بالا
 تعرفه تبلیغات




 دانلود نمونه سوالات نیمسال دوم 93-94 پیام نور

 دانلود نمونه سوالات آزمونهای مختلف فراگیر پیام نور

صفحه 3 از 3 اولیناولین 123
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 24 از مجموع 24

موضوع: فریدون مشیری

  1. #21
    sara.it69 آواتار ها
    • 1,920

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته
    تاریخ عضویت
    Dec 2009
    شغل , تخصص
    دانشجو
    رشته تحصیلی
    IT
    راه های ارتباطی

    New5 یک گل بهار نیست

    یک گل بهار نیست


    یک گل بهار نیست

    صد گل بهار نیست

    حتی هزار باغ پر از گل بهار نیست

    وقتی

    پرنده ها همه خونین بال

    وقتی ترانه ها همه اشک آلود

    وقتی ستاره ها همه خاموشند

    وقتی که دستها با قلب خون چکان

    در چارسوی گیتی

    هر جا به استغاثه بلند است

    ایا کسی طلوع شقایق را

    در دشت شب گرفته تواند دید ؟

    وقتی بنفشه های بهاری

    در چارسوی گیتی

    بوی غبار وحشت و باروت می دهند

    ایا کسی صفای بهاران را

    هرگز گلی به کام تواند چید ؟

    وقتی که لوله های بلند توپ

    در چارسوی گیتی

    در استتار شاخه و برگ درخت هاست

    این قمری غریب

    روی کدام شاخه بخواند ؟

    وقتی که دشت ها

    دریای پرتلاطم خون است

    دیگر نسیم زورق زرین صبح را

    روی کدام برکه براند ؟

    کنون که آدمی

    از بام هفت گنبد گردون گذشته است

    گردونه زمین را

    از اوج بنگریم

    از اوج بنگریم

    ذرات دل به دشمنی و ک ینه داده را

    وزجان و دل به جان و دل هم فتاده را

    از اوج بنگریم و ببینیم

    در این فضای لایتناهی

    از ذره کمترانیم

    غرق هزار گونه تباهی

    از اوج بنگریم و ببینیم

    آخر چرا به سینه انسان دیگری

    شمشیر می زنیم ؟

    ما ذره های پوچ

    در گیر و دار هیچ

    در روی کوره راه سیاهی که انتهاش

    گودال نیستی است

    آخر چگونه تشنه به خون برادرانیم ؟

    از اوج بنگریم

    انبوه کشتگان را

    خیل گرسنگان را

    انباشته به کشتی بی لنگر زمین

    سوی کدام ساحل تا کهکشان دور

    سوغات می بریم ؟

    ایا رهایی بشریت را

    در چارسوی گیتی

    در کائنات یک دل امیدوار نیست ؟

    ایا درخت خشک محبت را

    یک برگ در سبز در همه شاخسار نیست ؟

    دستی برآوریم

    باشد کزین گذرگه اندوه بگذریم

    روزی که آدمی

    خورشید دوستی را

    در قلب خویش یافت

    راه رهایی از دل این شام تار هست

    و آنجا که مهربانی لبخند میزند

    در یک جوانه نیز شکوفه بهار هست


    ما و مجنون درس عشق را از یک ادیب آموختیم
    او به ظاهر گشت عاشق،ما به معنی سوختیم...

  2. #22
    sara.it69 آواتار ها
    • 1,920

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته
    تاریخ عضویت
    Dec 2009
    شغل , تخصص
    دانشجو
    رشته تحصیلی
    IT
    راه های ارتباطی

    New5 غزلی شکسته برای ماه غمگین نشسته

    غزلی شکسته برای ماه غمگین نشسته

    گل بود و می شکفت بر امواج آب ماه
    می بود و مستی آور
    مثل شراب ماه
    شبهای لاجوردی
    بر پرنیان ابر
    همراه لای لای خموش ستاره ها
    می شد چراغ رهگذر دشت خواب ماه
    روزی پرنده ای
    با بال آهنین و نفس های آتشین
    برخاست از زمین
    آورد بالهای گران را به اهتزاز
    چرخید بر فراز
    پرواز کرد تا لب ایوان آفتاب
    آمد به زیر سایه بال عقاب ماه
    اینک زنی است آنجا
    عریان و اشکبار
    غارت شده به بستر آشفته شرمسار
    غمگین نشسته خسته و خرد و خراب ماه
    داوودی در شب سپید هزار پر
    سر بر نمی کند به سلام ستاره ها
    برگرد خویش هاله ای از آه بسته است
    تا روی خود نهان کند از آفتاب ماه
    از قعر این غبار
    من بانگ می زنم
    کای شبچراغ مهر
    ما با سیاهکاری شب خو نمی کنیم
    مسپارمان به ظلمت جاوید
    هرگز زمین مباد
    از دولت نگاه تو نومید
    نوری به ما ببخش
    بر ما دوباره از سر رحمت بتاب ماه

    ما و مجنون درس عشق را از یک ادیب آموختیم
    او به ظاهر گشت عاشق،ما به معنی سوختیم...

  3. #23
    sara.it69 آواتار ها
    • 1,920

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته
    تاریخ عضویت
    Dec 2009
    شغل , تخصص
    دانشجو
    رشته تحصیلی
    IT
    راه های ارتباطی

    New5 نورعشق

    نورعشق

    رهروان کوی جانان سرخوش‌اند
    عاشقان در وصل و هجران سرخوش‌اند

    جان عاشق، سر به فرمان می‌رود
    سر به فرمان سوی جانان می‌رود

    راه کوی می‌فروشان بسته نیست
    در به روی باده‌نوشان بسته نیست

    باده ما ساغر ما عشق ماست
    مستی ما در سر ما عشق ماست

    دل ز جام عشق او شد می پرست
    مست مست از عشق او شد مست مست

    ما به سوی روشنایی می‌رویم
    سوی آن عشق خدایی می‌رویم

    دوستان! ما آشنای این رهیم
    می‌رویم از این جدایی وارهیم

    نور عشق پاک او در جان ما
    مرهم این جان سرگردان ما


    ما و مجنون درس عشق را از یک ادیب آموختیم
    او به ظاهر گشت عاشق،ما به معنی سوختیم...

  4. #24
    sara.it69 آواتار ها
    • 1,920

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته
    تاریخ عضویت
    Dec 2009
    شغل , تخصص
    دانشجو
    رشته تحصیلی
    IT
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    بنام او كه بزرگترین عشق است

    آه ، باز این دل سرگشته من

    یاد آن قصه شیرین افتاد

    بیستون بود و تمنای دو دوست

    آزمون بود و تماشای دو عشق

    در زمانی که چو کبک ،

    خنده می زد " شیرین"

    تیشه می زد "فرهاد"

    نه توان گفت به جانبازی فرهاد : افسوس،

    نه توان کرد ز بیدردی "شیرین" فریاد

    کار "شیرین" به جهان شور برانگیختن است

    عشق در جان کسی ریختن است

    کار فرهاد برآوردن میل دل دوست

    خواه با شاه درافتادن و گستاخ شدن

    خواه با کوه در آویختن است

    رمز شیرینی این قصه کجاست؟

    که نه تنها شیرین ،بی نهایت زیباست

    آن که آموخت به ما درس محبت می خواست

    جان چراغان کنی از عشق کسی

    به امیدش ببری رنج بسی

    تب و تابی بودت هر نفسی

    به وصالی برسی یا نرسی.

    سینه بی عشق مباد!

    « فریدون مشیری »

    ما و مجنون درس عشق را از یک ادیب آموختیم
    او به ظاهر گشت عاشق،ما به معنی سوختیم...

صفحه 3 از 3 اولیناولین 123

برچسب برای این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمی توانید موضوع جدید ارسال کنید
  • شما نمی توانید به پست ها پاسخ دهید
  • شما نمی توانید فایل پیوست ضمیمه کنید
  • شما نمی توانید پست های خود را ویرایش کنید
  •