ای خرم از فروغ رخت لاله زار عمر
باز آمد ریخت بی گل رویت بهار عمر
از دیده گر سرشک چو باران رود رواست
کاندر غمت چو برق بشد روزگار عمر
ای خرم از فروغ رخت لاله زار عمر
باز آمد ریخت بی گل رویت بهار عمر
از دیده گر سرشک چو باران رود رواست
کاندر غمت چو برق بشد روزگار عمر
اطلسATLAS ( از القاب حضرت عباس به معنی بسیار شجاع )
بيا كشتي دل را به موج مهر بسپاريم
بر روي دفتر دلها رز اميد بكاريم
بيا زلال بمانيم مثل بركه و باران
و حرمتي بگذاريم به صداقت ياران
اطلسATLAS ( از القاب حضرت عباس به معنی بسیار شجاع )
جانا، حدیث شوقت در داستان نگنجد
رمزی ز راز عشقت در صد بیان نگنجد
جولانگه جلالت در کوی دل نباشد
خلوتگه جمالت در جسم و جان نگنجد
سودای زلف و خالت جز در خیال ناید
اندیشهٔ وصالت جز در گمان نگنجد
در دل چو عشقت آید، سودای جان نماند
در جان چو مهرت افتد، عشق روان نگنجد
دل کز تو بوی یابد، در گلستان نپوید
جان کز تو رنگ بیند، اندر جهان نگنجد
پیغام خستگانت در کوی تو که آرد؟
کانجا ز عاشقانت باد وزان نگنجد
آن دم که عاشقان را نزد تو بار باشد
مسکین کسی که آنجا در آستان نگنجد
بخشای بر غریبی کز عشق تو بمیرد
وآنگه در آستانت خود یک زمان نگنجد
جان داد دل که روزی کوی تو جای یابد
نشناخت او که آخر جایی چنان نگنجد
آن دم که با خیالت دل راز عشق گوید
گر جان شود عراقی، اندر میان نگنجد
اطلسATLAS ( از القاب حضرت عباس به معنی بسیار شجاع )
يادم ايد يك غروب سرد سرد
مي گذشت از كوچه ي ما دوره گرد:
دوره گردم كهنه قالي مي خرم
كاسه و كوزه سفالي مي خرم
دست دوم جنس عالي ميخرم
گر نباشد دار قالي مي خرم
اشگ در چشمان بابا حلقه زد
بعد از ان اهي زد و بغضش شكست
اول سال است و نان در سفره نست
اي خدا شكرت ولي اين زندگيست
بوي نان تازه هوش از سر ربود
اتفاقا مادرم هم روزه بود
صورت مادر چه لك برداشته
دست زيبايش ترك برداشته
مشكل ما درد نان تنها نبود
مطمئن هستم خدا انجا نبود
باز هم صوت صداي دوره گرد
هوش و عقلم را زسر او مي برد
دوره گردم كهنه قالي مي خرم
كاسه و كوزه سفال مي خرم
خواهرم بي روسري بيرون دويد
هاي اقا سفره خالي مي خريد؟؟؟
اطلسATLAS ( از القاب حضرت عباس به معنی بسیار شجاع )
يک پاره آسمان را با دامن چمن
در هم سرشته اند
در اين خميد شب زده آن طرفه ساحران
آواز و نغمه را
با نور رشته اند
در قالب دريچه روياي کودکان
يک خشت هشته اند
آن گاه
بذر گياه جادو
بر خشت کشته اند
گنبد نهاده اند
گلدسته بسته اند
ژوليده باغهاي شگرف آفريده اند
با رقص رنگها
در شاخ و برگها
چه شعرها به دود دعا برنوشته اند
اطلسATLAS ( از القاب حضرت عباس به معنی بسیار شجاع )
زندگي يعني شب نو ،روز نو انديشه ي نو
زندگي يعني
غم نو
حسرت نو
پيشه ي نو
زندگي بايست سرشار از تكان و تازگي باشد
زندگي بايست يكدم ،يك نفس حتي
ز جنبش وا نماند
گر چه اين جنبش براي مقصدي بيهوده باشد
زندگاني همچنان آب است
آب اگر راكد بماند
چهره اش افسرده خواهد شد
و بوي گند مي گيرد
در ملال آبگيرش غنچه ي لبخند مي ميرد
آهوان عشق از آب گل آلودش نمي نوشند
مرغكان شوق در آيينه ي تارش نمي جوشند
اطلسATLAS ( از القاب حضرت عباس به معنی بسیار شجاع )
من ترانه می سرایم
تو ترانه می نوازی
در ترانه های من اشک است و بی قراری
یک بغل از ارزوهای محالی
تا ابد چشم انتظاری
فکر پایان و جدایی
ترسم از این است که شاید
در نگاهت من بیابم ردی از یک بی وفایی
من ترانه می سرایم
در ترانه هایم اما
گاه گاه ازباتو بودن می سرایم
از نگاهت می سرایم
از صدایت می سرایم
گاه گاه حس می کنم من
ازجدایی ها سرودن باطل است
مینویسم با تو هستم
با تو بودن می سرایم
افتاب و ماهتاب هم از برایم
یک ترانه می نوازند
من ترانه می سرایم
تو ترانه می نوازی
در ترانه های تو
من نمی دانم
نمی دانم
اطلسATLAS ( از القاب حضرت عباس به معنی بسیار شجاع )
چه سوزیست
من نمی دانم چه لحنیست
کاینچنین ارام و ساکت اشک میریزم
با صدای سازت اما من
تمام هستی ام را می سرایم
زندگی را می رهانم
عشق را می پرورانم
من برای تو ترانه می سرایم
تو فقط اما ترانه می نوازی
اطلسATLAS ( از القاب حضرت عباس به معنی بسیار شجاع )
شراب خواستم...
گفت : " ممنوع است "
آغوش خواستم...
گفت : " ممنوع است"
بوسه خواستم...
گفت : " ممنوع است "
نگاه خواستم...
گفت: " ممنوع است "
نفس خواستم...
گفت : " ممنوع است "
حالا از پس آن همه سال دیکتاتوری عاشقانه ، با یک بطری پر از گلاب ، آمده بر سر خاکم و به آغوش می کشد با هر چه بوسه ، سنگ سرد مزارم را و چه ناسزاوار عکسی را که بر مزارم به یادگار مانده ، نگاه می کند و در حسرت نفس های از دست رفته ، به آرامی اشک می ریزد .
تمام تمنای من اما
سر برآوردن از این گور است
تا بگویم هنوز بیدارم...
سر از این عشق بر نمی دارم
اطلسATLAS ( از القاب حضرت عباس به معنی بسیار شجاع )
خلوت گزیده را به تماشا چه حاجت است
چون کوی دوست هست به صحرا چه حاجت است
جانا به حاجتی که تو را هست با خدا
کاخر دمی بپرس که ما را چه حاجت است
ای پادشاه حسن خدا را بسوختیم
آخر سئوال کن که گدا را چه حاجت است
ارباب حاجتیم و زبان سئوال نیست
در حضرت کریم تمنا چه حاجت است
محتاج قصه نیست گرت قصد خون ماست
چون رخت از آن توست به یغما چه حاجت است
جام جهان نماست ضمیر منیر دوست
اظهار احتیاج خود آن جا چه حاجت است
آن شد که بار منت ملاح بردمی
گوهر چو دست داد به دریا چه حاجت است
ای مدعی برو که مرا با تو کار نیست
احباب حاضرند به اعدا چه حاجت است
ای عاشق گدا چو لب روح بخش یار
میداندت وظیفه تقاضا چه حاجت است
حافظ تو ختم کن که هنر خود عیان شود
با مدعی نزاع و محاکا چه حاجت است
حافظ
اطلسATLAS ( از القاب حضرت عباس به معنی بسیار شجاع )