مىدهم، مىگريم.(92)
ام كلثوم نيز پس از آن كه خبر مرگ امام علیه السلام را از زبان خود آن حضرت شنيد، گريست. پس امام به او فرمود:
«ام كلثوم مرا ميازار! اى كاش آنچه را كه من مىبينم تو هم مىديدى. فرشتگان هفت آسمان را مىبينم كه پشت يكديگر صف كشيده اند و پيامبران مىگويند: اى على بيا! آنچه پيش روى توست بسى بهتر از حالىاست كه تو در آنى».(93)
امام علیه السلام سه روز پس از اين ضربه زنده ماند امّا حالش روز به روز بدتر مىشد. تا آن كه شب بيست و يكم فرا رسيد. آن حضرت به امام حسن عليه السلام وصيّت كرد و به ديگر فرزندش امام حسين عليه السلام آخرين وصاياى خود را گفت آنگاه با خانواده خود وداع كرد و با اطمينان و آرامش فرشتگان پروردگارش را استقبال كرد و روح پاک آن حضرت از كالبدش بيرون رفت. با شهادت امام فرياد و شيون دختران و زنان آن حضرت بالا گرفت و كوفيان دانستند كه اميرمؤمنان به شهادت رسیده است. مردان و زنان عزادار فوج فوج به منزل آن حضرت مىرفتند. غوغاى عظيمى بر پا شده و كوفه به لرزه درآمده بود. اين روز همچون روز در رحلت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بود.
امام حسن و امام حسين علیهما السلام با هم پيكر امام علیه السلام را مىشستند و محمّد بن حنفيه بر روى بدن مبارک آن حضرت آب مىريخت. آنگاه با باقيمانده حنوط رسول خدا آن حضرت را حنوط كردند و در تابوتش گذاردند. امام حسن علیه السلام بر جنازه آن حضرت نماز خواند و او را شبانه تا پشت كوفه بردند و در نوبه در كنار ستون غريين، جايى كه هم اكنون آرامگاه آن حضرت است، به خاک سپردند.
محل آرامگاه آن حضرت، تا دوران امام رضا عليه السلام از ديده ها نهان بود. زيرا بيم آن مىرفت كه خوارج و بنى اميّه مرقد آن حضرت را مورد تهاجم خويش قرار دهند.
پس از شهادت امام علیه السلام، ابن ملجم كشته و به آتش سوزانده شد. بدينسان، با شهادت حضرت على عليه السلام صفحه اى درخشان از زندگى آن امام ورق خورد تا صفحات مجد و سرفرازى و فضايل وى تا پايان روزگار همچنان پرتو افشان بماند و پيروان خود را به هدايت و استقامت رهنمون شود. پس سلام خدا بر او باد آنگاه كه در كعبه پا به دنيا گذارد و آنگاه كه در محراب كوفه به خون غلطيد و هنگامى كه شهيد و شاهد بر ظلم ستمگران شد و وقتى عدالت و پرچم هدايت و منَار تقوا گشت. سلام خدا برا او باد هنگامى كه او را زنده برمىانگيزد تا او را ميزانى قرار دهد كه ميان بندگانش جدايى اندازد و تقسيم گر بهشت و دوزخ باشد.
و سلام بر راستكارانى كه در راه آن حضرت گام نهادند و درود بر پيروانش كه در راه عشق به او سختی هايى را تحمّل كردند كه كوههاى سر به فلک كشيده تاب تحمّل آنها را نداشتند.
-
ويژگيها و فضائل اميرمومنان علـــی عليه السلام
فضايل و مناقب امام علی علیه السلام همچون پرتو آفتاب، در همه جا جلوه گر است و به ما روشنايى و گرمى معنوى مىدهد. دانشمندان بزرگ مسلمان، علیرغم مذاهب مختلفى كه دارند، در بر شمردن فضايل آن حضرت با يكديگر به رقابت پرداخته اند. تا آنجا كه برخى از خوانندگان ساده لوح مىگويند:
« با اين وصف حضرت على عليه السلام برترين كس بوده است». اينان از اين نكته غافلند كه امام نشانه صدق رسالت پيامبر اكرم، و آينه صاف و بىزنگارى است كه در آن سيماى مربى و سرورش، محمّد صلى الله عليه و آله و سلم، متجلّى است. تا آنجا كه خود فرمود:
« من بنده اى از بندگان محمّد هستم»
در واقع پافشارى اصحاب پيامبر و تابعان و صديقان مسلمان بر نشر فضايل امام على علیه السلام خود نوعى مبارزه عليه خط گمراهى بود كه بر مسلمانان مسلط شده بود و براى از ميان بردن نشانه ها و شاخصه اى حق به سختى تلاش مىكرد. بدين گونه است كه فضايل اميرمؤمنان از آمار و شمارش بيرون است.
امّا بر ماست كه فضايل آن حضرت را جداى از يكديگر ننگريم كه اين خود مانند آن است كه گلى را بدون توجّه به گلبرگ هاى آن مورد مشاهده قرار دهيم.
وقتى ما از زهد سخن مىگوييم، گوشه گيرى مرتاضان و پارسايى فراريان از زندگى را به ياد مىآوريم. و چون از علم سخن مىگوييم به ياد كسانى مىافتيم كه در كتابخانه ها يا آزمايشگاه هاى خود به كار تحقيق و مطالعه مشغولند و مسئوليّت ديگرى ندارند و خود را درگير مبارزات و مجاهدت ها نمىكنند.
و چون از بخشندگى و كرم سخن به ميان آوريم، ياد پادشاهى در ذهن ما زنده مىشود كه هداياى گزافى به دور و بريهاى خود مىبخشيد و بدين وسيله آنها را كم كم به فساد و تباهى مىكشاند و به واسطه اين بذل و بخشش ها حكومت خود را از هر گونه تعرضى در امان مىداشت.
و چون از صفت شجاعت سخن برانيم، تصوير قهرمانان ميدانهاى جنگ را كه خویشان كشت و كشتار و وظيفه شان ريختن خون ديگران بود، به خاطر مىآوريم.
امّا اميرمؤمنان حضرت على عليه السلام غير از تمام اينها بود. زيرا صفات او، نمودهايى از روح معنوى وى به شمار مىآمد. همان گونه كه اگر يک نور بر شيشه هاى رنگى بتابد، رنگهاى گوناگونى از خود نمودار مىسازد، نور توحيد نيز در ژرفاى وجود امام علیه السلام از خود صفات و ويژگيهاى مختلفى بر جاى گذارده بود به گونه اى كه برترين صفات و عظيم ترين آيات حق در آن حضرت متجلّى گشته بود.
هنگامى كه خداوند بر قلبى سليم تجلّى مىكند، آن را با قول ثابت استوار مىسازد و از نور عزت خويش سرشارش مىگرداند و صاحب آن قلب را بخشنده و دادگر و دلير و مهربان و دانا و مسئول و زاهد و فعّال و گريان در تاريكى شب و جنگنده در روز مىسازد.
شاعرى درباره امام علی علیه السلام سروده است:
در ويژگيهاى صفات تو، اضداد جمع شده است و از اين رو همتايان براى تو سر فرود آورده اند. ما مىگوييم اين ويژگيها، صفات حُسنايى است كه برخى از آنها برخى ديگر را پيروى مىكنند. اين صفات عبارتند از: عشق و راستى و امانت كه معرفت خداوند آنها را جمع كرده و ساير فضايل خير از آن سر چشمه گرفته است.
آن حضرت براى خداى سبحان زيست كه او خداى را شناخته و در راه او دليريها از خود نشان داده بود. او به عظمت كردگارش يقين داشت. آيا مگر آن حضرت درباره مؤمنان، كه خود امير و سرور آنان بود، نفرمود:
« آفريدگار در جانهايشان بزرگى يافته و غير از خداوند در چشمانش كوچک شده است». او مرگ را كوچک مىشمرد زيرا ديدار پروردگارش را دوست مىداشت. در حق رعيت به عدل و داد رفتار مىكرد زيرا از پرده هاى ماديّت فراتر آمده و قدم به كُنه حقايق نهاده بود. تمام امتيازات و برتريهاى ظاهرى را از ميان برد و با فشارى كه او را بدان فرا مىخواند، به مبارزه و رويارويى برخاست».
در دنيا زهد را پيشه خود ساخته بود زيـرا حقيقت دنيا را به خوبى مىشناخت و پيش از آنكه اعضاء و جوارحش در بهره بردارى از دنيا، روزه اختيار كنند روحش از دنيا كناره گرفته و دنيا را سه طلاقه كرده بود و به او مىگفت:
« اى دنيا، اى دنيا!! از من در گذر كه تو را سه طلاقه كرده ام و در آن بازگشتى نيست».(94)
عبادت، جسم او را تحليل برده بود كه او در عبارت به ديدار محبوب بزرگوارش مىشتافت. او همواره پروردگارش را ياد مىكرد و قلبش به مناجات با او آباد بود. فضايل ديگر آن حضرت نيز جويبارهايى بودند كه از چشمه سار ايمان و معرفت و يقين نشأت مىگرفتند.
اجازه دهيد درباره عبادت امام علیه السلام، به نقل تعدادى از روايات بپردازيم باشد كه پيشوايمان را بيشتر بشناسيم و با شناخت او به پروردگار خود نزديكتر شويم.
روزى ابودرداء در ميان ياران پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ماجرايى در اين خصوص نقل كرد و از گوشه اى از عبادت شبانه حضرت على علیه السلام كه خود شاهد آن بود، سخن گفت.
از هشام بن عروة از پدرش عروة بن زبير نقل شده است كه گفت: ما همراه با عدّه اى در مسجد رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم نشسته بوديم و از شجاعت هاى اهل بدر و نيز از بيعت رضوان ياد مىكرديم و سخن مىگفتيم، ابودرداء گفت: اى جماعت! آيا شما را به كم مالترين مردم و خداترس ترين و كوشاترين ايشان در عبادت خبر دهم؟! گفتند: او كيست؟ ابودرداء گفت: اميرمؤمنان على بن ابىطالب عليه السلام.
راوى مىگويد: به خدا در ميان حاضران مجلس كسى نبود جز آنكه چهره از ابودرداء برگرفت. آنگاه مردى از انصار خطاب به او گفت: اىعويمر سخنى گفتى كه هيچ يک از حاضران در مجلس با آن موافقت نشان ندادند! ابودرداء گفت: اى مردم! من چيزى را كه خود ديده ام باز مىگويم شما نيز آنچه را كه ديده ايد باز گوييد. على بن ابىطالب را در بيابانهاى نجار ديدم كه از همراهان خويش كناره گرفته و از كسانى كه به دنبالش مىآمدند، خود را نهان داشته و در پشت انبوه درختان نخل خود را پنهان كرده بود. من على را گم كرده بودم و به نظر آمد كه از من بسيار دور شده است. با خود گفتم: او اكنون به منزل خويش رسيده است. امّا ناگهان صدايى حزين و آوازى تأثرآور به گوشم خورد كه مىگفت:
« معبودا چه بسيار گناهان هلاک كننده اى كه در انتقام جستن از آنها بردبارى پيشه كردى و چه بسيار بى پردگيها كه تو با كرم خويشتن از آشكار شدن آنها جلوگيرى كردى. خدايا! اگر زندگىام در نافرمانى تو طولانى شد و گناهانم در صحيفه ها فزونى يافت امّا من به جز به آمرزش تو اميدوار نيستم و به غير از رضوان تو به چيز ديگرى اميد ندارم».
اين صدا مرا به خود مشغول كرد و ردّ پاها را گرفتم و رفتم. ناگهان چشمم به على بن ابىطالب افتاد. خود را مخفى كردم و از حركت باز ايستادم. آن حضرت در دل شب دو ركعت نماز گزارد و آنگاه به دعا و گريه و زارى و ناله پرداخت. از جمله مناجاتهايى كه مىكرد اين بود كه مىگفت:
« معبودا! در عفو تو مىانديشم پس گناهم بر من سبک مىشود آنگاه درباره سخت گرفتنت فكر مىكنم پس مصيبتم بر من گران مىآيد».
آنگاه گفت:
« آه اگر در صحيفه ها گناهى را بخوانم كه خود آن را فراموش كرده ام امّا تو آن را گرد آورده باشى! پس مىگويى: او را بگيريد. پس واى بر گرفتارى كه خانواده اش او را نتوانند نجات بخشند و قبيله اش او را سودى ندهند و كروبيان بدو رحمت نياورند».
آنگاه گفت:
« واى از آتشى كه احشا و امعا را مىسوزاند! واى از آتشى كه پوست را مىكند! واى از سوزانندگى پاره هاى آتش!»
ابودرداء گفت: سپس آن حضرت بسيار گريست. پس از مدّتى ديگر نه صدايى از او به گوش مىرسيد و نه جنبشى از او ديده مىشد. با خود گفتم: حتماً به خاطر شب زنده دارى، خواب بر او چيره شده است. بايد او را براى نماز صبح بيدار كنم. بر بالين او رفتم آن حضرت مانند يک قطعه چوب خشک بر زمين افتاده بود. تكانش دادم امّا هيچ جنبشى نكرد، صدايش زدم امّا پاسخى نداد. گفتم: انا للَّه و انا اليه راجعون. به خدا كه على بن ابىطالب مُرد. ابودرداء در ادامه گفتار خود افزود: به سرعت به خانه على روانه شدم و اين خبر را به اطلاع آنان رساندم.
فاطمه گفت: اى ابودرداء! داستان چيست؟ پس من آنچه را كه ديده بودم براى او باز گفتم. او فرمود:
« اى ابودرداء به خدا سوگند اين بى هوشى است كه در اثر ترس از خدا بر او عارض شده است». آنگاه با ظرف آبى بر بالين حضرت على عليه السلام آمدند و آب بر چهره اش پاشيدند. آن حضرت به هوش آمد و به من كه مىگريستم نگاهىكرد و گفت: اى ابودرداء چرا گريه مىكنى؟! گفتم: به خاطر كارى كه در حقّ خودت روا مىدارى گريه مىكنم. پس آن حضرت فرمود:
« اى ابودرداء! چگونه است هنگامى كه مرا ببينى كه به پس دادن حساب فرا خوانده شده ام در روزى كه گناهكاران به عذاب الهى يقين آورده اند و فرشتگان سختگير و مأمورانى تندخو دور و برم را احاطه كرده اند. پس در پيشگاه خداوند جبّار حاضر مىشوم در حالى كه دوستانم مرا رها ساخته و اهل دنيا به من رحم آورده اند. امّا بيشترين رحمت را وقتى مىخواهم كه در برابر خدايى كه هيچ چيز از نگاه او پنهان نيست، قرار گرفته ام. ابودرداء گفت: به خدا سوگند چنين عبادتى را از هيچ يک از اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نديدم».(95)
از آنجا كه آن حضرت، به پروردگارش بسيار عشق مىورزيد و به او مأنوس بود و اشتياقى وافر به وى داشت بسيار هم به ديدار پروردگارش مشتاق بود و هيچ گاه از مرگ باک نداشت.
در حديثى آمده است كه آن حضرت در جنگ صفين با غلاله(96) در ميدان نبرد حضور مىيافت. امام حسن علیه السلام به آن حضرت گفت: اين لباس جنگ نيست! اميرمؤمنان در پاسخ به او گفت: فرزندم! پدرت نمىترسد كه مرگ به او روى آورد يا آنكه او خود به استقبال مرگ رود.
هنگامى هم كه ابن ملجم لعنة الله علیه، آن حضرت را مضروب ساخت، وى دستهايش را به آسمان بلند كرد و فرياد زد: به خداى كعبه رستگار شدم.
آيا مگر آن حضرت نبود كه پيوسته از خداوند طلب شهادت مىكرد؟ چه بسيار انتظار مىكشيد تا تيره روزترين كس، محاسن او را به خون سرش رنگين سازد. امام عليه السلام شهادت را والاترين راهها به سوى خدا و ديدار او مىدانست و چنانچه خداوند توفيق شهادت را به بنده اى ارزانى دارد، نعمت قابل ستايشى را به او عطا كرده است. وقتى آيه زير نازل شد كه:
« أَحَسِبَ النَّاسُ أَن يُتْرَكُوا أَن يَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لَا يُفْتَنُونَ»(97).
« الم. آيا مردم پنداشتند همين كه گفتند ايمان آورديم رها مىشوند و آنان را نمىآزماييم»
امام علیه السلام فرمود:
دانستم هنگامى كه رسول خدا در ميان ماست، امواج فتنه ما را فرو نمىگيرد. پس به رسول خدا عرض كردم:
اين فتنه اى كه خداوند در اين آيه تو را از آن خبر داده چيست؟ فرمود:
« اى على! اين امّت پس از من به فتنه دچار آيند».
پرسيدم: اى رسول خدا! آيا مگر در جنگ احد كه تعدادى از مسلمانان به شهادت رسيدند و من به فيض شهادت نائل نيامدم و بسيار بر من گران آمد، نفرمودى: شاد باش كه بعداً به شهادت خواهى رسيد؟ آن حضرت به من پاسخ داد:
« آرى، شهادت تو همان هنگام است، تو تا آن هنگام چگونه صبر خواهى كرد؟» گفتم: « اى رسول خدا! اين ديگر از موارد صبر نيست بلكه از موارد مژده و سپاس گزارى است».(98)
-
عشق به خدا برتر از هر پيوند
عشق فراوان اميرمؤمنان او را برتر از هر پيوند مادى و تمام فشارهاى اجتماعى و مصلحت هاى فانى دنيوى قرار داده بود.
آن حضرت، هنگامى كه درباره اسباب يارى خداوند نسبت به مسلمانان سخن مىگفت، بارزترين و بزرگترين آنها را، برترى آنان از محدوده پيوندهاى خويشاوندى و تمسّک ايشان به ارزشهاى حقيقى قلمداد مىكرد و مىفرمود:
« ما در ركاب رسول خدا بوديم و قتل و كشتار ميان پدران و فرزندان و برادران و خويشان دور مىزد و در هر مصيبت و سختى جز رسوخ ايمان و پافشارى بر حق بهره نمىگرفتيم»(99)
در تاريخ است كه اميرمؤمنان در جنگ بدر، برادرش عقيل را كه در لشكرگاه دشمن در بند گرفتار شده بود، ديد امّا اعتنايى به او نكرد. عقيل بانگ برداشت كه:
اى على تو مرا ديدى امّا به عمد روى از من برگرداندى.
پس على به سوى پيامبر رفت و گفت:
« اى رسول خدا درباره ابويزيد (عقيل) كه دستانش را با بند به گردنش بسته اند چه اجازه اى مىدهيد؟»
پيامبر فرمود:
« او را به سوى ما آر».(100)
موضع آن حضرت در برابر خواهرش ام هانى در روز فتح مكّه نيز چنين بود. چنان كه تاريخ مىگويد ام هانى شمارى از مردان قريش را در خانه خويش پناه داده بود. امّا امام علیه السلام تا زمانى كه پيامبر پناهندگى آن عدّه را تأييد و امضاء نكرده بود، نپذيرفت.(101)
از اينجاست كه آن حضرت همواره در مكانى بالاتر از عوامل و نيروهاى فشار سير مىكرد و مردم نيز به خوبى اين خصيصه او را دريافته بودند. از اين رو مصلحت طلبان و نيروهاى فشار اجتماعى بر ضدّ آن حضرت همدست شدند. حضرت فاطمه زهراء عليها السلام نيز به اين نكته در خطبه اى اشاره كرده و فرموده است:
« چه انگيزه اى است كه آنان از ابوالحسن به انتقام جويى پرداختند؟ به خدا آنان به خاطر استوارى شمشيرش و ثابت قدمى و دلاورى و سختگريش در راه خدا، با وى به كينه توزى برخاسته اند».(102)
دشمنان امام علیه السلام، دريافته بودند كه آن حضرت در امورى كه به پروردگارش مربوط است، به هيچ وجه ترسو و سازشكار نيست. مدارک و شواهد تاريخى نيز گواه اين مدّعاست. يكى از اين موارد هنگامى است كه عبدالرحمن بن عوف دست خود را به سوى حضرت امیرالمومنین على عليه السلام دراز كرد تا با وى بيعت كند به اين شرط كه امام علیه السلام بر طبق كتاب خدا و سنّت پيامبر و سيره ی ابوبكر و عمر لعنة الله علیهما، رفتار كند. امّا آن حضرت، شرايط عبدالرحمن را نپذيرفت و تنها قول داد كه بر طبق كتاب خدا و سنّت پيامبر عمل كند و هيچ نترسيد كه با اين سخن خلافت را با تمام عظمت و جلالش از دست دهد.
آرى ديدگاه او نسبت به حكومت همواره بر محور مصلحت دين دور مىزد. هم اوست كه روزى به ابن عبّاس، كه از وى خواسته بود در استقبال از ميهمانان بشتابد، در حالى كه داشت كفش خويش را تعمير مىكرد گفت: اى ابن عبّاس! اين كفش در نظر شما چقدر مىارزد؟ ابن عبّاس پاسخ داد: يک درهم يا كمتر. امام علیه السلام فرمود:
« امارت بر شما در نظر من كم بهاتر از ارزش اين كفش است مگر آنكه به وسيله آن حقى را بر پاى دارم يا باطلى را دفع كنم».
آيا مگر آن حضرت نبود كه ابقاى معاويه لعنة الله علیه بر شام را حتّى براى مدّتى كه طى آن بتواند، حكومت خويش را قوام بخشد و آنگاه او را بر كنار كند، رد كرد؟ چرا؟ چون او خيانت و ناجوانمردى را مطرود مىدانست. و روزى خود در اين باره فرمود:
« معاويه از من زيرک تر نيست. بلكه او خيانت روا مىدارد و مرتكب فجور مىشود و اگر خيانت و نيرنگ نكوهيده نبود، من خود زيركترين مردم بودم».(103)
تاريخ روايت مىكند كه تمام كسانى كه نخست از طرفداران امام علـــی علیه السلام بودند و سپس به معاويه لعنة الله علیه پيوستند همگى از عدالت آن حضرت گريختند و به دوستى و هواخواهى معاويه متمايل شدند. اينان كسانى بودند كه در روزگار خليفه سوّم به ثروت هاى هنگفتى دست يافته و از حسابرسى حضرت امام على عليه السلام درباره ی ثروت هايشان هراسان بودند. اينان ثروت هاى مسلمانان را از بيت المال صاحب شده بودند و مىخواستند همه چيز از آنِ خود ايشان باشد. آنها تصوّر مىكردند كه جامعه ی اسلامى نيز همچون جامعه ی جاهلى است كه در آن قوى و عزيز، ضعيف و ذليل را ببلعد و اين شعار امام علیه السلام را آنان هيچ گاه نپسنديدند كه فرمود:
« ذليل نزد من عزيز است تا گاهى كه حق او را باز ستانم و قوى نزد من ضعيف است تا آن هنگام كه حقى را از او بگيرم».(104)
اين عدّه، كسانى بودند كه گناهان سزاوار مجازات، مرتكب مىشدند. كسانى كه همواره در پى يافتن تسامح در دين خدا بودند تا به وسيله آن بتوانند مرتكب برخى از گناهان، همچون بر پا كردن محافل هرزگى و شرابخوارى شوند.
اينان كسانى بودند كه از امام علیه السلام مىگريختند و به معاويه لعنة الله علیه مىپيوستند. امام علیه السلام غم آنان را مىخورد، زيرا مىديد كه آنان از نور به ظلمت و از عدالت فراگير وى به جامعه ی فانى و ناپايدار ظلم مىگريزند.
امّا آن حضرت براى به دست آوردن دل آنان، هيچ گاه سياست و رويّه خويش را تغيير نداد. تاريخ، صدها حادثه در خود ضبط كرده كه همگى حاكى از اين روحيه استوار حضرت على عليه السلام است. روحيه اى كه طوفان فشارهاى اجتماعى در برابر آن متوقف مىشدند. سدّ خلل ناپذيرى كه امواج آشوب و وحشت در برابر آن از حركت باز مىايستادند.
بگذار اينان به گرد معاويه لعنة الله علیه حلقه بزنند و پس از وى اطراف يزيد و ديگر فرمانروايان بنى اميّه لعنة الله علیهم را بگيرند. بگذار اينان هزار ماه صداى خود را به سبّ على (نستجیر بالله)و فرزندانش بلند كنند كه حق برتر از همه و خداوند بزرگتر از هر كس و هر چيز است و امام علیه السلام نيز در حالى كه به پاداش پروردگارش مىانديشد، صبر و شكيبایی در پيش مىگيرد.
يک بار آن حضرت فرمود:
« گمان كردم فرمانروايان در حقّ مردم ستم مىكنند امّا ديدم كه مردم به حق آنان ستم روا مىدارند». آرى نبود آگاهى و كثرت نيروهاى عافيت طلب، علت ظلم آنان به حضرت اميرمؤمنان علی عليه السلام بود. آن حضرت در صدد ايجاد جامعه اى بر اساس قانون بود در حالى كه مردم به هرج و مرج و آشفتگى تمايل نشان مىدادند. آنان دوست داشتند قانون درباره ی ديگران اعمال شود امّا در خصوص خود آنان، ديگران به ميانجیگری و شفاعت برخيزند!
روزى امام علیه السلام يكى از مردان بنى اسد را به دليل ارتكاب جرمى دستگير كرد. خويشان و اقوام آن مرد جمع شدند تا درباره او با حضرت سخن گويند. آنان همچنين از امام حسن علیه السلام خواستند كه با ايشان همراه شود.
امام حسن علیه السلام فرمود: خود به نزد او رويد كه وى به شما آگاهتر است. آنان به نزد حضرت مولا اميرمؤمنان رفتند و خواسته ی خود را با ایشان در ميان گذاردند.
امام علیه السلام به ايشان فرمود:
از چيزى كه در اختيار دارم بى آنكه از من بخواهيد به شما مىدهم. آن جماعت از نزد آن حضرت بيرون آمدند و تصوّر كردند كه به خواسته خود رسيده اند. پس امام حسن علیه السلام از چگونگى كار آنان پرسيد. گفتند: ما با بهترين موفقيّت بازگشتيم. آنگاه سخن امام علیه السلام را براى فرزندش حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام بازگفتند.
امام حسن علیه السلام گفت: چه مىكنيد هنگامى كه على، دوست شما را تازيانه زند؟ اين خبر را به امام علیه السلام رساندند. آن حضرت هم، آن مرد مجرم را بيرون آورد و حدّش زد و سپس فرمود:
« به خدا سوگند من مالک و اختياردار اين امر نيستم».
انگيزه اين امر در ماجراى ديگرى كه تاريخ نقل كرده، بيان شده است. داستان از اين قرار بود كه معاويه لعنة الله علیه مطّلع شد شاعرى از ياران امام علیه السلام به نام نجاشى، زبان به هجو او گشوده است. گويى معاويه لعنة الله علیه مىدانست كه اين مرد اهل ميگسارى است. از اين رو جماعتى را برانگيخت تا در پيشگاه امام علیه السلام به باده گسارى آن مرد شهادت دهند. در پى شهادت اين عده، امام علیه السلام نجاشى را دستگير كرد و او را حد زد.
عدّه اى از اين اقدام امام علیه السلام خشمگين شدند. طارق بن عبداللَّه فهدى نيز از جمله ناراضيان بود. پس به امام عرض كرد:
اى اميرمؤمنان چگونه است كه ما مىبينيم نافرمانان و فرمانبرداران و اهل تفرقه و اهل جماعت، نزد صاحبان عقل و معادن فضل در مجازات يكسانند؟! تا جايى كه عمل تو با برادرم حارث (نجاشى) موجب شد تا دلهاى ما از خشم لبريز و كار ما پريشان و ما را به راهى بكشاند كه عاقبت راهيان آن آتش دوزخ باشد. (مقصود آن است كه ما را به پيروى از معاويه لعنة الله علیه وامىدارد).
حضرت على عليه السلام در پاسخ به او گفت: « اين امر جز بر فروتنان، گران است. اى برادر بنى فهد! آيا نجاشى غير از مسلمانى است كه حرمتى از حرمت هاى الهى را دريده است؟ پس ما بر او حد جارى كرديم تا موجب پاكى و تطهير او شود.
اى برادر بنى فهد! هر كس مرتكب گناهى شود كه بر او اقامه حد واجب باشد و او را حد زنند، اين حد كفّاره ی گناه اوست.
اى برادر بنى فهد! خداوند عزّوجلّدر كتاب بزرگش، قرآن؛ مىفرمايد:
« و البته نبايد عداوت گروهى شما را بر آن دارد كه از طريق عدل بيرون رويد. عدالت كنيد كه آن به تقوا نزديكتر است».(105)
ديدگاه آن حضرت به عدل و برابرى ملهم از مركز وحى و روح مكتب بود. اين ديدگاه ها در مواضع آن حضرت و نيز در تربيت كارگزارانش بازتاب يافته است. آنچه ذيلاً مىآيد سفارش هاى آن حضرت به مالک اشتر، عامل وى بر مصر، است كه در آن خطاب به وى مىفرمايد:
« با خدا به انصاف رفتار كن و از جانب خود و خويشان نزديک و هر رعيّتى كه دوستش مىدارى درباره مردم، انصاف را از دست مده كه اگر چنين نكنى ستم كرده اى و كسى كه با بندگان خدا ستم كند، خداوند به جاى بندگانش با او دشمن باشد. و خدا با هر كه به دشمنى برخيزد برهان و دليلش را نادرست و سبک گرداند و آن كس در جنگ با خداست تا اينكه دست كشد و توبه و بازگشت كند و تغيير نعمت خداوند و زود به خشم آوردن او را هيچ چيز مؤثرتر از ستمگرى نيست. زيرا خدا دعاى ستمديدگان را شنوا و در كمين ستمكاران است».
آنگاه امام علیه السلام، او را از دوستى با خاصّه يعنى اشراف و رؤسـا بر حذر مىدارد و مىگويد:
« بايد بهترين كار در نزد تو ميانه روى در حق و همگانى كردن آن در برابرى و كامل ترين آن در جلب رضايت عامّه باشد. زيرا خشم توده مردم، رضا و خشنودى خاصه را باطل مىسازد و خشم چند تن در برابر خشنودى همگان اهمّيت ندارد».(106)
-
کرامت های امام علی عليه السلام از زبان پيامبر صلی الله عليه و آله و سلم
دهها جلد كتاب گنجايش آن را ندارد تا زندگى امامى را كه وحى در جاى جاى حيات او نمودار است، توصيف كند. امامى كه آيت بزرگ رسالت الهى و شاهد حقيقى نبوّت آخرين پيامبر محسوب مىشد. حال كه زبان نمی تواند بيانگر درياى بى كرانه فضايل و كرامت هاى حضرت امیرالمومنین على عليه السلام باشد، تنها ذكر قطره هايى از اين دريا كافى است كه خود مىتواند چشمه سارى بزرگ براى ما باشد.
شايد برخى از شنيدن فضايل امام علیه السلام از زبان پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم دچار حيرت و تعجّب شوند. چرا كه اينان حكمت آفرينش را به خوبى درنيافته و در چهارچوب نگرشهاى قرآنى به نيكى نينديشيده اند. امّا اگر به آسمانها و زمين و ويژگيهاى آنها به عنوان آفريده هاى خداوند بنگرند و دريابند كه خداوند آنها را مسخّر انسان ساخته و انسان را بر بسيارى از مخلوقاتش برترى بخشيده و فرزندان آدم را به خاطر بندگى او بزرگ داشته و بهترين كس در نزد خود را با تقواترين آنان قرار داده است، آنگاه مىتوانند كرامت هاى اولياى خدا را دريابند و بدانها اعتراف كنند.
امّا اگر با ديدگاه هاى مادّى به انسان بنگرند، طبيعى است كه نمىتوانند حتّى يكى از اين كرامت ها را تصديق كنند. حتّى اين امر به كمکوحى كه يكى از كرامت هاى الهى است كه خداوند به انسان ارزانى داشته و رمز برترى او بر ساير مخلوقاتش به شمار مىآيد و كليد تسخير اشياء به وسيله او محسوب مىشود، امكان ناپذير مىنمايد.
اينک با هم برخى از كرامت هاى اميرمؤمنان را از نظر مىگذرانيم و يادآور مىشويم كه دشواريها و سختيهايى كه آن امام علیه السلام در طول زندگى خود متحمّل آنها شد قلّه ی بلند براى رسيدن به پروردگار پاكش و وسيله اى براى نزديک ساختن او به خشنودى خدايش بود.
-
.
فضائل حضرت علی عليه السلام از زبان پيامبر صلی الله عليه و آله و سلم
سلمة بن قيس از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم روايت كرده است كه فرمود:
« على در آسمان هفتم است چونان خورشيد روز در زمين. و در آسمان دنياست چونان ماه شب در زمين. خداوند از فضل خود پاداشى به على داده كه اگر آن را ميان زمينيان تقسيم كنند براى همه آنان كافى خواهد بود و چنان دركى به على عنايت كرده كه اگر آن را ميان ساكنان زمين پخش كنند به همه آنها خواهد رسيد. نرمى او به نرمى لوط و خوى او به خوى يحيى و زهد او به زهد ايوب و بخشندگیش به بخشندگى ابراهيم و شادیش به شادى سليمان بن داوود و نيرويش به نيروى داوود شباهت دارد.
او را نامى است كه بر هر پرده اى در بهشت نگاشته شده است، پروردگارم اين نويد را به من داده است و اين بشارت براى على در نزد من است. على در نزد حق محمود و در نزد فرشتگان پاک است. او از ياران خاص و خالص و نزديک و چراغ و بهشت و رفيق من است. پروردگارم مرا به او مأنوس كرده است. پس، از پروردگارم خواسته ام كه او را پيش از من نميراند و نيز از حضرتش درخواستم كه او را شهيد بميراند.
به بهشت قدم نهادم و ديدم كه شمار حوريان على بيشتر از برگ درخت و قصرهايى كه براى او بنا شده چون شمار افراد بشر است.
على از من و من از اويم. هر كه ولايت على را پذيرفت، ولايت مرا پذيرفته است.
عشق به على نعمت و پيروى از او فضليت است. فرشتگان به او نزديک و جن هاى نيكوكار گرد او را فرا گرفته اند. پس از من كسى گرامى تر از او در عزّت و افتخار و آيين بر زمين گام نمىنهد. او خشن و بى بند و بار و لجوج نــبود. زمين او را حمل كرد و گرامىاش داشت. پس از من از شكم هيچ زنى، كسى به بزرگى او زاده نشد. در منزلى فرود نيامد مگر آنكه خجسته و فرخنده بود.
خداوند حكمت را بر وى فرو فرستاد و جامه فهم بر او پوشانيد. فرشتگان با وى همنشين بودند كه او نمىديدشان و اگر قرار بود پس از من به كسى وحى شود به على وحى مىشد. خداوند مجالس را به على مىآراست و لشكرها را بدو گرامى مىداشت. شهرها را بدو رونق مىبخشيد و سپاهيان را به واسطه او عزّت ارزانى مىداشت. مَثَل او همچون خانه خداست كه زيارت مىشود امّا زيارت نمىكند و مَثَل او مانند ماه است كه چون تابش گيرد، سياهى را به نور خويش روشن مىكند و مَثَل او چونان خورشيد است كه چون بتابد دنيا را پر فروغ گرداند. خداوند او را در قرآنش توصيف كرده و به آياتش ستوده است. در قرآن آثار منزلتهايش بيان شده است. پس او به گاه زنده بودن بزرگوار و به گاه مرگ شهيد است».(107)
ابوذر غفارى گويد: روزى از روزها در برابر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم، نشسته بوديم. آن حضرت براى سپاس از خدا به نماز برخاست و ركوع و سجود به جاى آورد. آنگاه گفت:
« اى جندب! هر كه خواهد به علم آدم و فهم نوح و دوستى ابراهيم و مناجات موسى و عبادت عيسى و صبر و ابتلاى ايوب بنگرد بايد به اين كس كه مىآيد نظر كند. او چون مهر و ماه روان و اختر درخشان است. دلاورترين مردم است و بخشنده ترين آنان. پس نفرين خدا و فرشتگان و تمام مردم بر دشمن او باد».
ابوذر گويد: مردم پس از شنيدن سخنان رسول خدا به كسى كه مىآمد روى كردند تا بينند چه كسى است؟ ناگهان ديدند كه او حضرت مولا على بن ابىطالب علیه السلام است.(108)
در كتاب خطيب خوارزمى و نيز در كتاب ابوعبداللَّه نطنزى آمده است كه ابوعبيد دوست سليمان بن عبدالملک گفت: به عمر بن عبدالعزيز خبر دادند كه گروهى، حضرت على بن ابىطالب علیه السلام را ناسزا گفته اند. عمر بن عبدالعزيز بر فراز منبر رفت و گفت: غزال بن مالک غفارى از ام سلمه برايم نقل كرد كه گفت: روزى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نزد من بود كه جبرئيل به حضور او آمد و پيامبر را صدا كرد. آن حضرت لبخندى زد. چون جبرئيل از نزدش رفت پرسيدم: چرا خنديدى؟ فرمود:
« جبرئيل به من خبر داد به على كه مشغول چرانيدن شترانش بوده برخورد كرده است. امّا على خفته بود و قسمتى از بدنش پيدا بود. جبرئيل گفت: من نيز دو جامه اش را بر وى افكندم. اينک من خنكى ايمان او را كه تا قلبم رسيده، احساس مىكنم».
در روايت اصبغ آمده است كه امام علی علیه السلام به تنهايى از مدينه بيرون رفت. هفت روز سپرى شد و على باز نيامد. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را ديدند كه مىگريست و مىفرمود:
« خدايا على نور چشمم، قوّت زانويم و پسر عمويم و زداينده ی اندوه از سيماى مرا به سويم باز گردان». آنگاه براى هر كسى كه خبر حضرت على علیه السلام را به او برساند، بهشت را تضمين كرد. مردم بر مركبهاى خود سوار شدند و در پى امام علیه السلام روانه شدند. سرانجام فضل بن عبّاس، او را يافت و مژده آمدنش را به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم رساند.
پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم به استقبال حضرت على علیه السلام شتافت. چپ و راست و سر و بدن آن حضرت را وارسى كرد. من عرض كردم: على را چنان وارسى مىكنى كه گويى به جنگ رفته است؟ پس پيامبر گفت: جبرئيل به من خبر داد كه گروهى از مشركان شام آهنگ تو را كرده بودند پس على را به تنهايى به سوى ايشان روانه كن. پس جبرئيل به هزار فرشته و ميكائيل نيز با هزار فرشته با على خارج شدند و ملک الموت را ديدم كه در پشت على جنگ مىكرد.
در اربعين خطيب و شرح ابن فياض و اخبار ابو رافع در ضمن روايتى طولانى از حذيفه يمانى نقل شده است كه:
اميرمؤمنان بر رسول خدا كه بيمار بود، وارد شد. سر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم درد امان مردى خوش اخلاق بود و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم هم به خواب فرو رفته بود. آن مرد گفت: به پسر عمويت نزديک شو كه تو سزاوارتر از منى. پس على سر پيامبر را به دامان گرفت. چون پيامبر بيدار شد سراغ آن مرد را گرفت، امام گفت: او چنين و چنان بود. آنگاه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم گفت: او جبرئيل بوده است. با من سخن مىگفت تا دردم سبک شود.
در خبرى ديگر است كه جبرئيل به پيامبر ديكته مىكرد پس آن حضرت برخاست و به على دستور داد تا وحى را بنويسد.
محمّد بن عمرو به اسناد خود از جابر بن عبداللَّه نقل كرده است كه گفت: رسول خدا فرمود:
هيچ قومى از مشركان مرا نافرمانى نكردند مگر آنكه تيرى الهى به سوى آنان انداختم پرسيدند: اى رسول خدا تير الهى چيست؟ فرمود:
-
فضائل حضرت علی عليه السلام از زبان پيامبر صلی الله عليه و آله و سلم (2)
« على بن ابى طالب است او را در هيچ جنگى نفرستادم و براى هيچ مبارزه اى اعزام نكردم مگر آنكه جبرئيل را از جانب راستش و ميكائيل را از طرف چپش و ملک الموت را پيشارويش و ابرى سايه گستر را بر فراز سرش مىديدم تا زمانى كه خداوند بهترين يارى و پيروزىاش را نصيب او مىكرد».
روايات ديگرى درباره مشاهده جبرئيل توسّط امام علی علیه السلام، به صورت دحيه كلبى هنگامى كه او را بدان نامها خوانده بود و نيز هنگامى كه سر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را به دامان گرفته بود و جبرئيل به وى گفت:
تو نسبت به رسول خدا از من سزاوارترى و همچنين زمانى كه بر پيامبر املاى وحى مىكرد و خواب پيامبر را فرو گرفت و وقتى كه شترى از يک اعرابى به بهاى يک صد درهم خريد و آن را به يک صد و شصت درهم به ديگرى فروخت و نيز زمانى كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را غسل داد و... بسیاری دیگر که در کتب مختلف نقل شده است. همچنين احمد در فضايل، گوشه اى از اين روايت ها را ذكر كرده است.
جبرئيل در چند موقعيت حضرت على عليه السلام را خدمت كرده است. على بن جعه از شعبه از قتادة از ابن جبير از ابن عبّاس درباره سخن خداوند تعالى كه فرموده است: « تَنَزَّلُ الْمَلاَئِكَةُ وَالرُّوحُ فِيهَا بِإِذْنِ رَبِّهِم مِن كُلِّ أَمْرٍ»(109).
« در شب قدر فرشتگان و روح به اجازه پروردگارشان از هر امر سلامى فرود آيند». روايت كرده اند كه گفت: رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم هفت رمضان روزه گرفته بود و حضرت على بن ابىطالب نيز در اين كار با او همراه بود، در هر شب قدر، جبرئيل فرود مىآمد و از جانب پروردگارش بر على سلام و درود مىفرستاد».
احمد قصرى از امام حسن عسكرى از پدرانش از حسين بن على عليهم السلام نقل كرده است كه گفت: از جدّ خود رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شنيدم كه مىفرمود:
« در شب اسراء در درون عرش فرشته اى را ديدم كه شمشيرى از نور به دست داشت و با آن چنان بازى مىكرد كه على بن ابىطالب با ذوالفقار بازى مىكرد و ملائكه چون به ديدار على بن ابىطالب مشتاق مىشدند به سيماى اين فرشته مى نگريستند. پس گفتم: پروردگارا! آيا اين برادرم و پسر عمويم على بن ابىطالب است؟ خداوند پاسخ داد: اى محمّد اين فرشته اى است كه آن را بر هيأت على آفريده ام. او مرا در درون عرش عبادت مىكند و حسنات و تسبيح و تقديس او تا روز قيامت به حساب على بن ابىطالب نگاشته خواهد شد».(110)
در كفاية الطالب از انس نقل شده است كه گفت : رسول خدا فرمود:
« در شب اسراء به فرشته اى برخوردم كه بر منبرى از نور نشسته بود و فرشتگان ديگر به گرد او حلقه زده بودند. پرسيدم: اى جبرئيل اين فرشته كيست؟ گفت: نزديكش شو و به او سلام كن. پس به نزديک او درآمدم و بر وى سلام گفتم. ناگهان ديدم كه او برادرم و پسر عمويم، على بن ابىطالب علی علیه السلام است. باز پرسيدم: اى جبرئيل آيا على در رسيدن به آسمان چهارم از من پيشى گرفته است؟ پاسخ داد: نه لكن ملائكه از شدّت عشق خود به على شكوه كردند و خدا هم اين فرشته را از نور شبيه على بيافريد. پس ملائكه در هر شب و روز جمعه او را هفتصد بار زيارت مى كنند و زبان به تسبيح و تقديس خداوند مىگشايند و ثواب آن را به دوستداران على هديه مىكنند».(111)
در مناقب خوارزمى به نقل از عبداللَّه بن مسعود آمده است كه گفت: رسول خدا فرمود:
« اوّلين كس از آسمانيان كه على بن ابىطالب را به برادرى گرفت، اسرافيل و پس از وى ميكائيل و سپس جبرئيل بود. و اوّلين دوستداران او از كرّوبيّان، حاملان عرش و سپس رضوان دربان بهشت و آنگاه ملک الموت بود. همانا ملک الموت بر دوستداران امام على علیه السلام ترحم كند چنانكه بر پيامبران رحم مىكند».(112)
و در كفاية الطالب از وهب بن منيّه از عبداللَّه بن مسعود نقل شده است كه گفت: رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: « على را هيچ جنگى نفرستادم مگر آنكه جبرئيل را در جانب راستش و ميكائيل را در طرف چپش و ابرهاى سايه گستر را بر فراز سرش مىديدم تا زمانى كه خداوند پيروزى را روزى او گرداند».(113)
طبرى و خركوشى در كتابهاى خود به اسناد خود از سلمان نقل كرده اند كه گفت: پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:
چون روز قيامت فرا رسد قبه اى از ياقوت سرخ در كناره راست عرش براى من بر پاى دارند و براى ابراهيم قبه اى سبز بر كناره چپ عرش بزنند و ميان اين دو، قبه اى از مرواريد سپيد براى على بن ابىطالب بر پا سازند. با اين وصف، گمان شما به حبيبى كه ميان دو خليل جاى گرفته است، چيست؟!
ابوالحسن دارقطنى و ابونعيم اصفهانى در الصحيح و الحلية الاولیاء به اسناد خود از سفيان بن عيينه از زهرى از انس نقل كرده اند كه گفت: رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:
« چون قيامت فرا رسد براى من منبرى به طول سى مايل قرار دهند. آنگاه منادى از دل عرش بانگ برمىدارد كه: محمّد كجاست؟ من پاسخش را مىدهم. آنگاه به من گفته مىشود: بالا رو. پس من بر فراز منبر مىروم. آنگاه منادى براى بار دوّم بانگ برمىدارد كه: على بن ابىطالب كجاست؟ سپس او نيز بر فراز منبر مىآيد و يک پله پايين تر از من جاى مىگيرد. آنگاه همه مخلوقات درمىيابند كه محمّد سرور پيامبران و على سرور اوصيا است».
مردى برخاست و از آن حضرت پرسيد: اى رسول خدا! پس از اين چه كسى با على دشمنى خواهد كرد؟ پيامبر فرمود:
« اى برادر انصار! از قريش جز زنازاده و از انصار جز يهودى و از عرب جز كسى كه اصل و نسبش پاک نيست و از ديگر مردمان جز بدبخت و تيره روز با وى به دشمنى برنخواهند خاست».
در قرآن كريم آمده است:
« البته آنان با كسانى كه خدا به آنها لطف فرموده يعنى با پيامبران و صديقان و شهيدان و صالحان محشور خواهند شد و اينان چه نيكو رفيقانى هستند».(114)
عبداللَّه بن حكيم بن جبير از اميرمؤمنان علی علیه السلام روايت كرده است كه به پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم گفت:
« آيا ما مىتوانيم هر گاه كه خواستيم تو را در بهشت ببينيم»!؟
پيامبر پاسخ داد:
« هر پيامبر را رفيقى است و آن رفيق نخستين كسى است كه از ميان امّت او به وى ايمان آورده است». آنگاه آيه ی فوق نازل شد.
عباد بن مهيب از جعفر بن محمّد از پدرش از جدّش از پيامبر در روايتى نقل كرده است كه از حضرت رسول خدا پرسيدند: اى رسول خدا در بهشت برين ميان تو و على چقدر فاصله است؟ آيا يک وجب يا اندكى بيشتر از آن؟
پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:
« من بر تختى از نور عرش پروردگارمان مىنشينم و على بر كرسى از نور كرسى مىنشيند». عبدالصمد از جعفر بن محمّد از پدرش از على بن حسن از پدرش روايت كرده است كه گفت: از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم درباره اين آيه پرسيدند:
« خوشا به حال آنان و بازگشت نيكويشان»(115)
فرمود: « اين آيه درباره على بن ابىطالب نازل شده است و خوشا به حال درخت خانه ی اميرمؤمنان على بن ابىطالب در بهشت. در بهشت چيزى نيست مگر آنكه على در آن است».(116)
سعيد به جبير از ابن عبّاس روايت كرده است كه گفت: شنيدم رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مىفرمود: « در شب اسراء به بهشت داخل شدم و نورى ديدم كه به چهره ام خورد. از جبرئيل پرسيدم: اين نورى كه ديدم چه بود؟ گفت: اى محمّد! اين نور مهر و ماه نبود بلكه يكى از كنيزكان بهشتى على بن ابىطالب بود كه از قصرش پديدار شد و به تو نگريست و خنديد و اين نور از دهانش بيرون آمد. او در بهشت همواره مىگردد تا هنگامى كه اميرمؤمنان به بهشت وارد شود».(117)
حاكم در امالى و ابوسعيد واعظ در شرف المصطفى و ابوعبداللَّه نطنزى در خصائص به اسناد خود نقل كرده اند كه زيد بن على در حالى كه موى خود را به دست گرفته بود گفت: فرمود به من حسين بن على در حالى كه موى خود را به دست گرفته بود گفت: فرمود به من على بن ابىطالب در حالى كه موى خود را به دست گرفته بود گفت: فرمود به من رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در حالى كه موى خود را به دست گرفته بود كه:
« هر كه ابو الحسن على را بيازارد در حقيقت مرا آزرده و آنكه مرا بيازارد خداى را آزرده است و هر كه خدا را آزار دهد لعنت خدا بر او باد».
و در روايتى ديگر آمده است: « هر كه خدا را بيازارد خداوند به اندازه تمام آسمانها و زمين بر او لعنت فرستد».
ترمذى در كتاب جامع و ابونعيم در حلية الاولياء و بخارى در صحيح و موصلى در مسند و احمد در فضايل و خطيب در اربعين از عمران بن حصين و ابن عبّاس و بريده نقل كرده اند كه حضرت امیرالمومنین على عليه السلام در ميان غنايم كنيزى را پسنديد. امّا حاطب بن ابى بلتعه و بريده اسلمى بر قيمت آن كنيز افزودند. همين كه بهاى كنيز به مبلغى عادلانه در آن روز رسيد، امام علیه السلام كنيزک را با همان قيمت خريد.
چون بازگشتند، "بريده" در برابر رسول خدا ايستاد و از حضرت على علیه السلام زبان به شكوه و شكايت گشود. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم از او روى برگرداند. سپس "بريده" از راست و چپ و پشت پيامبر راه افتاد و باز هم به شكايت خود ادامه داد. باز پيامبر به او اعتنايى نكرد تا آنكه او در برابر حضرت ايستاد و سخنان خود را تكرار كرد. در اين هنگام پيامبر ناراحت و رنگش دگرگون شد و چهره درهم كشيد و رگهاى گردنش برآمد و گفت: بريده تو را چه مىشود؟ تو تا امروز رسول خدا را نيازرده بودى؟ آيا مگر سخن خدا را نشنيده اى كه مىفرمايد:
« كسانى كه خدا و پيامبرش را بيازارند خداوند در دنيا و آخرت لعنتشان كند و بر ايشان عذابى خورد كننده مهيّا سازد».(118)
« آيا نمىدانى كه على از من و من از اويم و هر كه على را بيازارد مرا آزرده و هر كه مرا بيازارد خداى را آزرده است و هر كه خداى را بيازارد بر خداوند است كه او را به دردناكترين عذابش در آتش جهنم آزار دهد؟ اى بريده! آيا تو آگاه ترى يا خدا؟ يا قّراء لوح محفوظ؟ آيا تو آگاه ترى يا ملک الارحام؟ آيا تو آگاه ترى اى بريده يا نگاهبانان و حافظان على بن ابىطالب؟»
بريده پاسخ داد: حافظان على بن ابىطالب آگاه ترند.
پس پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:
« اين جبرئيل است كه به من از حافظان على بن ابىطالب خبر داد كه گفته اند: آنان از زمان ولادت على تا كنون هرگز يک خطا هم براى او رقم نزده اند. آنگاه از ملک الارحام و قراء لوح محفوظ حكايت كرد».(119) در ادامه اين حديث است كه پيامبر سه مرتبه فرمود: « از على چه مىخواهيد؟!»
-
»
پـی نوشتها
63) في رحاب أئمّة اهل البيت، ص 91.
64) في رحاب أئمّة اهل البيت، ص 93.
65) في رحاب أئمّة اهل البيت، ص 93.
66) في رحاب أئمّة اهل البيت، ص 74.
67) في رحاب أئمّة اهل البيت، ص 84.
68) في رحاب أئمّة اهل البيت، ص 79.
69) في رحاب أئمة اهل البيت، ص 90.
70 و 71 و 72) في رحاب أئمة اهل البيت، ص 86، به نقل از مسعودى
73) في رحاب أئمّة اهل البيت، ص 88.
74) نهج البلاغة، خطبه 51.
75) في رحاب أئمّة اهل البيت، ص 153.
76) في رحاب أئمّة اهل البيت، ص 157.
77) في رحاب أئمّة اهل البيت، ص 159.
78) في رحاب أئمّة اهل البيت، ص 168.
79) همان مأخذ، ص 17.
80) في رحاب أئمّة اهل البيت، ص 17.
81) همان مأخذ، ص 173.
82) في رحاب أئمّة اهل البيت، ص 193 - 192.
83) في رحاب أئمّة اهل البيت، ص 194.
84) في رحاب أئمّة اهل البيت، ص 195.
85) سيرة الأئمّة الاثنى عشر، ص 490.
86) سيرة الأئمّة الاثنى عشر، ص 491.
87) همان مأخذ، ص 492.
88) سيرة الأئمّة الاثنى عشر، ص 499.
89) سيرة الأئمّة الاثنى عشر، ص 505.
90) سيرة الأئمّة الاثنى عشر، ص 501.
91) في رحاب أئمّة اهل البيت، ج 2، ص 255.
92) في رحاب أئمّة اهل البيت، ج 2، ص 255.
93) في رحاب أئمّة اهل البيت، ج 2، ص 255.
94) نهج البلاغه - كلمات قصار، شماره 77.
95) بحار الانوار، ج 41، ص 13.
96) غلاله پوششى است نازک كه آن را زير لباس يا زره در بر مىكردند.
97) سوره ی عنكبوت، آيه ی 1 _ «احسب الناس ان یترکوا ان یقولوا امنا و هم لا یفتنون».
98) بحار الانوار، ج 41، ص 7.
99) نهج البلاغه، خطبه 122.
100 و 101) بحار الانوار، ج 41، ص 10.
102) سيرة الأئمّة الاثنى عشر، ج 1، ص 124.
103) نهج البلاغة، خطبه 200.
104) همان مأخذ، خطبه 37.
105) بحار الانوار، ج 41، ص 10.
106) نهج البلاغه، نامه 53.
107) امالى صدوق، ص 706.
108) روضه، ص 4 - 3.
109) سوره قدر، آيه 4.
110) عيون اخبار الرضا علیه السلام، ص 272.
111) كشف الغمّة، ص 40.
112) كشف الغمّة، ص 30.
113) همان مأخذ، ص 113.
114) سوره ی نساء، آيه ی 69.
115) سوره ی رعد، آيه ی 29.
116) اليقين في امرة أميرالمؤمنين علیه السلام، ص 62.
117) اليقين في امرة أميرالمؤمنين علیه السلام، ص 62.
118) سوره ی احزاب، آيه ی 57.
119) مىتوان فاعل جمله دوّم را رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در نظر گرفت. با اين معنا كه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از ملک الارحام و قرأء لوح محفوظ حكايت كرد كه حضرت امیرالمومنین على علیه السلام از زمان تولدش تا كنون مرتكب گناهى نشده است.
برچسب برای این موضوع
مجوز های ارسال و ویرایش
- شما نمی توانید موضوع جدید ارسال کنید
- شما نمی توانید به پست ها پاسخ دهید
- شما strong>نمی توانید فایل پیوست ضمیمه کنید
- شما نمی توانید پست های خود را ویرایش کنید
-
قوانین انجمن