اگر از ظلمت ره می ترسی
چلچراغ نگهم را به تو خواهم بخشید
روشنائیهای تنم را كه نشان سحرند
به تو خواهم بخشید
اگر از دوری ره می ترسی، دستهایم را كه پلی بر روی زمان می بندند
به تو خواهم بخشید
اگر از تنگی چشم دگران اگر از حرف كسان می ترسی
من جدا از دگران به تو خواهم پیوست،
خویشتن را در تو گم خواهم كرد
و اگر
ترس تو از خویشتن است
من تو را در رگ و هستی خویش و در همه ی ذرات وجودم
_ كه پر از خواهش توست _
محو و گم خواهم كرد
من وفا و تمامی دل عاشق خود را بی بهانه به تو خواهم بخشید
تا تو از من باشی
تو بیا
تو بیا كه اگر آمدنت دیر شود
و اگر امدنت قصه ی پوچی باشد
من تو را ای همه خوبی!
تا دم مرگ نخواهم بخشید