-
06-22-2009, 04:59 PM
#421
مجرد هاي عاشق ، بخوانند!
ازدواج ، يکي از موضوعهاي اساسي زندگي هر فرد است و در اين ميان، افرادي که با تدبيري مناسب به اين سنت الهي عمل ميکنند ، شاهد پيامدهاي بسيار مثبتي در زندگي خواهند بود و آرامشي عميق در زندگيشان جاري ميگردد. اما متأسفانه بايد بگوييم که براساس آمار و ارقام رسمي کشورمان در سال1386 ، حدود صدهزار مورد طلاق در جامعهي ما اتفاق افتاده که هر شنوندهاي را بيدرنگ به تأمل در اينخصوص ، واميدارد. آيا اين افراد، قبل از ازدواج فکر ميکردند روزي با دنيايي از اندوه ، ميبايست از هم جدا شوند؟
با بررسي بسيار ساده و گذرا در زندگي بسياري از زوجهاي جوان که بهظاهر روزي عاشق يکديگر بودند و اينک از هم نفرت دارند ، درمييابيم که آنان مفهوم عشق را اشتباه در ذهن و کالبد وجودشان ، تعبير کرده و براساس اين اشتباه ، تصوير رنگي و زيبايي از طرف مقابل در ذهنشان ترسيم و زندگي مشترک خود را بدون هيچ پشتوانهي منطقي و عقلي آغاز نمودهاند.
در اين مقاله سعي ميشود برخي از مشکلهاي عشقهاي زودگذر و سطحي بيان شود تا دستکم افرادي که گرفتار چنين عشقهايي شدهاند ، با بررسي اين نکتهها ، نگاه عميقتر و عاقلانهتري به موضوع ازدواج داشته باشند:
چهرههاي تکراري:
يکي از جذابيتهايي که در عشقهاي زودگذر وجود دارد ، چهره و ظاهر فرد مقابل است. آنان شيفتهي زيبايي ظاهرهم ميشوند و با گفتن کلمههاي عاطفي و عاشقانه ، تظاهر به علاقهمندي به خصلتهاي ارزشي يکديگر ميکنند اما بعد از گذشت مدتي از ازدواج ، با فروکش کردن هيجانهاي کاذب از درون ، به سراغ ارزشهاي فرد مقابل ميروند چراکه در اين زمان ، چهرهي او ديگر عادي و شايد هم تکراري شده است و اکنون ويژگيهاي دروني و معنوي همسر برايشان مهم و جدي گشته و در صورتيکه با نظام ارزشيِ مورد قبول آنان سازگار نباشد ، شروع به بهانهگيري و پرخاشگري ميکنند و زندگي را تبديل به جهنمي سوزان و پراضطراب مينمايند.
جوانان عزيز ، يادتان باشد که: «چهره و ظاهرِ مورد پسند ، در ازدواج مهم است اما شرط کافي براي يک زندگيِ خوب نيست.»
سوءظنهاي مکرر:
از آسيبهاي بسيار جدي عشقهاي زودگذري که منجر به ازدواج ميشود ، سوءظنهاي مکرر در زندگي زناشويي ميباشد. افرادي که بهراحتي با يک لبخند و يا با يک گفتوگوي ساده در يک ميهماني و بدون هيچ پشتوانهي منطقي ، دل به هم ميسپارند ، پس از زماني اندک بعد از ازدواج ، دچار ترديد ميشوند که چنين فرديکه به اين راحتي با من بناي دوستي و محبت را گذاشت ، ممکن است با فرد ديگري هم چنين بوده باشد و يا در آيندهاي نزديک ، چنين رابطهاي را با ديگري داشته باشد. بنابراين ، مدام دچار ترديد و بدبيني نسبت به همسر شده و هميشه به ديدهي يک متهم به او مينگرد و همين سوءظنهاي مکرر ، زندگي را آشفته و دچار بحران ميکند. هر چهقدر يک خانم در ارتباطها و محاوراتش با مردان غريبه ، راحتتر باشد ، به همان ميزان ، ارزش و قيمتش نزد آنان پايينتر ميآيد و فقط زيباييهاي ظاهري آن زن براي آنان جلب توجه ميکند و جوهر وجودي و ارزشي آن زن ، مورد بيمهري قرارميگيرد.
دختر خانمهاي عزيز ، يادتان باشد که: «مردان خوب و مهربان، دنبال تشکيل خانواده با دختراني هستند که بهراحتي در دسترس نباشند.»
عدم پشتوانهي خانواده:
يکي از معضلهاي بيشتر زوجهايي که با عشقهاي خياباني ، زندگي مشترک خود را آغاز ميکنند ، عدم حمايت خانوادههايشان ميباشد. پدر و مادر که سالها فرزندان را در چتر حمايتي خود قراردادهاند و آرزوي يک زندگي خوب را براي فرزندانشان داشتهاند ، ناگهان با انتخابي از طرف فرزندشان مواجه ميشوند که شايد به هيچوجه تناسبي با خانوادهي آنان نداشته باشد. بنابراين ، تنها با اصرار و پافشاري فرزندشان ، تن به رضايت به اين ازدواج ميدهند و گاهي هم هيچوقت چنين ازدواجي را حتي بهظاهر ، تأييد نميکنند.
چنين زوجهايي که مورد حمايت مادي و معنوي خانواده قرارنميگيرند ، بهطور معمول ، بعد از زمان کوتاهي از زندگي مشترک ، دچار طوفانهاي شديدي در عرصهي زندگي ميشوند و چون تکيهگاه محکمي ندارند ، گاهي بادبانهاي کشتي زندگيشان در اين بحرانها ميشکند و بازسازي اين بادبان شکسته ، شايد بسيار سخت و گاهي هم غيرممکن باشد.
جوانان عزيز ، يادتان باشد که: «خانواده ،مهمترين پشتوانهي يک زوج جوان در عرصهي زندگي خواهد بود. سعي کنيد همواره از حمايت آنان در تصميمها برخوردار باشيد.»
کاهش احساسهاي عاشقانه:
زوجهايي که با عشقي کاذب و بدون منطق ، زندگي مشترک خود را آغاز ميکنند ، به دليل طغيان بياساس احساسهايشان در ابراز علاقه در ابتداي آشنايي ، پس از ازدواج ، بهطور طبيعي اين معاشقه و فوران احساسها، رو به تنزل ميرود و اين در حاليست که انتظارها و توقعهاي گذشته همچنان باقيست و در اين شرايط ، طرفين احساسهاي خود را با قبل از ازدواج مقايسه کرده و دچار تناقض ميشوند و چنين برداشت ميکنند که طرف مقابل ، تمام آنچه را که در گذشته بيان داشته ، دروغ گفته است. در زندگي منطقي، اين نکته قابل توجه است که زوجين هر روز نسبت به يکديگر عاشقتر ميشوند و حرارت احساسها و عواطفشان نسبت به هم بيشتر و عاشقانهتر ميشود ، در صورتيکه در زندگي غيرمنطقي ، زندگي روزبهروز غيرقابل تحملتر ميشود و زن و شوهر از يکديگر دورتر ميشوند.
بهراحتي دل داده و به راحتي دل از دست ميدهند:
ازدواجهاي بيمنطقي که بر پايهي تدبير بنا نشده و زوجين بهراحتي به يکديگر دل ميسپارند و مسير مشترک يک زندگي را آغاز ميکنند ، بعد از گذشت مدتي ، دچار بحرانهاي شديد عاطفي ، روحي و خانوادگي ميشوند. آنان تازه به سراغ ارزشها ميروند و متوجه ميشوند اصول مهمي در زندگي هست که ميبايست در طرف مقابل وجود داشته باشد و اکنون همسرشان فاقد آنهاست. اينگونه افراد بهطور معمول بدون هيچ منطقي ، ساز جدايي را سر ميدهند و بهراحتي دم از طلاق ميزنند. آنان که در فاصلهاي نه چندان دور، بهراحتي دل به محبوبشان دادند ، اينک نيز به همان راحتي از او ميگذرند و عشق خويش را در جايي ديگر جستوجو و بهسادگي ، يک زندگي مشترک را نابود ميکنند.
جوانان عزيز : بهطور حتم بايد توجه داشته باشند که زندگي مشترک، يک شوخي نيست و طرفين ميبايست با يک بررسي دقيق و مشاورههاي مختلف ، اين مسير را آغاز نمايند و افراد قبل از اينکه گرفتار احساسهاي عاطفي با کسي شوند، معيارها و ويژگيهاي مورد نظرشان را در زندگي ، مشخص و بر آن اساس ، اقدام نمايند تا لحظههاي زيبايي در زندگي برايشان رقم بخورد.
با آرزوي خوشبختي براي همهي دخترها و پسرهاي ايراني
منبع: مجله شادکامي
-
06-22-2009, 04:59 PM
#422
سبکهای دلبستگی بر بیاد آوری و محتوای خوابدیده ها ،آزمون فرضیه دلبستگی در وهله
Impact of attachment styles on dream recall and dream content a test of the attachment hypothesis REM sleep Patrick McNamara; Jensine Andersen; Jill Clark; Michael Zborowski & Cheryl A. Duffy. European Sleep Research Society, 10 (2001
از انتشار اثر مشهور فرويد با عنوان «تفسير خوابديدهها» يعني اثري که در خلال آن فرويد کوشش کرد تا با تفسير محتواي آشکار خوابديدهها به محتواي پنهان و ناهشيار آن پي برد، بيش از يک قرن گذشته است. اما به رغم پيشرفتهاي چشمگير پژوهشهاي بين رشتهاي هنوز هم در تبيين راز و رمز پديده خوابديدهها بسياري از مسايل ناگفته باقي ماندهاند و گروههاي متعددي از پژوهشگران با استفاده از دستاوردهاي رواني ـ زيستي ـ فيزيولوژيکي به تلاش خود براي دستيابي به کنش خوابديدهها تداوم بخشيدهاند.
در پژوهشي که به يافتههاي آن در سطور زير اشاره خواهد شد به بررسي پيامد سبکهاي دلبستگي بر بيادآوري و محتواي خوابديدهها به منظور بررسي صحت «فرضيه دلبستگي درخواب RFM» پرداخته شده است. اما قبل از ارائه نتايج، مروري بر پژوهشهاي پيشين ضروري مينمايد.
· پژوهشهايي که در قلمرو پستانداران انجام شدهاند نشان دادهاند که متغيرهاي مرتبط با دلبستگي بر گستره وسيعي از کنشهاي روان ـ زيستشناختي مانند سطوح هورموني، پاسخها به تنيدگي، مدت زمان و شدت صوتيسازي، پارامترهاي سلامت و خواب از خردسالي تا بزرگسالي مؤثرند. بررسي رابطه خواب ـ دلبستگي به علت اثر بالنسبه خاص آن جالب است. براي مثال، جدايي يک موش نوزاد يا يک ميمون نوزاد از مراقبش در وهله نااميدي به اختلال در خواب REM منجر ميشود. براي تعيين علت اين اختلال به بررسي ساختهاي عصبي ـ آناتوميکي که ميانجي دلبستگي هستند پرداخته و نتيجه گرفتهاند که لُب سيستمهاي کناري (بخصوص بادامه)، لُب پس سري و مدار مياني کرتکس پيشانياي ـ يعني نواحياي که بالاترين سطوح فعالسازي را در خلال خواب REM نيز نشان ميدهند ـ براي دلبستگي داراي اهميت اساسي هستند و آسيبديدگي هر يک از آنها به اختلالهاي عمدهاي در فرايند دلبستگي منجر ميشود. بنابراين به نظر ميرسد که حدّي از همپوشي بين آناتومي دلبستگي و آناتومي خواب REM وجود دارد.
· بررسي رابطه بين سيستمهاي خاص عصب ـ هورموني با فرايندهاي دلبستگي نيز پژوهشهاي متعددي را به خود اختصاص داده است. به نظر ميرسد که هورمونهايي مانند اُکسي توکسين (Oxitoxin) وازوپرسين (Vasopressin) و ارجينين وازوتوسين (Arginine Vasotocin يا AVT) در دلبستگي و ديگر رفتارهاي اجتماعي و جنسي داراي اهميتي بنيادي هستند. ترکيب شيميايي اين سه هورمون فقط از لحاظ يک اسيد آمينه با يکديگر متفاوت است. هر سه هورمون به افزايش رفتارهاي جنسي و اجتماعي در گستره وسيعي از انواع حيواني منجر ميشوند. براي مثال، اُکسي توکسين مانند خواب REM فقط در پستانداران وجود دارد. اين هورمون که در هيپوتالاموس ترکيب شده و از راه نوروهيپوفيز آزاد ميشود به انقباضهاي رحم در خلال زايمان و ترشح شير در جريان شيردادن منجر ميشود. اکسي توکسين داراي يک نقش اساسي در بيان رفتار مادرانه، رفتار جنسي، شکلگيري پيوند اجتماعي، حافظه و يادگيري، نظمجويي خودکار، تغذيه و خميازه ـ که ارتباط آن با خواب محرز است ـ نيز هست. هر دو هورمون وازوپرسين و اکسي توکسين به افزايش رفتارهاي پيوندجويانه در طيف وسيعي از پستانداران منجر ميشوند و تزريق زير پوستي AVT به افراد انساني نيز افزايش خواب REM را در پي دارد. بالاخره بايد گفت که سطوح پرولاکتين و تستوسترون در مراحل خواب تغيير ميکنند. براي مثال، سطوح تستوسترون در گذار از NREM به REM در مردان بيشتر است.
به طور خلاصه، فرايندهاي فيزيولوژيکي که رفتارهاي دلبستگي را تنظيم ميکنند در تنظيم خواب REM نيز در کارند و ميتوان خواب REM را داراي چندين کنش مهم فيزيولوِژيکي دانست که يکي از آنها به افزايش يا حمايت از دلبستگي منجر ميشود. بيترديد، خواب REM ساختهاي مهم فيزيولوژيکي در خلال شيردهي و رفتارهاي جستجوي مجاورت را فعال ميسازد. در بزرگسال نيز فعالسازي خواب REM ميتواند از راه تحريک جنسي، در شکلدهي به رفتارهاي روزانه از راه فعالکردن و پردازش تصاوير هيجاني مرتبط با دلبستگي به هنگام بيادآوري آنها و ساختن يک روان بنه دروني از دلبستگي و رفتارهاي جستجوي مجاورت مشارکت داشته باشد.
· در آنچه مربوط به ضابطه اصلي نظريه دلبستگي يعني سازمان يافتگي و تنظيم پيوند عاطفي نزديک يا رفتار دلبستگي بر اساس يک نظام کنترل سيستم عصبي مرکزي است بايد گفت که کودک در حال تحول از نظام دلبستگي خود براي جهتدهي به پاسخهاي فيزيولوژيکي در برابر مراقبش سود ميجويد و تا وقتي به نظمدهي کنشهاي زيستشناختي دست نيافته است مادر به منزله يک نوع زمانسنج يا نظمدهنده عمل ميکند. همچنين دلبستگي براي ارگانيزم در حال تحول به منزله يک کنش حمايتي است که به کاهش اضطراب هم منجر ميشود.
· در تداوم نظريه بالبي درباره دو مفهوم دلبستگي ايمن و ناايمن، آينس ورث با مطالعه رفتار کودکان بر اساس آزمون موقعيت ناآشنا، کودکان دلبسته ناايمن را به دو الگوي متمايز اجتنابي و دوسوگرا تقسيم کرد و با معرفي سه سبک متمايز دلبستگي، راه را بر پژوهشهاي متعددي گشود. بر مبناي توصيفهاي آينس ورث، هازان و شيور يک فرم سنجش خود گزارشدهي براي تعيين سبک روابط عاشقانه بزرگسال تدارک ديده و به مشابهت زيادي بين الگوهاي دلبستگي بزرگسالان و کودکان در پاسخ به جدايي از موضوع دلبستگي دست يافتند. بر اساس اين پژوهشها مشخص شد که افراد ايمن در ايجاد روابط عاطفي نزديک احساس راحتي ميکنند و الگوهاي رواني چهرههاي دلبستگي را گرم، پذيرنده، تأييدکننده و پاسخدهنده توصيف مينمايند. افراد اضطرابي ـ دوسوگرا به نزديکي مفرط با فرد مورد علاقة خود تمايل دارند اما آنها را ناپايدار، غيرقابل اعتماد، وابسته و غير حمايتکننده ميدانند. افراد اجتنابي نهتنها در نزديکي احساس راحتي نميکنند بلکه چهرههاي دلبستگي را طردکننده، سرد و غيرقابل دسترس ميدانند.
بر اساس فرضيه دلبستگي در خواب REM، ميزان بيادآوري خوابديدهها در افراد واجد دلبستگي ايمن و افراد اجتنابي مشابه است چون افراد گروه نخست به فعالسازي چرخههاي عصبي ـ رفتاري دلبستگي نيازي ندارند و افراد گروه دوم، به بازداري فعالسازي سيستمهاي دلبستگي نيازمندند. بدين ترتيب، ميزان بيادآوري خوابديدهها و شدت هيجاني آنها در اين دو گروه در مقايسه با افراد دلبسته ناايمن يا دلمشغول که تمايل به دلبستگي دارند به مراتب کمتر است. بر اين اساس، ميتوان پيشبيني کرد که افراد واجد دلبستگي ناايمن بايد (1) بيشتر خواب ببينند يا بهتر آنها را بياد آورند، (2) خوابديدههاي هيجانانگيز بيشتري داشته باشند، (3) موضوعهاي مرتبط با دلبستگي در خوابديدههاي آنها بيش از افراد دلبسته ايمن باشند.
در اين پژوهش به منظور آزمون اين پيشبينيها، به مقايسه افراد دلبسته ايمن با افراد دلبسته ناايمن يا «دلمشغول» در تعدادي از متغيرهاي مرتبط با خوابديدهها مانند ميزان بيادآوري و محتواي آنها پرداخته شد تا فرضيهاي که بر مبناي آن، کنش حرکتهای سريع حدقه چشم (REM) و خوابديدهها ميتوانند بر دلبستگي و حتي افزايش ميزان آن در ارگانيزم در حال تحول و در بزرگسالان فاقد دلبستگي يا داراي دلبستگي ناايمن اثر کنند وارسي شود. اگر اين فرضيه درست باشد برخي از متغيرهاي مرتبط با خوابديدهها بايد تحت تأثير نوع دلبستگي قرار گيرند.
· نتايج حاصل از سنجشهاي مبتني بر خود ـ گزارشدهي نشان دادند که نوع دلبستگي به گونهاي معنادار بر خواب و خوابديدهها مؤثر است. افراد داراي دلبستگي ناايمن، خوابهاي خود را بيشتر بياد ميآوردند، شدت هيجاني آنها نيز در خوابديدههاي بيشتر بود، محتواي هيجاني واپسرونده يا «مرضي» خوابديدههاي آنها بيش از افراد واجد دلبستگي ايمن بود و بيش از گروه ايمن، وهلههاي خوابگردي، کابوسها و دندان قروچه را گزارش کردند. اما تفاوتي در ميزان خوابديدههاي مرتبط با دلبستگي مانند حسرت عشق و تنهايي يا بالعکس ارتباط، وابستگي و محتواي جنسي بين دو گروه ديده نشد يا به عبارت ديگر، فقط برخي از فرضيههاي نظريه دلبستگي در خواب REM مورد تأييد قرار گرفت. به ديگر سخن، اگر خوابديدهها در افزايش رفتارهاي دلبستگي مؤثر بودند ميبايست ميزان آنها در افراد دلبسته ناايمن که تمايل به دلبستگي داشتند بيش از افراد دلبسته ايمن ميبود و در نتيجه، افراد ناايمن با احتمال بيشتري خوابديدههاي خود را بياد ميآوردند، حسرتهاي واپس رونده (مرضي) کودکانه و هيجانهاي شديد را در خلال خوابديدههاي خود فعال ميساختند و افزون بر اين، خوابديدههاي آنان در حول محور افزايش رفتارهاي دلبستگي سازمان مييافت. اما در واقع، چنين نتيجهاي به دست نيامد و بين افراد سطوح بالا و پايين ناايمني از لحاظ سنجش محتواهاي هيجاني مرتبط با دلبستگي تفاوتي مشاهده نشد. به طور خلاصه، در حالي که نتايج بيادآوري خوابديدهها و برخي از ميزانهاي شدت هيجاني از فرضيه دلبستگي خواب REM حمايت کردند تحليلهاي محتوايي بر اين فرضيه صحه نگذاشتند.
· همچنين يافتههاي اين پژوهش، فرضيه جبران وضعيت بيداري خواب بيينده و ارتقاي دلبستگي را بر اساس بيادآوري خوابديدهها تأييد نکردند. چون اگر خوابديدهها داراي يک کنش جبراني بودند انتظار ميرفت که افراد واجد دلبستگي ناايمن در مقايسه با افراد واجد دلبستگي ايمن نمرههای کمتري در مقياس تنهايي به دست آورند در حالي که تفاوتي در نمرههای اين مقياس بين دو گروه مشاهده نشد. از سوي ديگر، اگر خوابديدهها وضعيت دلبستگي کنوني خواب بيننده را به منزله بخشي از فعالسازي دلبستگي مرتبط با مدارهاي انگيزشي منعکس ميکردند پس ميبايست نمرههای مقياس «تنهايي» در افراد دلبسته ناايمن بيش از افراد دلبسته ايمن بود. در حالي که در اين زمينه هم تفاوتي به دست نيامد. اما به هر حال، اين پژوهش به منظور اثبات يا عدم اثبات فرضيه جبران انجام نشده است بلکه هدف آن تأکيد بر اين امر بوده است که افراد دلمشغول يا ناايمن، خوابديدههاي خود را بهتر بياد ميآورند چون فعالسازي چرخههاي دلبستگي مرتبط با REM در آنها بيشتر است و اين فرايند، زندگي آنها را به هنگام بيداري تحت تأثير قرار ميدهد. بنابراين، بيادآوري بيشتر خوابديدهها ميتواند فقط يک پديدة جنبي فعالسازي بيشتر REM باشد. حتي اگر محتواي خوابديدهها ميتوانست به خودي خود پيوند بين رفتارهاي مورد نظر را افزايش دهد باز هم ماهيت اين نياز، جنبه جبراني نداشت. براي مثال، اگر خواب بيننده ميتوانست تصوير مورد دلخواه خود را در خواب بسازد و بيادآوري اين تصوير، مسير رفتار وي را به هنگام بيداري هدايت کند، باز هم ماهيت اين نياز، جنبة جبراني نداشت. بنابراين، آنچه بايد مورد نظر قرار گيرد محتواي خوابديدهها نيست بلکه نقش دلبستگي در بيادآوري خوابديدههاست. بنابراين، يکبار ديگر با استفاده از مقولهسازي سبکهاي دلبستگي به فرايند بيادآوري خوابديدهها پرداخته ميشود : بالبي بر اين باور بود که درونيسازي تجربههاي افراد به شکلگيري الگوهاي دروني يا روانبنههايي درباره ارزشهاي خويشتن و انتظارهاي آنان از مراقبت و حمايت از افراد معنادار زندگيشان منجر ميشود. بارتولوميو به نظامدارکردن مفهوم بالبي از روانبنههاي مرتبط با خود و ديگران پرداخت و تفاوتهاي فردي در دلبستگي بزرگسالان را براساس چهار بُعد تبيين کرد : ديدگاه مثبت از خود و ديگران (ايمن)؛ ديدگاه منفي از خود و ديدگاه مثبت نسبت به ديگران (دلمشغول)؛ ديدگاه مثبت از خود و ديدگاه منفي نسبت به ديگران (طردکننده) و ديدگاه منفي از خود و ديگران (ترسان / اجتنابي).
نتايـج اين پژوهش نشان ميدهند که بيـادآوري خوابديدهها ميتواند در افراد دلمشغول در بالاترين سطح و در افراد ترسان / اجتنابي در پايينترين سطح باشد و گروههاي ديگر بين اين دو کرانه قرار ميگيرند. افراد دلمشغول با احتمال بيشتري خوابديدههاي خود را بياد ميآورند چون بدون آنکه دلبسته باشند تمايل به دلبستگي دارند و در نتيجه، فعالسازي بيشتر REM را تجربه ميکنند وخوابديدههاي خود را بهتر بياد ميآورند. از سوي ديگر، افراد ترسان / اجتنابي، ميخواهند از دلبستگي اجتناب کنند و فعالسازي REM را دچار بازداري ميکنند و خوابديدههاي کمتري را بياد ميآورند. افراد دلبسته ايمن به آنچه فعالسازي خواب را افزايش ميدهد رسيدهاند و در نتيجه، سطوح فعالسازي خواب REM در آنها بالنسبه کند است اما اين کندي به اندازهاي نيست که در افراد ترسان / اجتنابي که فعالانه خواب REM و بيادآوري خوابديدهها را دچار بازداري ميکنند ديده ميشود. افراد طردکننده يا کساني که ديگران را به منزله موضوعهاي ارزندة دلبستگي انکار ميکنند، ميتوانند سطوح بهنجار فعالسازي REM و بيادآوري خوابديدهها را تجربه کنند اما دلايلي براي دنبالنکردن موضوعها ارائه ميدهند.
در يک جمعبندي کلي ميتوان گفت با آنکه در اين پژوهش انتظار ميرفت که در گزارشهاي مرتبط با دلبستگي افراد ناايمن، تعداد بيشتري از هيجانهاي مرتبط با دلبستگي مشاهده شود اما اين انتظار به تحقق نپيوست. در واقع، تفاوتي بين افراد با سطوح بالا و پايين ناايمني در قلمرو محتواي هيجاني خوابديدهها مانند محتواهاي عشقي، جنسي و ارتباطي به دست نيامد. به عبارت ديگر، در حالي که برخي از نتايج با تأکيد بر بيادآوري خوابديدهها و برخي ديگر، با توجه به ميزان شدت هيجانها بر فرضيه دلبستگي در خواب REM صحه گذاشتند اما تحليل محتواي خوابديدهها به تأييد فرضيه منجر نشد.
حسن حق بين
دانشجوي كارشناسي ارشد
دانشگاه كارلتن، اتاوا
-
06-22-2009, 04:59 PM
#423
چگونه با انتقادات ديگران برخورد كنيم؟
افراد موفق بسیاری معتقدند که تنها دلیل موفقیت آنها این بوده است که به خود اجازه دادند تا شکست بخورند. حقیقت این مسئله زمانی مشخص می شود که در زندگی بسیاری از تاجران موفق جستجو کنیم. خواهیم دید که در راه رسیدن با اهدافشان، چطور بارها و بارها شکست خورده اند تا اینکه به موفقیت دست یافته اند.
چیز دیگری که به همین اندازه در موفقیت آنها مهم بوده این است که آنها می دانند چطور از انتقادات دیگران-چه سازنده باشد و چه نباشد- بهترین استفاده را ببرند. آنها با استفاده از انتقادهای دیگران تشکیلات خود را راه اندازی می کنند.
ظرفیت برخورد با انتقادات و پیشرفت کردن به واسطه ی انها یکی دیگر از عوامل مهم در موفقیت است. به نکات زیر در این رابطه دقت کنید تا شما هم بتوانید یکی از آن افراد موفق باشید.
انواع مختلف انتقاد
انتقاد دو نوع دارد: سازنده و مخرب. با هر دو این انتقادها باید به دقت اما به طریقی متفاوت برخورد کرد.
اکثر افراد تصوری منفی از کلمه ی انتقاد دارند و فکر می کنند همه ی انتقادها لزوماً مخرب هستند. این به این دلیل است که در کودکی به دلایلی نامشخص مورد انتقاد دیگران قرار گرفته ایم و خاطرات آن از کودکی تا بزرگسالی به همراه ما بوده است.
هدف انتقاد مخرب، خراب کردن و آسیب زدن به اعتماد به نفس افراد و بازداشتن آنها از انجام کارهایشان و لطمه زدن به شخصیت آنها است.
انتقاد مخرب
یکی از بهترین نمونه های انتقاد مخرب این است که رئیستان به شما بگوید: "چطور توانستی چنین اشتباه احمقانه ای را انجام دهی؟ آن موقع به چی فکر می کردی؟ اصلاً من نمی دانم چرا تو را استخدام کردم."
البته چنین رئیسی فکر می کند با این طریق حرف زدن، کارمندش را تحریک خواهد کرد بهتر کار کند، اما کارمند از چنین رئیسی متنفر شده و کار را ترک خواهد کرد. این به این دلیل است که انتقادش خیلی کلی و منفی بوده و به کارمند نفهمانده است که چطور فعالیت و کارکردش را اصلاح کند، فقط او را محکوم کرده است.
انتقاد مخرب به هیچ وجه سودمند نیست. ممکن است به شما بفهماند که اشتباهی مرتکب شده اید، اما تا زمانی که هیچ علاج و راه چاره ای جلوی رویتان نمی گذارد، تاثیری منفی و مخرب خواهد داشت.
روش برخورد: تنها راه و بهترین راه برخورد با چنین انتقاداتی این است که آنها را نادیده بگیرید و به مسائل مثبت تری فکر کنید.
انتقاد سازنده
حال که جنبه ی منفی انتقاد را بررسی کردیم، ببینیم انتقاد چطور می تواند باعث اصلاح و پیشرفت شخص شود.
مثال قبلی از انتقاد مخرب را در نظر بگیرید. به جای گفتن، "چطور توانستی چنین اشتباه احمقانه ای را انجام دهی؟ آن موقع به چی فکر می کردی؟ اصلاً من نمی دانم چرا تو را استخدام کردم."، یک رئیس دانا و کار کشته می تواند بگوید: "از گزارش شما ممنونم. می دانم تلاش زیادی برای تهیه آن کرده اید. اما داشتم فکر می کردم اگر کمی آن را خلاصه تر کرده و چند نمودار هم به آن اضافه می کردید بهتر می شد. اگر بتوانی این تغییرات را در آن بدهی و باز به من نشان دهی واقعاً متشکر خواهم شد."
چرا چنین انتقادی خوب است؟ و چرا شما باید با رفتاری مثبت با این نوع انتقاد برخورد کنید؟
کاملاً مشخص است. این انتقاد، انتقادی سازنده است چون راه های اصلاح را جلوی پای شما قرار داده است. همچنین خوشحال خواهید بود چون از جنبه های خوب کارتان نیز قدردانی شده است.
راه های برخورد: شما متوجه خواهید شد که انتقادی سازنده است. سعی کنید کاملاً منظور انتقاد کننده را فهمیده و درمورد راه های اصلاح کارتان سوالات لازم را بپرسید. و از فرد برای انتقاد سازنده اش تشکر و قدردانی کنید.
از منفی به مثبت...
تصور کنید انتقاد نوع اول -نوع منفی- را دریافت کرده اید. چطور می توانید آن را به چیزی مثبت تبدیل کنید؟
ابتدا باید اطمینان یابید که منظور را فهمیده اید. کار خود را توجیه نکنید چون ممکن است می توانسته اید کار خود را بهتر انجام دهید. حال به مرحله ی بعد می رویم: از منتقد بپرسید چه چیزی را در کارتان اشتباه دیده است و چرا و بعد از او راه های اصلاح و درست کردن آن را سوال کنید. اگر نتوانستند سوال شما را جواب دهند، انتقاد را نادیده بگیرید و فکر کنید که کارتان را خوب انجام داده اید. چون بعضی افراد ذاتاً منفی باف هستند.
اما فکر کنید انتقاد صحیح بوده است. می توانید با فرد منتقد در مورد راه های اصلاح کارتان گفتگو و مشورت کنید.
قدم آخر انجام اصلاحات و تغییرات در کارتان است. یادتان باشد که حتماً باز با فرد منتقد چک کنید تا ببینید اصلاحاتتان را درست انجام داده اید یا خیر.
اگر سعی کنید همه ی انتقادها را با دیدی مثبت ببینید و به روش های بالا به آن جواب دهید مطمئناً نتایج خوبی خواهید گرفت و در پیشبرد اهدافتان موفق خواهید شد.
-
06-22-2009, 04:59 PM
#424
دانشمندان فرمول خوشبختی در ازدواج را پیدا کردند
دانشمندان و روانشناسان بسیاری از کشورها در تلاش هستند که فرمول تشکیل خانواده موفق و سعادت خانوادگی را تنظیم کنند. تا کنون سه فرمول مختلف لهستانی، آلمانی و آمریکایی ارائه شده اند:
لهستان: "بوگوسلاو پولوفسکی" تاکید می کند که برای ازدواج خوشبخت و بدون طلاق، تنها لازم است که مرد 1.09 برابر قدبلندتر از زن باشد. در تحقیقات انجام شده توسط این دکتر، 600 زن در سنین 19-50 و همسران آنها شرکت داشتند. دانشمند لهستانی با اندازه گیری قد آنها به این نتیجه رسید که فرد بطور ناخودآگاه همسری با چنین مختصاتی برای خود بر می گزیند و چنین پیوندهایی خوشبختی می آورند.
آلمان: فرمول آلمانی برای تشکیل خانواده موفق به شکل "1:5" است، یعنی به ازای هر 1 گوشزد به همسر، 5 بار باید از او تعریف کرد. دکتر "هانس ورنر بیرهوف" یقین دارد که تعریف از همسر سبب تحکیم روابط شده و زندگی را رمانتیک ساخته و اجازه نمی دهد که شور و عشق فروکش کند. زندگی پر از رویدادهای غیر منتظره است که گاهی خوشآیند نیستند، اما دقت در روابط و توجه به همسر و قدردانی از همه کارهای خوب هیچ گاه نباید از بین برود.
آمریکا: فرمول آمریکایی ها با دقت 94% تعیین می کند که کدام زوج ها خوشبخت خواهند بود. دانشمندان آنسوی آب معتقدند که مسئله اصلی در ازدواج، روابط عاطفی و توان حل درست و سازنده دعواهای خانوادگی است. برای این کار کافی است که چند دقیقه تماشا کرد که اختلافات چگونه حل می شوند. اگر در صحبت ها لحن خشمگین، تهدید و ناسزاگویی دیده شود، بدین معناست که این زوج نمی تواند زندگی خوشبختی داشته باشد. و برعکس، اگر همسران به یکدیگر لبخند می زنند، نوازش می کنند، از یکدیگر طرفداری می کنند و با لحن آرام صحبت می کنند، این نشان زندگی خوب و سعادتمند است. آمریکایی ها با همکار آلمانی خود موافقند که در ازای هر حرف منفی و یا گوشزد و یا حتی ژست ناراحت کننده، باید حداقل 5 کار مثبت انجام داد.
-
06-22-2009, 04:59 PM
#425
تا ثیر آسیب زننده یا التیام بخش ذهن بر بدن
ذهن جايگاه خاص خود را دارد و به تنهايي ميتواند بهشت را به جهنم و جهنم را به بهشت تبديل كند
جان ميلتون: بهشت گمشده
The mind is its own place, and in itself can make a Heav’n of Hell, a Hell of Heav’n.
John Milton: Paradise Lost
توجه به رابطه روانشناسي و سلامت نكته تازهاي نيست. گاه اهميت اين رابطه را با اصطلاحهاي اقتصادي بيان كردهاند و پيامدهاي مداخلههاي روانشناختي بر كاهش هزينههاي پزشكي را مورد نظر قرار دادهاند و گاه شواهدي مبني بر نقش روانشناسي در پيشگيري از مصرف مواد، كودكآزاري و يا ... ارائه شدهاند. اين توجه در تعاريف مختلف نيز منعكس شده است. سازمان بهداشت جهاني، فقدان بيماري را نشانة سلامت ندانسته بلكه آن را براساس احساس بهزيستي جسماني، رواني و اجتماعي تعريف كرده است و انجمن روانشناسي امريكا نيز افزايش سلامت را در شمار وظايف اصلي خود قلمداد نموده است. بيترديد همه اين نكات واجد اهميتاند، در چهارچوب گسترش منطقي مهارتها و دانش روانشناختي قرار ميگيرند و لزوماً بايد ترغيب شوند.معهذا مؤلف اين مقاله مروري، از ديدگاههاي سنتي روانشناسي و سلامت و بحثهاي روزمره فراتر رفته است و شواهد تازهاي را براي درك سلامت و بيماري، زندگي و مرگ ارائه داده است. اگرچه وي علل، فرايند و نتايج هر بيماري را حاصل تعامل عوامل روانشناختي ـ اجتماعي ـ فرهنگي با عوامل زيست ـ شيميايي و فيزيولوژيكي دانسته اما يك ارتباط يكسويه بين اين عوامل را نميپذيرد و بر اين باور است كه عوامل جسماني از ديگر عوامل زندگي و تجربههاي ما، جدا و متمايز نيستند و ذهن به منزله كنشوري آشكار مغز و ديگر نظامهاي بدني داراي يك نقش حياتي در سلامت، بيماري و بهزيستي است.از زاويه تاريخي بايد گفت كه توجه به چگونگي رابطة ذهن و جسم از ديرباز مورد توجه دانشمندان بوده و فراز و فرودهاي متعددي داشته است. پيوند ناگسستني رواني و جسماني در جمله مشهور بقراط «شناخت يك بيمار مبتلا به يك بيماري بهتر از شناخت بيماري اوست»، به خوبي به تصوير كشيده شده است.پذيرش مفهوم جداييناپذيري بدن از ذهن تا زمان طرح ديدگاه دوگانهنگر رنه دكارت در قرن هفدهم تداوم يافت و سپس پاستور و بسياري از «شكارچيان ميكرب» كه راه وي را دنبال كردند، امكان غلبه بر بسياري از بيماريهاي عفوني را كه تا آن زمان از بلاياي نوع انسان محسوب ميشد، فراهم كردند و موجب شدند تا با افزايش طول عمر انسانها، سبكهاي زندگي آنها نيز تغيير كند و مجموعه جديدي از بيماريها به وجود آيد.معهذا، الگوي خطي پزشكي نميتوانست بدون توجه به متغيرهاي روانشناختي و جامعهشناختي، براي تبيين كاهش و افول بيماريها كفايت كند و اين نكته آشكار شد كه افزايش اميد و كاهش نااميدي ـ حتي بيش از پيشرفتهاي پزشكي ـ عامل تبيين كننده كاهش مرگ و مير در سراسر جهان است. باورها و انتظارها به همان ميزان كه در افزايش مرگ و مير مشاركت دارند، مقاومت افراد در برابر بيماري را بيشتر و طول عمر را افزايش ميدهند. پيش از اشاره به نتايج برخي از پژوهشهايي كه مبناي اين مقاله هستند و منطق روابط بين سلامت و بيماري را تشكيل ميدهند بايد خاطر نشان شود كه چهار نظام تعامل فرايند پردازش در انسانها وجود دارد: ذهن، سيستم غدد درونريز، سيستم عصبي و سيستم مصونساز. سه سيستم نخست داراي دريافتكنندگاني در سلولهاي حياتي هستند و از راه پيامگيرهاي مولكولي، اطلاعات را از يكديگر دريافت ميكنند. سيستم چهارم يعني ذهن به منزله كنشوري مغز در اين مقاله مورد بررسي قرار گرفته است. اگرچه نويسنده، افكار، احساسها، باورها و اميدهاي ما را چيز ديگري بجز فعاليت شيميايي و الكتريكي سلولهاي عصبي مغز نميداند اما بر اين باور است كه تجربهها با ايجاد تغيير در مغز، ذهن را تغيير ميدهند و بر وضعيت زيستي اثر ميگذارند. ذهن يك فعاليت مغز و نخستين خط دفاعي عليه بيماري، عليه سالخوردگي و عليه مرگ به شمار ميرود. همانگونه كه نورمن كوزن خاطر نشان ساخته، باورهاـ صرف نظر از آنكه خيالي يا مبتني بر واقعيت، مثبت يا منفي باشند ـ بر زيستشناسي بدن اثر ميكنند. اما آنچه پاسخها را متمايز ميكند، افكار خوب و افكار بد هستند. اريك كندال برنده جايزه نوبل فيزيولوژي و پزشكي در سال 2000، فرايند تبديل فعاليتهاي الكتريكي مغز را كه معرف افكار هستند براساس تغييرهاي پايدار در بدن تبيين كرده است و عقيده دارد كه «اگر روان درمانگري مؤثر است و ميتواند تغييرهاي طولانيمدت را در رفتار به وجود آورد به واسطه يادگيري و ايجاد تغيير در بيان ژنهاست كه به ايجاد تغيير در الگوي آناتوميكي ارتباطهاي سلولهاي عصبي مغز منجر ميشود». مؤلف اين مقاله مروري پس از پذيرش تأثير ذهن بر ابعاد زيستي به شواهد پژوهشي متعددي در قلمروهاي تعيينكنندههاي بيماري؛ نقش تنيدگي و ضرورت توازن بين مهارتهاي مقابلهاي فرد و خواستههاي محيطي در جهت بروز تعادل يا عدم تعادل روانشناختي؛ تأثير حمايت اجتماعي بر ميزان مرگ و مير؛ سطح تأثير روان درمانگري و باورهاي شخصي بر فرايندهاي بيماريهاي وخيم مانند سرطان و نقش پراهميت ذهن در تعيين زندگي و مرگ، سلامت و بهزيستي، اشاره كرده است و مقاله را با يك بحث جالب به گونهاي كه در پي ميآيد به پايان برده است. قدرتي كه افكار بر بدن ما دارند يك پديده سحري نيست و شواهد نشان ميدهند كه اگر وقوع يك رويداد كه در آيندهاي نزديك رخ خواهد داد (مانند ازدواج فرزند) براي يك فرد از اهميت زيادي برخوردار باشد وي ميتواند تا وقوع رويداد مورد نظر، مرگ خود را به تعويق بيندازد. ارتباط ذهن با بدن را هر ساله پژوهشگران متعددي تأييد ميكنند و ما بيش از پيش به اطلاعاتي در ارتباط با اين مكانيزم دست مييابيم.اينك به خوبي ميدانيم كه باورها و افكار ما داراي آثار مثبت و منفي بر سلامت جسماني ما هستند. چالش دانش روانشناسي از سويي تعيين حد واقعيت و از سوي ديگر، مشخص كردن مكانيزمهاي روانشناختي آن است. هراندازه پيچيدگي موقعيتهاي ذهني ـ بدني افزايش مييابد، مشكل تحليل و شناخت مكانيزمها نيز بيشتر ميشود. با ارائه يك پژوهش كه نشان دهنده چگونگي تأثير مجموعهاي از باورها بر تسريع مرگ است ميتوان پيچيدگي تعاملهاي ذهن ـ بدن- فرهنگ را برجسته كرد. در اين تحقيق به بررسي امريكاييهاي چيني تبار با سطوح مختلف اعتقادي نسبت به فرهنگ و نجوم چيني پرداخته شده است. چينيها نسبت به فرهنگ و نجوم چيني داراي دو باور بنيادي هستند: نخستين باور اين است كه سرنوشت هر شخص بشدت تحت تأثير سال نجومي تولد وي قرار ميگيرد و دومين باور، هر سال نجومي را با وضعيت بدني يا نوع و نشانههاي خاص يك بيماري همراه ميداند. وقتي كسي كه به اين مفاهيم باور دارد به يك بيماري مرتبط با سال نجومي تولد خود مبتلا ميشود به اين نتيجه ميرسد كه باورهاي وي تأييد شدهاند و مرگ وي احتمالاً نزديك است.در اين پژوهش يك پرسش ساده مطرح شده است: «آيا مرگ كساني كه به اين دو اصل همزمان با ابتلاي به بيماري مرتبط با سال تولد باور دارندـ در مقايسه با آنهايي كه بدون اين باور به همان بيماري مبتلا ميشوندـ تسريع ميشود؟» شواهد حاصل از اين پژوهش بسيار روشن بودند: طول عمر كساني كه به اين دو اصل باور داشتند پنج سال كمتر ميشد و زودتر ميمردند. به عبارت ديگر، وقتي فردي مهار رويدادها را خارج از اختيار خود بداند، بيش از ديگران احساس درماندگي و نااميدي ميكند، وضعيت را با بردباري تحمل مينمايد و در نتيجه، سلامت وي بيشتر در معرض خطر قرار ميگيرد و مرگ زودتر به سراغ او ميآيد. خلاصه آنكه، الگوي در حال گسترشي كه نگاهي نو به تعامل عوامل زيستي ـ رواني ـ اجتماعي دارد، مفاهيم و مؤلفههايي را عرضه ميكند كه ميتوانند ديدگاه ما نسبت به جهان را تغيير دهند. مؤلفهها از انتقال دهندگان عصبي، هورمونها و بافتهايي تشكيل شدهاند كه به منزلـه مولكولهاي پيام آور حامل بين سيستمهاي عصبي، درونريز و مصونساز عمل ميكنند. اين مفاهيم در برگيرنده دو مفهوم بنيادي هستند: (الف) فرايندهاي فكري به منزله كنشوري مغز هستند و (ب) بتدريج كه ما افكار خود را تغيير ميدهيم، مغز خود و در نتيجه، بدن خود را نيز تغيير ميدهيم.برخي بر اين باورند كه پژوهشهاي اخير، دلايل قانعكنندهاي در باب تعاملهاي ذهن ـ مغزـ بدن در سطوح جسماني، سلولي و مولكولي ارائه دادهاند كه بر سلامت و كيفيت زندگي افراد مؤثرند تا جايي كه لااقل نيمي از مرگها در ايالات متحده امريكا را به عوامل رفتاري و اجتماعي نسبت دادهاند. طرح و اجراي پژوهشهايي كه بتوانند با بازشناسي اين روابط و نشان دادن مكانيزمهاي آن به فراسوي پديدارشناسي محض بروند، آغاز شدهاند اما هنوز كفايت نميكنند. پيامدهاي گذار به اين الگوي جديد و دستيابي به يك درك روشنتر و بهتر از تعاملهاي الگوهاي زيستي ـ رواني ـ اجتماعي براي افراد، سياستگذاران، مذهبيون و رهبران اجتماعي و همچنين براي علوم رفتاري و همه آنهايي كه در قلمرو گسترده بهزيستي فعاليت دارند، مفيد است.
مجله روانشناسان ایرانی
-
06-22-2009, 05:00 PM
#426
رابطه دست دادن و شخصیت
حتماً از تاثیر اولین برخورد در طرف مقابل آگاه هستید. فکر می کنید اولین چیزی که به طرف مقابلتان نشان می دهد کـه چـه نـوع آدمـی هسـتـیـد چیـسـت؟ بــله، نـحوه دست دادنتان...
سـعی کنـیـد هـمیـشه سـفـت و مـحکم دست بدهید، این باعث میشـود کـه در اولین برخورد تاثیر خوبی بگذارید. بعد از بـررسـی و دقــت زیاد روی این موضوع، دست دادن را به پنج گروه تقسیم بندی کرده اند که هر کدام نشاندهنده ی نوعی شخصیت است.
دست دادن با دست های خیس
مسلماً دست دادن های زننده و تنفر آور انواع بسیاری دارد، اما دست دادن با دستهای خیس بدترین آنهاست. حتماً توجه داشته باشید که قبل از دست دادن با کسی دست های خود را کاملاً خشک کرده و آنها را از عرق پاک کنید.
در اینجا به دو نکته برای چگونگی خشک نگاه داشتن دست هایتان اشاره می شود:
۱- قبل از رفتن سر قرارهای مهم یا مصاحبه های کاری دست هایتان را خوب شسته و بعد خشک کنید. دقت کنید که تا موقع دست دادن با فرد مزبور از بستن دست هایتان جلوگیری کنید. چون باعث گرم شدن دست ها و نتیجتاً عرق کردن آنها می شود.
۲- دستان خود را قبل از دست دادن خشک کنید. همیشه دستمالی برای این کار با خود همراه داشته باشید.
دست دادن شل و ول
دست دادن شل و ول نشاندهنده ی ضعف، نداشتن اعتماد به نفس، نداشتن علاقه و ثبات است. مسلماً این خصوصیات متضاد قدرت و استحکام است که ويژگي افراد محترم و موفق است. توصیه می شود اگر حالت دست دادنتان شل و ضعیف است، هنگام دست دادن کمی نیرو صرف کنید. مطمئناً دست دادن سفت و محکم تاثیر بسیار بهتری در مخاطب می گذارد.
دست دادن نوک انگشتی
مطمئنا قبلاً برایتان اتفاق افتاده است. یک نفر هنگام دست دادن نوک چهار انگشتتان را می گیرد و نمی گذارد که دستتان کاملاً در دستش قفل شود و بعد دستتان را به سختی می فشارد. باید سعی کنید تا می توانید از چنین دست دادنی خودداری کنید. البته ممکن است گاهاً به طور تصادفی یا وقتی عجله دارید برایتان پیش آید. اما به شما توصیه می شود در این مواقع از فرد مخاطب عذرخواهی کرده و دوباره با او دست بدهید. ممکن است کار خوبی نباشد اما در ذهن فرد مقابل می ماند که چقدر برایش احترام قائل بوده اید.
دست دادن خیلی محکم
قدیمی ها معمولاً اینطور دست می دادند. احتمالاً تا به حال با چنین موردی برخورد کرده اید. فردی احساس می کند قوی ترین مرد جمع است و هنگام دست دادن دستتان را مثل لیمو می چلاند. درست است که اغلب افراد از دست دادن محکم خوششان می آید اما این استحکام نباید موجب ناراحتی طرف مقابل شود.
دست دادن دوستانه و خودمانی
مردم باید عادت کنند دست دادن های عجیب و غریبشان را کنار بگذارند. نیازی به شعبده بازی نیست: یک دست دادن ساده، محکم و دوستانه کافی است.
درست است که دست دادن مسئله ای پیش پا افتاده است اما می تواند عامل مهمی در مصاحبه ها و جلسه های اجتماعی شود. سعی کنید که خیلی راحت اما محکم با فرد مقابل دست داده و در چشمانش نگاه کنید تا بهترین تاثیر را در برخورد اول روی فرد مقابل بگذارید.
-
06-22-2009, 05:00 PM
#427
چند گام براي افزايش روحيه
1) خود را بشناسيد: امروزه پيشنهاد سقراط که در قرن پنجم قبل از ميلاد که در آن متني بر خودشناسي ارايه شد به قوت خود پا برجاست. اهداف احساسات و محدوديت هاي خويش را بشناسيد و با آرامش با آنها برخورد نماييد. خواه از طريق مطالعه، خواه از طريق انديشيدن و تفکر، سعي کنيد بعضي راه هايي که باعث شناخت شما از خودتان و اينکه چه چيزهايي شما را خوشحال مي کند پيدا کنيد. چنانچه به اين توصيه عمل کنيد، بهتر قادر به کنترل زندگي و مشکلات پيش روي خود خواهيد بود.
2) به خودتان ارزش بدهيد و به خود اعتماد داشته باشيد: ممکن است سخت به نظر برسد اما سعي کيند رفتارتان گوياي اين باشد که از خودتان مواظبت مي کنيد. حتي اگر هميشه احساس عدم اطمينان مي کنيد، برخورد و رفتار مثبت را به دنياي اطراف هديه دهيد. برخورد مردم با شما متاثر از رفتار و پوشش شماست. بنابراين خود ارزشي و خود اعتمادي را به نمايش بگذاريد تا احترام را براي شما به ارمغان آورد.
3) بيش از حد توانتان کار نکنيد: همه ما با سخت کوشي، خواهان تامين امنيت و رفاه خانواده مان هستيم. اما مهم اين است که تعادل را در زندگي حفظ کنيم. معمولا آنچه از نظر مالي دنبال مي کنيم با آنچه که تحقق مي يابد يکسان نيست. اگر براي شما تامين معاش مهمتر از صرف وقت با عزيزان يا لذت بردن از زندگي است، بهتر است در تعيين اولويت ها بازنگري کنيد. سعي کنيد برقراري تعادل را از کسي که بين زندگي شغلي و خانوادگي اش اين توازن را ايجاد کرده بياموزيد يا اينکه با خانواده يا دوستانتان راجع به تاثيرات شغلي تان بر روي آن ها صحبت کنيد.
4) از افراد منفي دوري کنيد: از ارتباط مسموم که در شما احساس ناراحتي، عصبانيت يا نا امني مي کند اجتناب کنيد. ممکن است سخت به نظر ايد اما ارتباط خويش را باکساني که براي شما افسردگي به ارمغان مي آورند به حداقل برسانيد، کساني که اکثرا محبت هاي دريافتي را بدون پاسخ مي گذارند و يا کساني که دائما از شما انتقاد مي کنند. صداقت سخنان چنين افرادي را مورد ارزيابي قرار دهيد تا ببينيد که ميزان حقايق موجود در سخنانشان تا چه حد بر اساس ارتباطي مثبت و خوش بينانه است. اگر کساني شما را تحت فشار رواني قرار مي دهند صريحا از آنها بخواهيد شما را رها نمايند.
5) مثبت فکر کنيد: سعي کنيد از حداکثر توانايي هايتان استفاده کنيد و به قدرت خويش اتکا کنيد. علايق شخصي تان را با مطالعه و گذراندن کلاس ها توسعه دهيد. علايق جديد را امتحان کنيد و شکست هايتان را به کار گيريد. همه ما بخشي از اوقاتمان را از دست داده ايم اما افراد موفق از شکست هايشان درس آموخته اند و مغلوب شکست شان نشده اند. اگر شما توانايي هايتان را به خوبي توسعه دهيد و نقش مثبتي داشته باشيد واقعا قادر به تغيير موقعيت هاي منفي به موقعيت هاي مثبت خواهيد بود.
6) ورزش کنيد: يک رژيم غذايي مناسب و قدري فعاليت بدني روزانه، اعم از اينکه پياده روي آرام باشد يا کار بيرون، فشار و اضطراب را تخفيف مي دهد و روحيه را شاداب نگه مي دارد. ورزش و تمرينات بدني، افراد را از احساس برتري طلبي رهايي و توانايي هاي سرکوب شده ذهن را ترقي مي دهد. همين امر منجر به جلوگيري از افسردگي مي شود. براي اشخاص متفاوت ورزشهاي مناسب آنها وجود دارد. تمرينات کششي و يوگا براي تخفيف فشار بسيار مناسبند. بعضي تمرينات ني تواند به رفع عصبانيت کمک کنند. البته ورزش بيرون از منزل فوايد مضاعفي دارد، نور آفتاب در بهبود روحيه و تخفيف افسردگي کمک موثري محسوب مي شود.
7) بخشي از اوقاتتان را تنها بگذرانيد: لذت از جمع دوستان و تنهايي دو بخش از زندگي اند که براي تقويت روحيه بسيار مهم اند. براي معنا بخشيدن و ايجاد شور در زندگي ضمن اهميت دادن به ديگران کاملا مشروط ووابسته به وجود ديگران نباشد. علاوه بر گذراندن 20 دقيقه در حمام، گوش دادن به موسيقي يا خروج از منزل به قصد لذت بردن از طبيعت، زماني را براي لذت بردن از تنهايي خويش صرف کنيد. چنانچه اين امر را سخت يافتيد ممکن است با توسل به اجتماع از مشارکت در موضوعات مهم دوري کنيد.
8) به ديگران کمک کنيد و اجازه دهيد ديگران به شما کمک کنند: وقتي مشکلاتتان طاقت فرسا به نظر مي رسد نشان دهيد که کمک ديگران مي تواند اضطراب و دلواپسي شما را بر طرف کند، بنابر اين مشکلاتتان را کاملا در منظر ديگران قرار دهيد. کمک بلا عوض در مسائل اجتماعي يا کمک به دوستان نيز مي تواند به سود شما تمام شود. اگر در مقابل کمکي که دريافت کرده ايد به همان ميزان به ديگران مساعدت نماييد دامنه مناسبي از دوستان و اقوامي را بسط داده ايد که شريک اوقات خوش شما هستند و مدد کاران زمان تنگي و سختي تان.
9) ارتباطات و مراودات: با روشي روشن و در عين حال همراه با آرامش و متانت، احساساتتان را به خانواده، دوستان و مدرسه تان بيان کنيد و با دقت کامل به جواب آن ها گوش فرا دهيد. هرگز خود را تحت فشاري که ناشي از عدم بيان احساساتتان است قرار ندهيد. چراکه اين فشار، انفجار ناگهاني در پي خواهد داشت و ديگران بدون کوشش و تلاشي شمارا خواهند شناخت. عصبانيتي را که باعث پريشاني و دانستن نقاط ضعف شما مي شود کنترل کنيد. هرگز اجازه ندهيد ديگران ذهن شما را بخوانند.
10) موقع احتياج، کمک بطلبيد: افرادي را پيدا کنيد که هنگام مشکلات بتوانيد با آنها مشورت کنيد.چنانچه پس از مشورت با دوستانتان و خانواده، مشکلا تتان همچنان طاقت فرسا جلوه مي نمايد و احساس عدم آرامش مي کنيد، با مشاوريني صحبت کنيد که خواهان کمک و ياري به شمايند. اگر احساس عدم امنيت، نگراني يا ناراحتي و پريشاني مي کنيد فورا از يک مشاور متخصص کمک بطلبيد
منبع : پزشکی امروز
-
06-22-2009, 05:00 PM
#428
25راه به افكار خلاق و زيبا
نویسنده : افخم بهرازنيا
تا به حال چند بار احساس كردهايد كه مغز شما از كار افتاده است و ديگر قادر به فكر كردن نيستيد؟
اين بهدليل آن است كه ما نياز داريم توانائيهاي خود را براي فكر كردن افزايش دهيم. مطلب حاضر به نكاتي ميپردازد كه ما براي بيشتر و بهتر فكر كردن بايد به كار گيريم و به آن نياز داريم.
*يافتن بهترين زمان. بيشتر افراد مسن صبحها بهتر ميتوانند فكر كنند و اغلب جوانان بعداز ظهرها.شما چه زماني بهتر فكر ميكنيد؟
*خوب تحصيل كنيد اما افراط نكنيد. بعضي از روانشناسان عقيد ه دارند كه تحصيلات تخصصي افراطي و زياد ميتواند به توانايي تفكر خلاقانه آسيب وارد كند. شما اگر در رشته نويسندگي دكترا كسب كنيد الزاما رمان نويس بزرگي نخواهيد شد.
*روز خود را با بهترينها شروع كنيد. محققين نشان دادهاند كه مقدار كافئين موجود در يك فنجان قهوه ميتواند به تمركز حواس كمك كند اما اگر شما مستعد اضطراب هستيد بهتر است فراموشش كنيد. .
*خاطرات جديد را به خاطرات قبلي بچسبانيد.
حافظه خود را چون دار بستي در نظر بگيريد و اطلاعات جديد را روي آن تثبيت كنيد. هميشه اطلاعات جديد را به چيزي پيوند دهيد و هرگز آن را تنها رها نكنيد.
*تا ميتوانيد تمرين كنيد. ياد گيري و تمرين مداوم ذهن را تغيير ميدهد.مطالعاتي كه روي عدهاي داوطلب 70 ساله انجام شده نشان ميدهد كه آموزشهاي منظم و طبق برنامه
زمانبندي شده باعث تغيير ساختار ذهني فرد ميشود به نحوي كه فعاليت ذهني اين افراد نسبت به زماني كه 7 سال جوانتر بودهاند بيشتر است. فرد مسني كه خوب تمرين ميكند سريعتر از جواني است كه اصلا تمرين نميكند.
* به ايدههاي خود شانس شكوفا شدن بدهيد. بسياري از ما با توجه به توانائيها يمان امكان ارزيابي حقايق وتصميمگيري سريع داريم. خلاقيت نياز به آرامش و سكون داردو اين كه به ايدههاي به ظاهر نا معقول و بيمعني خود فرصت دهيم.
*شغلي كه باعث رشد شود و همراهي كه باهوش باشد. مطالعات انجام شده درلهستان نشان ميدهد صاحبان مشاغلي كه نياز به كارگيري ذهن دارد نسبت به ساير افراد از قدرت تفكر بيشتري برخوردارند. همچنين ازدواج با فردي با هوش ممكن است در شما انگيزه ايجاد كند و باعث رشد و بالندگي شما شود.
*تجربه كنيد. خلاقيت اغلب به توانائي تعديل راه حلها از جهات مختلف زندگي خلاصه ميشود. براي مثال نوار چسب خياطي با الهام گرفتن از خار و خسي كه به لباس ميچسبد ساخته شده است و يا شيوه پوست كندن موز ايدهاي براي تهيه قوطيهاي كنسروي است كه با حلقهاي كه روي آن تعبيه شده باز ميشود.
*توجه كنيد.آيا تا به حال براي شما پيش آمده كه نام كسي را تا مدتي پس از آن كه او را ملاقات كرديد به خاطر نياوريد؟علت اين امر ضعف حافظه نيست بلكه نداشتن تمركز است. با بالا رفتن سن بايد اطلاعات را آگاهانه به حافظه بسپاريم و حفظ كنيم.
*ورزش با عث تقويت قواي فكري ميشود. تحقيقات گوناگون اكنون از اين فرضيه كه ورزش و تمرينات بدني اثرات سودمندي روي عملكرد تحصيلي دارد حمايت ميكند.تصور ميشود كه در هنگام ورزش اكسيژن و مواد غذايي بيشتري در دسترس سلولهاي مغز قرار ميگيرد؛ به علاوه با عث افزايش فاكتورهائي ميشود كه عامل رشد سلولهاي مغزياند. ورزش فوايد گوناگوني دارد و انجام آن بهصورت مرتب و روزانه توصيه ميشود.
*تازه جوئي رمز موفقيت. نقاش امپرسيونيست هنري ماتيس در سالهاي پاياني عمر خود از قيچي به جاي قلم مو براي خلق آثارش بهره برد و به هنرش روحي تازه بخشيد. مقايسه افراد خلاقي كه متوقف ميشوند با آنهايي كه به خلاقيت ادامه ميدهند نشان ميدهد كه افراد دسته دوم پيوسته به دنبال دانشي جديد هستند.
*شناخت عوامل بازدارنده. چنانچه در معرض عوامل مختلفي قرار گيريم كه رشته افكار ما را پاره كنند تمركز كردن مشكل خواهد بود. چنانچه كاري نياز به دقت و تمركز زياد دارد مثلا تهيه يك گزارش بايد دو شاخه سيم تلفن را از پريز كشيد و يا نوشتهاي روي در قرار داد تا كسي در آن هنگام وارد اطاق نشود.
*فراموش نكنيد كه هميشه به دنبال كارهاي مورد علاقهتان باشيد. اخيرا روانشناسي هلندي مطالعاتي روي تفاوتهاي بين قهرمان شطرنج و استاد شطرنج انجام داد.او افرادي از هر دسته را تحت آزمايشاتي چون تست هوش، حافظه وتعيين ميزان قوه استدلال براي حركت مهرهها قرار داد و هيچ تفاوتي بين افراد دو گروه پيدا نكرد.تنها تفاوت اين بود كه قهرمان شطرنج علاقه بيشتري به بازي شطرنج داشت. آنها اشتيا ق و تعهد بيشتري نشان ميدهند و كليد خلاقيت آنها هم همين است.
*ايدههاي جديد رابا يكديگر تلفيق كنيد. با هيچ مطلبي سرسري بر خورد نكرده وآن را با بيتفاوتي نخوانيد. حاشيه نويسي، فكر كردن، شكل دادن وتلفيق مطالب با يكد يگر حتي اگر مطلبي كه ميخوانيد بهنظرتان به درد نخور و بيفايده باشد به شما كمك ميكند تا آن را به نحوي بفهميد كه در نهايت بتوانيد خلاقا نه عمل كنيد.
*روشهاي سريع يا د گرفتن را بيا موزيد. يكي از مهمترين مهارتهاي قرن بيست و يكم توا نا ئي يا د گيري سريع است؛ پس آ ن را پرورش دهيد. يا د بگيريد كه به سرعت به ايدههاي خود شكل دهيد. شيوه عملكرد مغز خود را پيدا كنيد تا بتوانيد آن را بهتر به كا ر گيريد. بعضي اشخاص پس از مدتي كار فكري نيا ز به استراحتي كوتا همدت و نو شيدن چاي يا قهو ه دارند تا بتوانند دو باره به كار ادامه دهند.
*هميشه برنامههاي بلند مدت داشته باشيد حتي اگر آن را هر روز تغيير دهيد. نفس برنا مهريزي براي زندگي خود به تنهايي با ارزش است و تغيير دادن آن به ما كمك ميكند كه چيزهاي جديدي ياد بگيريم.
*اشتباه كنيد. ممكن است در اولين تلاش خود مرتكب اشتباهات زيادي شويد اما كارتان را پيش برده و تمام كنيد.اشتباهات خود را يادداشت كرده وسپس دوباره به كار بپردازيد و اين بار از تكرار اشتباهات جلوگيري كنيد. به گفته شكسپير ترديدهاي ما خائناند و با ترس از تلاش ما را از موفقيت دور ميكنند.
*عواملي كه در ضمن كار باعث افزايش مهارتهايتان شدهاند را يادداشت كرده و گاهي به آنها مراجعه كنيد تا برايتان به عادت تبديل شوند.
*به مسائل از زواياي مختلف نگاه كنيد. چنانچه ميخواهيد مسئلهاي را حل كنيد راههاي مختلفي را امتحان كنيد و اگر راه اول را به هر دليلي مناسب تشخيص ندادهايد، راه دوم را امتحان كنيد. ايدهها و تصورات را از ديدگاههاي مختلف بررسي كنيد. براي مثال آيا كسي كه در چين رشد كرده و بزرگ شده در مورد يك موضوع خاص به همان شكلي فكر ميكند كه يك نفر در ايرلند؟
*آرامش خود را حفظ كنيد. خويشتنداري به شما كمك ميكند تا منصف و بيطرف باقي بمانيد و بهتر فكر كنيد.چنانچه به بحث و مجادله بپردازيد و خونسردي خود را از دست دهيد توانائي خودرا براي منطقي و عاقلانه فكر كردن از دست خواهيد داد.
*در جستوجوي حقيقت باشيد. هر كسي كه خوب فكر كند قبل از هرقضاوتي در جستوجوي حقيقت است.از خود سؤال كنيد كه آيا تمام حقايق را بهطور كامل در دسترس داريد؟ آيا كمبودي در اطلاعاتتان وجود دارد كه شما را از حقيقت و يا راه حل مسئله دور كند؟
*چنانچه در موردي شك داريد حتما سؤال كنيد. هرگز از سؤال كردن نهراسيد.
*مردم را درك كنيم. آيا كساني كه با شما صحبت ميكنند هميشه اين تصور رادارند كه بايد حرفشان را به طريقي به شما ثابت كنند؟ به راستي علت اين تصور آنها چيست؟
*تجربه مهمترين مرجع ماست. چنانچه مطلبي را ميشنويم بايد ببينيم آيا واقعا در زندگي ما اتفاق افتاده است يا نه.
* هميشه به خاطر بسپاريد كه بيشتر حقايق نسبياند و بين حقيقت و عقيده تفاوت وجود دارد. كلمات را با احتياط و دقت به كار بريد و هيچگاه خود را گول نزنيد. فكر نكنيد كه بايد پيوسته دنباله رو مردم باشيد.
منبع : پزشکی امروز
-
06-22-2009, 05:00 PM
#429
فشار رواني حساسيت ها را تشديد و طولاني تر مي کند
تازه ترين تحقيقات نشان مي دهد اضطراب و فشار رواني مي تواند حملات فصلي حساسيتي (آلرژي ) را تشديد و طولاني تر کند.
به گزارش خبرنگار سایت پزشکان بدون مرز به نقل از رويترز، دکتر جنيس کيکولت گليزر، استاد روان شناسي و روان پزشکي دانشگاه ايالتي کلمبوس اوهايو مي گويد اضطراب و تشويش و تنش هنگام شروع حملات آلرژي علايم بيماري را طولاني تر مي کند.
اين محققان براي بررسي تاثير تشويش و تنش بر حساسيت ها ، از ۲۸ زن و مرد با سابقه تب يونجه و حساسيت هاي فصلي براي شرکت در يک تحقيق آزمايشگاهي دعوت کردند.
اين داوطلبان در روزهاي مختلف در يک وضعيت کم تنش (قرائت آرام مجلات) و وضعيت بسيار پرتنش تر (ارايه يک سخنراني ۱۰ دقيقه اي ويديويي در حضور يک گروه ارزياب رفتار و حل مسائل رياضي بدون قلم و کاغذ در حضور اين جمع و سپس تماشاي عملکرد خود در فيلم گرفته شده) قرار دادند.
محققان ميزان تنش و تشويق شرکت کنندگان را ارزيابي کردند و قبل و بلافاصله بعد از موقعيت هاي تنش زا و روز بعد از آن، داوطلبان را تحت آزمون هاي حساسيت پوست قرار دادند.
محققان دريافتند اضطراب پس از رويداد تنش زا، ميزان واکنشهاي حساسيت زا بيشتر مي کند. اين واکنش هاي حساسيتي به شکل زخم هاي کوچک يا کهير بر روي ساعد ظاهر شد.
لکه هاي کهير مانند در کساني که به دليل شرکت در اين ازمايش تحت فشار رواني متوسطي قرار گرفته بودند، در مقايسه با زماني که در شرايط کم يا بدون استرس قرار داشتند ۷۵درصد بزرگتر بود.
لکه هاي کهيري در کساني که تحت تنش زياد بودند دو برابر زماني بود که تحت هيچ تنشي قرار نداشتند. اين افراد يک روز پس از گذشت رويداد تنش زا چهار برابر بيشتر احتمال داشت دچار کهير حساسيتي شوند.
اين تحقيق نشان مي دهد کساني که تحت تنش زياد هستند واکنش ادامه دار و شديد به مواد حساسيت زا نشان مي دهند. تاثير تنش ظاهرا تا روز بعد ادامه داشت. تنش باعث مي شود حساسيت هاي فرد روز بعد هم تشديد شود.
دکتر رونالد گليزر متخصص ايمني شناسي ايالت اوهايو مي گويد اضطراب بيشتر با افزايش توليد هورمون هاي استرس کاتکولامين و پروتيين التهاب اينترلوکين-۶ مرتبط است. افزايش سطح اين ترکيبات علت تاخير در واکنشهاي حساسيت است.
گليزر مي گويد يک نکته بسيار ناراحت کننده در مورد واکنش هاي حساسيتي که بعد از يک تاخير اتفاق مي افتند آنست که به داروهاي آنتي هيستامين جواب نمي دهند. به همين دليل وي توصيف مي کند که در فصل آلرژي درصورت امکان سعي شود تنش در پايين ترين سطح نگاه داشته شود
__________________
-
06-22-2009, 05:00 PM
#430
آيا بالابودن سطح حرمت خود به کارآمدي بهتر، موفقيت شخصي، خوشبختي يا سبکهاي زندگي سالمتر منجر می شود؟
Dose High self-esteem cause better performance, interpersonal success, Happiness, or healthier lifestyles?
در مقالهاي که بخش نخست آن در اختيار خوانندگان قرار ميگيرد کوشش شده تا با مروري بر پژوهشهاي علمي گذشته به اين پرسش پاسخ داده شود که آيا سطح بالاي حرمت خود ميتواند علت کارآمدي بهتر، موفقيت بين فردي بيشتر، خوشبختي افزونتر يا سبکهاي زندگي سالمتر باشد؟ در سالهاي اخير، حرمت خود به صورت يک اصطلاح متداول در آمده است. معلمان، والدين، درمانگران و بسياري ديگر، با پذيرش فرض تأثير مثبت سطح بالاي حرمت خود بر همه ابعاد زندگي، اهمّ کوشش خود را بر افزايش آن متمرکز کردهاند. در اين مقاله، فرض اخير مورد بررسي انتقادي قرار گرفته است. معهذا به علت حجم زياد و اهميت مطالب مطرح شده، در اين شماره به تعريف حرمت خود، مسايل ناشي از ابزارهاي ارزشيابي آن و مشارکت فرايندهاي مختلف روانشناختي در دستيابي به نمرههاي بالاي سطح حرمت خود، بسنده خواهيم کرد و نتايج حاصل از پژوهشها درباره ميزان ارتباط بين پيشرفت تحصيلي، موفقيت بين شخصي، خوشبختي و سبکهاي زندگي سالمتر را در شماره بعد ارائه خواهيم داد.
· اغلب افراد اهميت حرمت خود را احساس ميکنند و براي آنها بسيار مشکل و حتي غيرممکن است که نسبت به توصيفهاي ديگران درباره خود مانند عدم صلاحيت، جاذبه، بيارزش يا دوستداشتني بودن بياعتنا باشند، همچنانکه در برابر موفقيتها و شکستهاي مهم زندگي نيز آسيبپذيرند و واکنشهاي هيجاني شديدي نسبت به عواملي که به افزايش يا کاهش سطح حرمت خود در آنها منجر ميشود نشان ميدهند. اگرچه تجربه فاعلي اين احساس را به وجود ميآورد که حرمت خود به هنگام برنده شدن در يک مسابقه، دريافت يک جايزه، حل يک مسأله يا دستيابي به پذيرش يک گروه اجتماعي افزايش مييابد و شکست در قلمروهاي مذکور، کاهش آن را به دنبال دارد، معهذا اين پرسش مطرح ميشود که آيا سطح حرمت خود تابع موفقيتها و شکستهاست يا آنکه بالعکس، علت چنين پيامدهايي محسوب ميشود؟
· در آغاز دهه 1970 تأثير علّي سطح حرمت خود بر همه جنبههاي زندگي انساني پذيرفته شده بود تا جايي که در دهه 1980، نظام قانونگذاري ايالت کاليفرنيا پذيرفت که افزايش سطح حرمت خود در شهروندان کاليفرنيا، با کاهش وابستگي به کمکهاي دولتي، جلوگيري از بارداريهاي ناخواسته، شکستهاي تحصيلي، جرايم، اعتياد به مواد و مشکلات ديگر، ميتواند از اتلاف سرمايههاي حاصل از مالياتهاي مردم جلوگيري کند. در نتيجه، در سال 1986 به پيشنهاد يکي از نمايندگان مجلس ايالتي و تصويب فرماندار کاليفرنيا، مقرر شد تا يک گروه ضربت با بودجه سالانه 245000 دلار به بررسي حرمت خود و مسؤوليت شخصي و اجتماعي بپردازد. اين نماينده ايالتي حتي اميدوار بود که افزايش سطح حرمت خود به تعادل بودجه نيز کمک کند چون عقيده داشت که درآمد افراد داراي سطح بالاي حرمت خود بيش از کساني است که واجد سطح پايين حرمت خود هستند و در نتيجه، ماليات بيشتري ميپردازند! اگر چه چنين موضعگيريهايي را نميتوان جدي تلقي کرد اما به هرحال بايد گفت که گروه ضربت عميقاً بر اين باور بود که افزايش حرمت خود ميتواند از افراد در برابر بار سنگين چالشهاي زندگي حمايت کند و رفتارهاي سازش نايافته را کاهش دهد.
· مؤلفان اين مقاله با مرور پژوهشهاي تجربي قابل اعتماد، کوشش کردهاند تا نقش سطح بالاي حرمت خود در بروز پيامدهاي مثبت يا منفي را مشخص کنند و مواردي را که بالابودن سطح حرمت خود مفيد است تعيين نمايند. بررسي نکته اخير، از زاويه نظري (درک بهتر حرمت خود و پيشبيني پيامدها بر اساس آن) و از زاويه کاربردي ( تعيين ميزان تأثير افزايش سطح حرمت خود در حل مسايل خاص اجتماعي) واجد اهميت است و امکان درک صحيح و ظريف موقعيتهايي را فراهم ميکند که مستلزم بالابودن سطح حرمت خود هستند. اما دستيابي به چنين اهدافي مستلزم ارائه تعريفي از حرمت خود است.
· حرمت خود به معناي دقيق کلمه، عبارت از ميزان ارزشي است که افراد براي خويشتن قايل هستند. سطح بالاي حرمت خود نشاندهنده ارزيابي مثبت از خود است در حالي که سطح پايين حرمت خود، به يک ارزيابي منفي کلي يا بالنسبه نامساعد از خود اشاره دارد. معهذا، ارزيابي فرد از سطح حرمت خود همواره با واقعيت منطبق نيست. به عبارت ديگر، سطح بالاي حرمت ميتواند با يک ارزيابي درست، قابل توجيه و متوازن فرد از ارزش خويشتن و موفقيتها و صلاحيتهاي وي مرتبط باشد همچنانکه ميتواند يک برتريطلبي متکبّرانه، کاذب و خودپسندانه را نشان دهد. سطح پايين حرمت خود نيز يا مبين يک ارزيابي واقعي و درست از نقاط ضعف و نارساييهاي فرد است و يا آنکه يک تحريف و حتي حس مرضي ناايمني و کهتري را برجسته ميکند.
بنابراين، حرمت خود بيش از آنکه يک واقعيت باشد يک ادراک است بدين معنا که باور فرد نسبت به هوشمندي و جاذبهاش را مشخص ميکند و الزاماً چيزي درباره هوش و جاذبه واقعي وي به دست نميدهد. بنابراين به منظور اثبات اهميت حرمت خود، پژوهشها بايد ثابت کنند که باورهاي افراد درباره خويشتن ـ صرفنظر از واقعيتي که در زير بناي آنها نهفته است ـ داراي پيامدهاي مهمي هستند. ذکر اين نکته به معناي ناديده انگاشتن ارزش فاعلي حرمت خود نيست. باورهاي افراد نسبت به خويشتن در اعمال آنها مؤثرند و اين اعمال نيز به نوبه خود، به واقعيت اجتماعي آنها و واقعيتهاي اجتماعي کساني که در پيرامون آنها هستند شکل ميدهند. پس ميتوان پذيرفت که سطح بالا يا پايين حرمت خود ـ حتي اگر در آغاز نيز کاذب باشد ـ ميتواند واقعيت عيني فردي و اجتماعي را تغيير دهد.
اما در اينجا نيز، حرمت خود منشاء چنين تغييراتي نيست. اگر چه بسياري از پژوهشگران، متخصصان باليني، معلمان، والدين و ديگر صاحبنظران، پيامدهاي مثبت سطح بالاي حرمت خود را به عنوان يک اصل پذيرفتهاند اما چنين پذيرشي که به علت فقدان دادههاي مستحکم در چند دهه پيش، معقول به نظر ميرسيد اينک در پرتو دادههاي جديد مورد ترديد قرار گرفته است و انتقادهاي متعددي را درباره ابزارهاي ارزشيابي، عدم تجانس سطوح بالاي حرمت خود، فرايندهاي روانشناختي مختلفي که در دستيابي به نمرههاي بالاي سطح حرمت خود مشارکت دارند، برانگيخته است.
· در آنچه مربوط به مشکلات ارزشيابي است بايد از يکسو به تکثر مقياسهاي حرمت خود اشاره کرد و از سوي ديگر، به طرح مسأله ماهيت سازه حرمت خود پرداخت. در مورد نکته اول بايد گفت که استفاده پژوهشگران از مقياسهاي مختلف به منظور سنجش حرمت خود، مقايسه نتايج را با مشکل مواجه کرده است و ماهيت سازه حرمت خود نيز به پيچيدگي مسأله افزوده است. در مورد مشکل اخير بايد گفت که در همة مقياسهاي حرمت خود از افراد ميخواهند تا در پاسخ به پرسشهايي مانند «آيا فرد با ارزشي هستيد؟»، «آيا وضعيت تحصيلي شما خوب است؟»، «آيا ديگران شما را دوست دارند؟»، «آيا فرد قابل اعتمادي هستيد؟» و ... به ارزشيابي خود بپردازند. وقتي پژوهشگران به بررسي ميزان قابليت اعتماد نمرههاي حرمت خود با مقياسهاي دروغسنج که جذابيت اجتماعي نيز نام نهاده شدهاند، پرداختند نتيجه گرفتند که نمرههاي حرمت خود تا حدّ زيادي تحت تأثير کوششهاي افراد براي خوب جلوهدادن خود، قرار دارند ضمن آنکه تمايزهاي ضروري بين حرمت خود دفاعي، متورم، خود دوستدار با حرمت خود واقعي را پنهان ميکنند و متأسفانه به علت ماهيت سازه حرمت خود که مستلزم پرسش از فرد درباره چگونگي تفکر و ارزيابي وي درباره خويشتن است، هيچ ضابطه عيني که بتوان نمرههاي مبتني بر خود ـ گزارشدهي را با آن مقايسه کرد، وجود ندارد.
· پژوهشهاي مختلف توانستهاند نامتجانس بودن نمرههاي بالاي حرمت خود را نشان دهند به عبارت ديگر، ثبات بالاي دروني ابزارهاي سنجش حرمت خود، تأثير فرايندهاي روانشناختي متنوعي مانند دفاعها، خود دوستداري، خود ـ فريبدهي را پنهان ميکند. از اينجاست که مؤلفان مختلف، روشهاي متفاوتي را براي متمايزکردن حرمت خود واقعي از ديگر فرايندهاي روانشناختي که در بالابردن نمرههاي سطح حرمت خود مؤثرند پيشنهاد کردهاند. براي مثال، دستيابي به نمرههاي بالا در مقياس جذابيت اجتماعي مارلو ـ کراون را نشانه حرمت خود دفاعي و ناپايداري نمرههاي بالاي حرمت خود، گرايش به پرخاشگري و حرمت خود به منزله يک مکانيزم دفاعي را نشانه خود دوستداري دانستهاند. به هر حال، پژوهشگراني که به ارزش حرمت خود اصيل باور دارند ميتوانند با کنترل متغيرهايي مانند خود دوستداري، خود فريبدهي يا پايداري زماني، به همبستگيهاي معتبرتر و پيامدهاي مطلوبتر دست يابند. اما بايد گفت که مقوله افراد واجد سطح بالاي حرمت خود از افراد نامتجانسي تشکيل شدهکه باورهايشان درباره خويشتن بسيار متغير است.
· نظريهپردازان و پژوهشگران، سطح پايين حرمت خود را نيز با سازههاي ديگر مانند افسردگي، تلون هيجاني و پايينبودن مستمر مهارگري دروني مرتبط کردهاند. اگرچه بين سطح پايين حرمت خود و آسيبشناسي همخواني اندکي وجود دارد و فرايندهاي روانشناختي همراه با حرمت خود و افسردگي ميتوانند تا حدي همپوشي داشته باشند اما شواهد مختلف، همشکلي بين سطح پايين حرمت خود و افسردگي را تأييد نميکنند. به عبارت ديگر، مفهوم افسردگي بر اساس منظومهاي از نشانهها که سطح پايين حرمت خود يکي از آنهاست، مشخص ميشود. اما پايين بودن سطح حرمت خود به منزله شرط لازم و کافي افسردگي نيست.
تحليلهاي جديد درباره روابط حرمت خود، نورزگرايي، مسند مهارگري و احساس اثربخشي و همپوشي آنها، بر ضرورت شيوههاي روششناختي دقيقتر دلالت دارند. برخي از مؤلفان بر اين باورند که اين سازهها داراي روابط تنگاتنگي هستند و يک سازه گسترده را منعکس ميکنند. بنابراين، توانايي پيشبيني پيامدها توسط هر يک از اين سازهها به گونهاي مستقل، بسيار اندک است و بر روانشناسان است تا تأثير هر سازه را همزمان با سازههاي ديگر، روشن کنند. مؤلفان اين مقاله، چنين ديدگاهي را ميپذيرند و اميد دارند که پژوهشگران به هنگام سنجش ميزان پيامدهاي عيني حرمت خود، به اندازهگيري چنين سازههايي نيز بپردازند.
مجله روانشناسان ایرانی
برچسب برای این موضوع
مجوز های ارسال و ویرایش
- شما نمی توانید موضوع جدید ارسال کنید
- شما نمی توانید به پست ها پاسخ دهید
- شما strong>نمی توانید فایل پیوست ضمیمه کنید
- شما نمی توانید پست های خود را ویرایش کنید
-
قوانین انجمن