بالا
 تعرفه تبلیغات




 دانلود نمونه سوالات نیمسال دوم 93-94 پیام نور

 دانلود نمونه سوالات آزمونهای مختلف فراگیر پیام نور

صفحه 4 از 5 اولیناولین ... 2345 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 31 تا 40 از مجموع 49

موضوع: حکایت در راهکار مدیریت

  1. #31
    • 152

    عنوان کاربری
    کاربر باشگاه
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    رصد محيط

    مي‌گويند كه وقتي خواجه نصيرالدين طوسي به شهر مراغه رسيد، تصميم ‌گرفت رصدخانه‌اي بسازد. به هلاكوخان گفت مي‌خواهم چنين كاري را بكنم و از تو كمك مي‌خواهم.
    هلاكو از خواجه پرسيد: اين كار چه فايده‌اي دارد؟
    خواجه پاسخ داد: فايده رصدخانه آن است كه آدمي مي‌داند در آينده كيهان چه واقع مي‌شود.
    هلاكو گفت: آگاهي از حوادث آسمان چه فايده‌اي دارد؟
    خواجه گفت: آنچه من مي‌گويم انجام دهيد تا معلوم شود چه مي‌گويم. فرمان دهيد كسي بر بالاي اين خانه برود ( البته كسي جز من و تو كه نداند چه مي‌خواهد بشود). آنگاه طشت مسي بزرگي از بالاي بام به ميان سرا پرتاب كند.
    هلاكو قبول كرد. به فرمان او يكي از خدمتگزاران به بالاي بام رفت و طشت مسي بزرگي را به پائين پرتاب كرد. همه مردمي كه در آن اطراف بودند بسيار وحشت كردند و حتي عده‌اي به حالت غش افتادند ولي خواجه و هلاكو چون از افتادن طشت با خبر بودند نترسيدند و تغييري در حالشان رخ نداد.
    در اين هنگام خواجه گفت: منفعت رصدخانه اين است كه كساني بدين وسيله از وقوع حوادث پيش از وقت آگاه مي‌شوند و بقيه مردم را آگاه مي‌سازند. در نتيجه هيچ كسي دچار هول و هراس نمي‌شود. هلاكوخان نظر خواجه نصيرالدين طوسي را قبول كرد و فورا دستور داد وسائل بناي رصد خانه را فراهم كنند و در كنار مراغه در دامنه كوهي كه امروزه به رصدداغي معروف است رصدخانه را بسازند.

  2. #32
    • 152

    عنوان کاربری
    کاربر باشگاه
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    درسي از طبيعت
    روزي در جنگلي كلاغي در تمامي طول روز بر روي شاخه درختي نشسته بود و هيچ كاري انجام نمي داد.
    خرگوش كوچكي او را ديد و از او پرسيد: "آيا من هم مي توانم مانند تو تمام روز را در گوشه اي بنشينم و هيچ كاري انجام ندهم؟".
    كلاغ پاسخ داد: "البته، چرا نه".
    خرگوش هم زير همان درخت نشست و استراحت خود را آغاز كرد.
    ناگهان سرو كله روباهي پيدا شد. روباه پريد و خرگوش را گرفت و خورد.
    نتيجه: براي اينكه بتواني بنشيني و هيچ كاري انجام ندهي، بايد در جايگاه بالايي قرار داشته باشي.

    شرح حكايت
    تصور من اين است كه منظور گوينده اين داستان از "انجام ندادن كار" در واقع "انجام ندادن فعاليت هاي جسماني" است، چون افرادي كه در جايگاه بالايي قرار مي گيرند، بيشتر به "فعاليت هاي فكري" مي پردازند تا "فعاليت هاي جسماني

  3. #33
    • 152

    عنوان کاربری
    کاربر باشگاه
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    مديريت موفق مثل شعبده بازي است

    منبع : بران، دابليو استيون. 1380. 13 اشتباه مهلك مديران و طريقه اجتناب از آن ها. ترجمه: لعيا موسايي. تهران.نسل نو انديش.
    يك روز رئيس يك شركت در رستوراني، واقع در مركز شهر ناهار مي‌خورد. وسط ناهار بود كه صداي آشناي 4 نفر را از غرفه كناري شنيد. بحث آنقدر شديد بود كه او نمي توانست استراق سمع نكند. او مي‌‌‌شنيد كه هر يك از مديران با غرور درباره قسمت خود داد سخن مي‌دادند. مهندس ارشد بخش توليد مي گفت: "بحثي نيست، بخشي كه مهمترين كمك را به موقعيت يك شركت مي كند بخش توليد است. اگر شما در شركت خود توليد خالص نداشته باشيد، پس هيچ دستاوردي نخواهيد داشت."
    ناگهان مدير بخش فروش، وسط حرف او پريد و گفت: "اشتباه است! بهترين توليد دنيا بي فايده است مگر اينكه براي فروش آن، بخش فروش و بازاريابي نهايت سعي خود را بكند."
    معاون سازمان كه مسئول روابط عمومي و همگاني بود، نظر ديگري داشت و مي‌گفت: "اگر شما درون و برون شركت تصوير خوبي نداشته باشيد، شكست حتمي است. هيچ كس محصول شركتي را كه مورد اطمينان نيست نمي‌خرد."
    ديگر معاون رئيس كه مسئوليت روابط انساني سازمان را به عهده داشت، در واكنش به او گفت: "ما همه مي دانيم كه قدرت يك شركت بر پايه افراد آن شركت است. يك شركت با افرادي كه شخصا" داراي انگيزه قوي منفي هستند، به بن بست مي‌رسد."
    هر يك از چهار مرد بلند پرواز در زمينه مودر علاقه خود بحث مي كردند. بحث ادامه يافت تا اين كه رئيس ناهار خود را تمام كرد. او هنگام بيرون رفتن از رستوران كنار غرفه آنها ايستاد و گفت: "آقايان محترم، من ناخودآگاه به صحبت هاي شما گوش كردم و از افتخاري كه هر يك از شما در قسمت خود بدست آورده ايد، لذت بردم، اما بايد بگويم كه تجربه به من نشان داده است همه شما اشتباه مي‌كنيد. هيچ بخشي از يك شركت به تنهايي مسئول موفقيت آن نيست. اگر شما به عمق مساله فكر كنيد، در مي‌يابيد كه مديريت يك شركت موفق درست مثل شعبده بازي است كه سعي مي‌كند 5 توپ را در هوا نگه دارد. چهار عدد از اين توپ ها سفيد هستند و روي يكي از آنها نوشته شده است : "توليد". روي ديگري نوشته شده است: "فروش". روي توپ ديگر نوشته شده "روابط عمومي و همگاني " و روي توپ چهارم نوشته شده : "مردم". علاوه بر اين چهار توپ سفيد ، يك توپ قرمز وجود دارد. روي اين توپ قرمز نوشته شده است: "سود". هميشه شعبده باز بايد به خاطر داشته باشد كه هر چه اتفاق بيفتد نبايد توپ قرمز را روي زمين بيندازد."
    حق با او بود. يك شركت با بهترين ميزان توليد، عاليترين وجه در بين مردم، داشتن افراد بسيار متعهد و پشتيباني مالي بسيار بالا، بدون سود به زودي دچار مشكل مي‌شود. مشكلي كه به سرعت 500 شركت موفق را به يك خاطره تبديل مي كند.

    شرح حكايت
    در اغلب سازمانها بعضي از مديران و بخشها، نقش خود را كليدي و يا اصل و بقيه را حاشيه مي‌پندارند و اهميت و جايگاه خود را بيش از بيش در سازمان بزرگ مي‌پندارند به گونه اي كه نقش ديگران را ناديده مي‌انگارند و از اين نكته غافلند كه سازمان آنها در حقيقت يك سيستم بهم پيوسته است و موفقيت هر عضو از اعضا وابسته به سايرين است.
    چو عضوي بدرد آورد روزگار دگر عضوها را نماند قرار

    مي‌توان گفت كه توپ قرمز، هدف يك سيستم يا سازمان است و توپ‌هاي سفيد، وسيله رسيدن به آن هدف هستند، نه خود هدف. معمولاً جابجايي در اهداف به دليل نگرش اشتباه در مورد هدف و وسيله رخ مي‌دهد

  4. #34
    • 152

    عنوان کاربری
    کاربر باشگاه
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    گنجشكك اشي‌مشي
    گنجشكك اشي‌مشي در زمستاني سرد، گرفتار سرما شده بود. گنجشكك رفته رفته از پا در آمد و روي زمين افتاد و هر لحظه در انتظار مرگ بود. ناگهان گاوي از آنجا رد شد و بصورت اتفاقي مقداري از مدفوع خود را بر روي گنجشك انداخت. در اثر گرماي مدفوع، كم كم سرما از بدن گنجشك خارج شد. بعد از مدتي گنجشك آنقدر حالش خوب شد كه شروع كرد به جيك جيك كردن!
    گنجشك مشغول خواندن بود كه گربه‌اي از راه رسيد و آن را از درون مدفوع خارج كرد و خورد.
    نتايج اين حكايت :

    1- هر كسي كه روي گنجشك مدفوع ريزد، الزاماً دشمن او نيست.
    2- هر كسي كه گنجشك را از مدفوع بيرون آورد، الزاماً دوست او نيست.
    3- به هر دليل اگر گنجشكي درون مدفوع قرار داشت، دليلي براي جيك جيك كردن او وجود ندارد.

  5. #35
    • 152

    عنوان کاربری
    کاربر باشگاه
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    تخت مرگبار :
    چند وقتي بود در بخش مراقبت هاي ويژه يك بيمارستان معروف، بيماران يك تخت بخصوص در حدود ساعت ۱۱ صبح روزهاي يكشنبه جان مي سپردند و اين موضوع ربطي به نوع بيماري و شدت و ضعف مرض آنان نداشت. اين مسئله باعث شگفتي پزشكان آن بخش شده بود به طوري كه بعضي آن را با مسائل ماوراي طبيعي و بعضي ديگر با خرافات و ارواح و اجنه و موارد ديگر در ارتباط مي دانستند. كسي قادر به حل اين مسئله نبود كه چرا بيمار آن تخت درست در ساعت ۱۱ صبح روزهاي يكشنبه مي ميرد. به همين دليل گروهي از پزشكان متخصص بين المللي براي بررسي موضوع تشكيل جلسه دادند و پس از ساعت ها بحث و تبادل نظر بالاخره تصميم بر اين شد كه در اولين يكشنبه ماه، چند دقيقه قبل از ساعت ۱۱ در محل مذكور براي مشاهده اين پديده عجيب و غريب حاضر شوند. در محل و ساعت موعود، بعضي صليب كوچكي در دست گرفته و در حال دعا بودند، بعضي دوربين فيلمبرداري با خود آورده و ... دو دقيقه به ساعت ۱۱ مانده بود كه «پوكي جانسون» نظافتچي پاره وقت روزهاي يكشنبه وارد اتاق شد. دوشاخه برق دستگاه حفظ حيات (Life support system) را از پريز برق درآورد و دوشاخه جاروبرقي خود را به پريز زد و مشغول كار شد!!

    شرح حكايت
    1- بيشتر مسائلي كه عجيب و ناشناخته به نظر مي رسند علت هاي پيچيده و ناشناخته ندارند.
    2- نظافتچي پاره وقت روزهاي يكشنبه چقدر منظم است. شايد اين نظم و وقت شناسي به خاطر نظارت و حساسيت مديريت مربوطه باشد.
    3- مديران مربوط به آموزش نيروي انساني بيمارستان، آموزش لازم را به نيروي انساني نداده اند

  6. #36
    • 152

    عنوان کاربری
    کاربر باشگاه
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    پينه دوزان امسال جملگي به زيارت كعبه رفتند

    شاه عباس از وزير خود پرسيد: "امسال اوضاع اقتصادي كشور چگونه است؟"
    وزير گفت: "الحمدالله به گونه اي است كه تمام پينه دوزان توانستند به زيارت كعبه روند!!"
    شاه عباس گفت: "نادان اگر اوضاع مالي مردم خوب بود كفاشان مي بايست به مكه مي رفتند نه پينه دوزان، چونكه مردم نمي توانند كفش بخرند ناچار به تعميرش مي پردازند، بررسي كن و علت آنرا پيدا نما تا كار را اصلاح كنيم."
    شرح حكايت
    1- شاخص مناسب مي تواند در عين سادگي بيانگر وضعيت كل سازمان باشد.
    2- در تحليل شاخص بايد جنبه هاي مختلف را بررسي نمود. گاهي بهبود ناگهاني يك شاخص بيانگر رشدهاي سرطاني و ناموزون سيستم است

  7. #37
    • 152

    عنوان کاربری
    کاربر باشگاه
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    خود ارزيابي

    پسر كوچكي وارد مغازه اي شد، جعبه نوشابه را به سمت تلفن هل داد. بر روي جعبه رفت تا دستش به دكمه هاي تلفن برسد و شروع كرد به گرفتن شماره. مغازه دار متوجه پسر بود و به مكالماتش گوش مي داد.
    پسرك پرسيد: «خانم، مي توانم خواهش كنم كوتاه كردن چمن هاي حياط خانه تان را به من بسپاريد؟»
    زن پاسخ داد: «كسي هست كه اين كار را برايم انجام مي دهد.»
    پسرك گفت: «خانم، من اين كار را با نصف قيمتي كه او مي دهد انجام خواهم داد.»
    زن در جوابش گفت كه از كار اين فرد كاملا راضي است.
    پسرك بيشتر اصرار كرد و پيشنهاد داد: «خانم، من پياده رو و جدول جلوي خانه را هم برايتان جارو مي كنم. در اين صورت شما در يكشنبه زيباترين چمن را در كل شهر خواهيد داشت.» مجددا زن پاسخش منفي بود.
    پسرك در حالي كه لبخندي بر لب داشت، گوشي را گذاشت. مغازه دار كه به صحبت هاي او گوش داده بود به سمتش رفت و گفت: «پسر...، از رفتارت خوشم آمد؛ به خاطر اينكه روحيه خاص و خوبي داري دوست دارم كاري به تو بدهم.»
    پسر جوان جواب داد: «نه ممنون، من فقط داشتم عملكردم را مي سنجيدم. من همان كسي هستم كه براي اين خانم كار مي كند.»

  8. #38
    • 152

    عنوان کاربری
    کاربر باشگاه
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    تغيير شكل جمله :
    روزي مرد كوري روي پله‌هاي ساختماني نشسته بود و كلاه و تابلويي را در كنار پايش قرار داده بود. روي تابلو خوانده مي‌شد: "من كور هستم لطفا كمك كنيد."
    روزنامه‌نگار خلاقي از كنار او مي‌گذشت. نگاهي به او انداخت. فقط چند سكه در داخل كلاه بود. او چند سكه داخل كلاه انداخت و بدون اينكه از مرد كور اجازه بگيرد تابلوي او را برداشت، آن را برگرداند و اعلان ديگري روي آن نوشت و تابلو را كنار پاي او گذاشت و آنجا را ترك كرد.
    عصر آن روز، روزنامه‌نگار به آن محل برگشت و متوجه شد كه كلاه مرد كور پر از سكه و اسكناس شده است. مرد كور از صداي قدمهاي او، خبرنگار را شناخت. از او پرسيد كه بر روي تابلو چه نوشته است؟
    روزنامه نگار جواب داد: "چيز خاص و مهمي نبود، من فقط نوشته شما را به شكل ديگري نوشتم" و لبخندي زد و به راه خود ادامه داد.
    مرد كور هيچوقت ندانست كه او چه نوشته است ولي روي تابلوي خوانده مي‌شد: "امروز بهار است، ولي من نمي‌توانم آن را ببينم."

    شرح حكايت
    وقتي كارتان را نمي‌توانيد پيش ببريد استراتژي خود را تغيير بدهيد. خواهيد ديد بهترينها ممكن خواهد شد. باور داشته باشيد هر تغيير بهترين چيز براي زندگي است. حتي براي كوچكترين اعمالتان از دل، فكر، هوش و روحتان مايه بگذاريد

  9. #39
    • 152

    عنوان کاربری
    کاربر باشگاه
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    شتر كنجكاو
    بچه شتر: چند تا سوال برام پيش آمده است. ميتونم ازت بپرسم مادر؟
    شتر مادر: حتماً عزيزم. چيزي ناراحتت كرده است؟
    بچه شتر: چرا ما كوهان داريم؟
    شتر مادر: خوب پسرم. ما حيوانات صحرا هستيم. در كوهان آب و غذا ذخيره ميكنيم تا در صحرا كه چيزي پيدا نميشود بتوانيم دوام بياوريم.
    بچه شتر: چرا پاهاي ما دراز و كف پاي ما گرد است؟
    شتر مادر: پسرم. قاعدتاً براي راه رفتن در صحرا و تندتر راه رفتن اين مدل پا را داريم.
    بچه شتر: چرا مژه هاي بلند و ضخيم داريم؟ بعضي وقتها جلوي ديد من را ميگيرد.
    شتر مادر: پسرم. اين مژه‌ هاي بلند و ضخيم يك نوع پوشش حفاظتي است كه چشمهاي ما را در مقابل باد و شنهاي بيابان محافظت ميكنند.
    بچه شتر: فهميدم. پس كوهان براي ذخيره كردن آب است براي زماني كه ما در بيابان هستيم. پاهايمان براي راه رفتن در بيابان است و مژه هايمان هم براي محافظت چشمهايمان در برابر باد و شنهاي بيابان است...
    بچه شتر: فقط يك سوال ديگر دارم.....
    شتر مادر: بپرس عزيزم..
    بچه شتر: پس ما در اين باغ وحش چه غلطي ميكنيم؟

  10. #40
    • 152

    عنوان کاربری
    کاربر باشگاه
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    سنگ هاي بزرگ شما كدامند؟

    معلمي با جعبه‌اي در دست وارد كلاس شد و جعبه را روي ميز گذاشت. بدون هيچ كلمه‌اي، يك ظرف شيشه‌اي بزرگ و چند سنگ بزرگ از داخل جعبه برداشت و تا جايي كه ظرف گنجايش داشت سنگ بزرگ داخل ظرف گذاشت.
    سپس از شاگردان خود پرسيد: آيا اين ظرف پر است؟
    همه شاگردان گفتند: بله.
    سپس معلم مقداري سنگ‌ريزه از داخل جعبه برداشت و آنها را به داخل ظرف ريخت و ظرف را به آرامي تكان داد. سنگ‌ريزه‌ها در بين مناطق باز بين سنگ هاي بزرگ قرار گرفتند. اين كار را تكرار كرد تا ديگر سنگ‌ريزه‌اي جا نشود.
    دوباره از شاگردان پرسيد: آيا ظرف پر است؟
    شاگردان با تعجب گفتند: بله.
    دوباره معلم ظرفي از شن را از داخل جعبه بيرون آورد و داخل ظرف شيشه اي ريخت و ماسه‌ها همه جاهاي خالي را پر كردند.
    معلم يكبار ديگر پرسيد: آيا ظرف پر است؟ و شاگردان يكصدا گفتند: بله.
    معلم يك بطري آب از داخل جعبه بيرون آورد و روي همه محتويات داخل ظرف شيشه‌اي خالي كرد و گفت: حالا ظرف پر است.
    سپس پرسيد: مي‌دانيد مفهوم اين نمايش چيست؟
    و گفت: اين شيشه و محتويات آن نمايي از زندگي شماست. اگر سنگ هاي بزرگ را اول نگذاريد، هيچ وقت فرصت پرداختن به آن ها را نخواهيد يافت. سنگهاي بزرگ مهم‌ترين چيزها در زندگي شما هستند؛ خدايتان، خانواده‌تان، فرزندانتان، سلامتي‌تان، دوستانتان و مهم‌ترين علايق‌تان. چيزهايي كه اگر همه چيزهاي ديگر نباشند ولي اين‌ها باقي بمانند، باز زندگي‌تان پاي برجا خواهد بود. به ياد داشته باشيد كه ابتدا اين سنگ ها ي بزرگ را بگذاريد، در غير اين صورت هيچ گاه به آنها دست نخواهيد يافت. اما سنگ‌ريزه‌ها ساير چيزهاي قابل اهميت هستند مثل تحصيل، كار، خانه و ماشين‌. شن‌ها هم ساير چيزها هستند؛ مسايل خيلي ساده.
    معلم ادامه داد: اگر با كارهاي كوچك (شن و آب) خود را خسته كنيد، زندگي خود را با كارهاي كوچكي كه اهميت زيادي ندارند پر مي كنيد و هيچ گاه وقت كافي و مفيد براي كارهاي بزرگ و مهم (سنگ هاي بزرگ) نخواهيد داشت. اول سنگ‌هاي بزرگ را در نظر داشته باشيد، چيزهايي كه واقعاً برايتان اهميت دارند.

    شرح حكايت
    كارها را بايد دسته بندي و اولويت بندي كرد و در زمان مناسب آنها را انجام داد. سنگ هاي بزرگ شما كدامند؟

صفحه 4 از 5 اولیناولین ... 2345 آخرینآخرین

برچسب برای این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمی توانید موضوع جدید ارسال کنید
  • شما نمی توانید به پست ها پاسخ دهید
  • شما نمی توانید فایل پیوست ضمیمه کنید
  • شما نمی توانید پست های خود را ویرایش کنید
  •