دلم براي کسي تنگ است که آفتاب صداقت را به ميهماني گلهاي باغ مي آورد و گيسوان بلندش را به باد مي داد و دست هاي سپيدش را به آب مي بخشيد و شعر هاي خوشي چون پرنده ها مي خواند
دلم براي کسي تنگ است که آفتاب صداقت را به ميهماني گلهاي باغ مي آورد و گيسوان بلندش را به باد مي داد و دست هاي سپيدش را به آب مي بخشيد و شعر هاي خوشي چون پرنده ها مي خواند
...
ليلي در پرده
غوکها در مرداب
همه باهم ، همه باهم يکريز
تا سپيده دم فرياد زدند :
" ماه ف اي ماه بزرگ ..."
در تمام طول تاريکي
ماه در مهتابي شعله کشيد
ماه
دل تنهاي شب خود بود
داشت در بغض طلائي رنگش ميترکيد
سکوت
دلا شب ها نمی نالی به زاری
سر راحت به بالین می گذاری
تو صاحب درد بودی ناله سر کن
خبر از درد بیدردی نداری
بنال ای دل که رنجت شادمانی است
بمیر ای دل که مرگت زندگانی است
میاد آندم که چنگ نغمه سازت
ز دردی بر نیانگیزد نوایی
میاد آندم که عود تار و پودت
نسوزد در هوای آشنایی
دلی خواهم که از او درد خیزد
بسوزد عشق ورزد اشک ریزد
به فریادی سکوت جانگزا را
بهم زن در دل شب های و هو کن
و گر یاری فریادت نمانده است
چو مینا گریه پنهان در گلو کن
صفای خاطر دل ها ز درد است
دل بی درد همچون گور سرد است
مشیری
انسان پوك ، انسان پوك پر از اعتماد!نگاه كن كه دندانهايش چگونه وقت جويدن سرود مي خوانند وچشمهايش چگونه وقت خيره شدن مي درند و او چگونه از كنار درختان خيس مي گذرد :صبور ، سنگين ، سرگردان .در ساعت چهار ، در لحظه اي كه رشته هاي آبي رگهايش مانند مارهاي مردهاز دو سوي گلوگاهش بالا خزيده اند و در شقيقه هاي منقلبش آن هجاي خونين را تكرار مي كنندسلام .... سلامآيا تو هرگز آن چهار لاله ي آبي را بوئيدي ؟...زمان گذشت!زمان گذشت و شب روي شاخه هاي لخت اقاقي افتادشب پشت شيشه هاي پنجره سر مي خورد و با زبان سردشته مانده هاي روز رفته را به درون مي كشيدمن از كجا مي آيم ؟من از كجا مي آيم ؟
كه اين چنين به بوي شب آغشته ام ، هنوز خاك مزارش تازه است!مزار آن دو دست سبز جوان را مي گويم...چه مهربان بودي اي يار ، اي يگانه ترين يار ، چه مهربان بودي وقتي دروغ مي گفتي!چه مهربان بودي وقتي كه پلك هاي آينه ها را مي بستيو چلچراغ ها را از ساقه هاي سيمي ميچيدي ودر سياهي ظالم مرا به سوي چراگاه عشق مي برديتا آن بخار گيج كه دنبال حريق عطش بود بر چمن خواب مي نشست...!
شاکي روزگار منم، تموم اين شهر متهم
يه حادثه چند ساعته با من ميآد قدم قدم
زخما دهن وا ميکنن، وقتي دل از دشنه پره
دست منو بگير که پام رو خون عشقم ميسره
بگو که از کدوم طرف ميشه به آرامش رسيد
وقتي تو چشم هر کسي برق فريبو ميشه ديد
راه ضيافتو به من دستاي کي نشون ميده
وقتي که حتي گل سرخ اين روزا بوي خون ميده
وقتي زندگي با چاقو قسمت ميشه
وقتي رفاقتا خيانت ميشه
محکمهتو تو خيابون بر پا کن
وقتي که عشق همرنگ نفرت ميشه
تمرين مرگ ميکنم تو گود اين پيادهرو
يه چيزي انگار گم شده توي نگاه من و تو
دارم به داشتن يه زخم تو سينه عادت ميکنم
دارم شبام و با تن يه مرده قسمت ميکنم
از کجا آمده ام ؟ آمدنم بهر چه بود ؟
به کجا می روم آخر ؟ ننمایی وطنم.
مانده ام سخت عجب کز چه سبب ساخت مرا
با چه بود است مراد وی از این ساختم.
خودم تنها، تنها دلم
چو شام بی فردا دلم
چو کشتی بی ناخدا
به سینه دریا دلم
تو ای خدای مهربان
تو ای پناه بی کسان
بسنگ غم مشکن دگر
چو شیشه مینا دلم
تو هم برو ای بی وفا
مبر بر لب نام مرا
دل تنگم بیگانه شد
نمی خواهد دیگر تو را
نشان من دیگر مجو
حدیث دل دیگر مگو
دلم شکسته زیر پا
نمی خواهد دیگر تو را
تو ای خدای مهربان
تو ای پناه بی کسان
بسنگ غم مشکن دگر
چو شیشه مینا دلم
چشم من بگو چی دیدی غصه خوردی
چیکه چیکه،چند تا ناودون و شمردی
چشم من، تو پا به ماه چند تا بغضی
دیگه داد هر چی ابر در آوردی
می دونی چندتا نمازتو شکوندی
چندتا ربنای نیمه کاره خوندی
شونه های آسمون تر شده ،بس کن
می بینی خدارو تا گریه کشوندی
آخه چشم من،دنیا به دیدن نمی ارزه
قصه هاش که به شنیدن نمی ارزه
اما گنگی واسه تا وقتی غریبی
قلب آسمونا از غصه می لرزه
چشم من حرمت اشکاتو نگه دار
می دونی چندتا غروب گریه کردی
قطره قطره آب شدن ثانیه هامون
بس که ثانیه های خوب و گریه کردی
تو میگی خیابونا شکنجه گاهن
آینه های دلشکسته رو سیاهن
کاشکی باورت بشه ابرک خیسم
هنوزم چندتا ستاره بی گناهن
هنوزم یکی نشسته روی ابرا
نگران کفترای یاکریمه
دیگه وقت خنده های بی بهونس
چشم من گریه نکن خدا کریمه...
بغض
ابر آبستن يك باران است
آسمان بغض غريبي به گلو دارد و امشب ديگر
از ستاره خبري نيست كه چشمك بزند.
***
گرچه باران پاك است
گرچه باران زيباست
اما دل من از باران مي گريد
***
در گلويم بغضي ست
كه فرو دادن آن ممكن نيست
و مرا مي كشد اين بغض به درگاه جنون.
***
كاش با هق هق گريه‘ گره بغضم را
مي توانستم بگشايم و آرام شوم.
اما من به اين ابر سياه
هديه دادم همه اشكم را
كه ببارد چون سيل.
كاسه چشم من اينك خشك است
و دلم بي صدا مي گريد.
***
رعد فرياد من است
گرچه لب بسته و خاموشم من
اما
ابر و باران همه در كار دل تنگ منند
كه بگويند حديث من سرگردان را.