-
-
-
-
-
-
قسمت یازدهم : : : :
كمی استراحت كردم ، كمی مطالعه كردم ، كمی فكرهای جورواجور كردم و ساعت یك ربع به پنج به اتاق مادر رفتم بیدار بود .
·سلام مادرجون امروز یه خبر خوب براتون دارم .البته امیدوارم خودتون مخالفت نكنین .از آقای مهندس با بدبختی اجازه گرفتم كه من و شما با هم بریم رنگ ومدل پرده رو انتخاب كنیم .نظرتون چیه؟ دستم را فشرد
·پس بلند شین تا پشیمون نشدن .آقای مهندس خیلی شما رو دوست دارن ها.برام خط ونشون كشیدن اگه بلایی سر شما بیاد بیچارهم می كنن .تاز گفتن اگه تا سرماه صحبت نكنین عذرم رو میخوان .من شما رو دوست دارم مادرجون دلم نمیخواد از پیشتون برم، حداقل تا وقتیكه ببینم كاملا خوب شدین
نگاهی پر از مهر و سپاس به من كرد . لبخند زد. او را بوسیدم .از داخل كمد بارانی شیكی برایش آوردم تا بپوشد .پایین آمدیم مهندس مشغول نوشیدن چای بود. به احترام نیم خیز شد.
·عصرتون بخیر!
·عصر شما هم بخیر خانم.مامان! فكر نمیكردم قبول كنین كه بیرون برین
·مادر رو حرف من حرف نمی زنن
·ما هم كه همین كار رو كردیم خانم
·از شما هم سپاسگزارم.ولی ای كاش اونطوری برام خط ونشون نمی كشیدین
·گاهی اوقات لازمه
·به نازكشی بعدش می ارزه؟
·گاهی اوقات بله .عصبانیت دست خود آدم نیست
·قبول ندارم
·خب كجا می رین و كی بر می گردین؟
·كجاش رو نمی دونم ولی تا ساعت هشت ونیم برمیگردیم
·كمی دیر نیست؟
·فرصت انتخاب كه به ما می دین؟
·من هم باهاتون میام
·لازم نیست مهندس، شما به كارتون برسین
·پس نمی خواین من بیام؟
·نخیر با عرض معذرت.میخوام مادر كمی احساس استقلال كنه
·ثریا؟!
·بله آقا. وبا سینی چای وارد شد
·به مرتضی بگو مادرو خانم رادمنش میخوان برن بیرون خرید. اونها رو برسونه
·چشم آقا. وبا تعجب به ما چشم دوخت
·ثریا خانم، شما چیزی نیاز ندازین؟
·نه، ممنون گیتی خانم.
·واگه مهندس اجازه بدن ما مزاحم آقا مرتضی نمی شیم خودمون می ریم
·خانم عزیز، ماشین و راننده جلو خونهس اونوقت میخواین با تاكسی برین؟
·نخیر با ماشین شما می ریم
·شما كه گفتین نمی خواین همراهتون بیام
·منظورم اینه كه خودم مادر رو میبرم
·مگه رانندگی بلدین؟
·با اجازه شما!
سر بینی اش را خاراند.جا خورده بود ولی به رو نیاورد .گفت: چه تضمینی می دین؟
·من كه دزد نیستم آقای محترم
·سوء تفاهم نشه ، منظورم اینه كه چه تضمینی می دین كه گواهینامه دارین؟
·من حرفم تضمینه
·ولی مرتضی باشه خیالم راحت تره
·باشه ، اگه اطمینان ندارین اصرار نمی كنم .عقده رانندگی كه ندارم
بلند شدم.بارانی وشالم را پوشیدم .مادر هم بلند شد و بطرف در آمد . مهندس آمد و گفت: این كارت پرده فروشی آشناییه كه ما همیشه كارهامون رو بهش سفارش می دیم. اگه دوست دارین برین اینجا .من بعد باهاشون حساب می كنم .اگر هم میخواین جای دیگه برین.صبر كنین براتون پول بیارم
·گمان نمی كنم اطمینان كنین .می ریم همون پرده فروشی خوتون. و كارت را از او گرفتم .
نگاه گله مندی به من كرد وگفت: چند لحظه صبر كنین الان برمیگردم . و از پله ها بالا رفت و با دو دسته اسكناس برگشت . این پول پیشتون باشه. شاید از پرده فروشی مورد نظر چیزی باب میلتون نبود وخواستین جای دیگه خرید كنین.
پول را گرفتم و در كیفم گذاشتم .آقا مرتضی ماشین سفید را آماده كرده بود ومنتظر ما بود
·خدانگهدار مهندس
·بسلامت .مواظب باشین . بعد لبخند ظریفی تحویلم داد وگفت: آقا مرتضی سوییچ رو بدین خانم.خودشون رانندگی می كنن
مرتضی سوییچ را به من داد .تشكر كردم .وقتی سوار شدیم گفتم: از اینكه بهم اطمینان كردین ممنونم . وبرای اینكه كاملا مطمئن بشید ، بفرمایین این گواهینامه منه .چهار سال پیش گرفتم و دو سال هم پشت ماشین پدرم نشستم .خیالتون راحت باشه
لبخند زد وگفت: برید گیتی خانم، دیرتون نشه.من هشت ونیم منتظرتونم .
از اینكه برای اولین بار اسم كوچكم را صدا كرد تعجب كردم وتا آمدم دنده را جابهجا كنم پرسید: ماشین پدرتون چی بود؟
·بی ام و.
·بله دیگه. عتیقه فروشی و بی ام و سواری
·ای بابا مهندس، خدا عاقبت آدم رو به خیر كنه
·انشاءا.... كنه .برای این پرسیدم كه اگه به دنده اتوماتیك عادت دارین قرمزه رو سوار شین
·نه ممنون، با همین راحتترم .رنگ سفید نشانه صلح و دوستیه . رنگ قرمز هم آدم رو آتشی میكنه و هم رنگ عاشقاست
·مگه شما عاشق نیستین؟
·وقتش رو ندارم.خدانگهدار.
·بسلامت خانم روانشناس .مادر مواظب خودتون باشین ، از گیتی خانم جدا نشین
دنده عقب گرفتم و از آقا نبی كه در را باز میكرد خداحافظی كردم و راه افتادیم
·مادر جون تند كه نمی رم؟ سر تكان داد. محو خیابانها شده بود. چطور پسری هستی كه مادرت رو دو ساله بیرون نبردی؟ باریكلا به غیرتت!
به كارت پرده فروشی نظری انداختم و گفتم: مادر خودمونیم من خیابونها رو بلد نیستم . ولی دل و جراتم زیاده و پرسون پرسون می ریم . و جالب اینجا بود كه مادر با اشاره دست مرا راهنمایی میكرد . به مغازه رسیدیم . صاحب مغازه خانم متین را شناخت و چاق سلامتی جانانه ای كرد و گفت: خب امرتون
·پرده سبز رنگ می خوایم كه مناسب اتاق خواب ایشون باشه
كاتالوگ پرده را روی میز گذاشت و گفت: انتخاب بفرمایین . ببخشید شما عروس خانم متین هستین ؟
-
·نخیر ، خیلی بهشون علاقه مندم .
مادر لبخند زد .
·مثل اینكه الحمدالـله حالتون بهتر شده خانم متین ، مهندس چطورن؟
گفتم : الحمدالـله خوبن ، سلام رسوندن
مادر كاتالوگ را بطرف من چرخاند تا من انتخاب كنم . من هم دوباره آن را بطرف خودش چرخاندم و گفتم: اتاق شماست . خودتون هم باید انتخاب كنین . اگر هم رنگ دیگه ای دوست دارین ، رنگ دیگه ای انتخاب كنین
مادر یكی از نمونه را نشان داد.
·خیلی قشنگه اتفاقا نظر منم همین بود. خب، حالا مدل رو هم انتخاب كنین .
صاحب مغازه كاتالوگ مدلها را جلوی ما گذاشت و بالاخره یك مدل را انتخاب كردیم . اندازه در و پنجره ها را دادم و قرار شد تا آخر هفته برای نصب پرده بیایند . از صاحب مغازه خداحافظی كردیم و چون یكساعت وقت داشتیم به مادر پیشنهاد كردم به پارك نیاوران برویم و كمی قدم بزنیم . آب میوه ای گرفتم و روی نیمكت نشستیم
·می دونین مادر، وقتی سیزده چهارده ساله بودم تا حوصله ام سر می رفت ، با مامانم و گیسو پارك می رفتیم . مدام در حال گردش بودیم . جمعه ها هم گاهی بند و بساطمون رو جمع می كردیم و می رفتیم پیك نیك . یادش بخیر ! چه روزهایی بود ! هنوز باورم نمیشه كه به این زودی خونواده ام رو از دست دادم . تو این دنیای به این بزرگی یه خواهر برام مونده و یه دل پر از یاد و خاطره ، یه دل پر از غصه . ولی روحیه ام رو شاد نگه می دارم . دنیا همینه دیگه ، ارزش غصه خوردن نداره . بعد دستش را گرفتم و ادامه دادم : من می دونم شما خوب می شین ولی دلم میخواد اگه من از پیشتون رفتم با دیگران حرف بزنین ، باهاشون ارتباط برقرار كنین . اونها نتونستن با شما ارتباط برقرار كنن . نه اینكه نخواستن ، فكر می كنن شما اینطوری راحت ترین. شما باید بهشون بفهمونین كه ارتباط رو دوست دارین . شما هنوز سنی ندارین ، پنجاه وپنج یا شش درسته ؟ سرش را بعلامت مثبت تكان داد .
·ماشاءا.... هنوز زیبایید، خوش اندامید ، كمی به خودتون برسین معركه می شین مادرجون . فقط باید بخواین و این سكوت رو بشكنین . اگر هم فعلا دوست ندارین با كسی حرف بزنین ، پنهانی با من حرف بزنین ، من به كسی نمی گم . ولی شما حرفهای دلتون رو بیرون بریزین تا سبك شین
نگاهی پر از رضایت به من كرد و چشمهایش پر از اشك شد . چند روز پیش داخل كاستها به كاستی برخوردم كه روش نوشته شده بود صدای همسر عزیزم مرجان . مرجان شما هستین؟
چشمانش را بست ، در حالیكه قطرات اشك روی صورتش می غلطیدند .
·چه اسم قشنگی دارین مادر و چه صدای قشنگی . با ویولن می خوندین . من به اون نوار گوش كردم . محشر بود . شما یه هنرمندین . معلومه همسرتون خیلی به شما علاقه داشتن و عاشق صداتون بودن . دلم میخواد ببینم كه شما باز هم می خونین . شوهرتون می نواختند؟
سرش را بعلامت منفی تكان داد . بغضش شكست . دستش را روی چشمانش گذاشت و گریست . دستمالی از كیفم بیرون آوردم و به او دادم كه اشكهایش را پاك كند . او را بوسیدم و گفتم: گریه نكنید مادر، ساعت هشت و ده دقیقهس. بریم كه مهندس دفعه دیگه هم به ما اجازه بیرون اومدن بده
بخانه برگشتیم . فكر میكنم مهندس بدجوری انتظار می كشید كه تا صدای تك گاز ما را شنید از ساختمان بیرون آمد . پیراهن لیمویی،ژاكت مشكی اسپرت و شلوار سفیدش را قلبم لرزاند . چقدر خوشگل شده بود. سیگارش را در باغچه انداخت .
·سلام مهندس، سر وقت رسیدیم؟
·سلام ، خوش گذشت؟
·جای شما خالی.
·مارو كه نبردین ! هرچی التماس كردیم، دلتون نسوخت . و بطرف مادرش رفت تا كمكش كند .
·مادر وماشین سالم تحویل شما
·ما نگران شما هم بودیم
·شما لطف دارین
مادر خودش بطرف ساختمان رفت . متین ایستاد تا پیاده شوم . شیشه ها را بالا كشیدم و پیاده شدم . در را قفل كردم .سوییچ را بطرف مهندس گرفتم وگفتم: بفرمایین از لطفتون ممنون . ببخشید جسارت كردم
·افتخاری بود كه نصیب ماشین ما شد
·خواهش میكنم
·ببخشید بعد از ظهر عصبانی شدم
·مهم نیست ، مهندس . من برای سلامتی مادر همه چیز تحمل میكنم، برای بدست آوردن هر چیز باید بهایی پرداخت
وارد ساختمان شدیم
·پرده خریدین؟
·بله سفارش دادیم. تا آخر هفته حاضره
·مبارك باشه .مبلمان وموكت رو هم لازمه مادر انتخاب كنه؟
·لازم هست ولی كافی نیست . شما هم باید برین
زدیم زیر خنده و روی مبل نشستیم
·شما رو كه داریم غم نداریم گیتی خانم
·لطف دارین ولی جدا اینبار باید خودتون برین
·سه نفری می ریم اینطوری بهتره
لبخند زدم و پول را از كیفم در آوردم و مقابلش گذاشتم
·ناقابله
·اختیار دارین.
·بعد از مدتها اولین بار بود كه احساس كردم خونه خیلی سوت و كوره . احساس تنهایی میكردم همین كه مادر تو اتاقش هم باشه من راضی ام وجودش برام دلگرمیه . به شما هم عادت كردیم
·ممنونم
دوست داشتم فقط نگاهش كنم .خدا چرا یكباره مهر این مرد به دلم نشسته؟ من چه ام شده؟
ثریا آمد و گفت: سلام گیتی خانم خسته نباشین . خوش گذشت ؟
·سلام ، جاتون خالی بود
·ممنون، شام حاضره
·بله الان میاییم ثریا .خانم بفرمایین بارونی تون رو در بیارین. من می رم مادر رو میارم
·ممنونم
در حین صرف شام مهندس گفت:خانم تصمیم ندارین كارتون رو شبانه روزی كنین؟
·شما كه بعدازظهر تهدیدم كردین
·خب هنوز سرحرفم هستم .برای تستهای روانشناسی شما یكماه فرصت خوبیه كه فقط سه هفته باقی مونده .اما میخواستم به این وسیله وقت بیشتری بهتون بدم . اینطور شبها هم وقت دارین .
·تو خواب چكاری از دست من برمیاد مهندس متین؟
·ماشاءا..... استادین. فكر میكنم توخواب هم كارهایی ازتون بربیاد
·مسخره می كنین ؟
·بنظر شما داشتن تحصیلات و فن سخنوری وشیرین زبونی ورانندگی ومحبت چیز مسخره ایه؟
·شما لطف دارین ، ولی من خوابم سنگینه
·من فكر كردم الان قهر می كنین، ترسیدم
·خب بهتره قبل از اینكه صحبت كنین كمی به عاقبتش فكر كنین، مهندس
·از اون روزی كه شما اومدین سعی كردم اینطور باشم
·این هم از خوش شانسی منه
·شاید بخاطر نیت پاك و دل مهربونتونه
·من فقط وظیفه ام رو انجام می دم
·چیزی فراتر از وظیفه .ازتون ممنونیم
بمادر نگاه كردم وگفتم: من مادر رو دوست دارم و هر كاری میكنم بخاطر دل خودمه
·خوش بحال مادر. ونگاهی عجیب به من كرد .كمی قاشق را جلوی دهانم گرفتم .یعنی دلش میخواست او را هم دوست داشته باشم؟ خودش هم نمی دانست چه آتشی به قلبم زده ، گل پسر ، ولی حیف كه راهمان از هم جداست
ادامه دارد
-
-
-
برچسب برای این موضوع
مجوز های ارسال و ویرایش
- شما نمی توانید موضوع جدید ارسال کنید
- شما نمی توانید به پست ها پاسخ دهید
- شما strong>نمی توانید فایل پیوست ضمیمه کنید
- شما نمی توانید پست های خود را ویرایش کنید
-
قوانین انجمن