-
عشق نیرومندترین
وخشنود کننده ترین احساس ممکن است
اگر پایبند به عشق
زندگی کنید
در هنگام بیداری
در دل رویا زندگی خواهید کرد....
-
عشق یعنی
گم شدن در کوی دوست...
هرچه در دل آرزوست...
یک تبسم یک نگاه
تکیه گاه و جان پناه
یک تیمم یک نماز...
-
وقتی که میگویی دوستت دارم اول روی این جمله فکر کن شاید نوری را روشن کنی که خاموش کردن آن به خاموش شدن او ختم شود
-
هفت شهر عشق.. شهر اول : نگاه و دلربایی.. شهر دوم : دیدار و آشنایی.. شهر سوم : روزهای شیرین و طلایی.. شهر چهارم : بهانه،فکر جدایی.. شهر پنجم : بی وفایی.. شهر ششم : دوری و بی اعتنایی.. شهر هفتم : اشک، آه و تنهایی..
-
-
صبر کردن دردناک است و فراموش کردن دردناک تر ولي از اين دو دردناک تر اين است که نداني بايد صبر کني يا فراموش
-
-
معجزه عشق
سالها پيش , در کشور آلمان , زن و شوهري زندگي مي کردند.
آنها هيچ گاه صاحب فرزندي نمي شدند.
يک روز که براي تفريح به اتفاق هم از شهر خارج شده و به جنگل رفته بودند , ببر کوچکي در جنگل , نظر آنها را به خود جلب کرد.
مرد معتقد بود : نبايد به آن بچه ببر نزديک شد.به نظر او ببرمادر جايي در همان حوالي فرزندش را زير نظر داشت.
پس اگر احساس خطر مي کرد به هر دوي آنها حمله مي کرد و صدمه مي زد.اما زن انگار هيچ يک از جملات همسرش را نمي شنيد , خيلي سريع به سمت ببر رفت و بچه ببر را زير پالتوي خود به آغوش کشيد , دست همسرش را گرفت و گفت :عجله کن!ما بايد همين الآن سوار اتوموبيلمان شويم و از اينجا برويم.
آنها به آپارتمان خود باز گشتند و به اين ترتيب ببر کوچک , عضوي از ا عضاي اين خانواده ي کوچک شد و آن دو با يک دنيا عشق و علاقه به ببر رسيدگي مي کردند.
سالها از پي هم گذشت و ببر کوچک در سايه ي مراقبت و محبت هاي آن زن و شوهر حالا تبديل به ببر بالغي شده بود که با آن خانواده بسيار مانوس بود.در گذر ايام , مرد درگذشت و …
مدت زمان کوتاهي پس از اين اتفاق , دعوتنامه ي کاري براي يک ماموريت شش ماهه در مجارستان به دست آن خانم رسيد.زن , با همه دلبستگي بي اندازه اي که به ببري داشت که مانند فرزند خود با او مانوس شده بود , ناچار شده بود شش ماه کشور را ترک کند و از دلبستگي اش دور شود.
پس تصميم گرفت : ببر را براي اين مدت به باغ وحش بسپارد.در اين مورد با مسوولان باغ وحش صحبت کرد و با تقبل کل هزينه هاي شش ماهه , ببر را با يک دنيا دلتنگي به باغ وحش سپرد و کارتي از مسوولان باغ وحش دريافت کرد تا هر زمان که مايل بود , بدون ممانعت و بدون اخذ بليت به ديدار ببرش بيايد.
دوري از ببر, برايش بسيار دشوار بود.روزهاي آخر قبل از مسافرت , مرتب به ديدار ببرش مي رفت و ساعت ها کنارش مي ماند و از دلتنگي اش با ببر حرف مي زد.سر انجام زمان سفر فرا رسيد و زن با يک دنيا غم دوري , با ببرش وداع کرد.
بعد از شش ماه که ماموريت به پايان رسيد , وقتي زن , بي تاب و بي قرار به سرعت خودش را به باغ وحش رساند , در حالي که از شوق ديدن ببرش فرياد مي زد : عزيزم , عشق من , من بر گشتم , اين شش ماه دلم برايت يک ذره شده بود , چقدر دوريت سخت بود , اما حالا من برگشتم , و در حين ابراز اين جملات مهر آميز , به سرعت در قفس را گشود : آغوش را باز کرد و ببر را با يک دنيا عشق و محبت و احساس در آغوش کشيد.
ناگهان , صداي فريادهاي نگهبان قفس , فضا را پر کرد:نه , بيا بيرون , بيا بيرون : اين ببر تو نيست.
ببر تو بعد از اينکه اينجا رو ترک کردي , بعد از شش روز از غصه دق کرد و مرد.اين يک ببر وحشي گرسنه است.
اما ديگر براي هر تذکري دير شده بود. ببر وحشي با همه عظمت و خوي درندگي , ميان آغوش پر محبت زن , مثل يک بچه گربه , رام و آرام بود.
اگرچه , ببر مفهوم کلمات مهر آميزي را که زن به زبان آلماني ادا کرده بود , نمي فهميد , اما محبت و عشق چيزي نبود که براي درکش نياز به دانستن زبان و رسم و رسوم خاصي باشد.چرا که عشق آنقدر عميق است که در مرز کلمات محدود نشود و احساس آنقدر متعالي است که از تفاوت نوع و جنس فرا رود.
براي هديه کردن محبت , يک دل ساده و صميمي کافي است , تا ازدريچه ي يک نگاه پر مهر عشق را بتاباند و مهر را هديه کند.محبت آنقدر نافذ است که تمام فصل سرماي ياس و نا اميدي را در چشم بر هم زدني بهار کند.
عشق يکي از زيباترين معجزه هاي خلقت است که هر جا رد پا و اثري از آن به جا مانده تفاوتي درخشان و ستودني , چشم گير است.محبت همان جادوي بي نظيري است که روح تشنه و سر گردان بشر را سيراب مي کند و لذتي در عشق ورزيدن هست که در طلب آن نيست.
بيا بي قيد و شرط عشق ببخشيم تا از انعکاسش , کل زندگيمان نور باران و لحظه لحظه ي عمر , شيرين و ارزشمند گردد.در کورترين گره ها , تاريک ترين نقطه ها , مسدود ترين راه ها , عشق بي نظير ترين معجزه ي راه گشاست.
مهم نيست دشوارترين مساله ي پيش روي تو چيست , ماجراي فوق را به خاطر بسپار و بدان سر سخت ترين قفل ها با کليد عشق و محبت گشودني است.پس : معجزه ي عشق را امتحان کن !
-
عشق می تواند در وجود هر کسی رخنه کند...
کرگدن گفت:نه ,امکان ندارد.کرگدنها نمی توانند با کسی دوست بشوند.
دم جنبانک گفت:اما پشت تو می خارد.لای چینهای پوستت پر از حشره های ریز است.یکی باید پشت تو را بخاراند.یکی باید حشره های تو را بردارد.
کرگدن گفت: اما من نمی توانم با کسی دوست بشوم.پوست من خیلی کلفت است.همه به من می گویند پوست کلفت.
دم جنبانک گفت:اما دوست عزیز,دوست داشتن به قلب مربوط میشود نه به پوست.
کرگدن گفت:ولی من که قلب ندارم,من فقط پوست دارم.
دم جنبانک گفت:این که امکان ندارد,همه قلب دارند.
کرگدن گفت:کو,کجاست؟من که قلب خودم را نمی بینم.
دم جنبانک گفت:خب,چون از قلبت استفاده نمی کنی,قلبت را نمی بینی.ولی من مطمئنم که زیر این پوست کلفت یک قلب نازک داری.
کرگدن گفت:نه,من قلب نازک ندارم,من حتما یک قلب کلفت دارم.
دم جنبانک گفت:نه,تو حتما یک قلب نازک داری,چون به جای اینکه دم جنبانک را بترسانی,به جای اینکه لگدش کنی, به جای اینکه دهن گشاد و گنده ات را باز کنی وآن را بخوری,داری با او حرف می زنی.
کرگدن گفت:خب , این یعنی چی؟
دم جنبانک گفت:وقتی که یک کرگدن پوست کلفت ,یک قلب نازک دارد یعنی چی؟یعنی اینکه میتواند دوست داشته باشد,میتواند عاشق شود.
کرگدن گفت:اینها که میگویی یعنی چه؟
دم جنبانک گفت:یعنی...بگذار روی پوست کلفت قشنگت بنشینم,بگذار...
کرگدن چیزی نگفت.یعنی داشت دنبال یک جمله ی مناسب می گشت.فکر کرد بهتر است همان اولین جمله اش را بگوید.
اما دم جنبانک پشت کرگدن نشسته بود و داشت پشتش را می خاراند.داشت حشره های ریز لای چین های پوستش را بر می داشت.
کرگدن احساس کرد چقدر خوشش می آید! اما نمی دانست از چی خوشش می آید.
کرگدن گفت:اسم این دوست داشتن است؟اسم این که من دلم می خواهدتو روی پشت من بمانی و مزاحم های کوچولوی پشتم را بخوری؟
دم جنبانک گفت:نه,اسم این نیاز است, من دارم به تو کمک می کنم و تو از این که نیازت بر طرف میشود احساس خوبی داری.یعنی احساس رضایت می کنی,اما دوست داشتن از این مهمتر است.
کرگدن نفهمید که دم جنبانک چه میگوید.
روزها گذشت,روزها,هفته ها و ماه ها و دم جنبانک هر روز می آمد و پشت کرگدن می نشست.هر روز پشتش را می خاراند و هر روز حشره های کوچک مزاحم را از لای پوست کلفتش بر می داشت و کرگدن هر روز احساس خوبی داشت.
یک روز کرگدن به دم جنبانک گفت: به نظر تو این موضوع که کرگدنی از اینکه دم جنبانکی پشتش را می خاراند و حشره های مزاحمش را می خورد احساس خوبی دارد,برای یک کرگدن کافی است؟
دم جنبانک گفت:نه,کافی نیست.
کرگدن گفت:درست است کافی نیست.چون من حس میکنم چیزهای دیگری هم دوست دارم.راستش من بیشتر دوست دارم تو را تماشا کنم.
دم جنبانک چرخی زد و پرواز کرد, چرخی زد و آواز خواند, جلوی چشمهای کرگدن.کرگدن تماشا کرد وتماشا کرد و تماشا کرد, اما سیر نشد.
کرگدن میخواست همین طور تماشا کند.کرگدن با خودش فکر کرد این صحنه قشنگ ترین صحنه ی دنیاست و این دم جنبانک قشنگ ترین دم جنبانک دنیا و او خوشبخت ترین کرگدن روی زمین.وقتی که کرگدن به اینجا رسید احساس کرد که یک چیز نازک از چشمش افتاد.
کرگدن ترسید و گفت:دم جنبانک,دم جنبانک عزیزم,من قلبم را دیدم.همان قلب نازکم را که می گفتی! اما قلبم از چشمم افتاد.حالا چه کار کنم؟
دم جنبانک برگشت و اشک های کرگدن را دید.آمد و روی سر او نشست و گفت:غصه نخور دوست عزیز,تو یک عالم از این قلبهای نازک داری.
کرگدن گفت:راستی,اینکه کرگدنی دوست دارد دم جنباکی را تماشا کند و وقتی تماشایش میکند قلبش از چشمش می افتد,یعنی چه؟
دم جنبانک چرخی زد و گفت:یعنی اینکه کرگدنها هم عاشق میشوند!
کرگدن گفت:عاشق یعنی چه؟
دم جنبانک گفت:یعنی کسی که قلبش از چشمهایش میچکد.
کرگدن باز هم منظور دم جنبانک را نفهمید.اما دوست داشت دم جنبانک باز حرف بزند,باز پرواز کند و او باز هم تماشایش کند و باز قلبش از چشمهایش بیفتد.
کرگدن فکر کرد اگر قلبش همین طور از چشمهایش بریزد,یک روز حتما قلبش تمام می شود.
آن وقت لبخند زد و با خودش گفت:من که اصلا قلب نداشتم,حالا که دم جنبانک به من قلب داد چه عیبی دارد؟!بگذار تمام قلبم را برای او بریزم
-
من چیزی ندارم جز قلبم
خورشید گفتم : گرمی ات را به من بده تا به تو بدهم ، گفت :دستانش گرمای مرا دارند.
به آسمان گفتم : پاکی ات را به من بده ، گفت : چشمانش پاکی مرا دارند .
از دشت سبزی زندگی اش را خواستم ، گفت زندگیت سبز تر اوست .
از دریا بزرگی و آرامشش را خواستم ، گفت : قلبت به اندازه اقیانوس است و آرامشت نیز.
از ما تابندگی صورتش را خواستم ، گفت : وقتی نگاهش می کنم خجل میشوم .
به فکر فرو رفتم من در اقبال دستان گرمت ، چشمان پلکت ، سبزی زندگیت ، بزرگی و آرامش قلبت و صورت
ماهت هیچ ندارم که به تو هدیه کنم جز ....
این ... بگیر نترس ، می تپید برای تو و من چیزی ندارم جز قلبم
برچسب برای این موضوع
مجوز های ارسال و ویرایش
- شما نمی توانید موضوع جدید ارسال کنید
- شما نمی توانید به پست ها پاسخ دهید
- شما strong>نمی توانید فایل پیوست ضمیمه کنید
- شما نمی توانید پست های خود را ویرایش کنید
-
قوانین انجمن