بی دوست زندگانی ذوقی چنان ندارد
ذوقی چنان ندارد بی دوست زندگانی
بی دوست زندگانی ذوقی چنان ندارد
ذوقی چنان ندارد بی دوست زندگانی
O` Freedom !.... I hate oppression , I hate imprisonment , I hate the chains , I hate prisons , I hate Regimes (oppressors) , I hate orders and I hate whoever and anything that imprisons you ....
نمی دانستم چرا سایه وسیع خداوند را همیشه نمیتوان حس کرد ولی خداوند می دانست . نمی دانستم چرا خداوند بیماری و یاس و دلشکستگی را خلق کرده ولی حالا می دانم . خدابا اگر همه چیز را می دانستم و همه کارها را میتوانستم چقدر دنیا برایم خسته کننده بود و تکراری. خدایا دوستت دارم .
گفته بودی که چرا محو تماشای منی؟
آنقدر مات که حتی مژه بر هم نزنی
مژه بر هم نزنم تا که ز دستم نرود
ناز چشمان تو قدر مژه بر هم زدنی
توصیف زیبای ملا صدرا
... خداوند بینهایت است و لامکان وبیزمان
اما به قدر فهم تو کوچک میشود
و به قدر نیاز تو فرود میآید
و به قدر آرزوی تو گسترده میشود
و به قدر ایمان تو کارگشا میشود
و به قدر نخ پیرزنان دوزنده باریک میشود...
پدر میشود یتیمان را و مادر
برادر میشود محتاجان برادری را
همسر میشود بیهمسرماندگان را
طفل میشود عقیمان را
امید میشود ناامیدان را
راه میشود گمگشتگان را
نور میشود در تاریکی ماندگان را
شمشیر میشود رزمندگان را
عصا میشود پیران را
عشق میشود محتاجان به عشق را
...
خداوند همه چیز میشود همه کس را...
به شرط اعتقاد، به شرط پاکی دل، به شرط طهارت روح، به شرط پرهیز از معامله با ابلیس
بشویید قلبهایتان را از هر احساس ناروا
و مغزهایتان را از هر اندیشه خلاف
و زبانهایتان را از هر گفتار ناپاک
و دستهایتان را از هر آلودگی در بازار...
و بپرهیزید از ناجوانمردیها،ناراستیها ، نامردمیها!
چنین کنید تا ببینید خداوند چگونه
بر سفره شما با کاسهای خوراک و تکهای نان مینشیند
در دکان شما کفههای ترازویتان را میزان میکند
و در کوچههای خلوت شب با شما آواز میخواند...
مگر از زندگی چه میخواهید که در خدایی خدا یافت نمیشود ...؟
اي دل گر از ان چاه زنخدان بدرايي
هرجا كه روي زود پشيمان بدرايي
هش دار كه گروسوسه ي عقل كني گوش
ادم صفت از روضهي رضوان بدرايي
شايد كه به ابي فلكت دست نگيرد
گر تشنه لب از چشمه ي حيوان بدرايي
جان ميدهم از حسرت ديدار تو چون صبح
باشد كه چو خورشيد درخشان بدرايي
........
حافظ
O` Freedom !.... I hate oppression , I hate imprisonment , I hate the chains , I hate prisons , I hate Regimes (oppressors) , I hate orders and I hate whoever and anything that imprisons you ....
گل به تاراج رفت وخاربماند
گنج برداشتندو ومار بماند
واجب است از هزار دوست برید
تایکی دشمنت نباید دید
----------------------
کاش کانان که عیب من جستند
رویت ای دلستان بدیدندی
تابه جای ترنج درنظرت
بی خبر دستها بریدندی
دلم گرفته خدا را تو دلگشايي كن
من آمدم به اميدت تو هم خدايي كن
به بوي دلكش زلفت كه اين گره بگشاي
دل گرفته ما بين و دلگشايي كن
دلي چو آينه دارم نهاده بر سر دست
ببين به گوشه چشمي و خودنمايي كن
ز روزگار مياموز بي وفايي را
خداي را كه دگر ترك بي وفايي كن
بلاي كينه دشمن كشيده ام اي دوست
تو نيز با دل من طاقت آزمايي كن
شكايت شب هجران كه ميتواند گفت
حكايت دل ما با ني كسايي كن
بگو به حضرت استاد ما به ياد توايم
تو نيز يادي از آن عهد آشنايي كن
نواي مجلس عشاق نغمه دل ماست
بيا و با غزل سايه همنوايي كن
برای خسته نباشید به سرپرست زحمتکش تالار ادبیات :
هر لاله ای که سر زند از کوه بیستون.................ساغر به طاق ابرو فرهاد می زند
بیکرانه
در انتهایِ هر سفر
در آیینه،
دار و ندارِ خویش را مرور میکنم.
این خاکِ تیره، این زمین،
پاپوشِ پایِ خسته ام.
این سقفِ کوتاهِ آسمان،
سر پوشِ چشمِ بسته ام.
امّا .....خدایِ دل،
در آخرین سفر،
در آیینه به جز دو بیکرانۀ کران
به جز زمین و آسمان،
چیزی نمانده است.
گم گشته ام ،کجا؟
ندیده ای مرا؟
حسین پناهی![]()
و خدایی که در این نزدیکی است:
لای این شب بوها، پای آن کاج بلند.
روی آگاهی آب، روی قانون گیاه.