-
پـی نوشت (4)
يعقوبى نيز در تاريخ خود ج 2، ص 114 گويد: "گروهى از مهاجران و انصار از بيعت با ابوبكر لعنة الله علیه امتناع ورزيدند و به سمت حضرت على علیه السلام گرايش يافتند. آنگاه وى اسامى هواخواهان بيعت با حضرت على علیه السلام را ذكر كرده است.
37) حديث انصراف ابوبكر لعنة الله علیه از خلافت با اين لفظ در الصواعق المحرقه ص 30، و درالامامة و السياسة ص 20 آمده است. « همچنين پس از آنكه حضرت زهرا سلام الله علیها در گفتگويى به وى اظهار داشت كه: به خدا سوگند در هر نمازى كه به جاى مىآورم لال بر تو نفرين مىكنم. ابوبكر لعنة الله علیه در حالى كه مىگريست از خانه فاطمه بيرون آمد. مردم به سوى او آمدند و ابوبكر لعنة الله علیه به ايشان گفت: هر كس از شما شب را در حالى كه همسر خويش را در آغوش گرفته و از اهل خويش مسرور است به سر مىآورد. اينک مرا با مصيبت خودم رها كنيد من نيازى به بيعت شما ندارم و بيعت مرا فسخ كنيد.»
مؤلف مجمع الزوائد در ج 5، ص 183 اين روايت را به نقل از طبرانى در كتاب الاوسط با اين لفظ نقل كرده است: « ابوبكر فرداى روزى كه با وى بيعت شد برخاست و براى مردم خطبه اى ايراد كرد و گفت: اى مردم! من راى خود را از شما باز پس مىگيرم چرا كه من بهترين شما نيستم. شما نيز با بهترينتان بيعت كنيد.» ابن ابى الحديد اين روايت را در شرح نهج البلاغه ج 1، ص 56 نقل كرده و گفته است: « روايت ها در اين باره مختلف است.»
38) نهج البلاغة، خطبه 3.
39) معنى عبارت آخر حضرت على عليه السلام اين است كه در غير اين صورت تابع آنان خواهيم شد.
40) سيرة الأئمة الاثنى عشر، ص 394.
41) همان مأخذ، ص 397.
42) سيرة الأئمة الاثنى عشر، ص 380.
43) في رحاب أئمّة اهل البيت، ج 1، ص 343.
44) في رحاب أئمّة اهل البيت، ج 1، ص 343.
45) سيرة الأئمّة الاثنى عشر، ج 1، ص 425 - 423، به نقل از تاريخ طبرى، ج 5، ص 112.
46) في رحاب أئمّة اهل البيت، ص 348.
47) نهج البلاغة، خطبه 92.
48) نهج البلاغة، همان خطبه، و نيز في رحاب أئمة اهل البيت، ج 2، ص 4، به نقل از طبرى و ابن اثير.
49) سوره ی اسراء، آيه 60.
50) في رحاب أئمّة اهل البيت، ج 2، ص 11.
51) في رحاب أئمّة اهل البيت، ص 54.
52) في رحاب أئمّة اهل البيت، ص 38.
53) فى رحاب أئمّة اهل البيت، ص 39، به نقل از ابن ابى الحديد.
54) في رحاب أئمّة اهل البيت، ص 25.
55) في رحاب أئمّة اهل البيت، ص 22.
56) همان مأخذ، ص 42.
57) في رحاب أئمّة اهل البيت، ص 24.
58) همان مأخذ، ص 31.
59) في رحاب أئمّة اهل البيت، ص 35.
60) في رحاب أئمّة اهل البيت، ص 37.
61) في رحاب أئمة اهل البيت، ص 55.
62) نهج البلاغة، نامه ی 50.
-
ادامه پي نوشت ها----------------و روايات-و سخنان
-
صفّيـن: فرازی حسّاس
فرا روى امام عليه السلام هر لحظه گردنه اى صعب العبور نمايان مىشد، و آن كس كه مىخواست عدالت را بر پاى دارد و احكام الهى را جارى سازد ناگزير مىبايست آنها را در نوردد.
معاوية بن ابى سفيان لعنة الله علیه رهبر مرتدان جاهلى مَنش تمام كينه ورزان به اسلام و انتقام جويان و تفاله هاى دوران گذشته را عليه امام علیه السلام بسيج كرد و تمام كسانى كه چشم طمع به حكومت اسلامى داشتند و نيز توانگران مترف به آنان پيوستند. معاويه لعنة الله علیه مقرّخود را در شام قرار داده بود. وى پس از مرگ برادرش، يزيد بن ابىسفيان، فرمانده سپاهيان شام از سوى عمر لعنة الله علیه به ولايت شام منصوب شده بود. هدف عمر لعنة الله علیه از اين اقدام چيزى جز جلب رضايت بنى اميّه نبود و بنى اميّه قدرت سياسى و نظامى به شمار مىآمدند كه بيشتر دست در دست هم داشتند و مشغول توطئه عليه دين خدا بودند. سران حزب اموى بر اين گمان بودند كه شام مُلک خالص آنان و تا ابد در اختيار ايشان است بنابراين تمام نيروهاى نظامى خود را در آن ديار متمركز ساختند. آنان تصور نمىكردند كه هيچ حاكمى روزى به خود جرأت دهد و ولايت شام را از آنان باز پس گيرد. حتّى دوّمين خليفه نيرومند، عمر لعنة الله علیه، از آنچه در شام مىگذشت چشم مىپوشيد. او در خصوص پاگيرى و تقويّت حزبى مخالف با اسلام سهل انگارى به خرج مىداد و همواره شام را از قوانين سخت و خشن خود معاف مىكرد. در زمانى كه عمر لعنة الله علیه قوانينى از قبيل « از كجا آورده اى؟» براى مقابله با ثروت اندوزى كه حاكمان جديد به دامان آن گرفتار شده بودند وضع كرده بود و حتّى كسى همچون ابوهريره هم نتوانست از آن قانون قاطع رهايى يابد و ناچار شد بسيارى از اموال خود را كه در بحرين گرد آورده بود، به خاطر اجراى اين قانون از دست دهد. در همين حال كه عمر لعنة الله علیه اين قوانين را با شدّت دنبال مىكرد، معاويه لعنة الله علیه و حزب اموى او كه شالوده سلطنت منفور خود را در شام پى ريزى مىكرد و ثروتهاى هنگفت را روى هم مىانباشت و بر منفعت طلبان حاتم بخشىها مىنمود از اين قانون مستثنى بودند. هنگامى هم كه از عمر لعنة الله علیه در اين باره سؤال مىشد، چشم پوشى خود را با اين عبارت توجيه مىكرد كه معاويه سمبُل عزّت و سرفرازى اسلام است!!
البته گمان مبريد كه عمر لعنة الله علیه مى توانست بدون پرداخت بهايى سنگين در مقابل اقدامات معاويه لعنة الله علیه قد برافرازد. او حتّى به خاطر برخى از فشارها و تنگناهايى كه بر حزب اموى آن هم در پايتخت و نه در شام قرار داده بود، جان خود را از كف داد.
با اين وصف معاويه مىپنداشت كه مىتواند همچنان در زمان خلافت حضرت على عليه السلام هم بر شام حكم براند و چيزى هم جز فرمان امام علیه السلام مبنى بر عزل او و انتصاب ديگرى به جاى وى، او را بيمناک نكرد!! امام بيش از هر كس ديگر به ماهيّت معاويه آگاه بود و حركت امام براى جنگ با معاويه به معناى پيروزى حتمى آن حضرت بر او نبود. زيرا سپاه معاويه كه زير پرچم جاهليّت گرد آمده بودند با سپاه آن حضرت كه بيشتر آنان هنوز در گير و دار هواهاى نفسانى خود به سر مىبردند و همگى خالصانه در خدمت آن امام علیه السلام نبودند، با وجود اندک ياران مؤمن و مخلص، بسيار تفاوت داشت.
امام علیه السلام خود در چند جا به اين نكته تصريح كرده است. از جمله يک بار به افراد خود فرمودند:
« اى كاش معاويه سپاهش را با سپاه من عوض مى كرد مانند عوض كردن دينار با درهم. يكى مىداد و ده نفر مىگرفتم».
پيش از حركت امام علیه السلام به سوى شام، يكى از فرماندهان سپاه امام علیه السلام به ديگرى گفت: روز نبرد ما و شاميان بس روز سخت و دشوارى است كه جز دريادلان مخلص و قوىدلان با ايمان بر آن شكيبا نخواهند بود. گوينده اين سخن يعنى زياد بن نصر حارثى خطاب به عبداللَّه بن بديل افزود: به خدا سوگند در آن روز گمان نمىكنم كسى از ما و از شاميان زنده بماند مگر فرومايگان.
دوستش نيز در تأييد وى گفت: به خدا سوگند من نيز چنين مىپندارم.
حضرت على عليه السلام كه به سخنان آن دو گوش مى داد بديشان چنان نگريست كه گويى گفتارشان را تأييد مىفرمايد امّا از آنان خواست با توجّه به شرايط خاصّ جنگى از ابراز اين گونه سخنان خوددارى ورزند و فرمود:
« بايد اين سخنان در دلهايتان بماند. چنين سخنانى اظهار مكنيد و نبايد كسى از شما چنين سخنانى بشنود. خداوند كشته شدن را براى ملّتى و مرگ را براى ملّتى ديگر مقدّر فرموده است و مرگ هر يک از آنان همان گونه كه خدا مقدر كرده، فرا رسد. پس خوشا به حال مجاهدان راه خدا و كشته شدگان راه طاعتش!»(63)
بدين گونه گفتگو ميان سران سپاه در مىگرفت و بدين سان امام علیه السلام هدف خود از جنگ، با شاميان را كه همان جستجوى رضوان خدا و مبارزه با تبهكاران بود، تبيين مىكرد. اگر چه تحقّق اين هدف پيامدهاى ناگوارى هم در برمىداشت.
معاويه لعنة الله عليه اعتراف می کند و دشمنی می ورزد
معاويه لعنة الله علیه نيز به سهم خود به فضايل حضرت على عليه السلام اذعان مىكرد و مىدانست برترين كس بعد از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم امام على بن ابىطالب علیهما السلام است. امّا او به پيراهن عثمان چنگ انداخته بود و خود را سزاوارترين مردم نسبت به او مىدانست. با آنكه دليل معاويه سُست و بى پايه به نظر مىرسيد امّا زيركى و نيرنگ بازى و اسباب و عوامل زورى كه او در اختيار داشت وى را از آوردن دلايل صحيح و قوى بى نياز مىكرد. همين امر مى تواند از ماهيّت مبارزه ميان او و امام علیه السلام پرده بردارد.
تاريخ پرونده قطورى از اعترافات معاويه لعنة الله علیه نسبت به فضايل حضرت على عليه السلام تشكيل داده است و ما به ويژه مى توانيم اين اعترافات را در نامه هاى خاصّى كه ميان او و اصحاب بزرگ امام علیه السلام رد و بدل شده، بيابيم. امّا رساترين اين نامه ها، نامه اى است كه معاويه لعنة الله علیه خطاب به محمّد بن ابىبكر، يكى از سرسخت ترين مدافعان خط امام علیه السلام، نوشته است.(64) اين نامه چنين است:
" از معاوية بن ابىسفيان به محمّد بن ابىبكر، درود بر اهل طاعت خدا.
امّا بعد، نامه ات به من رسيد. در آن نامه ضعف رأى تو مشهود است و نسبت به پدرت سخنان ناروا گفته بودى. در آن از حق پسر ابوطالب ياد كرده اى و از سوابق كهن و قرابت او سخن رانده اى و از برترى غير خودت(حضرت على عليه السلام) گفته اى و به برترى خويش اشارهاى نكرده اى! پس سپاسگزار خدايى هستم كه فضل و برترى را از تو باز داشت و به ديگرى واگذاشت. ما و نيز پدرت در زمان حيات پيامبرمان، حق پسر ابوطالب را بر خود لازم مىديديم و برترى او بر ما آشكار بود. پس چون خداوند آنچه را كه نزدش بود براى پيامبرش برگزيد (پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم وفات كرد) پدرت و فاروقش (عمر لعنة الله علیه و العذاب الالیم) نخستين كسانى بودند كه حق او را خوردند و با وى خلاف كردند. پس از آن دو عثمان (لعنة الله علیه) برخاست و گام به گام شيوه آن دو را دنبال كرد..."(65)
بدين گونه معاويه لعنة الله علیه براى تحريک حسّتعصّب محمّد بن ابىبكر به فضل امام علیه السلام اعتراف مى كند و او را به روى و بر تمام اصحاب پيامبر برترى مىدهد.
همچنين در بين گفتگويى كه ميان معاويه و عمرو بن عاص، يكى از رهبران عرب در روزگار جاهليّت و هم پيمان تاريخى بنى اميّه، صورت گرفت، معاويه گفت: اى ابو عبداللَّه! من تو را براى جنگ با اين مرد كه پروردگارش را معصيت كرده و دست به خون خليفه (لعنة الله علیه) آلوده و آشوب بر پا كرده و اتحاد را از ميان برده و پيوند خويشاوندى را بريده است، به سوى خود فرا مى خوانم.
عمرو پرسيد: منظور تو جنگ با كدام مرد است؟
معاويه لعنة الله علیه گفت: جنگ با على.
پس عمرو به او گفت: تو با على هم شأن و برابر نيستى. تو نه مانند او هجرت كردى و نه از سابقه او در گرايش به اسلام برخوردارى و نه همچون او صحابى پيامبر بودى و جهاد كردى و نه از علم و فقه او بهره مندى. به خدا سوگند، با اين وجود، او را حد و حدودى است و صاحب جاه و پيروزى و از طرف خداوند مورد امتحان و آزمايشهاى نيكو قرار گرفته. امّا اگر تو را در جنگ با على همراهى كردم براى من چه نصيبى قرار مىدهى كه تو خود مىدانى در اين كار چه دشواريها و خطرهايى نهفته است؟
معاويه لعنة الله علیه گفت: هر چه تو بخواهى. عمرو گفت: حكومت مصر را. معاويه لعنة الله علیه با شنيدن خواسته عمرو لختى درنگ كرد و آنگاه گفت: من خوش ندارم كه اعراب درباره ی تو بگويند كه عمرو به خاطر دنيا خود را در اين جنگ داخل كرد. عمرو گفت: دست بردار!
بدين سان ميان معاويه لعنة الله علیه و فرمانده دوران جاهليّت كه به اندازه تمام عرب در جنگ خبره بود، پيمان همكارى و همگامى منعقد شد.
پس از اتمام اين معامله كه نمودار سرشت حزب اموى بود، مروان يكى از رهبران امويّون در خشم شد و گفت: چرا همان گونه كه با عمرو معامله شد با من نمىشود؟ معاويه به وى پاسخ داد: اينگونه مردان براى تو خريدارى مىشوند!(66)
در واقع معاويه با اين سخن به اين نكته اشاره كرد كه مروان خود جزئی از حزب اموى است و او در صدد باز گرداندن جلال و شكوه دوران جاهلى اين حزب است.
بار ديگر معاويه در ميان قاريان قرآن شام، كه در ميان شاميان گروه مؤمنى محسوب مىشدند، به فضل امام علیه السلام اعتراف كرد. هنگامى كه قاريان از وى پرسيدند: چرا با على مىجنگى حال آنكه تو از سابقه او در اسلام و در همراهى با پيامبر و خويشاوندى او با رسول خدا بى بهره اى؟ معاويه لعنة الله علیه در پاسخ آنان گفت: من با على نمى جنگم. من نيز ادعا مىكنم كه از نظر همراهى با پيامبر همچون على هستم امّا از هجرت و قرابت و سابقه وى بى بهره ام.
سپس معاويه لعنة الله علیه در نزد آنان پيراهن عثمان لعنة الله علیه را گرفت و گفت: مگر نمىدانيد كه عثمان مظلومانه كشته شد؟ گفتند: چرا مى دانيم. معاويه لعنة الله علیه گفت: پس على بايد قاتلان عثمان را به ما تسليم كند تا ما آنان را به قصاص از خون عثمان بكشيم آنگاه ديگر جنگى ميان ما و او نيست.(67)
امّا حضرت مولا على عليه السلام در نامه اى كه به معاويه نوشت پاسخ اين خواسته نيرنگ آميز او را داد. "مبرد" متن اين نامه را در كتاب "كامل" نقل كرده است. و ما در اينجا پاسخ آن حضرت را نقل مىكنيم:
« از اميرمؤمنان على بن ابىطالب به معاويه بن صخر بن حرب، امّا بعد همانا نامه تو به من رسيد. نامه مردى كه بينشى ندارد تا راهنمايش باشد و رهبرى ندارد تا هدايتش كند هوايش او را فرا خوانده پس دعوتش را پاسخ گفته است و گمراهى او را راهبرى كرده پس او پيرویش كرده است. تو پنداشته اى كه خطاى من در حق عثمان بيعت مرا از گردن تو برداشته است. حال آنكه به جان خودم من جز يكى از مهاجران نيستم هر جا كه آنان درآمدند من نيز با ايشان درآمدم و هر جا كه آنان رفتند من نيز با آنان رفتم و خداوند هرگز اينان را بر گمراهى گرد نياورد و بر آنان مُهر كورى نكوبيد.
و بعد، تو را با عثمان چه كار! تو از تبار بنى اميّه اى و فرزندان عثمان به خونخواهى پدرشان از تو سزاوارترند. پس اگر خيال مىكنى كه تو در گرفتن انتقام خون پدرشان از ايشان نيرومندترى پس در حلقه طاعت من گام نــِـه آنگاه مردم را براى قضاوت سوى من بياور تا من تو و ايشان را به راه راست و آشكار رهنمايى كنم".(68)
بدين سان امام علیه السلام با معاويه لعنة الله علیه اتمام حجّت كرد:
اولاً: مشروعيّت عمل وى ناشى از اجماع مهاجرين بوده كه هيچ گاه خداوند آنان را بر گمراهى گرد نياورده است.
-
صفّيـن: فرازی حسّاس(2)
ثانياً: فرزندان عثمان اولياى دم پدرشان به شمار مىآيند نه معاويه.
ثالثاً: راه خونخواهى مطرح كردن دعوا در نزد قوه قانونى است نه سرپيچى از آن به اسم خونخواهى.
امّا معاويه لعنة الله علیه به اين حجت ها وقعى نمىنهاد چرا كه او مىكوشيد عظمت از دست رفته روزگار جاهليّت بنى اميّه را اعاده كند دشمنان كينه توز اسلام و بقاياى دوران گذشته نزد او گرد آمدند و معاويه رژيمى انتفاعى براى آنان بنيان گذارد و حكومت را به يک شركت سهامى كه سهام دارانش آزاد شدگان و پسر خواندگان و مترفان بودند، تبديل كرد.
بدين ترتيب مدّت زمانى ميان معاويه لعنة الله علیه و امام علی عليه السلام نامه هايى ردّو بدل شد و مصلحان تلاشهاى پراكنده اى كردند تا شايد معاويه لعنة الله علیه را از ريختن خون مسلمانان باز دارند، امّا موفق نشدند. در آخرين نامه اى كه امام علیه السلام پيش از آنكه تصميم نهايى خود را براى جنگ با معاويه لعنة الله علیه اعلام كند، براى او فرستاد، نوشت:
« و من شما را به قرآن و سنّت پيامبر و جلوگيرى از ريخته شدن خون اين امّت فرا مىخوانم. پس اگر پذيرفتيد به هدايت دست يافته ايد و اگر نپذيرفتيد بدانيد كه جز تفرقه امّت ثمرى در كار شما نخواهد بود و شكستن وحدت اين امّت دورى شما از خداوند را بيشتر خواهد كرد. و السلام».
معاويه لعنة الله علیه در پاسخ به نامه ی آن حضرت اين بيت را نوشت:
"ميان من و قيس عتابى در كار نيست مگر زدن نيزه به پهلوها و قطع كردن سرها".(69) اين جواب در واقع به منزله اعلان جنگ از سوى معاويه لعنة الله علیه به امام علیه السلام بود. در پى اين پاسخ امام عليه السلام به كارگزارانش در چهار گوشه مملكت اسلامى نامه هايى نوشت و آنان را به جنگ دعوت كرد. همچنين خود به آماده سازى توانائيهاى نظامى سپاه كوفه پرداخت و با سخنرانيهاى حماسى و آتشين روح جنگاورى را در كالبد آنان مىدميد. امام حسن و امام حسين عليهما السلام و اصحاب رسول خدا و طبعاً جنگجويان بدر و اصحاب بيعت رضوان، به دليل مقام و منزلت شامخ خود در ميان مسلمانان، در تشكيل اين نيروهاى ايمانى و مردمى نقش به سزايى داشتند.
هشتاد و هفت نفر از اصحاب بدر، در سپاه امام علیه السلام جاى داشتند كه هفده نفر از آنان از مهاجران و هفتاد نفر ديگر از انصار بودنـد. همچنين نهصد تن از كسانى كه در بيعت رضوان حضور داشتند، جزو سپاهيان آن حضرت بودند. بالجمله شمار اصحاب رسول خدا كه در ركاب امام بودند به دو هزار و هشتصد نفر مىرسيد.(70)
امام علیه السلام نيز به هر يک از آنان مسئوليّت هايى مناسب با شأن و مقام آنان داده بود و در مقابل اين عدّه نيز تا سر حد جان از حقّ امام در خلافت دفاع مىكردند چرا كه اينان به خوبى از فضل و برترى حضرت امام على عليه السلام و همچنين از ماهيّت بنى اميّه، دشمنان حضرت على علیه السلام و دشمنان اسلام، آگاه بودند.
همچنين درمىيابيم كه آن حضرت پيش از مشورت با ياران خود، دست به كارى نمىزد و قبل از آغاز جنگ نيز در اين باره از آنان سؤال كرد و بديشان چنين سخن گفت:
« امّا بعد، شما مردمانى هستيد داراى رأى و انديشه پسنديده و حلم و بردبارى بسيار و گفتارهاى حق و خجسته كردار و صاحبان تدبير. همانا ما در نظر داريم به سوى دشمن خود و دشمن شما حركت كنيم. پس رأى و نظر خود را در اين باره به ما بگوييد».(71)
اصحاب فوراً نظر آن حضرت را تأييد كردند و هر يک دلائل رسا و درخشانى در خصوص مشروعيت جنگ با بنى اميّه ارائه دادند.
عمّار بن ياسر گفت: اى اميرمؤمنان! اگر نمىتوانى حتى يک روز هم بمانى ما را آماده ساز پيش از شعله ور شدن آتش آن فاسقان و اجتماع رأى آنان بر شكاف و تفرقه، و ايشان را به رستگارى و هدايت فرا بخوان. اگر پذيرفتند كه نيكبخت شدند و اگر جز جنگ با ما را نخواستند پس به خدا سوگند ريختن خون ايشان و تلاش در مبارزه با آنان نزديكى به خدا و كرامتى از سوى اوست.(72)
عدى بن حاتم نيز از زمينه هاى قبلى بنى اميّه در جنگ عليه امام علیه السلام سخن راند و گفت: اگر اين جماعت خدا را مىخواستند و براى خدا كار مىكردند با ما مخالفت نمىكردند. امّا اين قوم براى فرار از رهبرى و عشق به برتر دانستن خود از مردم و بُخل و تنگ نظرى در حكومت خويش و ناخوش داشتن جدايى از دنيايى كه در دستشان است و به خاطر خشمى كه در دلهايشان دارند و كينه اى كه در سينه هايشان موج مىزند، آن هم به خاطر حوادثى كه تو اى اميرمؤمنان در سالهاى گذشته براى آنان آفريدى و پدران و برادرانشان را از پاى درآوردى، به مخالفت با ما برخاستند.
آنگاه عدى روى به مردم كرد و گفت:
معاويه چگونه مىتواند با على بيعت كند. زيرا على، برادرش حنظله، و دائيش وليد و جدّش عتبه را در يک جنگ كشت.(73)
اين يار بزرگوار امام علیه السلام سرشت اين جنگ را در چند كلمه خلاصه كرد.
حزب اموى دنيا را مىخواست و مىكوشيد دستاوردها و منافع خود را در حكومت حفظ كند و از امام و هواداران وى انتقام بگيرد. چرا كه از نظر امويّون، امام و هواداران او كسانى بودند كه در آغاز رسالت پيامبر لرزه هايى بزرگ بر پيكر آنان و در نتيجه بر كل جاهليّت وارد آوردند.
اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در دفاع از خلافت و حقّ حضرت على علیه السلام از هيچ كوششى فروگذارى نكردند. امام نيز در چندين مناسبت به موضع اصحاب خود در برابر بنىاميّه، استشهاد كرده است.
در اين جنگ، امام سپاهى ويژه تحت فرماندهى خود به وجود آورد كه آن را « كتيبة الخضراء » ناميدند. اين سپاه در دفاع از اسلام و حريم آن فداكاريهاى بزرگى از خود نشان داد. در واقع وجود اين سپاه در جنگ صفين نشان سلامت امّت و بيدارى وجدان آن به شمار مى رفت. پس از درگذشت رسول اسلام تا آن هنگام رويدادهاى بزرگ سياسى در جهان اسلام پديد آمد و در اين مدّت بيست و پنج ساله همواره اين گروه بودند كه اسلام را يارى كردند و در مقابل فشارها و دشواريها از خود مقاومت نشان دادند و قربانی ها تقديم كردند. اين گروه در تمام ميادين مبارزه حق عليه باطل حضور داشتند و هيچ گاه با وزش تند بادهاى شهوات و طوفانهاى سياسى از موضع خود عقب ننشستند.
معروف است كه بسيارى از افراد اين سپاه از صحابه بزرگ پيامبر اسلام بودند كه سنّ و سال بسيارى بر آنان گذشته بود. امّا با اين وجود آنان هنوز طلايه دار مجاهدان بودند. يكى از اينان عمّار بن ياسر بود كه پدر و مادرش در آغاز دعوت پيامبر به شهادت رسيده بودند و خود عمّار نيز از همان هنگام مورد ضرب و اهانت كافران قرار داشت. او در هنگامه نبرد صفين نود سال داشت و قامتش چنان خميده بود كه شالى بر كمر خود بسته بود تا قامتش راست شود. آنگاه قدم به ميدان مىنهاد و فرياد مىزد: پيش به سوى بهشت! آرى ايمان اين چنين در دلهاى خالص و روان هاى پاک آتش مىافروزد.
-
نبــرد آغـاز می شود
در مملكت اسلامى در آن زمان دو سپاه وجود داشت. يكى سپاه شام و ديگرى سپاه كوفه.
آن دو اينک به ديدار يكديگر آمده بودند. امّا نه براى اينكه با دشمن مشترک خود بستيزند بلكه براى آنكه با يكديگر كارزار كنند. چه آسيب هايى كه از اين جنگ بر مسلمانان وارد نشد! چه مردان پاكى كه در اين جنگ از ميان نرفتند! امام چقدر كوشيد تا معاويه را از اين سركشى و فساد بزرگ باز دارد، امّا موفق نشد.
از همان لحظه اى كه دو سپاه در برابر هم صف آرايى كردند امام عليه السلام فرماندهان بزرگ لشكر خود را به سوى معاويه فرستاد و به ايشان گفت:به نزد اين مرد (معاويه لعنة الله علیه) درآييد و او را به خداوند عز و جل و به طاعت و جماعت فرا خوانيد.
امّا معاويه اين پيغام را نپذيرفت و بر خونخواهى عثمان لعنة الله علیه پاى فشرد و كوشيد از تمام اسباب و ابزارهاى جنگى كه در زمان جاهليّت به كار گرفته مىشد، استفاده كند. او در تيرى كاغذى نهاد و در آن نوشت: معاويه مىخواهد سحرگاهان آب فرات را به سوى شما باز كند تا همگى غرق شويد. آماده باشيد. آنگاه تير را به طرف اردوگاه امام علیه السلام پرتاب كرد. يكى از سپاهيان كوفى اين تير را برداشت و پيغام آن را براى ديگران باز گفت. طبق معمول، شايعه در اردوگاه فوراً منتشر مىشود. سپاه خود را از كناره رود عقب مىكشد و معاويه به فرات يورش مىآورد. اصحاب امام هم در برابر معاويه مقاومت نمىكنند.
پس از آنكه معاويه بر آب مسلّط شد، سپاهيان حضرت على عليه السلام را از استفاده از آب بازداشت. امام فرمان شكست محاصره را صادر كرد و همان جا بود كه عبارت مشهور خود را خطاب به اصحابش بر زبان آورد:
« پس مرگ در زندگانى شماست چون شكست خوريد و زندگانى در مرگ شماست زمانى كه بر دشمن چيره شويد».(74)
ياران آن حضرت به طرف آب يورش بردند و دشمنان را تار و مار كردند و خود بر آب مسلّط شدند. برخى مىپنداشتند كه امام فوراً با دشمنانش به مقابله به مثل مىپردازد. امّا آن حضرت توسّل به اين گونه اعمال را به شدت رد كرد و پيكى به سوى معاويه فرستاد تا به وى پيغام رساند كه راه آب باز است و سپاه او مىتوانند تا هر وقت كه خواستند از آب استفاده كنند.
-
نـماهايی از جنگ صفـين
پيكارها آغاز شد. ابتدا به شكل زد و خوردهايى جزيى در اطراف اردوگاه هاى دو سپاه صورت مىپذيرفت. نيروها در اغلب موارد برابر بودند. امّا آنچه تفاوت مىداشت انگيزه هاى دو طرف بود. در همان حالى كه عصبيت هاى جاهلى آتش جنگ را در ميان شاميان شعله ور مىساخت، روح ايمان، اصحاب حضرت امام علـــی علیه السلام را به جهاد و شهادت ترغيب مىكرد. اين عبدالرحمن بن خالد فرمانده سپاه شاميان است كه معاويه قول دخترش را نيز به او مىدهد، آنگاه وى به مبارزه با فرمانده سپاه امام علی عليه السلام يعنى عدى بن حاتم مىآيد و اين رجز را مىخواند:
_ بگو به عدى كه دوره وعد و وعيد گذشت و من فرزند سيف اللَّه، خالد هستم
_ و وليد، خالد را زينت مىدهد پس براى ما و شما از اين جنگ گريزگاهى نيست، باز گرديد.
ملاحظه مىكنيد كه فرمانده سپاه شاميان چگونه به نسب خود مباهات مىكند با ديدن چنين رجزهايى خاطرات دوران جاهليّت در ذهن ما جان مىگيرد كه چگونه افراد به پدران و خانوداه هاى خود افتخار مىكردند. در مقابل، عدى بن حاتم هم رجز مىخواند. امّا انگيزه هاى ايمانى او در اين رجز جنگى كاملاً مشهود و چشمگير است:
_ خدايم را اميد دارم و از گناهم مىترسم و هيچ چيز چون عفو پروردگارم با ارزش نيست.
عبيداللَّه بن عمر يكى از همسنگران معاويه لعنة الله علیه به صراحت از پيش زمينه هاى وقوع اين جنگ سخن مىگويد. هنگامى كه وى در ميدان جنگ با امام حسن مجتبى عليه السلام رو برو مىشود، مىگويد:
پدر تو در آغاز و انجام با قريش مبارزه كرد و قريشيان اينک او را دشمن دارند پس آيا تو مىتوانى او را از خلافت خلع كنى تا ما خودت را خليفه قرار دهيم.
اين عبارت به خوبى از حسدها و كينه هاى جاهلى كه در سينه قريشيان موج مىزد، پرده برمىدارد. اين سخنان از دهان كسانى بيرون مىآيد كه خود رهبرى لشكر شام را بر عهده دارند.
ولى امام حسن علیه السلام با شدّت تمام پيشنهاد او را رد مىكند و مىفرمايد:
« گويى امروز يا فردا تو را مىبينم كه از پاى در آمده اى. بدان كه شيطان كردارت را براى تو آراست و فريبت داد تا آنجا كه عدّه اى تو را با اميدهاى دروغين بدين ميدان كشاندند. كار تو به زنان شامى نمايان شود و به زودى خداوند تو را از پاى درآورد و تو را مىكشد و به زمين مىافكند».
-
مبارزه عمّار بن ياسـر
عمّار بن ياسر برخاست و در ميان سپاهيان سخنرانى كرد و آنان را به يورش عليه معاويه تشويق كرد و از ماهيّت حقيقى اين جنگ و پيش زمينه هاى آن نقاب برگرفت و گفت:
« بندگان خدا! به سوى اين جماعت رويد كه به خيال خود به خونخواهى عثمان (لعنة الله علیه) قيام كرده اند.
به خدا سوگند من گمان نمىكنم كه ايشان به خونخواهى عثمان آمده باشند. اينان طعم دنيا را چشيده و آن را برگزيده اند و خوب آن را دوشيده اند. اين قوم دريافتند كه اگر حق گريبانگير آنان گردد ميان ايشان و تمايلات دنيويشان فاصله مىاندازد. اين جماعت در اسلام، سابقه اى ندارند تا بدان سزاوار طاعت و خلافت باشند. بنابراين پيروان خويش را فريفته و گفته اند: پيشواى ما به ستم كشته شد. قصد آنان از اين سخن آن بود كه خود حاكم و فرمانروا شوند و اين نيرنگى است كه به وسيله آن تا اينجا كه خود مىبينيد، رسيده اند. و اگر آنها اين نيرنگ را به كار نمىبستند حتّى دو تن هم با ايشان بيعت نمىكردند».
آنگاه وى با عمرو بن عاص رو برو شد و به او گفت: عمرو! آيا دين خود را در قبال مصر فروختى؟! نفرين بر تو باد! تو از ديرباز اسلام را كج مىخواستى.
سپس بر شاميان يورش برد و اين ابيات را كه از ايمان و يقين سرشار بود و روحيه جهادى عمّار نود ساله را در آن روز نمودار مىساخت، خواند:
_ خدا راست گفت كه او اهل راستى است و پروردگارم والا و بزرگواراست.
_ پروردگارا! در شهادت من تعجيل فرماى به كشته شدن در راه كسى كه خود قتل زيبا را - شهادت - دوست مىدارد.
_ در حالى كه يورش آرنده باشم نه گريزنده و همانا كشته شدن (در راه خدا) بر هر مرگ ديگرى برتر است.
_ كشتگان در بهشت ها نزد پروردگارشان هستند و از شراب خوشبو و چشمه ی سلسبيل نوشانده مىشوند.
_ از شراب ويژه ی ابرار كه با مشک ممزوج است و جامى از شراب كه آميزه آن گرم و خوشبوى چون زنجبيل است.
سپس گفت: خدايا تو خود مىدانى كه اگر من بدانم كه رضاى تو در اين است كه خودم را در اين دريا بيفكنم چنين خواهم كرد و مىدانى كه اگر من آگاه شوم كه خوشنودى تو در اين است كه من تيغه شمشيرم را در دلم فرو برم و آنگاه بر آن خم شوم تا نوک شمشير از پشتم بيرون آيد چنين خواهم كرد و مىدانى كه اگر من بدانم امروز كارى نزد تو خشنود كننده تر از جهاد با اين فاسقان است، قطعاً آن كار را انجام مى دادم.(75)
با اين روحيه والا و سرشار از ايمان، برگزيدگان ياران پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم با معاويه لعنة الله علیه و منافقان همسنگر او به نبرد برخاستند. منتهاى آرزوى اينان شهادت بود. آنان يقين داشتند كه بر راه حق و صوابند و دشمنشان خواهان حكومت و طالبان دنيا هستند.
عمّار ميان دو سپاه ايستاد و بانگ زد: اى مردم! پيش به سوى بهشت. پس چون پرچم عمرو بن عاص را ديد، گفت: به خدا سوگند من سه بار با اين پرچم جنگيده ام و اين از آن سه بار نيرومندتر نيست. آنگاه اين بيت را بر زبان آورد:
_ ما بر سر تنزيل قرآن با شما جنگيديم و امروز به خاطر تأويل آن مىجنگيم.
عمّار، بسيار تشنه بود. آب خواست. زنى قدحى از شير مخلوط با آب برايش آورد. چون قدح را تا زير دندانهايش بالا برد، گفت: امروز دوستانم، محمّد صلى الله عليه و آله و سلم و حزبش، را ديدار مىكنم. به خدا سوگند اگر با ما بجنگند به طورى كه ما را تا بلنديهاى كوهها برانند ما همچنان يقين داريم كه بر حقّيم و ايشان بر باطلند.(76)
بدين سان اين جنگجوى سالخورده اى كه از اوان جوانى به راه مكتب گام نهاد و از هيچ وظيفه اى كه به او محّول شد، سرپيچى نكرد تا آنجا كه پيامبر او را تا سطح صديقان بالا برد، او در راه خدا از نكوهش ملامتگران باک نداشت و با چشمانى باز و گامهايى استوار در حالى كه پرونده درخشان نود سال زندگى خويش را در برداشت به استقبال شهادت رفت. چون عمّار به ميان ميدان كارزار رسيد دو تن از تبهكاران به نام هاى ابن العاديه عزارى و ابن جون بر وى يورش بردند و او را كشتند. با قتل عمّار، در حقيقت خداوند حجّت را بر شاميان تمام كرد. زيرا پيامبر اكرم فرموده بود:
« آخرين نوشيدنى تو كاسه اى از شير است و تو را گروه سركش (فئه باغيه) به قتل مىرسانند».
با انتشار خبر شهادت عمّار در اردوگاه معاويه لعنة الله علیه، روحيه سپاهيان شام دستخوش سُستى و ضعف شد. معاويه لعنة الله علیه در توجيه قتل عمّار، به سپاهيان خود اظهار داشت: على، قاتل عمّار است زيرا او بود كه عمّار را به جنگ ما فرستاد.
در واقع معاويه لعنة الله علیه با اين نيرنگ عقل سپاهيان خود را دزديد و آنان هم بىچون و چرا گفته ی او را پذيرفتند كه او در اين كار بس زبردست و ماهر بود و پيش از اين بارها با توسّل به نيرنگ و دروغ، متون دينى را دستخوش تحريف ساخته بود.
-
دفاع با تمام امکانات
نبردهاى صفين بسيار شگفت انگيز بود. معاويه لعنة الله علیه سپاه بزرگ و كاملى تدارک ديده بود و در كنار چنين سپاهى از يارى رهبران اعراب و قبايلى كه با گرايش به اسلام، پس از فتح مكّه آداب و سنن و اطاعت از رؤساى خويش را با خود يدک مىكشيدند، بهره بسيار مىبرد. وى همچنين به سبب برخورد با تمدّن روميان در شام از بهترين سلاح ها در تجهيز سپاه خود استفاده مىكرد و لشكريان خود را با اموال هنگفتى كه از روزگار جاهليّت در نزد حزب اموى فراوان بود و به هنگام خلافت عثمان لعنة الله علیه بر حجم آن نيز افزوده شده بود، وعده مىداد.
در طرف ديگر آمادگى روحى ياران حضرت امام على علیه السلام در نهايت اوج خود بود. آنان اصحاب رسول خدا بودند و شمار آنان به هزار و هفتصد تن مىرسيد. ميان آنان مهاجران بزرگ و تعدادى از باقيماندگان جنگجويان بدر و حاضران در بيعت رضوان به چشم مى خوردند. همچنين گروهى از قاريان و غلامان و ساير مردم سپاه امام علیه السلام را همراهى مىكردند و اين سپاه قرآنى كه برخى از قبايل عرب نيز با انگيزه هاى گوناگون در پشت آن قرار داشتند، از چه افزونى و فرخندگى برخوردار بود.!
هنگامى كه اين دو سپاه در برابر هم صف آرايى كردند، كفه جنگ تقريباً متعادل بود. از اين رو از اندک نبردهايى بود كه نتيجه آن به طور قطعى مشخص نبود. اينک به عنوان ارائه يک نمونه از اين تعادل قُوا بد نيست كه به يكى از نبردها اشاره كنيم. زياد بن نصر كه در خطّ مقدّم سپاه امام علیه السلام انجام وظيفه مىكرد، مىگويد:
با حضرت على عليه السلام در جنگ صفين حضور داشتم. سه شب و سه روز نبرد كرديم تا آنجا كه نيزه ها بشكست و تيرها تمام شد. آنگاه هر دو سپاه دست به شمشير بردند. ما تا پاسى از شب شمشير زديم تا آنكه ما و شاميان وارد روز سوّم جنگ شديم. جنگ آنچنان نزديک و تن به تن بود كه برخى با برخى ديگر گلاويز شده بودند. من در آن روز با همه سلاح ها نبرد را آزمودم. هيچ وسيله اى نبود كه من با آن نجنگيده باشم حتّى بر روى هم خاک پراكنديم و يكديگر را گاز گرفتيم. حتّى برخى از ما ايستاده بوديم و ميدان نبرد را مىنگريستيم برخى از افراد دو سپاه حتّى نمى توانستند بر روى پاهاى خود بايستند و جنگ كنند. چون شب سوّم به نيمه رسيد معاويه و سپاهش از ميدان گريختند و حضرت على عليه السلام به سراغ كشتگان رفت. نخست بر بالين اصحاب پيامبر و سپس بر سر جنازه ياران خود روانه شد و همه را به خاک سپرد. بسيارى از ياران امام علیه السلام شهيد شده بودند. امّا شمار كشتگان سپاه معاويه بيشتر بود.(77)
-
حضرت امام علی عليه السلام نـبـردها را رهبری می کند
در صفين امام عليه السلام با دلاورى و قهرمانى و مواضع راستين خويش تجلّى وصف ناپذيرى داشت. ایشان در اين هنگام شصت سال از عمر مبارکشان مىگذشت و در طول اين مدّت مصائبی بر حضرت فرود آمده بود كه اگر يكى از آنها بر كوهى سترگ فرود مىآمد، از هم مىپاشيد. امّا حضرت رهبر استوارى بود و هميشه بر بلنداى كمال سير مىكرد و اوج مىگرفت.
تحركات امام علیه السلام در صفين گوشه اى از اين روح شگرف و ايمان راستين او را نمودار مىكند. آن حضرت به معاويه لعنة الله علیه نامه اى نگاشت كه: خود به نبرد من درآى و اين دو سپاه را از خونريزى و كشتار بر كنار دار. پس هر كدام از ما اگر ديگرى را كشت، خلافت از آنِ او باشد.
بدين شجاعت بنگريد كه چگونه آن حضرت، داوطلبانه حاضر است جان خود را فداى مسلمانان سازد امّا معاويه در پاسخ امام علیه السلام يک كلمه گفت: «من به نبرد با هماوردى متهور و شجاع علاقه ندارم». آنگاه به عمرو كه او را بر مبارزه با على تشويق مىكرد و مىگفت: على درباره تو انصاف به خرج داده، نگريست و گفت: اى عمرو! شايد تو بدين مبارزه تمايل داشته باشى!
امّا عمرو بن عاص كه خود يكى از زيركان عرب و يكى از رهبران آنان در روزگار جاهليّت به شمار مىآمد ساده لوحانه تصميم گرفت به نبرد با امام علیه السلام بشتابد. پس امام عليه السلام بر او هجوم آورد همين كه خواست به او نزديک شود، عمرو خود را از اسب به زير انداخت و جامه اش را كنار زد و پاهايش را از هم گشود و عورتش را آشكار ساخت، امام علیه السلام نيز كه وضع او را چنين ديد، چهره اش را برگرداند و عمرو از فرصت استفاده كرد و خاک آلوده برخاست و به سوى سپاهيان خويش دويد. ياران امام علیه السلام به آن حضرت گفتند: اى اميرمؤمنان! آيا آن مرد را رها كردى؟! فرمود: آيا او را مىشناختيد؟ گفتند: خير. فرمود: او عمرو بن عاص بود. با عورتش با من رو برو شد و من رخ از او برگرداندم.(78)
در صحنه اى ديگر عروة بن داوود دمشقى به نبرد با امام عليه السلام پيشقدم شد. پس مولا با ضربتى على وار او را به دو نيم كردند. نيمى به راست افتاد و نيمى به چپ. سپاه معاويه لعنة الله علیه از ديدن اين منظره به لرزه افتاد. پس از كشته شدن عروه، امام علیه السلام پيكر او را مورد خطاب قرار داد و فرمود:
«عروه! به سوى قوم خويش روانه شو و ايشان را بگو كه سوگند به خدايى كه محمّد را به حق برانگيخت من خود به چشم خويش آتش را ديدم و اينک از پشيمانان هستم».(79)
سپس پسر عموى عروه به نبرد با امام علیه السلام درآمد امّا آن حضرت، او را هم به نفر قبلى ملحق كرد. در اين ميان معاويه لعنة الله علیه كه بر تلى ايستاده و نظاره گر اين نبردها بود. گفت: نفرين و ننگ بر اين مردان! آيا در ميان آنان كسى نيست كه اين مرد - حضرت على علیه السلام - را در حين مبارزه بكشد يا او را ترور كند و يا در هنگام برخورد دو سپاه و بلند شدن گرد و غبار او را از پاى درآورد؟!!
وليد بن عقبه به او پاسخ داد: خود به رويارويى او بشتاب كه تو سزاوارترين كس در نبرد با اويى. امّا معاويه لعنة الله علیه گفت: به خدا سوگند او مرا به نبرد خويش فرا خواند تا آنجا كه من از قريش خجل شدم. به خدا قسم من با او مبارزه نمىكنم.(80)
روزى معاويه لعنة الله علیه با كسانى كه دور و بر او نشسته بودند از عدم مبارزه خويش با امام علیه السلام و نيز از كشف عورت عمرو در نبرد با آن حضرت، سخن مىگفت و در آنجا اظهار داشت:
« ترس و فرار از مبارزه با على بر كسى ننگ نيست»(81)
بدين گونه حضرت امام على عليه السلام كه در جنگهاى آغازين خود بر ضدّ قريش و به خصوص بنى اميّه صحنه هايى قهرمانانه از خود به نمايش گذاشته بود، در اين ميدان نيز كه به عنوان خليفه اسلامى و فرمانده كل قواى سپاه اسلام انجام وظيفه مىكرد، دليريها و شجاعت هاى شكوهمندى آفريد.
اگر ما به عرصه نبرد صفين نگاهى افكنيم و ياران پيامبر را ببينيم كه گرداگرد رهبر خويش، حلقه زده اند و با عمرهايى پنجاه تا نود سال به مبارزه و نبرد مىپردازند، دچار حيرت و شگفتى مىشويم! اينان در واقع نخستين پرچمداران و طلايه داران اسلام و صاحبان درفش پر افتخار دعوت به توحيد در جهان و رهبران بلا منازع امّت محسوب مىشوند. سبحان اللَّه!! چه صفحه شكوهمندى است! چه انگيزه اى موجب شده تا اين پيران سالخورده سپاهى ويژه به نام « كتيبة الخضراء » تشكيل دهند؟! و چه انگيزه اى در كار است كه اينان چنين دست از جان شيرين خود شسته اند؟! با كدامين انگيزه به ميدان آمده اند؟! حال آنكه اگر ايشان در خانه هايشان هم قرار مىگرفتند و به اين جنگ رهسپار نمىشدند، باز هم از تكريم و احترام آنان چيزى كاسته نمىشد!!
امّا مسأله حيثيت اسلام بود و اين پيران خود نسل قرآن بودند. آيا مگر اين قرآن نيست كه مى تواند شخصيّت انسان را چنان شكل دهد و او را چنان بارآورد كه در سالهاى پيرى هم مبارزه كند و از ماديات پا فراتر نهد؟ اينان در برابر ارتداد جاهلى مآبانه بنى اميّه از هيچ تلاش فروگزار نكردند و دل پيامبر را با فداكاريهاى كه بايد انجام مىدادند، شاد نمودند.
-
نيـرنگ به جای شجاعت
آمادگى روحى بالاترين نيرويى بود كه سپاه اسلام بدان تكيه داشت و اگر چه همين نيرو دلاوريها و قهرمانىهاى بسيار شگرفى آفريد امّا آنچنان هم نبود كه پيروزى نهايى را در دسترس آنان قرار دهد. چون كار جنگ به درازا انجاميد برخى از سُست عنصران در ميان سپاه امام عليه السلام سر برافراشتند. معاويه لعنة الله علیه كه از دستيابى به هر وسيله ممكن براى رسيدن به پيرزوى ابايى نداشت، به خوبى پى برد كه چگونه مىتواند از فشارها و دشواريهايى كه در صفوف سپاهيان حضرت علـى عليه السلام يافت مىشد، بهره بردارى كند. بيشتر سپاهيان امام علیه السلام از نظر آگاهى و بينش در اندازه اى نبودند كه بتوانند مبارزه ميان مكتب و جاهليّت را دريابند. كسانى كه تاريخ جنگ صفين را مىخوانند، از آنچه در آن جنگ پيش آمده، احساس اندوه مىكنند و از خود مىپرسند: چگونه معاويه توانست نيرنگ خويش را عملى كند؟ و چگونه امام علیه السلام نتوانست على رغم برخوردارى از ابّهت و بلاغت و نيروى معنوى و حضور دائم خويش در كنار هر حادثه و حتّى پيكارهايى كه خود مستقيماً در آنها شركت داشت توطئه هاى مكارانه معاويه لعنة الله علیه را خنثى كند؟!
روزى يكى از ياران آن حضرت، همين پرسش را مطرح كرد و گفت: چگونه است كه ما تا كنون بر معاويه چيره نشده ايم؟ امام علیه السلام به او فرمود تا جلوتر بيايد آنگاه آهسته گفت:
« سپاه معاويه از وى فرمان مىبرند، امّا ياران من از گفتار من سر باز مىزدند».
خدا خود داند كه اين قلب بزرگ كه آكنده از عشق به مكتب بود، تا چه حد از جهل مسلمانان نسبت به اسلام و پراكندگى آنان از محور حق، رنج مىبرد.
معاويه لعنة الله علیه اين نكته را خوب مىدانست و از تلاش هاى مؤثر خويش بر روحيه سپاهيان امام علیه السلام و نيز ايجاد تفرقه در ميان آنان دريغ نمىورزيد. اگر تمام نيرنگ هاى معاويه رنگ مىباخت، تنها كارگر افتادن يک حيله مىتوانست او را از اين گرداب رهايى بخشد و فرصت ديگرى براى پيگيرى توطئه هاى پليدش، در اختيار او قرار دهد.
اين چنين بود كه معاويه لعنة الله علیه اين بار درخواست صلح كرد و خواستار حكم قرار دادن قرآن شد.
در آغاز اين جنگ امام عليه السلام يكى از جوانان انصار را برگزيد تا با قرآن به اردوگاه معاويه رود و ايشان را به حكميّت قرآن فرا خواند، امام علیه السلام به جوان نويد شهادت در راه خدا را داد و بهشت را برايش تضمين كرد. جوان با شنيدن اين مژده با شتاب در حالى كه قرآنى به دست گرفته بود به سوى سپاه معاويه روانه شد و از آنان خواست كه به حكم قرآن رضايت دهند. امّا شاميان او را تيرباران و شهيد كردند و قرآن در كنار پيكر بى جان اين جوان بر زمين افتاد.
اكنون معاويه لعنة الله علیه كه خود را محكوم به شكست مىديد و لشكرش در برابر حملات امام و به ويژه يورش هاى بى امان فرمانده سلحشور آن يعنى «مالک اشتر» كه فشار فزاينده اى بر سپاه شام وارد مىكرد، عقب نشسته بود با عمرو، مشاور مكّـار معروف خويش، مشورت كرد و عمرو به او پيشنهاد كرد تا قرآن ها را بر فراز نيزه ها بالا برند. در پى اين پيشنهاد، سپاهيان معاويه لعنة الله علیه چيزهايى شبيه قرآن را بر فراز نيزه هاى خود بالا بردند و خواستار حكميّت قرآن شدند.
البته بعيد هم نيست كه جاسوسان معاويه در سپاه امام علیه السلام برخى از فرماندهان سست عنصر را كه از شيوه اجراى عدالت توسّط آن حضرت ابراز ناخشنودى مىكردند به دادن اموال و مناصب گزاف وعده داده بودند. بدين ترتيب آنان با توسّل به نيرنگ، بر سپاهيان امام علیه السلام غلبه كردند و بعضى از فرماندهان مزدور سپاه حضرت على عليه السلام نيز در مقابل آنها دست به اقدام نزدند و تلاش هاى امام و فرماندهان مكتبى و با بصيرت در بيدار ساختن مردم يا طرد مزدوران به هيچ جا نرسيد.
اجازه دهيد گوش به تاريخ فرا دهيم و داستان اين توطئه بزرگ را از زبان او بشنويم شايد بتوانيم از آن توشه اى براى زندگى امروز خود فراهم آوريم.
نصر بن مزاحم روايت كرده است كه امام علیه السلام در سپيده دم روز سه شنبه دهم ربيع الاول يا بنا بر قولى دهم محرم سال 37 هجری قمری با مردم نماز صبح گزارد و سپس به سوى شاميان يورش برد. هر گروهى زير پرچم مخصوص خود بودند. شاميان نيز به طرف لشكر امام علیه السلام حمله آوردند. شمار بسيارى از افراد دو سپاه كشته شدند امّا تعداد كشتگان شاميان و مصيبت هايى كه بر آنان فرو آمده بود، بسيار بيشتر بود.
در ادامه اين روايت درباره چگونگى صف آرايى و نبرد دو سپاه در واقعه بزرگى كه نزديک بود هر دو سپاه را به نابودى بكشاند سخن گفته است. نام اين حادثه بزرگ را «لـيلة الهرير» نهاده اند، چرا كه جنگ از هنگام نماز صبح تا نيمه شب ادامه داشت. اوقات نمازهاى ظهر و عصر و مغرب و عشاء گذشت بى آنكه سجده اى براى خدا شود، و نماز هيچ كس جز تكبير نبود. آنگاه جنگ از نيمه شب تا برآمدن روز ادامه يافت و در اين يک شب و يک روز هفتاد هزار تن از پاى در آمدند.(82)
امام علیه السلام در قلب سپاه خويش و ابن عبّاس در جناح چپ و مالک اشتر در جناح راست آن جاى داشتند. آن حضرت سپاه خويش را به نبرد ترغيب مىكرد و پيوسته پروردگارش را مىخواند و با شمشير نبرد مىآزمود چنانكه وى مىگويد:
به خدايى كه محمّد را به حق به پيامبرى برانگيخت از هنگامى كه خدا آسمانها و زمين را آفريده، نشنيده ايم رئيس قومى در يک روز به دست خود آن كند كه على كرد. وى با شمشير خميده خويش به نبرد مىشتافت و مىگفت: از خدا و از شما به خاطر چنين شمشيرى پوزش مىطلبم مىخواستم آن را خرد و پاره كنم اما آنچه كه بارها از پيامبر شنيده بودم، مرا از اين كار باز مىداشت كه پيامبر مىفرمود:
لا سيف الّا ذوالفقار و لا فتى الّا على
و اينک من با اين شمشير، در حالى كه پيامبر نيز در اين جنگ حضور ندارد به نبرد مىشتابم.
راوى گويد: ما آن شمشير را مىگرفتيم و راستش مىكرديم. پس آن حضرت آن را مىگرفت و به صفوف دشمن حمله مىبرد. به خدا سوگند! هيچ شيرى در رويارويى با دشمنش اين چنين شجاعانه عمل نمىكرد.
حضرت على عليه السلام در ميان مردم به سخنرانى ايستاد و فرمود:
« اى مردم! كار شما بدين جا رسيده و حال دشمن نيز چنين است كه خود مىبينيد. دشمن نفسهاى آخر خود را مىكشد و چون كارها روى آورد آخر آنها را از آغازشان مىتوان خواند. اين قوم بر خلاف فرمان دين در برابر شما ايستادگى كردند و به ما گزندها رسانيدند. من سحرگاهان بر ايشان يورش مىبرم و آنان را به سمت حكم خداوند عزوجل سوق مىدهم».(83)
چون خبر سخنرانى امام علیه السلام به معاويه لعنة الله علیه رسيد، با عمرو بن عاص به مشورت پرداخت عمرو در ضمن سخنان خود به او گفت: كارى براى آنان پيش آر كه چون پذيرفتند به اختلاف درافتند و چون نپذيرفتند باز هم به تفرقه و اختلاف فرو افتند. آنان را به كتاب خدا (قرآن) فرا بخوان.
فردا صبح شاميان به ميدان آمدند در حالى كه بر فراز نيزه هاى خود، قرآن ها را بالا برده بودند. فرماندهان مكتبى نسبت به نيرنگ معاويه هشدار دادند. مثلاً عدى بن حاتم به امام علیه السلام گفت:
شاميان به جزع دچار آمده اند و پس از ناتوانى آنان راهى جز آنچه تو مىخواهى نيست. پس با آنان بجنگ. مالک اشتر و عمرو بن حمق و ديگران نيز چنين گفتند. امّا اكثريت سپاه حضرت على عليه السلام كه از ادامه جنگ خسته شده بودند، گفتند: آتش جنگ ما را نابود كرده و مردان ما را كشته است. پس امام علیه السلام فرمود:
« اى مردم! هميشه امر من با شما به گونه اى بود كه خود ميل داشتم تا اكنون كه جنگ شما را ضعيف و ناتوان گردانيد به خدا سوگند جنگ از جانب شما آغاز و رها شد حال آن كه دشمن شما را ناتوان تر و بيچاره تر كرد. هشدار... كه من تا ديروز امير و فرمانده بودم و امروز مأمور و فرمانبرم، ديروز باز دارنده بودم و امروز خود باز داشته شده ام. شما دوستدار زندگى هستيد و من نمىخواهم شما را بر چيزى كه ناپسند مىداريد، وادار كنم».(84)
پس از آنكه هر دو سپاه تن به حكميّت دادند، قرار شد هر گروه فردى را به نمايندگى برگزيند تا درباره مسأله خلافت به بحث و بررسى بپردازند. معاويه، عمرو بن عاص را، اين مكّار معروف و كسى كه در ولايت مصر طمع بسته بود، انتخاب كرد. يک بار ديگر اختلاف ميان اصحاب امام علیه السلام پيدا شد. در همان حال كه امام عليه السلام عبداللَّه بن عبّاس را بدين منظور انتخاب كرده و گفته بود:
« عمرو گرهى نمىزند مگر آنكه عبداللَّه آن را بگشايد و گرهى را نمىگشايد مگر آنكه عبداللَّه آن را ببندد» اشعث گفت: به خدا سوگند تا قيامت دو نفر مصرى نبايد در ميان ما حكم دهند. به ناچار امام علیه السلام، ابن عبّاس را كنار گذاشت و اشتر را به جاى او برگزيد. امّا يارانش اشتر را هم نپذيرفتند و گفتند: آيا مگر كسى جز اشتر اين آتش را بر پا كرده است؟!
آنگاه سپاهيان حضرت على عليه السلام بر انتخاب ابوموسى اشعرى از جانب امام علیه السلام پافشارى كردند. اين ابوموسى لعنة الله علیه كسى بود كه امام علیه السلام را رها كرده بود و مردم را از يارى دادن ایشان باز مىداشت.
واقعيّت اين بود كه سپاهيان امام علیه السلام را گروه هاى مختلفى تشكيل مىدادند. گروهى از اينان از فداكاران و مخلصان و گروهى ديگر از منافقان و گروهى ديگر از تندروها بودند. اين تندروها در قيام بر ضدّ عثمان لعنة الله علیه شركت داشتند و خود را از حضرت على علیه السلام و يارانش به خلافت شايسته تر مىپنداشتند!! و هم اينان بودند كه بالاخره عليه امام علیه السلام پرچم طغيان برافراشتند و به خوارج معروف شدند.
برچسب برای این موضوع
مجوز های ارسال و ویرایش
- شما نمی توانید موضوع جدید ارسال کنید
- شما نمی توانید به پست ها پاسخ دهید
- شما strong>نمی توانید فایل پیوست ضمیمه کنید
- شما نمی توانید پست های خود را ویرایش کنید
-
قوانین انجمن