تو که باشی بس است
مگر من جز “نفس” چه میخواهم !؟
مثل قالی نیمه تمام … به دارم کشیدهای
یا ببافم … یا بشکافم …
اول و آخر که به پای تو می افتم . . .
بالاترین آرزویم برایت این است :
حاجت دلت با حکمت خدایت یکی باشد . . .
بی تو اما عشق بی معناست ، می دانی ؟
دستهایم تا ابد تنهاست ، میدانی؟
آسمانت را مگیر از من ، که بعد از تو
زیستن یک لحظه هم بیجاست ، میدانی ؟
در شهر من این نیست راه و رسم دلداری
باید بفهمم تا چه حدی دوستم داری
هرکس نگاهت کرد چشمش را درآوردم
شد قصه ی آقا محمدخان قاجاری !
تقدیر من فقط با تک تک بوسه های تو
بر روی پیشانی ام نوشته شده
تو باید باشی تا با لبهایت
آن را برای من رقم بزنی . . .
تو همانی که دلم لک زده لبخندش را
او که هرگز نتوان یافت همانندش را
قلب من موقع اهدا به تو ایراد نداشت
مشکل از توست اگر پس زده پیوندش را !
دلتنگ روزهایی هستم
که معنای خداحافظ ، تا فردا بود . . .