بالا
 تعرفه تبلیغات




 دانلود نمونه سوالات نیمسال دوم 93-94 پیام نور

 دانلود نمونه سوالات آزمونهای مختلف فراگیر پیام نور

صفحه 3 از 6 اولیناولین 12345 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 از مجموع 56

موضوع: تاریخ ایران از انحطاط هخامنشیان تا فروپاشی سلسله پادشاهی به روایت استاد "عبدالحسین زرین کوب"

  1. #21
    Borna66 آواتار ها
    • 55,397
    مدير بازنشسته

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته
    تاریخ عضویت
    Mar 2009
    محل تحصیل
    خيام-سهراب
    شغل , تخصص
    طراح و تحلیل گر حرفه ای وب
    رشته تحصیلی
    مهندسي نرم افزار
    راه های ارتباطی

    پیش فرض


    بنيادگزاري‌ دولت‌ پارت‌ به‌ دست‌ ارشك


    12-2- فرمانروايي‌ آتروپاتن‌ - در آذربايجان‌ با آنكه‌ مدتها قبل‌ از آن‌ استقلال‌گونه‌اي‌ يافته‌ بود موفق‌ به‌ احياي‌ چيزي‌ از اين‌ امپراطوري‌ نشد. اما دولت‌ ارشكان‌ كه‌ برپايي‌ آن‌ فقط‌ هفتاد سال‌ (ح‌ 250-320) با سقوط‌ هخامنشيها فاصله‌ داشت‌، امپراطوري‌ ايرانيان‌ را كه‌ در پارس‌ و شوش‌ و سرزمين‌ ماد منقرض‌ شده‌ بود، اين‌ دفعه‌ در پارت‌ و استوا و دره‌ي‌ اترك‌ دوباره‌ بر پا كرد. ارشك‌ در دنبال‌ غلبه‌اي‌ كه‌ در نواحي‌ نسا و استوا بر ساتراپ‌ مقدوني‌ آن‌ ناحيه‌ پيدا كرد، ولايت‌ پارت‌ ( پهلو ) را هم‌ به‌ قلمرو خود افزود و دولتش‌ به‌ نام‌ آن‌ يالت‌، دولت‌ پارت‌ نام‌ گرفت‌. مع‌هذا بنيانگذار دولت‌ پارت‌، در شهر كوچك‌ اشاك‌ ( ارشك‌آباد، عشق‌آباد )، در ناحيه‌ي‌ استوا از ولايت‌ نسا، سلطنت‌ خود را اعلام‌ كرد - و نه‌ در پارت‌ كه‌ بعدها نقطه‌ي‌ اتكاي‌ واقعي‌ دولت‌ قوم‌ شد. هر چند مدت‌ فرمانروايي‌ و حدود بسط‌ قلمرو او به‌ درستي‌ روشن‌ نيست‌، از محبوبيتي‌ كه‌ نزد اعقاب‌ يافت‌ چنان‌ برمي‌آيد كه‌ وي‌ براي‌ ايجاد دولت‌ و توسعه‌ي‌ قلمرو ارشكان‌ اپرني‌ بايد فرصت‌ بالنسبه‌ كافي‌ و قابل‌ ملاحظه‌اي‌ حاصل‌ كرده‌ باشد. ارشك‌ اول‌ در طي‌ زد و خوردهايي‌ كه‌ براي‌ توسعه‌ و تحكيم‌ قلمرو خويش‌ برايش‌ پيش‌ آمد، به‌ قتل‌ رسيد. بر حسب‌ بعضي‌ روايات‌ از دست‌ نيزه‌دار خويش‌ جراحت‌ برداشت‌ و از همان‌ جراحت‌ درگذشت‌. بعد از وي‌ برادرش‌ تيردات‌ (= تيرداد) كه‌ در فرمانروايي‌ برادر هم‌ با او شريك‌ بود به‌ سلطنت‌ نشست‌. وي‌ در سكه‌اي‌ كه‌ ضرب‌ كرد خود را « شاه‌ بزرگ‌ ارشك‌ » خواند و نام‌ ارشك‌ را همچنان‌ حفظ‌ كرد. از قراين‌ برمي‌آيد كه‌ اعقاب‌ ارشك‌ - از تيرداد تا آخرين‌ فرمانرواي‌ اين‌ خاندان‌ - وي‌ را بيشتر همچون‌ تجلي‌ خداوند تلقي‌ مي‌كردند و از باب‌ فال‌ و شگون‌ نام‌ او را نيز بر نام‌ خود مي‌افزودند. همين‌ كه‌ نام‌ ارشك‌ مثل‌ نام‌ قيصر در روم‌ عنوان‌ عام‌ فرمانروايان‌ بعد از وي‌ واقع‌ شد اهميت‌ او و تاريخي‌ بودنش‌ را امري‌ غيرقابل‌ ترديد نشان‌ مي‌دهد. ترديدي‌ كه‌ بعضي‌ محققان‌ در تايخي‌ بودن‌ خود وي‌ يا برادرش‌ تيرداد اظهار كرده‌اند از مقوله‌ي‌ احتياط‌ ناشي‌ از وسواس‌ بايد شمرده‌ شود. تيرداد گرگان‌ را به‌ قلمرو خود افزود (237)، مع‌هذا در مقابل‌ حمله‌اي‌ كه‌ سلوكوس‌ دوم‌ براي‌ تسخير مجدد پارت‌، به‌ قلمرو وي‌ كرد تاب‌ نياورد و به‌ آن‌ سوي‌ جيحون‌ گريخت‌. اما چندي‌ بعد به‌ كمك‌ سكاها ي‌ آن‌ حدود (سكاهاي‌ آبي‌، آپه‌ ساكا) و به‌ دنبال‌ جلب‌ اتحاد پادشاه‌ يوناني‌ باختر - ديوتوس‌ دوم‌ - تيرداد به‌ قلمرو خود بازگشت‌ و به‌ تحكيم‌ دولت‌ نوبنياد خويش‌ پرداخت‌. قلعه‌ي‌ مستحكم‌ داريوش‌ (دارا، دره‌ گز؟) را در حوالي‌ كوههاي‌ ابيورد بنا نهاد و تختگاه‌ ساخت‌ (ح‌ 214). بعد قلمرو خود را از اراضي‌ دره‌ي‌ اترك‌ تا سر حد ماد توسعه‌ داد. سرزمين‌ كوميسنه‌ (قومس‌) را گرفت‌ و شهر سلوكي‌ صددروازه‌ (هكاتوم‌ پيلوس‌) را هم‌ به‌ تختگاه‌ خويش‌ تبديل‌ كرد. جانشين‌ او ارتبان‌ (اردوان‌ اول‌) و به‌ قولي‌ خود او خوار ري‌ و چندي‌ بعد همدان‌ (اكباتان‌) را نيز گرفت‌. اما با حمله‌ي‌ آنتيوخوس‌ سوم‌ پادشاه‌ سلوكي‌ مواجه‌ شد كه‌ ماد را پس‌ گرفت‌ و از هكاتوم‌ پيلوس‌ تا گرگان‌ را مسخر كرد و حتي‌ قلمرو او را در خود پارت‌ هم‌ دچار تهديد ساخت‌. بالاخره‌ ارشك‌ ارتبان‌، اشك‌ سوم‌ ناچار براي‌ حفظ‌ قلمرو خود نسبت‌ به‌ سلوكيها اظهار انقياد كرد (ح‌206)، و قرار صلح‌ طوري‌ شد كه‌ به‌ قدرت‌ و استقلال‌ پارت‌ لطمه‌اي‌ وارد نكرد. در عهد اشك‌ چهارم‌ و اشك‌ پنجم‌ (181-196) پارت‌ فرصت‌ يافت‌ تا از صلح‌ با باختر و سلوكوس‌ براي‌ تحكيم‌ قدرت‌ خويش‌ استفاده‌ كند و از درگيري‌ بيهوده‌ با آنها خودداري‌ نمايد. با آنكه‌ اشك‌ پنجم‌ كه‌ فرهاد - فرهاد اول‌ - خوانده‌ مي‌شد در اين‌ احوال‌، فرصت‌ تاخت‌ و تاز به‌ نواحي‌ آمل‌ (عشاير آمارد) در كرانه‌ي‌ خزر و حتي‌ شرقي‌ ولايت‌ ري‌ را هم‌ پيدا كرد، باز توسعه‌ي‌ واقعي‌ دولت‌ پارت‌ با سلطنت‌ مهرداد - مهرداد اول‌ - برادر و جانشين‌ فرهاد اول‌، مجال‌ تحقق‌ يافت‌. در واقع‌ هر چند قلمرو پارت‌، در عهد فرهاد اول‌ غير از پارت‌ و نواحي‌ اترك‌ شامل‌ سرزمينهاي‌ طوايف‌ آماردها و تپورها در سواحل‌ درياي‌ خزر هم‌ بود و حتي‌ نواحي‌ قومس‌ را هم‌ در بر مي‌گرفت‌، باز موجد واقعي‌ امپراطوري‌ اشكاني‌ در پارت‌ در واقع‌ ششمين‌ اشك‌ بود: مهرداد اول‌.




    فروشگاه نمونه سوالات پیام نور با پاسخنامه تستی و تشریحی



    دانلود رایگان نمونه سوالات دانشگاه پیام نور





    http://up.pnu-club.com/images/00ld7yux3ay3itvspd7n.png
    برای دانلود رایگان نمونه سوالات پیام نور با جوابهای تستی و تشریحی در مقطع نمونه سوالات کارشناسی ارشد پیام نور - نمونه سوالات پیام نور کارشناسی - نمونه سوالات پیام نور دکترا- نمونه سوالات آزمونهای فراگیر پیام نور( دانشپذیری)

    به ادرس زیر مراجعه کنید

    نمونه سوالات رایگان پیام نور




  2. #22
    Borna66 آواتار ها
    • 55,397
    مدير بازنشسته

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته
    تاریخ عضویت
    Mar 2009
    محل تحصیل
    خيام-سهراب
    شغل , تخصص
    طراح و تحلیل گر حرفه ای وب
    رشته تحصیلی
    مهندسي نرم افزار
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    ظهور مهرداد اول

    12-3- اين‌ مهرداد اول‌ ( ميتريداتس‌ ) را در دودمان‌ ارشكان‌ محققان‌ همتاي‌ كوروش‌ بزرگ‌ در دودمان‌ هخامنشيها شمرده‌اند. در واقع‌ آنچه‌ ديودور، مورخ‌ سيسيلي‌، در باب‌ وي‌ نوشته‌ است‌ چيزي‌ از تصوير كوروش‌ را در سيماي‌ او نشان‌ مي‌دهد. بر حسب‌ اين‌ قول‌، شفقت‌ و انسانيت‌ وي‌ را از عنايت‌ اقبال‌ برخوردار كرد. خود او نه‌ نازپرورد بود نه‌ عشرت‌ پرست‌. و آن‌قدر كه‌ در جنگ‌ با دشمنان‌ دلير بود، در سلوك‌ با دوستان‌ مدارا نشان‌ مي‌داد. با اين‌گونه‌ اوصاف‌ كه‌ يادآور احوال‌ كوروش‌ به‌ نظر مي‌آيد، توفيق‌ او در بسط‌ قلمرو پارت‌ و ايجاد يك‌ امپراطوري‌ واقعي‌ براي‌ خاندان‌ ارشكهاي‌ اپرني‌ البته‌ غرابت‌ ندارد. مهرداد اول‌ از همان‌ آغاز جلوس‌ از اختلافات‌ داخلي‌ كه‌ در دولت‌ يوناني‌ باختر پيش‌ آمده‌ بود استفاده‌ كرد و قسمتي‌ از آن‌ ولايت‌ را به‌ قلمرو خويش‌ ملحق‌ ساخت‌ و طوايف‌ موسوم‌ به‌ سه‌ (سي‌، سك‌) را هم‌ در دره‌ي‌ كابل‌ به‌ انقياد درآورد. همچنين‌ در فترتهاي‌ عهد آنتيوخوس‌ چهارم‌ و آنتيوخوس‌ پنجم‌ كه‌ دولت‌ سلوكي‌ را به‌ شدت‌ متزلزل‌ كرده‌ بود، در صدد تسخير ماد برآمد و تا دامنه‌هاي‌ زاگرس‌ هم‌ پيش‌ رفت‌ (ح‌ 164).

    چندي‌ بعد، ايلام‌ (= اليمائوس‌ ) را تسخير كرد، و پارس‌ كه‌ در اين‌ ايام‌ ظاهراً پادشاه‌ دست‌نشانده‌اي‌ با استقلال‌ داخلي‌ داشت‌، بدون‌ كشمكش‌ با اشك‌ كنار آمد و بدين‌ گونه‌ سلطنت‌ محلي‌ و استقلال‌ داخلي‌ آن‌ محفوظ‌ ماند. اما براي‌ تسخير بابل‌ اقدام‌ به‌ جنگ‌ و لشكركشي‌ ضرورت‌ يافت‌. با تسخير بابل‌ نواحي‌ آشور هم‌ به‌ تصرف‌ مهرداد درآمد و اشك‌ به‌ جنگ‌ يا صلح‌ به‌ سلوكيه‌ تختگاه‌ سلوكيان‌ در كنار دجله‌ وارد شد. در سرزمين‌ بابل‌ خود را وارث‌ شاهان‌ هخامنشي‌ يافت‌. ديمتريوس‌ دوم‌ پادشاه‌ سلوكي‌، كه‌ جهت‌ جلوگيري‌ از توسعه‌ي‌ پارت‌ يا نيل‌ به‌ غنايم‌ براي‌ جنگ‌ با تروفون‌ ، عزيمت‌ كرد، در دست‌ وي‌ به‌ اسارت‌ افتاد و بي‌آنكه‌ در اين‌ كار توفيقي‌ به‌ دست‌ آورد مدتها محترمانه‌ در اسارت‌ پارت‌ باقي‌ ماند. اينجا نيز مهرداد در حق‌ او چيزي‌ از رأفت‌ و انسانيت‌ كوروشي‌ را نشان‌ داد. با اين‌ همه‌، اقدام‌ مهرداد در نگهداري‌ ديمتريوس‌ در دربار خويش‌ ناظر به‌ آن‌ بود كه‌ شايد او را همچون‌ پادشاه‌ دست‌ نشانده‌اي‌ بر تخت‌ سلوكي‌ تحميل‌ كند. حمله‌ي‌ او به‌ باختر هم‌ هر چند تا حدي‌ به‌ خاطر خونخواهي‌ پادشاه‌ مقتول‌ آن‌ بود، در واقع‌ فرصت‌جويي‌ زيركانه‌اي‌ بود تا بهانه‌اي‌ براي‌ الحاق‌ باختر به‌ قلمرو خويش‌ بيابد.
    البته‌ وجود اين‌ گونه‌ طرحها و تدبيرها چيزي‌ از منزلت‌ اخلاقي‌ او نمي‌كاهد، عنوان‌ دوستدار هلن‌ (فيل‌ هلن‌) هم‌ كه‌ مهرداد اول‌ بعد از تسخير سلوكيه‌ي‌ دجله‌ بر خود نهاد، براي‌ دلنوازي‌ از يونانيان‌ آنجا و شايد جلب‌ اعتماد شهرهاي‌ يوناني‌ در ماد و عيلام‌ و باختر بود . مهرداد اولين‌ پادشاه‌ خاندان‌ ارشك‌ بود كه‌ مثل‌ هخامنشيها خود را «شاه‌ شاهان‌» خواند - و تا مدتها بعد از مرگ‌ او، اين‌ عنوان‌ ويژه‌ي‌ او ماند. هنگام‌ وفات‌ او (136) قلمرو پارت‌ از هند و رُخَجْ تا پارس‌ و بابل‌ امتداد داشت‌ و از يك‌ دولت‌ محلي‌ در نواحي‌ شرقي‌ فلات‌ ايران‌ به‌ يك‌ امپراطوري‌ بزرگ‌ جهاني‌ عصر تبديل‌ يافته‌ بود. وقتي‌ كه‌ او در سنين‌ پيري‌ چشم‌ از جهان‌ بست‌، مثل‌ بنيانگذار واقعي‌ سلسله‌ي‌ پارت‌ با تشريفات‌ بسيار به‌ خاك‌ رفت‌. پارت‌ او را همچون‌ قانونگذاري‌ خردمند تجليل‌ كرد، چرا كه‌ او در تمام‌ قلمرو وسيع‌ خويش‌ نزد هر قومي‌ كه‌ رسم‌ و بنيادي‌ پسنديده‌ يافت‌ آن‌ را در سرزمين‌ خويش‌ رايج‌ كرد. قلمرو او از بين‌النهرين‌ و بابل‌ تا سرزمين‌ سغد و هند امتداد داشت‌ - و اقوام‌ بسيار با آداب‌ و رسوم گونه‌گون‌ در اين‌ جمله‌ تحت‌ حكم‌ او مي‌زيست‌.




    فروشگاه نمونه سوالات پیام نور با پاسخنامه تستی و تشریحی



    دانلود رایگان نمونه سوالات دانشگاه پیام نور





    http://up.pnu-club.com/images/00ld7yux3ay3itvspd7n.png
    برای دانلود رایگان نمونه سوالات پیام نور با جوابهای تستی و تشریحی در مقطع نمونه سوالات کارشناسی ارشد پیام نور - نمونه سوالات پیام نور کارشناسی - نمونه سوالات پیام نور دکترا- نمونه سوالات آزمونهای فراگیر پیام نور( دانشپذیری)

    به ادرس زیر مراجعه کنید

    نمونه سوالات رایگان پیام نور




  3. #23
    Borna66 آواتار ها
    • 55,397
    مدير بازنشسته

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته
    تاریخ عضویت
    Mar 2009
    محل تحصیل
    خيام-سهراب
    شغل , تخصص
    طراح و تحلیل گر حرفه ای وب
    رشته تحصیلی
    مهندسي نرم افزار
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    پس‌ از مرگ‌ مهرداد اول‌

    12-4- با آنكه‌ پسرش‌ فرهاد دوم‌ كه‌ جاي‌ پدر را گرفت‌ با پيروزي‌ بر آنتيوخوس‌ هفتم‌ سلوكيها را از ادامه‌ي‌ تلاش‌ براي‌ استيلاي‌ مجدد بر قلمرو از دست‌ رفته‌ي‌ اجدادش‌ نوميد كرد (129)، از عهده‌ي‌ جنگ‌ سكاها كه‌ قلمرو پارت‌ را عرصه‌ي‌ هجوم‌ كردند برنيامد. اشك‌ براي‌ مقابله‌ با سپاه‌ آنتيوخوس‌ از آنها استمداد كرده‌ بود اما آنها با آنكه‌ به‌ هنگام‌ به‌ كمك‌ وي‌ نرسيدند، از وي‌ مطالبه‌ي‌ مواجب‌ و اموالي‌ را كه‌ تعهد كرده‌ بود كردند، و چون‌ فرهاد از پرداخت‌ آن‌ ابا كرد، دست‌ به‌ غارت‌ زدند و تمام‌ سرزمين‌ پارت‌ را عرصه‌ي‌ هرج‌ و مرج‌ كردند. چريكهاي‌ آنتيوخوس‌ هفتم‌ هم‌ كه‌ در دنبال‌ شكست‌ او به‌ خدمت‌ وي‌ درآمده‌ بودند به‌ اين‌ شورشيها پيوستند و فرهاد در طي‌ جنگ‌ با سكاها هم‌ به‌ دست‌ سپاه‌ خويش‌ كشته‌ شد (ح‌ 128). مقارن‌ همين‌ هرج‌ و مرج‌ پارت‌ و غلبه‌ي‌ سكاها بود كه‌ در باختر نيز طوايف‌ سكاها به‌ قدرت‌ دولت‌ يوناني‌ خاتمه‌ دادند و ولايت‌ درنگيانا هم‌ تبديل‌ به‌ سكستان‌ كردند؛ حتي‌ دسته‌هايي‌ از آنها به‌ هند رفتند و بعدها با ايجاد يك‌ قدرت‌ تازه‌ در دو سوي‌ سند معارض‌ امپراطوري‌ پارت‌ شدند. بدين‌ گونه‌ هشت‌ سالي‌ بيش‌ از فرمانروايي‌ مهرداد اول‌ نگذشته‌ بود كه‌ بابل‌ دچار شورش‌، و پارت‌ معروض‌ تهديد سكاها و يوئه‌چيها واقع‌ بود. ارشك‌ هشتم‌ كه‌ اردوان‌ نام‌ داشت‌ و بعد از فرهاد دوم‌ به‌ سلطنت‌ رسيد مردي‌ سالخورده‌ بود، و رفع‌ آشوب‌ و هرج‌ و مرج‌ را از عهده‌ي‌ خود خارج‌ مي‌ديد. ناچار به‌ پرداخت‌ مالي‌ كه‌ سكاها از فرهاد مطالبه‌ مي‌كردند راضي‌ شد و استقلال‌ سكاها را هم‌ در ولايت‌ درنگيانا پذيرفت‌. با اين‌ همه‌، هم‌ در نواحي‌ باختر مدعيان‌ گونه‌گون‌ در مقابل‌ او برخاستند، هم‌ در سرزمين‌ بابل‌ اهالي‌ سلوكيه‌ كه‌ از ظلم‌ هيمروس‌ ، ساتراپ‌ آنجا، به‌ جان‌ آمده‌ بودند بر ضد اين‌ والي‌ ظالم‌ سر به‌ شورش‌ برداشتند. اردوان‌، با وجود پيري‌ ناچار شد با طوايف‌ يوئه‌چي‌ هم‌ در طخارستان‌ جنگ‌ كند. در جنگ‌ مجروح‌ شد و بر اثر آن‌ جراحت‌ درگذشت‌ (124).

    غلبه‌ بر تمام‌ اين‌ مشكلها كه‌ در مدت‌ دوازده‌ سال‌ (124-136) بعد از وفات‌ مهرداد اول‌ كشور وي‌ را تسليم‌ هرج‌ و مرج‌ كرده‌ بود، بر عهده‌ي‌ مهرداد دوم‌ - پسر اردوان‌ - ماند: اشك‌ نهم‌ كه‌ به‌ قول‌ محققان‌ در سلسله‌ي‌ فرمانروايان‌ اشكاني‌ نقش‌ داريوش‌ بزرگ‌ را در سلسله‌ي‌ هخامنشيها داشت‌، هر چند آنچه‌ يوستين‌ مورخ‌ رومي‌ و كساني‌ كه‌ اقوال‌ او را تأييد كرده‌اند در باب‌ عظمت‌ وي‌ گفته‌اند شايد خالي‌ از مبالغه‌ نباشد، باز توفيق‌ او در غلبه‌ بر هرج‌ و مرج‌ سختي‌ كه‌ او وارث‌ آن‌ شد قابل‌ ملاحظه‌ است‌. وي‌ اول‌ به‌ فرونشاندن‌ ناآراميهايي‌ كه‌ از زمان‌ فرهاد دوم‌ و ساتراپ‌ ظالم‌ و بدسابقه‌ي‌ او، هيمروس‌، حاصل‌ شده‌ بود پرداخت‌ (122). جنگ‌ با ارمنستان‌ هم‌ كه‌ پادشاه‌ آن‌ به‌ نواحي‌ شمالي‌ ولايت‌ بابل‌ نظر داشت‌، در همين‌ ايام‌ (ح‌ 120) پيش‌ آمد و هدف‌ آن‌ تأمين‌ سرحدهاي‌ نواحي‌ غربي‌ امپراطوري‌ بود. تيگران‌ پسر پادشاه‌ ارمنستان‌ هم‌ به‌ عنوان‌ گروگان‌ به‌ دربار ارشك‌ فرستاده‌ شد. با غلبه‌ بر بابل‌ و ارمنستان‌، مهرداد خود را براي‌ حل‌ مشكل‌ سكاها در شرق‌ آماده‌ يافت‌. در دنبال‌ مذاكرات‌ و زد و خوردهايي‌ كه‌ پيش‌ آمد سرزمينهايي‌ را كه‌ به‌ دست‌ شورشيان‌ افتاده‌ بود - از سكستان‌ و قندهار تا مرو و هرات‌ - به‌ قلمرو خويش‌ الحاق‌ كرد، در جانب‌ هند تا حوالي‌ هيماليا و در جانب‌ مارواءالنهر تا حوالي‌ درياچه‌ي‌ آرال‌ پيش‌ رفت‌، و بدين‌گونه‌ سيل‌ هجوم‌ طوايف‌ وحشي‌ را در اين‌ نواحي‌ سد كرد. امپراطور چين‌، ووتي‌ به‌ او سفير فرستاد و خود او سفيري‌ نزد سولا فرمانرواي‌ روم‌ در آسيا گسيل‌ كرد كه‌ هر چند چنان‌ كه‌ وي‌ انتظار داشت‌ از عهده‌ي‌ سفارت‌ برنيامد، توجه‌ روم‌ را به‌ اهميت‌ نقش‌ ايران‌ در ارتباط‌ بين‌ شرق‌ و غرب‌ جلب‌ كرد. با آنكه‌ در اواخر سلطنت‌ وي‌ بر نواحي‌ بابل‌ پاره‌اي‌ ناآراميها پديد آمد، سلطنت‌ او امپراطوري‌ پارت‌ را از خطرهايي‌ كه‌ در شرق‌ و غرب‌ آن‌ را تهديد مي‌كرد، رهانيد.

    اينكه‌ بعد از او (ح‌ 76) با وجود مدعيان‌ سلطنت‌ و اختلافات‌ داخلي‌ امپراطوري‌ از هم‌ متلاشي‌ نشد، حاكي‌ از توفيق‌ او در استحكام‌ بناي‌ قدرت‌ اشكانيان‌ به‌ نظر مي‌رسد. در جريان‌ اين‌ اختلافات‌ چهار يا پنج‌ پادشاه‌ بعد از او در پي‌ هم‌ آمدند تا نوبت‌ به‌ ارد (هيرود) رسد كه‌ اشك‌ سيزدهم‌ بود و در نوبت‌ او امپراطوري‌ پارت‌ خود را حريف‌ واقعي‌ روم‌ نشان‌ داد. بين‌ اين‌ پادشاهان‌ قبل‌ از ارد، از جمله‌ سنتروك‌ را بايد ياد كرد كه‌ اشك‌ دهم‌ محسوب‌ مي‌شد. وي‌ كه‌ در هنگام‌ جلوس‌ پيرمردي‌ هشتاد ساله‌ بود، كشوري‌ را كه‌ معروض‌ تاخت‌ و تاز تيگران‌ - پادشاه‌ ارمنستان‌ و گروگان‌ سابق‌ دربار مهرداد - واقع‌ گشته‌ بود در وضعي‌ آشفته‌تر از آنچه‌ بود رها كرد. اين‌ نكته‌ كه‌ در اين‌ زمان‌ و در عهد جانشين‌ وي‌ فرهاد سوم‌ - اشك‌ يازدهم‌ - نيز روم‌ گرفتار كشمكشهاي‌ خويش‌ با ميتريداتس‌ پادشاه‌ پونتوس‌ بود، ايران‌ را از تحريكات‌ روم‌، كه‌ در همين‌ سالها تازه‌ با وي‌ همسايه‌ شده‌ بود و داعيه‌ي‌ تسخير آسيا را هم‌ داشت‌، مصون‌ داشت‌. در واقع‌ معاهده‌اي‌ كه‌ بين‌ فرهاد سوم‌ با پمپه‌ ( پومپيوس‌ )، سردار روم‌، منعقد شد (65)، ارشك‌ را در جنگ‌ با پادشاه‌ ارمنستان‌ و روم‌ را در منازعات‌ با ميتريداتس‌، پادشاه‌ پونتوس‌، آزاد گذاشت‌؛ فقط‌ نقض‌ عهد پمپه‌ كه‌ ناشي‌ از سرشت‌ سركش‌ و مغرور رومي‌ وي‌ بود فرهاد را رنجاند و بر بي‌اعتمادي‌ پارتها بر عهد و پيمان‌ روم‌ افزود.

    با اين‌ حال‌، تجاوزطلبيهاي‌ تيگران‌ ارمنستان‌ كه‌ خود را «شاهان‌ شاه‌» خواند و قدرت‌ روم‌ و پارت‌ هر دو را به‌ چالش‌ دعوت‌ كرد، به‌ هر دو حريف‌ همسايه‌ نشان‌ داد كه‌ ارمنستان‌ مستقل‌ براي‌ هر دو دولت‌ مايه‌ي‌ تشويش‌ و موجب‌ اختلال‌ خواهد بود. در عين‌ حال‌ اهميت‌ سوق‌الجيشي‌ اين‌ سرزمين‌ كه‌ تقسيم‌ كردنش‌ غيرممكن‌ و بي‌فايده‌ بود، و وجودش‌ در دست‌ روم‌ بين‌النهرين‌ را به‌ خطر مي‌انداخت‌، و در دست‌ پارت‌ نواحي‌ درياي‌ سياه‌ و آسياي‌ صغير را معروض‌ مي‌ساخت‌، مسئله‌ ارمنستان‌ را از آن‌ پس‌ در روابط‌ ايران‌ و روم‌ مانع‌ عمده‌اي‌ در نيل‌ به‌ هر گونه‌ صلح‌ پايدار كرد و كشمكشهاي‌ دائم‌ را بين‌ روم‌ و ايران‌ موجب‌ گشت‌
    .



    " مهرداد سوم‌ كه‌ خود را ارشك‌ دوازدهم‌ خواند به‌ سبب‌ تندخويي‌ و سختگيريهايش‌ از همان‌ آغاز مورد نفرت‌ عام‌ واقع‌ شد، از عهده‌ي‌ ادامه‌ي‌ سلطنت‌ برنيامد و چون‌ بزرگان‌ پارت‌ - مجلس‌ موسوم‌ به‌ مهستان‌ - بيشتر به‌ برادرش‌ ارد تمايل‌ نشان‌ مي‌دادند، وي‌ از ايران‌ گريخت‌ و نزد گابي‌نيوس‌، سردار روم‌ كه‌ از جانب‌ آن‌ دولت‌ فرمانرواي‌ سوريه‌ بود، رفت ."




    فروشگاه نمونه سوالات پیام نور با پاسخنامه تستی و تشریحی



    دانلود رایگان نمونه سوالات دانشگاه پیام نور





    http://up.pnu-club.com/images/00ld7yux3ay3itvspd7n.png
    برای دانلود رایگان نمونه سوالات پیام نور با جوابهای تستی و تشریحی در مقطع نمونه سوالات کارشناسی ارشد پیام نور - نمونه سوالات پیام نور کارشناسی - نمونه سوالات پیام نور دکترا- نمونه سوالات آزمونهای فراگیر پیام نور( دانشپذیری)

    به ادرس زیر مراجعه کنید

    نمونه سوالات رایگان پیام نور




  4. #24
    Borna66 آواتار ها
    • 55,397
    مدير بازنشسته

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته
    تاریخ عضویت
    Mar 2009
    محل تحصیل
    خيام-سهراب
    شغل , تخصص
    طراح و تحلیل گر حرفه ای وب
    رشته تحصیلی
    مهندسي نرم افزار
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    دور جديد پدركشيها در اشكانيان

    12-5- حال‌ فرهاد سوم‌ بيش‌ از ده‌ سال‌ سلطنت‌ نكرد، اما بر دشواريهايي‌ كه‌ در بابل‌ پيش‌ آمده‌ بود فائق‌ آمد (66) و سلطنت‌ كوتاه‌ او از اين‌ حيث‌ بي‌فايده‌ نبود. سرانجام‌ هم‌ با توطئه‌ پسران‌ خويش‌، مهرداد و اُرُدْ، از سلطنت‌ بر كنار شد (60) - و حتي‌ به‌ قتل‌ رسيد. در باب‌ جانشيني‌ او بين‌ دو پدركُش‌ منازعه‌ درگرفت‌. مهرداد سوم‌ كه‌ خود را ارشك‌ دوازدهم‌ خواند به‌ سبب‌ تندخويي‌ و سختگيريهايش‌ از همان‌ آغاز مورد نفرت‌ عام‌ واقع‌ شد، از عهده‌ي‌ ادامه‌ي‌ سلطنت‌ برنيامد و چون‌ بزرگان‌ پارت‌ - مجلس‌ موسوم‌ به‌ مهستان‌ - بيشتر به‌ برادرش‌ ارد تمايل‌ نشان‌ مي‌دادند، وي‌ از ايران‌ گريخت‌ و نزد گابي‌نيوس‌، سردار روم‌ كه‌ از جانب‌ آن‌ دولت‌ فرمانرواي‌ سوريه‌ بود، رفت‌ (55) و هر چند او براي‌ نيل‌ به‌ تخت‌ و تاج‌ به‌ وي‌ ياري‌ نكرد، مجرد اين‌ پناهندگي‌ وي‌ به‌ روم‌ مستند سابقه‌اي‌ براي‌ تحريكات‌ آن‌ دولت‌ در سرحدهاي‌ ايران‌ شد و از اسباب‌ مداخله‌طلبيهاي‌ بيگانه‌ در ايران‌ گشت‌.
    به‌ هر تقدير مهرداد به‌ كمك‌ اعراب‌ حوالي‌ بابل‌، سلوكيه‌ را كه‌ در اين‌ هنگام‌ تختگاه‌ ولايت‌ بابل‌ محسوب‌ مي‌شد تسخير كرد. اما لشكر ارد سورن‌ (سورنا) پهلوان‌ پارت‌ فرمانده‌ آن‌ بود، او را از آنجا راند. مهرداد ناچار به‌ تسليم‌ شد اما به‌ اتهام‌ خيانت‌ به‌ دولت‌ و ارتباط‌ با دشمن‌ محكوم‌ شد و به‌ فرمان‌ برادر، در پيش‌ چشم‌ خود او به‌ قتل‌ رسيد (55).
    از آن‌ پس‌ ارد به‌ عنوان‌ ارشك‌ - در واقع‌ سيزدهمين‌ اشك‌ - پادشاه‌ بي‌منازع‌ پارت‌ گشت‌. با سلطنت‌ وي‌ دوره‌ي‌ تازه‌اي‌ در امپراطوري‌ آغاز شد: دوره‌ي‌ كشمكش‌ با روم‌ كه‌ تا پايان‌ امپراطوري‌ پارت‌ و بعد از آن‌ تا پايان‌ امپراطوري‌ در روم‌ ادامه‌ يافت‌. ناخرسندي‌ ارد از تحريكات‌ روم‌ در سوريه‌ و در ارمنستان‌، اولين‌ جنگ‌ فيمابين‌ را الزام‌ كرد. مع‌هذا محرك‌ واقعي‌ آن‌، بلندپروازيهاي‌ كراسوس‌ ، والي‌ روم‌ در سوريه‌، بود كه‌ عشق‌ به‌ طلاهاي‌ سلوكيه‌ و نفايس‌ ماد خاطر او را برانگيخته‌ بود و ارمنستان‌ هم‌ بدان‌ سبب‌ كه‌ پادشاه‌ آن‌ ارته‌باذ ، متحد روم‌ بود قسمتي‌ از بار شكست‌ كراسوس‌ را بر گردن‌ گرفت‌. كراسوس‌ كه‌ سرداري‌ حريص‌ و جاه‌طلب‌ بود و با پمپه‌ و قيصر ميراث‌ قدرت‌ روم‌ را تقسيم‌ كرده‌ بود، در فرمانروايي‌ سوريه‌ و حتي‌ قبل‌ از عزيمت‌ به‌ آنجا دچار رؤياي‌ فريبنده‌ي‌ تسلط‌ بر آسيا شده‌ بود. كراسوس‌ كه‌ فاتح‌ جنگ‌ بردگان‌ و در هم‌ كوبنده‌ي‌ قدرت‌ اسپارتاكوس‌ سردار بردگان‌ روم‌ بود ، براي‌ آنكه‌ در نيل‌ به‌ قدرت‌ ار دو رقيب‌ خويش‌ پمپه‌ و قيصر بازپس‌ نماند، با اصرار و بر خلاف‌ ميل‌ سناي‌ روم‌، طالب‌ لشكركشي‌ به‌ پارت‌ شد. در شصت‌ سالگي‌ در سوريه‌ خود را امپراطور خواند و با لشكري‌ كه‌ خواب‌ پيروزي‌ مي‌ديد براي‌ جنگ‌ با پادشاه‌ پارت‌ عازم‌ بابل‌ گشت‌. پيامهاي‌ تند و تهديدآميز بين‌ طرفين‌ مبادله‌ شد و طرفين‌ براي‌ اغفال‌ يكديگر دست‌ به‌ تمهيد، هم‌ زدند، بالاخره‌ «فاتح‌ جنگ‌ بردگان‌» با لشكر خويش‌ از فرات‌ گذشت‌ و با سپاه‌ پارت‌ چند بار به‌ زد و خورد شديد پرداخت‌. عاقبت‌ در جنگ‌ سختي‌ كه‌ در حوالي‌ حران‌ (كاره‌) بين‌ فريقين‌ روي‌ داد، سردار پير به‌ قتل‌ رسيد و سپاه‌ روم‌ - كه‌ قبل‌ از واقعه‌ي‌ كراسوس‌،، پسر وي‌ پوبليوس‌ را هم‌ از دست‌ داده‌ بود - تلفات‌ سنگين‌ داد (53). سردار پارت‌ كه‌ فاتح‌ اين‌ جنگ‌ پرآوازه‌ بود سورن‌ پهلو (سورنا) بود كه‌ پيش‌ از آن‌ هم‌ در تحكيم‌ سلطنت‌ ارد با برادر او مهرداد جنگيده‌ بود. اين‌ بار، با نقشه‌ي‌ غافلگيركننده‌ و با شيوه‌ي‌ جنگ‌ و گريز سپاه‌ روم‌ را منكوب‌ و منهزم‌ و سردار قوم‌ را مقتول‌ كرد. اسيران‌ روم‌ را با خفت‌ و خواري‌ بسيار به‌ سلوكيه‌ درآوردند، سر بريده‌ي‌ كراسوس‌ را هم‌ نزد ارد فرستادند و آن‌ را در جريان‌ يك‌ نمايش‌ و جشن‌ شاهانه‌ كه‌ وي‌ به‌ افتخار دوستي‌ با پادشاه‌ ارمنستان‌ و با حضور او برپا كرده‌ بود، در پاي‌ وي‌ انداختند. جنگ‌ براي‌ روم‌ به‌ قيمت‌ جان‌ بيست‌ هزار مقتول‌ و آزادي‌ ده‌ هزار اسير تمام‌ شد، نيز به‌ روم‌ كه‌ با سرسختي‌ همچنان‌ طالب‌ استيلابر آسيا باقي‌ ماند، نشان‌ داد كه‌ در سر حد بابل‌ و پارت‌ با حريف‌ دليري‌ سر و كار دارد كه‌ آن‌ را نبايد با چشم‌ كوچك‌شماري‌ بنگرد. حاصل‌ جنگ‌، كه‌ به‌ قول‌ محققان‌ يكي‌ از بدترين‌ مصائب‌ براي‌ سپاه‌ روم‌ بود، آن‌ شد نواحي‌ شمال‌ فرات‌ از تصرف‌ روم‌ خارج‌ گشت‌، ارمنستان‌ از منطقه‌ي‌ نفوذ روم‌ بيرون‌ آمد و پارت‌ خود را به‌ عنوان‌ يك‌ حريف‌ جنگجو در چشم‌ اهل‌ روم‌ در خور تحسين‌ و احترام‌ نشان‌ داد. اما سورن‌ پهلو فاتح‌ جنگ‌ از پيروزي‌ خويش‌ بهره‌اي‌ عايد نكرد. ارد كه‌ به‌ حيثيت‌ و شهرت‌ وي‌ حسد مي‌برد از بيم‌ آنكه‌ جاه‌طلبي‌ وي‌ را به‌ طمع‌ و جستجوي‌ تخت‌ و تاج‌ بيندازد ناجوانمردانه‌ به‌ جاي‌ قدرداني‌ به‌ هلاك‌ كردنش‌ فرمان‌ داد. از آن‌ پس‌ هر چند نواحي‌ شمال‌ فرات‌ تا نصيبين‌ به‌ دست‌ پارت‌ افتاد، اما قتل‌ سورن‌ پهلو (52) نقشه‌ي‌ پيشرفت‌ پارت‌ را در خاك‌ سوريه‌ متوقف‌ كرد. لشكري‌ كه‌ ارد به‌ وسيله‌ي‌ پسر جوان‌ خود پاكور . تحت‌ فرمان‌ سردار خويش‌ - نامش‌ اوساكس‌ - به‌ آن‌ سوي‌ فرات‌ فرستاد (ح‌ 51) توفيقي‌ نيافت‌ و چون‌ اوساكس‌ كشته‌ شد و پاكور بازيچه‌ي‌ دسايس‌ روميها واقع‌ گرديد، به‌ امر ارد به‌ پارت‌ بازگشت‌. روم‌ هم‌ به‌ علت‌ درگيري‌ در جنگهاي‌ داخلي‌ فرصتي‌ براي‌ تلافي‌ شكست‌ كراسوس‌ پيدا نكرد و نقشه‌اي‌ كه‌ يوليوس‌ قيصر در اين‌ باره‌ داشت‌ با قتل‌ او (44) نقش‌ بر آب‌ شد. سپاه‌ ديگري‌ هم‌ كه‌ چند سال‌ بعد ارد تحت‌ فرمان‌ پاكور و يك‌ پناهنده‌ي‌ رومي‌ - نامش‌ لابيانينوس‌ - براي‌ حمله‌ به‌ سوريه‌ و آسياي‌ صغير فرستاد (ح‌ 40)، با آنكه‌ لااقل‌ در فلسطين‌ بعضي‌ پيروزيهاي‌ موقت‌ به‌ دست‌ آورد، كاميابي‌ نهايي‌ حاصل‌ نكرد. پاكور كه‌ در بين‌ سي‌ پسر ارشك‌ محبوب‌ترين‌ فرزندان‌ بود، در مقابله‌ با سپاه‌ روم‌ كشته‌ شد (39) و مرگ‌ او به‌ تأثر فوق‌العاده‌ و حتي‌ بيماري‌ و جنون‌ ارد منجر گشت‌. چندي‌ بعد ارد پير، در حالي‌ كه‌ اراده‌ي‌ خود را از دست‌ داده‌ و فرتوت‌ و نيمه‌ديوانه‌ بود، به‌ دست‌ پسر و وليعهد خود فرهاد كشته‌ شد (37) و بدين‌ گونه‌ شربتي‌ را كه‌ در جواني‌ به‌ پدر خويش‌ چشانده‌ بود، در پيري‌ از دست‌ پسر خويش‌ نوش‌ كرد.

    بعد از او فرهاد چهارم‌ كه‌ اشك‌ چهاردهم‌ محسوب‌ مي‌شد وحشيانه‌ترين‌ و شقاوت‌بارترين‌ سلطنت‌ خاندان‌ اشكاني‌ را شروع‌ كرد. با قتل‌ برادران‌ و تمام‌ كساني‌ كه‌ آنها را براي‌ خود مدعي‌ احتمالي‌ مي‌پنداشت‌، سلطنت‌ خود را بي‌منازع‌ ساخت‌.

    حتي‌ با كنار نهادن‌ تعدادي‌ از بزرگان‌ كوشيد تا خود را از هر گونه‌ تحريك‌ و توطئه‌ احتمالي‌ آسوده‌ سازد. اما اين‌ اقدام‌، نجبا را از وي‌ ترساند و وادار به‌ فرار از كشور و ارتباط‌ با مخالفان‌ وي‌ كرد. مارك‌ آنتوني‌ ( آنتونيوس‌ )، سردار روم‌ و فرمانرواي‌ سوريه‌، كه‌ در اين‌ ايام‌ رؤياي‌ فتح‌ آسيا و تلافي‌ شكست‌ كراسوس‌ را مي‌ديد به‌ تحريك‌ يك‌ تن‌ از اين‌ نجبا موقع‌ را براي‌ اقدام‌ به‌ لشكركشي‌ بر ضد پارت‌ مناسب‌ ديد. با لشكري‌ عظيم‌، بالغ‌ بر صدهزار، از فرات‌ گذشت‌ (36 ق‌.م‌)، به‌ آذربايجان‌ آمد و شهر پراسپه‌ ، در محل‌ تخت‌سليمان‌، را به‌ محاصره‌ انداخت‌. محاصره‌ طول‌ كشيد و بنه‌ي‌ آنتونيوس‌ با تمام‌ آذوقه‌ به‌ دست‌ سپاه‌ فرهاد غارت‌ شد و به‌ سپاه‌ تحت‌ فرمان‌ آنتوني‌ نيز در جريان‌ محاصره‌، تلفات‌ سنگين‌ وارد گشت‌. سردار روم‌ كه‌ براي‌ بازگشت‌ به‌ سوريه‌ عجله‌ داشت‌، ناچار پيشنهاد مذاكره‌ كرد، اما درخواست‌ مذاكره‌ از جانب‌ ايران‌ رد شد. آنتوني‌ كه‌ هواي‌ مصر و كلئوپاتراي‌ آن‌ را در سر داشت‌، با بي‌غيرتي‌ ناشي‌ از عشق‌ و با عجله‌اي‌ كه‌ مانع‌ هرگونه‌ احتياط‌ مي‌شد، فرمان‌ عقب‌نشيني‌ داد. گرسنگي‌ و سرما هم‌ در اين‌ عقب‌نشيني‌ به‌ سپاه‌ شكست‌خورده‌ و بي‌آذوقه‌اش‌ لطمه‌ي‌ بسيار وارد كرد. بعد از بيست‌ و هفت‌ روز كه‌ اين‌ سپاه‌ از تخت‌ سليمان‌ تا ارمنستان‌ راه‌ پيمود تقريباً بي‌هيچ‌ جنگي‌، سي‌ هزار جنگجوي‌ خود را از دست‌ داده‌ بود. در بازگشت‌ به‌ سوريه‌ هم‌ كه‌ سردار عاشق‌ سپاه‌ خود را با عجله‌ از ارمنستان‌ به‌ آنجا برد، هشت‌ هزار جنگجوي‌ ديگر را از دست‌ داد. بدين‌ گونه‌ دومين‌ لشكركشي‌ روم‌ به‌ پارت‌ با شكستي‌ سخت‌تر و تلفاتي‌ بيشتر به‌ پيروزي‌ اشكانيان‌ خاتمه‌ يافت‌. نزاع‌ فرهاد با فرمانرواي‌ آذربايجان‌ كه‌ ناشي‌ از اختلافات‌ در تقسيم‌ غنايم‌ بازمانده‌ از سپاه‌ آنتوني‌ بود اين‌ پادشاه‌ محلي‌ ماد كوچك‌ را به‌ مذاكره‌ با آنتوني‌ و تحريك‌ او به‌ يك‌ لشكركشي‌ مجدد واداشت‌. اين‌ بار مارك‌ آنتوني‌ ارمنستان‌ را گرفت‌ (34) اما جرئت‌ تجاوز به‌ خاك‌ پارت‌ را پيدا نكرد، فقط‌ با پادشاه‌ آذربايجان‌ عقد اتحادي‌ بست‌ كه‌ بهره‌اي‌ از آن‌ عايدش‌ نشد و چندي‌ بعد در جنگي‌ كه‌ با اوكتاويوس‌ ، برادرزن‌ و متحد سابق‌ خود، درگير آن‌ شد، مغلوب‌ گرديد و با خودكشي‌ او (30) سوريه‌ به‌ دست‌ اوكتاويوس‌ افتاد.
    فرهاد هم‌ در دنبال‌ اين‌ پيروزي‌ بر روم‌، همچنان‌ سختگيري‌ و بيداد خود را نسبت‌ به‌ نجبا، كه‌ آنها را محرك‌ اين‌ جنگ‌ مي‌پنداشت‌، از سر گرفت‌. تحريك‌ مخالفان‌ يك‌ پسر وي‌ را بر ضد پدر به‌ شورش‌ واداشت‌ و فرهاد با فرونشاندن‌ آن‌ در كشتن‌ پسر ترديد نكرد. چندي‌ بعد شاهزاده‌اي‌ از خاندان‌ اشكاني‌، به‌ نام‌ تيرداد، بر ضد وي‌ در بابل‌ قيام‌ كرد و خود را پادشاه‌ خواند (27): تيرداد دوم‌. اين‌ مدعي‌ كه‌ به‌ حمايت‌ روم‌ هم‌ مستظهر بود در سكه‌اي‌ كه‌ در بابل‌ ضرب‌ كرد خود را دوستدار روم‌ خواند. در جنگي‌ كه‌ بين‌ فريقين‌ روي‌ داد، فرهاد تمام‌ زنان‌ خود را كه‌ با او همراه‌ بودند براي‌ آنكه‌ به‌ دست‌ دشمن‌ نيفتد از دم‌ تيغ‌ گذراند. با اين‌ حال‌ از عهده‌ي‌ حريف‌ برنيامد، به‌ درنگيانا ، كه‌ در اين‌ هنگام‌ سكستان‌ (سيستان‌) خوانده‌ مي‌شد، گريخت‌، چندي‌ بعد هم‌ با كمك‌ آنها دوباره‌ تخت‌ خود را به‌ دست‌ آورد. اما مدعي‌ به‌ هنگام‌ فرار به‌ سوريه‌ پسر كوچك‌ فرهاد را همراه‌ خود برد و آنجا به‌ اكتاويوس‌ پناه‌ برد. مذاكرات‌ براي‌ استرداد تيرداد، و پس‌ گرفتن‌ پسر كه‌ روم‌ آن‌ را همچون‌ گروگان‌ جنگي‌ تلقي‌ مي‌كرد بين‌ فرهاد با اكتاويوس‌ شروع‌ شد. سردار روم‌ به‌ استرداد تيرداد راضي‌ نشد اما براي‌ جلب‌ دوستي‌ فرهاد پسرك‌ او را به‌ او پس‌ داد. يك‌ كنيزك‌ رومي‌ را هم‌ كه‌ موزا - تئاموزا - خوانده‌ مي‌شد به‌ پادشاه‌ پارت‌ هديه‌ كرد. بعد از آن‌ بين‌ دو كشور صلح‌ برقرار شد. اكتاويوس‌، كه‌ از لشكركشيهاي‌ كراسوس‌ و مارك‌ آنتوني‌ روم‌ را دچار خسارت‌ و ناايمني‌ مي‌ديد، در طي‌ اين‌ سالها دريافت‌ كه‌ سپاه‌ پارت‌ را در داخل‌ آن‌ كشور نمي‌توان‌ مغلوب‌ كرد. از اين‌ رو، فرات‌ را سر حد دو كشور ساخت‌ و بعدها هم‌ در رابطه‌ با ايران‌ از فكر تجاوزجويي‌ خودداري‌ كرد. با ادامه‌ي‌ مذاكرات‌ فرهاد را به‌ استرداد اسيران‌ سپاه‌ كراسوس‌ كه‌ هنوز در ايران‌ مانده‌ بودند راضي‌ كرد و حتي‌ درفشهاي‌ روم‌ را، كه‌ بارها از ايران‌ مطالبه‌ شده‌ بود و ايران‌ از استرداد آن‌ خودداري‌ كرده‌ بود، با مذاكره‌ مسترد داشت‌ (20 ق‌.م‌).
    استرداد اين‌ درفشها موجب‌ جشن‌ و شعف‌ فوق‌العاده‌اي‌ در روم‌ گشت‌ و شاعران‌ روم‌، كه‌ قصدشان‌ خوشامدگويي‌ براي‌ اكتاويوس‌ بود، اين‌ كار را به‌ منزله‌ي‌ جبران‌ شكستهاي‌ گذشته‌ يا همچون‌ فتحي‌ درخشان‌ تلقي‌ كردند. تئاموزا كنيزك‌ رومي‌ كه‌ در اين‌ هنگام‌ زوجه‌ي‌ سوگلي‌ شاه‌ و در واقع‌ ملكه‌ي‌ دربار وي‌ شده‌ بود نيز در اين‌ كار نقش‌ عمده‌اي‌ داشت‌. چند سال‌ بعد هم‌، اين‌ زن‌ كه‌ كودكي‌ به‌ نام‌ فرهادك‌ براي‌ شاه‌ زاييده‌ بود، به‌ بهانه‌ي‌ لزوم‌ تأمين‌ جان‌ اين‌ فرزند و اجتناب‌ از هر گونه‌ توطئه‌ احتمالي‌ داخلي‌، فرهاد را وادار كرد تا ساير پسران‌ خود را از دربار دور سازد. فرهاد هم‌ چهار پسر را با اقرباي‌ آنها كه‌ در حرم‌ وي‌ بودند به‌ روم‌ فرستاد تا در آنجا تربيت‌ شوند (ح‌ 7 ق‌.م‌). فقط‌ فرهادك‌ را با مادرش‌ نزد خود نگه‌ داشت‌. وقتي‌ كه‌ فرهادك‌ به‌ سن‌ بلوغ‌ رسيد، به‌ تحريك‌ مادر و از بيم‌ آنكه‌ برادرانش‌ عنوان‌ وليعهدي‌ را به‌ دست‌ آورند، پدر را زهر داد و خود به‌ نام‌ فرهاد پنجم‌ جاي‌ او را گرفت‌ (ح‌ 2 ق‌.م‌). در توالي‌ اشكها اين‌ سومين‌ نسل‌ از پادشاهان‌ پارت‌ بود كه‌ با پدركشي‌ بر تخت‌ سلطنت‌ تكيه‌ زد.

    فرهاد پنجم‌ كه‌ پانزدهمين‌ اشك‌ اين‌ خاندان‌ محسوب‌ مي‌شد، شش‌ سال‌ بيش‌ سلطنت‌ نكرد. وي‌ بعد از جلوس‌، فرستاده‌اي‌ به‌ روم‌ اعزام‌ كرد و از اكتاويوس‌ - كه‌ در اين‌ هنگام‌ امپراطور روم‌ بود - در خواست‌ تا برادرانش‌ را كه‌ در آنجا به‌ سر مي‌بردند به‌ ايران‌ بازفرستد. اما درخواست‌ او با جواب‌ سرد و حتي‌ اهانت‌آميز امپراطور مواجه‌ شد. با اين‌ حال‌ اشك‌ جوان‌، كه‌ مادر رومي‌ خود را به‌ زني‌ گرفته‌ بود، خود را به‌ اظهار دوستي‌ با روم‌ ناچار يافت‌. ارمنستان‌ هم‌ در اين‌ احوال‌ وجه‌المصالحه‌ واقع‌ شد و فرمانرواي‌ آن‌ دست‌نشانده‌ي‌ روم‌ گشت‌. اقدام‌ به‌ ازدواج‌ با مادر، با آنكه‌ بدعت‌ و ناپسند عصر نبود، در نزد بزرگان‌ پارت‌ چندان‌ با نظر قبول‌ تلقي‌ نشد. اينكه‌ اشك‌ در يك‌ سمت‌ سكه‌ي‌ خود تصويري‌ هم‌ از اين‌ زن‌ رومي‌ نقش‌ زد ظاهراً در نزد بزرگان‌، رمزي‌ از اظهار تابعيت‌ وي‌ نسبت‌ به‌ دشمن‌ محسوب‌ شد و سخت‌ ناپسند افتاد. بالاخره‌ شورشي‌ بر ضد وي‌ طرح‌ شد كه‌ موجب‌ فرارش‌ به‌ روم‌ گرديد - و ظاهراً در راه‌ كشته‌ شد (4 م‌). سلطنت‌ ارد - شاهزاده‌اي‌ گمنام‌ از دودمان‌ اشكاني‌ - كه‌ بعد از وي‌، به‌ وسيله‌ي‌ بزرگان‌ بر تخت‌ نشست‌ نيز طولاني‌ نشد. وي‌ كه‌ شانزدهمين‌ اشك‌ محسوب‌ مي‌شد و ارد دوم‌ خوانده‌ شد از همان‌ آغاز سلطنت‌ به‌ سبب‌ خشونت‌ و غرور فوق‌العاده‌ مورد نفرت‌ واقع‌ گرديد. با اين‌ حال‌، چهار سال‌ سلطنت‌ كرد و بزرگان‌ پارت‌ براي‌ آنكه‌ مجبور نشوند از روم‌ پسران‌ فرهاد چهارم‌ را براي‌ سلطنت‌ بخواهند وي‌ را تحمل‌ كردند. اما بالاخره‌ ناچار او را در شكارگاه‌ كشتند (8 م‌) و كشور را از جور او رهانيدند.
    آن‌گاه‌ بزرگان‌ پارت‌ كه‌ مجمع‌ آنها به‌ نام‌ مهستان‌ خوانده‌ مي‌شد از روم‌ درخواستند تا ونونس‌ ، پسر فرهاد چهارم‌ را كه‌ از ديگران‌ بزرگ‌تر بود براي‌ سلطنت‌ به‌ ايران‌ روانه‌ كند و او با خرسندي‌ اكتاويوس‌ به‌ ايران‌ آمد و به‌ عنوان‌ اشك‌ هفدهم‌ به‌ سلطنت‌ نشست‌. اما سلطنت‌ او هم‌ بدان‌ جهت‌ كه‌ تربيت‌ رومي‌ داشت‌، و سادگي‌ رفتارش‌ اُبهّت‌ و وقار دربار پارت‌ را بي‌قدر مي‌كرد نزد بزرگان‌ مطلوب‌ واقع‌ نشد. دست‌نشانده‌ي‌ رومش‌ خواندند و بر ضدش‌ در داخل‌ تحريك‌ و شورش‌ درگرفت‌ (16 ميلادي‌)، و او را از سلطنت‌ بركنار كردند. مخالفان‌، اردوان‌ نام‌ شاهزاده‌اي‌ اشكاني‌ را - كه‌ به‌ قولي‌ از جانب‌ مادر نژادش‌ به‌ اين‌ خاندان‌ مي‌رسيد - به‌ سلطنت‌ خواندند. وي‌ كه‌ در اين‌ هنگام‌ پادشاه‌ آذربايجان‌ بود اما در سالهاي‌ جواني‌ در بين‌ عشاير داهه‌ و در نواحي‌ گرگان‌ و دهستان‌ پرورش‌ يافته‌ بود، اين‌ دعوت‌ را پذيرفت‌ و هر چند در اولين‌ لشكركشي‌ كه‌ به‌ پارت‌ كرد از سپاه‌ ونونس‌ شكست‌ خورد، دومين‌ بار بر وي‌ غلبه‌ يافت‌. ونونس‌ به‌ سوريه‌ گريخت‌ و اردوان‌ در تيسفون‌ به‌ سلطنت‌ نشست‌ (17 ميلادي‌).

    اردوان‌ سوم‌، در توالي‌ پادشاهان‌ اين‌ خاندان‌، اشك‌ هجدهم‌ محسوب‌ مي‌شد. سلطنت‌ بيست‌ و دو ساله‌ي‌ او پرماجرا بود اما در عين‌ حال‌ قدرت‌ اراده‌ و شجاعت‌ او را قابل‌ ملاحظه‌ نشان‌ داد. رقيب‌ او ونونس‌ از سوريه‌ به‌ ارمنستان‌ رفت‌ و آنجا به‌ سلطنت‌ رسيد. تيبريوس‌ امپراطور روم‌ هم‌ با حمايتي‌ كه‌ از او كرد در واقع‌ ارمنستان‌ را تحت‌ نفوذ درآورد. اما براي‌ اردوان‌ نه‌ سلطنت‌ ونونس‌ در ارمنستان‌ قابل‌ تحمل‌ بود نه‌ نفوذ روم‌ در آنجا خالي‌ از خطر به‌ نظر مي‌رسيد، لاجرم‌ اعتراض‌ و تهديد او كه‌ با پافشاري‌ در طرد ونونس‌ از ارمنستان‌ همراه‌ بود مدعي‌ را از سلطنت‌ ارمنستان‌ بركنار كرد و شاهزاده‌ي‌ دست‌نشانده‌ي‌ روم‌ چندي‌ بعد در كيليكيه‌ به‌ قتل‌ رسيد (19 ميلادي‌). تيبريوس‌ هم‌ چند بار كوشيد تا با تحريك‌ و پشتيباني‌ كردن‌ از مدعيان‌ خانگي‌ در قلمرو اردوان‌ ايجاد اختلال‌ كند. اردوان‌ نامه‌اي‌ تند و آكنده‌ از طعن‌ و عتاب‌ به‌ امپراطور نوشت‌ و او را به‌ شدت‌ ملامت‌ و تهديد كرد. وي‌ نيز از يك‌ سو فرهاد نام‌، شاهزاده‌ي‌ اشكاني‌ و پسر فرهاد چهارم‌، را كه‌ در روم‌ مي‌زيست‌ براي‌ دعوي‌ سلطنت‌ پارت‌ به‌ سوريه‌ فرستاد، و از سوي‌ ديگر پادشاه‌ گرجستان‌ را به‌ تسخير ارمنستان‌ و طردكردن‌ قواي‌ ايران‌ از آنجا واداشت‌. كار شاهزاده‌ فرهاد در سوريه‌ به‌ جايي‌ نرسيد ليكن‌ در ارمنستان‌ شاهزاده‌ ارد، پسر اردوان‌، از قواي‌ گرجستان‌ شكست‌ خورد.

    وقتي‌ كه‌ اردوان‌ براي‌ اعاده‌ي‌ قدرت‌ پارت‌ در ارمنستان‌ دست‌ به‌ لشكركشي‌ زد، از يك‌ سو با تهديد والي‌ سوريه‌ و از سوي‌ ديگر با قيام‌ تيرداد، نواده‌ي‌ فرهاد چهارم‌ كه‌ به‌ تحريك‌ روم‌ به‌ دعوي‌ سلطنت‌ برخاسته‌ بود، مواجه‌ شد؛ ناچار به‌ گرگان‌ گريخت‌ و از عشاير داهه‌ كمك‌ خواست‌. تيرداد به‌ كمك‌ والي‌ رومي‌ سوريه‌، بابل‌ و سلوكيه‌ را فتح‌ كرد، در تيسفون‌ تاجگذاري‌ كرد - و تيرداد سوم‌ خوانده‌ شد. اما عده‌اي‌ از نجبا - از جمله‌ ساتراپ‌ ري‌ و ساتراپ‌ ماد عليا - از گرگان‌ اردوان‌ را به‌ بازگشت‌ خواندند. وقتي‌ كه‌ اردوان‌ با لشكري‌ از عشاير داهه‌ و طوايف‌ سكايي‌ از گرگان‌ بيرون‌ آمد، تيرداد سوم‌ بدون‌ جنگ‌ پارت‌ را رها كرد و به‌ سوريه‌ گريخت‌ (36 ميلادي‌). تيبريوس‌ امپراطور هم‌ براي‌ آنكه‌ به‌ تحريكات‌ و اختلافات‌ مستمر و غالباً بي‌حاصل‌ خاتمه‌ دهد، كوشيد با پارت‌ كنار بيايد. ناچار والي‌ سوريه‌، به‌ اشارت‌ او در نزديك‌ فرات‌ يا بر روي‌ جسري‌ كه‌ بر آن‌ زدند، با اردوان‌ ملاقات‌ دوستانه‌اي‌ كرد و در مذاكراتي‌ كه‌ شد روم‌ تعهد كرد از حمايت‌ كردن‌ مدعيان‌ خانگي‌ پادشاه‌ پارت‌ دست‌ بدارد و اردوان‌ نيز از هر گونه‌ اقدام‌ نسبت‌ به‌ استرداد ارمنستان‌ خودداري‌ نمايد. قول‌ و قراري‌ هم‌ كه‌ در اين‌ باره‌ گذاشته‌ شد با وثيقه‌ و تشريفات‌ تحكيم‌ گرديد. چندي‌ بعد تيبريوس‌ درگذشت‌ و اردوان‌ از يك‌ سو در ولايت‌ بابل‌ با اغتشاشاتي‌ كه‌ يهوديها و يونانيها را در مقابل‌ هم‌ گذاشته‌ بود درگيري‌ پيدا كرد، و از سوي‌ ديگر با رأي‌ مجلس‌ نجبا - مهستان‌ - كه‌ او را به‌ سبب‌ خشونت‌ يا به‌ علت‌ تسليم‌ در مقابل‌ دولت‌ روم‌ خلع‌ كرد مواجه‌ شد. مجلس‌ نجبا شاهزاده‌اي‌ گمنام‌ را هم‌ به‌ جاي‌ وي‌ به‌ سلطنت‌ نشاند اما مدعي‌ با اردوان‌ كنار آمد و او دوباره‌ به‌ سلطنت‌ برگشت‌. چندي‌ بعد هم‌ وفات‌ يافت‌ (ح‌ 40 ميلادي‌). سلطنت‌ او بيشتر در جنگ‌ با مدعيان‌ و رفع‌ توطئه‌ها و اغتشاشها گذشت‌. عامل‌ عمده‌ي‌ گرفتاريهاي‌ او نيز ظاهراً تندخويي‌ و سختگيريش‌ بود.



    " گودرز براي‌ آنكه‌ خود را از سوءقصد مخالفان‌ و مدعيان‌ خانگي‌ آسوده‌ سازد تمام‌ برادران‌ و خويشان‌ و نزديكان‌ را كشت‌ و محيط‌ وحشت‌ و سوءظن‌ شديدي‌ در دربار به‌ وجود آورد. بر حسب‌ درخواست‌ عده‌اي‌ از نجبا كلوديوس‌ امپراطور روم‌، شاهزاده‌ مهرداد، نواده‌ي‌ فرهاد چهارم‌ و فرزند وُنونِس‌ را به‌ دعوي‌ سلطنت‌ به‌ ايران‌ فرستاد.
    "



    در باب‌ جانشين‌ اردوان‌ اختلاف‌ استو و ظاهر آن‌ است‌ كه‌ مرده‌ريگ‌ وي‌ در بين‌ پسرش‌ وردان‌ (بردان‌، وارطان‌) و پسرخوانده‌اش‌ گودرزپورگيو (گئوپوروس‌) كه‌ ظاهراً فرزند زنش‌ بود از همان‌ آغاز دست‌ به‌ دست‌ شد. گودرز كه‌ در اواخر با وي‌ شريك‌ سلطنت‌ محسوب‌ مي‌شد، ظاهراً بلافاصله‌ بعد از او به‌ سلطنت‌ ادامه‌ داد. اما خشونت‌ طبع‌ او و قساوتي‌ كه‌ در قتل‌ نارواي‌ برادر خود اردوان‌ و حتي‌ زن‌ و فرزند او روا داشت‌ در همان‌ آغاز سلطنت‌ او را به‌ شدت‌ مورد نفرت‌ و وحشت‌ نجبا ساخت‌. از اين‌ رو بعد از هفته‌اي‌ چند او را از تخت‌ به‌ زير آوردند و وردان‌ را كه‌ بر وفق‌ يك‌ روايت‌ افسانه‌اي‌ در فاصله‌ي‌ زيادي‌ از پايتخت‌ مي‌زيست‌ براي‌ اشغال‌ تخت‌ سلطنت‌ دعوت‌ كردند. بدين‌ گونه‌ چند هفته‌اي‌ بعد از وفات‌ اردوان‌ پسرش‌ وردان‌ به‌ جاي‌ او نشست‌ و پسرخوانده‌اش‌ گودرز به‌ جانب گرگان‌ و ميان‌ عشاير داهه‌ كه‌ با آنها منسوب‌ بود رفت‌. اما نه‌ وردان‌ كه‌ جاي‌ گودرز را گرفت‌ از خشونت‌ او بر كنار بود نه‌ نجبا كه‌ گودرز را بر كنار كردند از داعيه‌ي‌ قدرت‌طلبي‌ در انتخاب‌ پادشاه‌ خالي‌ بودند. از اين‌ رو مدت‌ زيادي‌ نگذشت‌ كه‌ نجبا از وردان‌ هم‌ ناراضي‌ شدند و باز به‌ گودرز علاقه‌ نشان‌ دادند. بالاخره‌، تحريك‌ نجبا دو برادر راباز بر ضد هم‌ به‌ تجهيز سپاه‌ واداشت‌ اما قبل‌ از جنگ‌، كشف‌ شدن‌ اين‌ نكته‌ كه‌ قصد قوم‌ آن‌ است‌ تا هر دو را به‌ اين‌ بهانه‌ از ميان‌ بردارند موجب‌ صلح‌ بين‌ آنها شد: سلطنت‌ به‌ وردان‌ رسيد و گودرز ساتراپ‌ گرگان‌ و نواحي‌ گشت‌. در دنبال‌ اين‌ توافق‌، وردان‌ فرصت‌ يافت‌ تا غائله‌ي‌ آشوب‌ سلوكيه‌ را كه‌ از زمان‌ پدرش‌ آغاز شده‌ بود فرونشاند. سپس‌ هنگامي‌ كه‌ آماده‌ حمله‌ به‌ ارمنستان‌ شد و مي‌خواست‌ حقي‌ را كه‌ صلح‌ پدرش‌ با تيبريوس‌ از خاندان‌ وي‌ درمورد مسئله‌ ارمنستان‌ سلب‌ كرده‌ بود استيفا نمايد، از جانب‌ شرق‌ مواجه‌ با قيام‌ مجدد گودرز شد. اين‌ دفعه‌ در نواحي‌ بين‌ گرگان‌ و هرات‌ چند بار سپاه‌ دشمن‌ را مغلوب‌ كرد اما خودش‌ در راه‌ بازگشت‌ طي‌ توطئه‌اي‌ كه‌ نجبا بر ضد او طرح‌ كرده‌ بودند كشته‌ شد (46 م‌). با مرگ‌ او سلطنت‌ باز به‌ گودرز رسيد اما تندخويي‌ و ناسازگاري‌ كه‌ در گذشته‌ او را منفور و مردود بزرگان‌ ساخت‌ در او همچنان‌ باقي‌ بود.
    گودرز براي‌ آنكه‌ خود را از سوءقصد مخالفان‌ و مدعيان‌ خانگي‌ آسوده‌ سازد تمام‌ برادران‌ و خويشان‌ و نزديكان‌ را كشت‌ و محيط‌ وحشت‌ و سوءظن‌ شديدي‌ در دربار به‌ وجود آورد. بر حسب‌ درخواست‌ عده‌اي‌ از نجبا كلوديوس‌ امپراطور روم‌، شاهزاده‌ مهرداد، نواده‌ي‌ فرهاد چهارم‌ و فرزند وُنونِس‌ را به‌ دعوي‌ سلطنت‌ به‌ ايران‌ فرستاد. با آنكه‌ خانواده‌ي‌ قارن‌، از نجباي‌ درجه‌ي‌ اول‌ پارت‌، و همچنين‌ عده‌اي‌ از پادشاهان‌ دست‌ نشانده‌ در بين‌النهرين‌ با مهرداد بر ضد گودرز همدست‌ بودند، اما در جنگي‌ كه‌ در عبور از دجله‌ و در نواحي‌ مجاور موصل‌ بين‌ طرفين‌ رخ‌ داد سپاه‌ مهرداد شكست‌ خورد يا پراكنده‌ شد و خود او به‌ اسارت‌ افتاد (51). مهرداد را در زنجير به‌ حضور گودرز بردند اما او به‌ خلاف‌ آنچه‌ از خلق‌ و خوي‌ وي‌ انتظار مي‌رفت‌ او را نكشت‌، فقط‌ دشنام‌ داد: «رومي‌ » و «بيگانه‌» خواند، و ظاهراً براي‌ تحقير روم‌ يا شايد به‌ خاطر ترحم‌ به‌ جواني‌ اسير مغلوب‌ فقط‌ گوش‌ او را بريد و آزادش‌ كرد. بدين‌ گونه‌ نشان‌ داد كه‌ دشمن‌ را، و نيز روم‌ را كه‌ محرك‌ اين‌ دشمن‌ بود، حتي‌ در خور تنبيه‌ و انتقام‌كشي‌ نمي‌داند. با اين‌ حال‌ از پيروزيي‌ كه‌ در واقع‌ پيروزي‌ بر روم‌ بود به‌ قدري‌ اين‌ بيستمين‌ اشك‌ را به‌ شور و هيجان‌ آورد كه‌ فرمان‌ داد تا نقش‌ و شرح‌ آن‌ را در كنار كتيبه‌ي‌ داريوش‌ در بيستون‌ بر سنگ‌ كندند. اندك‌ زماني‌ بعد از اين‌ واقعه‌ گودرز نيز در گذشت‌ - و روايتي‌ هست‌ كه‌ در توطئه‌اي‌ هلاك‌ شد (51 م‌). گودرز پورگيو كه‌ نام‌ او در افسانه‌هاي‌ حماسي‌ به‌ عنوان‌ پهلوان‌ حماسه‌ها باقي‌ است‌ در تاريخ‌ اشكانيان‌ نمونه‌ي‌ يك‌ پادشاه‌ شقي‌ و ستمكار تلقي‌ شد و شايد اين‌ تصوير را نجباي‌ مخالف‌ از آنچه‌ در واقع‌ بوده‌ است‌ عمداً زشت‌تر و تيره‌تر كرده‌اند.

    بعد از او سلطنت‌ به‌ شاهزاده‌اي‌ اشكاني‌ از اهل‌ ماد رسيد كه‌ گويند برادر اردوان‌ سوم‌ بود. وي‌ ونونس‌ دوم‌ خوانده‌ شد و چند ماه‌ بيش‌ سلطنت‌ نكرد. واقعه‌ي‌ قابل‌ ذكري‌ هم‌ در سلطنت‌ كوتاه‌ او اتفاق‌ نيفتاد. مع‌هذا دستاورد عمده‌ي‌ فرمانروايي‌ او جلوس‌ وليعهد و پسرش‌ ولاش‌ بر تخت‌ سلطنت‌ بود كه‌ براي‌ تاريخ‌ پارت‌ اهميت‌ قابل‌ ملاحظه‌ داشت‌ - بلاش‌ (ولاش‌، ولخش‌) اول‌ كه‌ اشك‌ بيست‌ و دوم‌ محسوب‌ مي‌شد.



    " بلاش‌ اول‌ با آنكه‌ مادرش‌ يوناني‌ و از اهل‌ ملطيه‌ بود و خود او نيز در سكه‌ هايش‌ خويشتن‌ را «دوستدار يونان‌» (فيله‌ هلن‌) مي‌خواند، در علاقه‌ به‌ فرهنگ‌ و آداب‌ ايراني‌ و مخصوصاً در مقاومتي‌ كه‌ در مقابل‌ نفوذ آداب‌ رومي‌ در دربار پارت‌ نشان‌ داد نمونه‌ي‌ بارزي‌ از واكنش‌ ضد هلني‌ و ضد رومي‌ در پارت‌ شمرده‌ مي‌شد.
    "




    فروشگاه نمونه سوالات پیام نور با پاسخنامه تستی و تشریحی



    دانلود رایگان نمونه سوالات دانشگاه پیام نور





    http://up.pnu-club.com/images/00ld7yux3ay3itvspd7n.png
    برای دانلود رایگان نمونه سوالات پیام نور با جوابهای تستی و تشریحی در مقطع نمونه سوالات کارشناسی ارشد پیام نور - نمونه سوالات پیام نور کارشناسی - نمونه سوالات پیام نور دکترا- نمونه سوالات آزمونهای فراگیر پیام نور( دانشپذیری)

    به ادرس زیر مراجعه کنید

    نمونه سوالات رایگان پیام نور




  5. #25
    Borna66 آواتار ها
    • 55,397
    مدير بازنشسته

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته
    تاریخ عضویت
    Mar 2009
    محل تحصیل
    خيام-سهراب
    شغل , تخصص
    طراح و تحلیل گر حرفه ای وب
    رشته تحصیلی
    مهندسي نرم افزار
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    اشکانیان


    قسمت دوم


    بلاش‌ اول‌، آخرين‌ حلقه‌ جدي‌ در سلسله‌ اشكاني

    12-6- بلاش‌ اول‌ آخرين‌ پادشاه‌ بزرگ‌ در تمام‌ خاندان‌ ارشكان‌ بود، براي‌ ايمني‌ از توطئه‌هاي‌ داخلي‌ راه‌ حلي‌ بهتر از آنچه‌ در نزد گذشتگانش‌ معمول‌ بود پيش‌ رفت‌. وي‌ از دو برادر كه‌ داشت‌ ماد آذربايجان‌ را به‌ پاكور واگذاشت‌، و ارمنستان‌ را كه‌ پارت‌ از زمان‌ وردان‌ براي‌ استرداد آن‌ آماده‌ي‌ لشكركشي‌ بود براي‌ برادر ديگرش‌ تيرداد در نظر گرفت‌. قسمت‌ عمده‌ي‌ سلطنت‌ خود او هم‌ كه‌ بيست‌ و هفت‌ سال‌ طول‌ كشيد، در سعي‌ دائم‌ براي‌ تحكيم‌ موضع‌ ايران‌ در ارمنستان‌ گذشت‌. شورش‌ گرگان‌ كه‌ يك‌ چندي‌ نيروي‌ او صرف‌ درگيري‌ با آن‌ شد، ظاهراً از تحريكات‌ روم‌ ناشي‌ شد - كه‌ هم‌ با مسئله‌ ارمنستان‌ مربوط‌ بود. به‌ هر حال‌ از همان‌ آغاز سلطنت‌ چون‌ اوضاع‌ ارمنستان‌ را به‌ سبب‌ فترتي‌ كه‌ در آنجا پيدا شده‌ بود مساعد اقدام‌ يافت‌، بدانجا حمله‌ كرد. پادشاه‌ آنجا كه‌ غاصب‌ تخت‌ و تاج‌ آن‌ بود گريخت‌ و ولاش‌ برادر خود تيرداد را در آنجا به‌ سلطنت‌ نشاند (52 ميلادي‌). با آنكه‌ به‌ علت‌ شيوع‌ بيماريهاي‌ واگير بين‌ اسبان‌ و سربازانش‌ يكبار هم‌ آن‌ را تخليه‌ كرد، دوباره‌ نيز به‌ آساني‌ بر آنجا تسلط‌ يافت‌ (54). اما اين‌ پيروزي‌ عكس‌العمل‌ روم‌ را كه‌ ارمنستان‌ را از ولايات‌ تابع‌ خويش‌ تلقي‌ مي‌كرد به‌ دنبال‌ آورد. در نواحي‌ غربي‌ پادشاه‌ آديابنه‌ (حَدْيَبْ) كه‌ مستظهر به‌ حمايت‌ روم‌ بود بر ضد وي‌ شورش‌ كرد. از گرگان‌ نيز خبرهايي‌ مبني‌ بر شورش‌ و هجوم‌ اقوام‌ سكايي‌ در آن‌ حدود رسيد. سعي‌ در رفع‌ اين‌ گرفتاريها يك‌ چند بلاش‌ را از توجه‌ به‌ ارمنستان‌ مانع‌ آمد. نرون‌ امپراطور جوان‌ كه‌ غلبه‌ي‌ پارت‌ بر ارمنستان‌ در نزد او تجاوزي‌ به‌ حيثيت‌ روم‌ تلقي‌ شد، كوربولو، سردار كارآزموده‌ي‌ خود، را براي‌ مقابله‌ با بلاش‌ به‌ آسيا فرستاد (55 ميلادي‌). اما چون‌ روم‌ آمادگي‌ براي‌ شروع‌ جنگ‌ را نداشت‌ كوربولو با خدعه‌ و تعلل‌، اوقات‌ طرفين‌ را يك‌ چند مصورف‌ مذاكره‌ كرد. بالش‌ هم‌ ناچار تن‌ به‌ مذاكره‌ داد چرا كه‌ او نيز در داخل‌ يك‌ چند با قيام‌ پسر خود وردان‌ درگير بود، و بعد از رفع‌ آن‌ غائله‌ (58 ميلادي‌) با شورش‌ مجدد در گرگان‌ مواجه‌ شده‌ بود كه‌ روم‌ نيز در ايجاد آن‌ دست‌ داشت‌. در مدت‌ گرفتاريهاي‌ بلاش‌، برادرش‌ تيرداد با حمله‌ي‌ كوربولو درگير شده‌ بود و با رشادت‌ تمام‌ با سپاه‌ روم‌ جنگيده‌ بود. چون‌ احساسات‌ عامه‌ و علاقه‌ي‌ نجباي‌ ارمنستان‌ هم‌ پشتيبان‌ او بود با آنكه‌ يكبار نيز تخت‌ و تاج‌ خود را از دست‌ داده‌ بود از پاي‌ ننشسته‌ بود. وقتي‌ كه‌ ولاش‌ در دنبال‌ فراغت‌ از گرفتاريهاي‌ داخلي‌ عزيمت‌ جنگ‌ ارمنستان‌ كرد (61 م‌)، ارمنستان‌ تحت‌ سلطه‌ي‌ يك‌ پادشاه‌ دست‌نشانده‌ي‌ روم‌ بود و كوربولو هم‌ به‌ سوريه‌ رفته‌ بود. مقارن‌ آن‌ احوال‌ پيتوس‌ نام‌، سردار ديگر روم‌، براي‌ مقابله‌ با سپاه‌ پارت‌ به‌ ارمنستان‌ آمده‌ بود. در جنگي‌ كه‌ روي‌ داد پيتوس‌ سردار روم‌ به‌ محاصره‌ي‌ پارت‌ افتاد و بعد از مقاومت‌ بسيار و دادن‌ تلفات‌ فراوان‌ ناچار به‌ تسليم‌ شد. كوربولو هم‌ نتوانست‌ يا نخواست‌ به‌ او كمك‌ كند. بالاخره‌ روم‌ درخواست‌ مذاكره‌ براي‌ صلح‌ كرد (63)، حاصل‌ آن‌ شد كه‌ پادشاه‌ ارمنستان‌ دست‌نشانده‌ي‌ ايران‌ باشد اما تاج‌ خود را از دست‌ امپراطور روم‌ بگيرد. تيرداد با اكراه‌ و تعلل‌ تمام‌ به‌ روم‌ رفت‌ و با تشريفات‌ بسيار كه‌ به‌ نظر او مضحك‌ هم‌ آمد عنوان‌ رسمي‌ پادشاه‌ ارمنستان‌ را از امپراطور نيمه‌ ديوانه‌ي‌ رم‌ دريافت‌ كرد (66). بدين‌ گونه‌ در مذاكره‌ هم‌ مثل‌ جنگ‌ پيروزي‌ نهايي‌ با بلاش‌ بود: تخت‌ و تاج‌ ارمنستان‌ به‌ دست‌نشانده‌ي‌ ايران‌ تعلق‌ گرفت‌، فقط‌ تشريفات‌ اعطاي‌ آن‌ به‌ عهده‌ي‌ روم‌ افتاد. حاصل‌ مذاكرات‌ هم‌ لااقل‌ در ظاهر تحكيم‌ رابطه‌ي‌ دوستي‌ بين‌ ايران‌ و روم‌ شد كه‌ ايران‌ در حفظ‌ آن‌، چنان‌ كه‌ لازمه‌ي‌ اخلاق‌ ايراني‌ بود، پايبندي‌ نشان‌ داد. از جمله‌ در هنگام‌ ضرورت‌ از اظهار آمادگي‌ براي‌ كمك‌ به‌ امپراطور وسپازيان‌ خودداري‌ نكرد (70)، در پيروزي‌ پسرش‌ تيتوس‌ بر يهود فلسطين‌ به‌ وي‌ تبريك‌ گفت‌ (71) و از پناه‌ دادن‌ به‌ دشمنان‌ روم‌ در واقعه‌ي‌ شمشاط‌ و ايالت‌ كوماجنه‌ در مغرب‌ فرات‌ اجتناب‌ كرد (72). اما روم‌، چنان‌ كه‌ رسم‌ و خوي‌ قوم‌ بود، در حفظ‌ لوازم‌ دوستي‌ خود را متعهد نشان‌ نداد. نه‌ فقط‌ تحريكات‌ پنهاني‌ و ناجوانمردانه‌ي‌ خود را در دامن‌زدن‌ به‌ شورش‌ ياغيان‌ نواحي‌ گرگان‌ ادامه‌ داد، بلكه‌ از دادن‌ كمك‌ به‌ ايران‌ هم‌ براي‌ مقابله‌ با هجوم‌ وحشيانه‌ي‌ طوايف‌ آلان‌ كه‌ لطمه‌ي‌ سختي‌ به‌ نواحي‌ آذربايجان‌ و ارمنستان‌ وارد كردند خودداري‌ نمود. با اين‌ همه‌ بلاش‌ اول‌ در جنگ‌ و در صلح‌ خويش‌ نشان‌ داد كه‌ پارت‌ حتي‌ در سخت‌ترين‌ روزهاي‌ خود نيز قدرت‌ آن‌ را دارد كه‌ روم‌ را در آن‌ سوي‌ فرات‌ نگه‌ دارد و تحريكات‌ او را هم‌ در داخل‌ قلمرو خويش‌ بي‌اثر سازد. بلاش‌ اول‌ با آنكه‌ مادرش‌ يوناني‌ و از اهل‌ ملطيه‌ بود و خود او نيز در سكه‌ هايش‌ خويشتن‌ را «دوستدار يونان‌» (فيله‌ هلن‌) مي‌خواند، در علاقه‌ به‌ فرهنگ‌ و آداب‌ ايراني‌ و مخصوصاً در مقاومتي‌ كه‌ در مقابل‌ نفوذ آداب‌ رومي‌ در دربار پارت‌ نشان‌ داد نمونه‌ي‌ بارزي‌ از واكنش‌ ضد هلني‌ و ضد رومي‌ در پارت‌ شمرده‌ مي‌شد . وي‌ شهر بلاش‌آباد را در مقابل‌ سلوكيه‌ و براي‌ مقابله‌ با نفوذ اقتصادي‌ يونانيان‌ آنجا طرح‌ افكند. اقدام‌ او در جمع‌آوري‌ بعضي‌ اجزاي‌ اوستا، آن‌گونه‌ كه‌ از قرائن‌ و امارات‌ قابل‌ تأييد به‌ نظر مي‌رسد، يك‌ نمونه‌ از سعي‌ او در احياي‌ ايرانيگري‌ بايد باشد. نمونه‌هاي‌ ديگرش‌ كابرد خط‌ خط‌ شرقي‌ آرامي‌ و نقش‌ آتشگاه‌ در سكه‌ها بود كه‌ نيز از توجه‌ به‌ احياي‌ ايرانيگري‌ حاكي‌ است‌.

    با وفات‌ او، كه‌ در حدود 77 يا 78 ميلادي‌ روي‌ داد، ايران‌ در طي‌ يك‌ دوران‌ طولاني‌ صلح‌ با منازعات‌ داخلي‌ دست‌ به‌ گريبان‌ شد. پاكور دوم‌ كه‌ بعد از وي‌ به‌ سلطنت‌ رسيد اشك‌ بيست‌ و سوم‌ بود اما سلطنت‌ او از همان‌ آغاز با شورشهاي‌ داخلي‌ و قيامهاي‌ مدعيان‌ سلطنت‌ مواجه‌ شد. وي‌ را بعضي‌ مورخان‌ پسر بلاش‌ اول‌ خوانده‌اند اما چيزي‌ كه‌ پيوند اين‌ نسبت‌ را مسلم‌ دارد در دست‌ نيست‌، فقط‌ سيماي‌ جواني‌ كه‌ نقش‌ سكه‌هاي‌ اوست‌ حاكي‌ از آن‌ است‌ كه‌ بايد بازمانده‌ي‌ پادشاه‌ درگذشته‌ باشد. با اين‌ حال‌ وجود سكه‌هايي‌ از يك‌ شاهزاده‌ي‌ اشكاني‌ به‌ نام‌ اردوان‌ (آرتابانوس‌) (از 79 ميلادي‌) و از يك‌ شاهزاده‌ي‌ ديگر كه‌ خود را مهردادملكا (از 107 م‌) مي‌خواند، نشان‌ مي‌دهد كه‌ سلطنت‌ طولاني‌ وي‌ (108-78) غالباً با معارضه‌ي‌ مدعيان‌ همراه‌ بوده‌ است‌. از اين‌ مدعيان‌ شاهزاده‌ اردوان‌، كه‌ طرفدارانش‌ او را اردوان‌ چهارم‌ مي‌شمردند، در قلمرو خود به‌ عنوان‌ شاه‌ بزرگ‌ تلقي‌ مي‌شد - چنان‌ كه‌ بعضي‌ مورخان‌ هم‌ وي‌ را بيست‌ و سومين‌ اشك‌ خوانده‌اند. از سرنوشت‌ مهرداد - كه‌ در توالي‌ پادشاهان‌ سلسله‌ مهرداد چهارم‌ به‌ شمار مي‌آمد - آگهي‌ زيادي‌ در دست‌ نيست‌، اين‌ قدر هست‌ كه‌ در اواخر عهد پاكور دعوي‌ سلطنت‌ كرد و مثل‌ اردوان‌ هواداران‌ قابل‌ ملاحظه‌اي‌ يافت‌ و سكوت‌ مآخذ رومي‌ در باب‌ حوادث‌ اين‌ دوره‌ از سلطنت‌ پارت‌ البته‌ ناشي‌ از وجود آرامش‌ در رابطه‌ روم‌ و ايران‌ بود اما بر خلاف‌ آنچه‌ در ظاهر به‌ نظر مي‌آيد احتمال‌ تحريكات‌ پنهاني‌ روم‌ را هم‌ كه‌ ظهور مدعيان‌ تا حدي‌ نشانه‌ي‌ استمرار آن‌ بود نمي‌توان‌ مردود شمرد. پاكور لااقل‌ در سالهاي‌ آخر سلطنت‌ از تراژان‌ امپراطور (98 م‌) ناخرسنديهايي‌ داشت‌. اما با وجود كارشكنيهاي‌ مدعيان‌، دوران‌ فرمانروايي‌ او ظاهراً تا حدي‌ صرف‌ آباداني‌ شد. وي‌ تيسفون‌ را كه‌ تختگاهش‌ بود توسعه‌ داد. به‌ سعي‌ او اين‌ شهر از سلوكيه‌ و از بلاش‌آباد كه‌ نيز در حكم‌ تختگاه‌ ارشكان‌ محسوب‌ مي‌شدند جلو افتاد. براي‌ آباداني‌ آن‌، شاه‌ پارت‌ ناچار شد از فرمانرواي‌ ادسا (اورفه‌) مبالغي‌ به‌ عنوان‌ وام‌ يا خراج‌ دريافت‌ دارد. بعد از پاكور، با آنكه‌ پسرانش‌ هم‌ داعيه‌ي‌ جانشيني‌ او را داشتند سلطنت‌ به‌ برادرش‌ خسرو رسيد - كه‌ اشك‌ بيست‌ و چهارم‌ به‌ حسابي‌ بيست‌ و پنجم‌ بود.
    خسرو هم‌ معارضه‌ي‌ مدعيان‌ را مثل‌ يك‌ ميراث‌ شوم‌ از مرده‌ريگ‌ برادر به‌ ارث‌ برد (108). بلاش‌ دوم‌ كه‌ در اوايل‌ دوران‌ پاكور هم‌ در جزو ساير مدعيان‌ دم‌ از سلطنت‌ مي‌زد، و مهرداد چهارم‌ كه‌ در اواخر عهد او داعيه‌ي‌ استقلال‌ يافت‌ در عهد وي‌ نيز همچنان‌ دعوي‌ خود را دنبال‌ كردند. اينكه‌ چند سال‌ بعد (114) وقتي‌ كه‌ تراژن‌ (ترايانوس‌) امپراطور روم‌ به‌ سوي‌ بابل‌ لشكركشي‌ كرد در بين‌النهرين‌ مقاومت‌ عمده‌اي‌ در برابر وي‌ انجام‌ نشد، معلوم‌ مي‌دارد كه‌ دنباله‌ي‌ منازعات‌ خانگي‌ عهد پاكور بايد در اوايل‌ عهد خسرو نيز همچنان‌ دوام‌ داشته‌ باشد. از بيست‌ و دو سال‌ سلطنت‌ خسرو تقريباً جز آنكه‌ به‌ لشكركشي‌ تراژان‌ مربوط‌ مي‌شود خبري‌ در دست‌ نيست‌. بهانه‌ي‌ اين‌ لشكركشي‌ كه‌ منجر به‌ تسخير تيسفون‌ و تاخت‌ و تاز



    سپاه‌ روم‌ در نواحي‌ غربي‌ ايران‌ شد، مداخله‌ي‌ خسرو در كار سلطنت‌ ارمنستان‌ و نقض‌ يك‌ جانبه‌ي قراري‌ بود كه‌ موافقت‌ روم‌ را براي‌ تعيين‌ پادشاه‌ اشكاني‌ در آنجا الزام‌ مي‌كرد. تراژان‌ كه‌ در شصت‌ سالگي‌ مي‌خواست‌ جهانگيريهاي‌ اسكندر بيست‌ ساله‌ را تقليد كند و مثل‌ او شرق‌ و غرب‌ را تحت‌ فرمان‌ خويش‌ درآورد، براي‌ اقدام‌ به‌ اين‌ لشكركشي‌ بهانه‌هاي‌ ديگر هم‌ پيدا كرد. لشكركشي‌ او در بين‌النهرين‌ و بابل‌ تقريباً با هيچ‌ مانعي‌ برنخورد. خسرو كه‌ عمداً تيسفون‌ را نيز خالي‌ كرد سپاه‌ او را د راين‌ سوي‌ زاگرس‌ تا نواحي‌ عيلام‌ به‌ دنبال‌ خود كشانيد. وقتي‌ كه‌ امپراطور دريافت‌ كه‌ خسرو او را بيش‌ از حد ضرورت‌ از پايگاههاي‌ سوريه‌ دور كرده‌ است‌، تمام‌ ولايات‌ تسخير شده‌ بر ضد سپاه‌ وي‌ طغيان‌ كرده‌ بود. تراژان‌ كه‌ وضع‌ خود و سپاهش‌ را سخت‌ در خطر مي‌ديد بالاخره‌ به‌ فكر عقب‌نشيني‌ افتاد. با اين‌ حال‌، در بين‌ راه‌ براي‌ تسخير شهر هتره‌ (الحضر) مدتي‌ آنجا را محاصره‌ كرد و با آنكه‌ تلفات‌ سنگين‌ داد از عهده‌ي‌ فتح‌ آن‌ برنيامد (116م‌). در جريان‌ اين‌ عقب‌نشيني‌ تلفات‌ سپاه‌ او به‌ اندازه‌اي‌ بود كه‌ احساس‌ شكست‌ دلش‌ را لرزاند. قبل‌ از بازگشت‌، در بين‌ راه‌ به‌ سكته‌ و به‌ استسقا مبتلا شد و درگذشت‌ (117م‌).

    خسرو بلافاصله‌ بعد از عزيمت‌ او به‌ بابل‌ بازگشت‌، تيسفون‌ را از دست‌ مدعي‌ كه‌ دست‌نشانده‌ي‌ دشمن‌ بود بيرون‌ آورد و با هادريان‌ امپراطور جديد صلح‌ كرد. رود فرات‌ باز مثل‌ سابق‌ سر حد دولتين‌ تعيين‌ شد، و تاج‌ ارمنستان‌ هم‌ مثل‌ گذشته‌ همچنان‌ تعلق‌ به‌ شاهزاده‌ي‌ اشكاني‌ يافت‌ - با همان‌ شرط‌ سابق‌ كه‌ آن‌ را در روم‌ از دست‌ امپراطور دريافت‌ دارد. پنج‌ سالي‌ بعد از بازگشت‌ و مرگ‌ تراژان‌، امپراطور جديد در سر حد با پادشاه‌ پارت‌ ديدار كرد: با مذاكرات‌ دوستانه‌ و صلح‌آميز. چند بعد هم‌ خسرو وفات‌ يافت‌ (130) و بعد از او سلطنت‌ به‌ بلاش‌ رسيد - بلاش‌ دوم‌ كه‌ از عهد پاكور همچنان‌ خود را به‌ سلطنت‌ پارت‌ حَقوَرْ مي‌شمرد.

    سلطنت‌ اين‌ پادشاه‌ كه‌ در توالي‌ ترتيب‌ شاهان‌ پارت‌ غالباً اشك‌ بيست‌ و پنجم‌ به‌ شمار مي‌آيد هجده‌ سال‌ طول‌ كشيد. اما شاهزاده‌اي‌ به‌ نام‌ مهرداد - كه‌ مهرداد چهارم‌ محسوب‌ مي‌شد - مدعي‌ او گرديد و ظاهراً غلبه‌ بر او براي‌ بلاش‌ ممكن‌ نگرديد و او همچنان‌ در دعوي‌ خويش‌ باقي‌ ماند. اينكه‌ در اوايل‌ سلطنت‌ بلاش‌ (قبل‌ از 136) طوايف‌ بدوي‌ و وحشي‌ گونه‌ي‌ آلان‌ دوباره‌ به‌ تحريك‌ فرمانرواي‌ محلي‌ گرجستان‌ از طريق‌ دربند قفقاز، ارمنستان‌ و آذربايجان‌ را عرصه‌ي‌ غارت‌ كردند و بلاش‌ ناچار شد با تأديه‌ي‌ مبلغي‌ هنگفت‌ آنها را از قلمرو خويش‌ خارج‌ سازد، نشانه‌ي‌ ضعف‌ و انحطاط‌ پارت‌ بود و امپراطور هادريان‌ هم‌ ظاهراً به‌ همين‌ سبب‌ به‌ شكايت‌ پادشاه‌ پارت‌ كه‌ فرمانرواي‌ دست‌ نشانده‌ي‌ روم‌ در گرجستان‌ را محرك‌ آلانها مي‌دانست‌، وقعي‌ نگذاشت‌ و بلاش‌ نيز بعد از هادريان‌ (138) نسبت‌ به‌ جانشين‌ او آنتونين‌ پيوس‌ همچنان‌ اظهار دوستي‌ كرد.

    بعد از او بلاش‌ سوم‌ كه‌ ظاهراً پسرش‌ بود به‌ سلطنت‌ نشست‌ (148) و از همان‌ آغاز كار در صدد جنگ‌ با روم‌ برآمد. اما تحذير امپراطور كه‌ طالب‌ جنگ‌ نبود او را از اقدام‌ به‌ جنگ‌ و توسل‌ به‌ خشونت‌ بازداشت‌. چندي‌ بعد، حمله‌ي‌ بلاش‌ به‌ ارمنستان‌ و كشيده‌ شدن‌ دامنه‌ي‌ جنگ‌ به‌ سوريه‌، در روم‌ ناخرسنديها و نگرانيهايي‌ به‌ وجود آورد و چون‌ مذاكرات‌ صلح‌ به‌ جايي‌ نرسيد، جنگ‌ اجتناب‌ناپذير شد (162). در برخوردي‌ كه‌ روي‌ داد روميها قواي‌ پارت‌ را از ارمنستان‌ و سوريه‌ بيرون‌ راندند. اين‌ شكست‌ مرزي‌، يك‌ سردار روم‌، كاسيوس‌ نام‌، را به‌ فكر تجاوز به‌ قلمرو ارشكها انداخت‌. وي‌ با اجازه‌ي‌ ضمني‌ ماركوس‌ اورليوس‌ ، امپراطور خويش‌، در تعقيب‌ دشمن‌ از فرات‌ گذشت‌ و وارد قلمرو پارت‌ شد. در دورااروپوس‌ مقاومت‌ شديد پارتها جنگي‌ پديد آورد اما مانع‌ پيشرفت‌ كاسيوس‌ نشد. سردار روم‌ از آن‌ پس‌ در راه‌ بابل‌ با مقاومتي‌ ديگر برخورد نكرد. وي‌ سلوكيه‌ و تيسفون‌ را غارت‌ كرد و عرضه‌ي‌ آتش‌سوزي‌ و انهدام‌ نمود. حتي‌ قسمتي‌ از ماد را هم‌ فتح‌ كرد و بدين‌ گونه‌ نقشه‌ي‌ جنگي‌ بلاش‌ وي‌ را به‌ داخل‌ كشور كشاند و از پايگاهش‌ دور كرد. اما قبل‌ از آنكه‌ سپاهش‌ در داخل‌ كشور دچار خدنگ‌ پارتي‌ شود، به‌ بلايي‌ سخت‌تر دچار شد. طاعوني‌ سخت‌ در بين‌ آنها شايع‌ شد و انتشار سريع‌ آن‌ به‌ شدت‌ موجب‌ وحشت‌ قوم‌ گشت‌ و فاتح‌ را به‌ عقب‌نشيني‌ واداشت‌. اما عقب‌نشيني‌ هم‌ سپاهيان‌ روم‌ را از بليه‌ي‌ طاعون‌ نرهاند. مرگ‌ سپاه‌ همراه‌ آنها به‌ سوريه‌ و روم‌ هم‌ رفت‌ و تا نواحي‌ رود رن‌ در اروپا تلفات‌ سنگيني‌ به‌ تمام‌ قلمرو روم‌ وارد كرد - از جمله‌ به‌ روايتي‌ نصف‌ اهالي‌ ايتاليا و تمام‌ سپاه‌ روم‌. مع‌هذا جنگ‌ كاسيوس‌ با قرارداد صلح‌ خاتمه‌ يافت‌ (ح‌ 166) و روم‌ با توجه‌ به‌ ضعف‌ و فترت‌ حاكم‌ در پارت‌، قسمت‌ عمده‌اي‌ از سرزمينهاي‌ اين‌ سوي‌ فرات‌ را براي‌ خود حفظ‌ كرد. با آنكه‌ بلاش‌ بعد از اين‌ واقعه‌ هم‌ تا بيست‌ و چهار سال‌ ديگر سلطنت‌ كرد ديگر در صدد جنگ‌آزمايي‌ با روم‌ برنيامد و يكبار هم‌ كه‌ اعلام‌ طغيان‌ كاسيوس‌ (174م‌) او را به‌ اين‌ فكر انداخت‌ خيلي‌ زود از اين‌ انديشه‌ بازماند. و از آن‌ پس‌ تا پايان‌ عمر (190م‌) با روم‌ در صلح‌ زيست‌.
    جانشين‌ او بلاش‌ چهارم‌ كه‌ به‌ احتمال‌ قوي‌ پسر او بود در اوايل‌ سلطنت‌ طغيان‌ نيگر ، حاكم‌ سوريه‌، بر ضد امپراطور روم‌ دامن‌ زد و با محاصره‌ كردن‌ نصيبين‌ خشم‌ سپتيموس‌ سه‌ وروس‌ رانيز برانگيخت‌. امپراطور كه‌ بعد از فرونشاندن‌ طغيان‌ سوريه‌ (194) براي‌ رفع‌ آشوبهاي‌ بين‌النهرين‌ كه‌ از اين‌ فترت‌ ناشي‌ شده‌ بود در اين‌ سوي‌ فرات‌ تا مرزهاي‌ ايران‌ پيش‌ آمده‌ بود به‌ خاطر رفع‌ يك‌ طغيان‌ محلي‌ به‌ روم‌ بازگشت‌. با آنكه‌ تاخت‌ و تاز وي‌ در آن‌ حدود تا آن‌ هنگام‌ پارت‌ را به‌ عكس‌العمل‌ وانداشته‌ بود، در بازگشت‌ او سپاه‌ پارت‌ شمال‌ بين‌النهرين‌ راتسخير و روميها را تا سوريه‌ دنبال‌ كرد و لطمه‌هايي‌ به‌ لشكر روم‌ وارد نمود. لاجرم‌ وقتي‌ امپراطور سه‌وروس‌ در دنبال‌ رفع‌ گرفتاريهاي‌ داخلي‌ به‌ سوريه‌ بازگشت‌، در لزوم‌ حمله‌ به‌ پارت‌ ترديد نكرد. به‌ بهانه‌ي‌ آنكه‌ شاهزاده‌ي‌ تيرداد - برادر بلاش‌ - را كه‌ به‌ اردوي‌ او پيوسته‌ بود و مدعي‌ سلطنت‌ بود، در تيسفون‌ بر تخت‌ بنشاند از فرات‌ عبور كرد (197) و عازم‌ بابل‌ و تيسفون‌ شد. ولايات‌ دست‌ نشانده‌ي‌ بين‌النهرين‌ كه‌ در سر راه‌ بودند در مقابل‌ سپاه‌ عظيم‌ او تسليم‌ شدند. امپراطور، سلوكيه‌ را به‌ باد غارت‌ داد، تيسفون‌ را هم‌ تسخير نمود و به‌ غارت‌ و بي‌رحمي‌ سپاه‌ تسليم‌ كرد. قتل‌ و غارت‌ وحشيانه‌اي‌ كه‌ سپاه‌ روم‌ در اين‌ شهر كرد، و غير از كشتار صدها هزار نفوس‌ به‌ اسير كردن‌ همان‌ اندازه‌ اطفال‌ و زنان‌ هم‌ انجاميد، از حيث‌ خشونت‌ و قساوت‌ خاطره‌ي‌ جنگهاي‌ وحشيانه‌ي‌ آشور باستاني‌ را در اين‌ نواحي‌ زنده‌ كرد. حاصل‌ اين‌ بي‌رحميها هم‌ آن‌ شد كه‌ قحطي‌ سختي‌ در تمام‌ بين‌النهرين‌ روي‌ داد و سپاه‌ روم‌ به‌ محنت‌ افتادم‌ در دنبال‌ قحطي‌ بيماريهاي‌ واگير نيز بروز كرد و تلفات‌ بسيار به‌ سپاه‌ مهاجم‌ وارد آورد. امپراطور خود را ناچار به‌ بازگشت‌ يافت‌ (198م‌) و باز در اين‌ بازگشت‌ تلفات‌ بسيار داد. در راه‌ بازگشت‌ به‌ محاصره‌ي‌ هتره‌ (الحضر) كه‌ در جنگ‌ با نيگر هم‌ بر ضد وي‌ به‌ آن‌ حاكم‌ ياغي‌ كمك‌ كرده‌ بود پرداخت‌. اما با مقاومت‌ و دفاع‌ شديد و سرسختانه‌ي‌ اهل‌ شهر كه‌ اعراب‌ و پارتيها بودند برخورد و با وجود محاصره‌اي‌ طولاني‌ از عهده‌ي‌ فتح‌ برنيامد، و بدين‌ گونه‌ امپراطور سپتيموس‌ سه‌ وروس‌ هم‌ مثل‌ امپراطور تراژان‌ در پاي‌ اين‌ قلعه‌ شكست‌ خورد و هتره‌ براي‌ روم‌ تسخيرناپذير باقي‌ ماند . بلاش‌ هم‌ هر چند دوباره‌ به‌ تيسفون‌ بازگشت‌ براي‌ تلافي‌ شكست‌ خويش‌ كاري‌ نكرد. ولايات‌ شمال‌ بين‌النهرين‌ در دست‌ روم‌ باقي‌ ماند و پادشاه‌ پارت‌ با آنكه‌ تا ده‌ سال‌ بعد از جنگ‌ هم‌ هنوز زنده‌ بود موفق‌ به‌ استرداد سرزمينهاي‌ از دست‌ رفته‌ نشد.




    فروشگاه نمونه سوالات پیام نور با پاسخنامه تستی و تشریحی



    دانلود رایگان نمونه سوالات دانشگاه پیام نور





    http://up.pnu-club.com/images/00ld7yux3ay3itvspd7n.png
    برای دانلود رایگان نمونه سوالات پیام نور با جوابهای تستی و تشریحی در مقطع نمونه سوالات کارشناسی ارشد پیام نور - نمونه سوالات پیام نور کارشناسی - نمونه سوالات پیام نور دکترا- نمونه سوالات آزمونهای فراگیر پیام نور( دانشپذیری)

    به ادرس زیر مراجعه کنید

    نمونه سوالات رایگان پیام نور




  6. #26
    Borna66 آواتار ها
    • 55,397
    مدير بازنشسته

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته
    تاریخ عضویت
    Mar 2009
    محل تحصیل
    خيام-سهراب
    شغل , تخصص
    طراح و تحلیل گر حرفه ای وب
    رشته تحصیلی
    مهندسي نرم افزار
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    ضعف‌ اشكانيها - جنون‌ امپراطور روم

    12-7- بعد از مرگ‌ بلاش‌ (208) براي‌ دستيابي‌ به‌ سلطنتي‌ كه‌ اين‌ گونه‌ عرصه‌ي‌ وهن‌ شده‌ بود بين‌ دو پسرش‌ بلاش‌ و اردوان‌ نزاع‌ درگرفت‌ و امپراطور جديد روم‌ - آنتونيوس‌ اورليوس‌ ، معروف‌ به‌ كاراكالاّ - كه‌ اين‌ نزاع‌ را به‌ نفع‌ روم‌ مي‌ديد به‌ خاطر آن‌ به‌ سنا تبريك‌ گفت‌. جنگ‌ بين‌ دو برادر سالها دوام‌ يافت‌ و در طول‌ اين‌ مدت‌ هيچ‌ يك‌ از دو طرف‌ از ادعاي‌ خود انصراف‌ حاصل‌ نكرد. با اين‌ حال‌ بلاش‌ پنجم‌ كه‌ بلافاصله‌ بعد از پدر زمام‌ امور را به‌ دست‌ گرفت‌ از جانب‌ كاراكالا به‌ عنوان‌ پادشاه‌ شناخته‌ شد. تيرداد نام‌ شاهزاده‌ي‌ اشكاني‌، كه‌ در اين‌ ايام‌ در روم‌ گريخت‌ و همراه‌ با آنتيوخوس‌ نام‌ دوست‌ سيسيلي‌ خود كه‌ يك‌ فيلسوف‌ كلبي‌ بود، نزد بلاش‌ آمد. چون‌ بلاش‌ او را پذيرفت‌ كاراكالا كه‌ دنبال‌ بهانه‌اي‌ براي‌ درگيري‌ با ايران‌ مي‌گشت‌ اعتراض‌ و تهديد كرد. اما اشك‌ كه‌ در داخل‌ با مخالفت‌ برادرش‌ اردوان‌ هم‌ مواجه‌ بود از درگيري‌ با امپراطور خود را كنار كشيد و آن‌ هر دو را به‌ دربار روم‌ فرستاد (215). مع‌هذا در نزاع‌ با اردوان‌ كه‌ از همان‌ آغاز مدعي‌ برادر بود بلاش‌ توفيقي‌ حاصل‌ نكرد. با آنكه‌ در شهرهاي‌ يوناني‌ بابل‌ به‌ نام‌ او سكه‌ زدند و خود او در قسمتي‌ از نواحي‌ شرقي‌ كشور قدرت‌ و عنوان‌ سلطنت‌ را هم‌ حفظ‌ كرد، ماد و بابل‌ به‌ دست‌ اردوان‌ افتاد و كاراكالا هم‌ با شناسايي‌ او و مكاتبه‌اي‌ كه‌ با او پيش‌ گرفت‌ اختلاف‌ بين‌ دو برادر را عميق‌تر كرد. وي‌ كه‌ طالب‌ لشكركشي‌ به‌ ايران‌ بود، اين‌ بار سعي‌ كرد تا با طرح‌ نقشه‌اي‌ خائنانه‌ بهانه‌اي‌ براي‌ درگيري‌ با اردوان‌ پيدا كند. پس‌ دختر اردوان‌ را خواستگاري‌ كرد و جواب‌ رد شنيد. براي‌ بهانه‌جويي‌ درخواست‌ خود را تجديد كرد و اين‌ بار اردوان‌ كه‌ مقاومت‌ در مقابل‌ اصرار او را دور از مصلحت‌ ديد به‌ قبول‌ درخواست‌ تن‌ در داد. اما كاراكالا كه‌ قصد ازدواج‌ نداشت‌ و طالب‌ دستاويزي‌ براي‌ حمله‌ به‌ پارت‌ بود به‌ بهانه‌ي‌ تشريفات‌ و به‌ عنوان‌ آمادگي‌ براي‌ بردن‌ عروس‌ با ساز و برگ‌ بسيار و با سپاه‌ انبوه‌ عزيمت‌ ايران‌ كرد (216). در ورود به‌ محل‌ عروسي‌، اردوان‌ و سپاه‌ وي‌ را غالفلگير كرد و اردوي‌ پارت‌ را معروض‌ غارت‌ و كشتار در نواحي‌ بابل‌، همراه‌ غنايم‌ و اسيران‌ بسيار به‌ سمت‌ سوريه‌ عقب‌نشيني‌ كرد. در بين‌ راه‌ هم‌ سربازان‌ خود را به‌ ادامه‌ي‌ غارت‌ و كشتار در شهرها و آبادانيها تشويق‌ يا الزام‌ نمود. در شهر آديابنه‌ (حَدْيَبْ) به‌ مقبره‌ي‌ پادشاهان‌ محلي‌ هم‌، كه‌ آنها را شامل‌ نفايس‌ و ذخاير بسيار و طلاي‌ فراوان‌ مي‌پنداشت‌، دستبرد زد. استخوانهاي‌ مردگان‌ را كه‌ وي‌ آنها را متعلق‌ به‌ پادشاهان‌ پارت‌ گمان‌ برده‌ بود، از خاك‌ بيرون‌ آورد و البته‌ طلا و جواهري‌ را كه‌ بدان‌ چشم‌ دوخته‌ بود از نبش‌ اين‌ قبرها عايد نيافت‌. امپراطور ديوانه‌ يك‌ چند در اِدِسّا اوقات‌ خود را به‌ تفريح‌ و شكار مي‌گذرانيد و ظاهراً قصد دستبردي‌ مجدد به‌ پارت‌ داشت‌. اما در وقتي‌ كه‌ قصد تماشا - يا غارت‌ - معبد حران‌ را داشت‌ به‌ دست‌ سربازان‌ خود به‌ قتل‌ رسيد (آوريل‌ 217).
    ماكرينوس‌ جانشين‌ او، كه‌ سپاه‌ پارت‌ را آماده‌ي‌ انتقام‌جويي‌ و در صدد حمله‌ به‌ لشكر روم‌ ديد به‌ اردوان‌ پيشنهاد صلح‌ كرد. اما اشك‌ نپذيرفت‌ و در تعقيب‌ دشمن‌ تا نصيبين‌ تاخت‌ برد. در آنجا جنگ‌ سختي‌ بين‌ فريقين‌ روي‌ داد و تلفات‌ بسيار به‌ روميها وارد آورد. ماكرينوس‌ براي‌ راضي‌ كردن‌ اردوان‌ به‌ قبول‌ قرار صلح‌ مجبور و به‌ پرداخت‌ غرامتي‌ سنگين‌ راضي‌ كردن‌ اردوان‌ به‌ قبول‌ قرار صلح‌ مجبور و به‌ پرداخت‌ غرامتي‌ سنگين‌ راضي‌ گشت‌ (218م‌). اين‌ آخرين‌ جنگ‌ اشكانيان‌ با دشمن‌ ديرينه‌ي‌ خاندان‌ درس‌ خوبي‌ به‌ تجاوزگران‌ غربي‌ داد و خاطره‌ي‌ پايداري‌ از دشمن‌ ديرينه‌ي‌ خاندان‌ درس‌ خوبي‌ به‌ تجاوزگران‌ غربي‌ داد و وخاطره‌ي‌ پايداري‌ از خدنگ‌ پارتي‌ در اذهان‌ قوم‌ باقي‌ گذاشت‌. اما اردوان‌ به‌ استرداد نصيبين‌ موفق‌ نشد، چرا كه‌ در همين‌ ايام‌ مواجه‌ با شورش‌ پارس‌ و طغيان‌ ارتخشيرپاپكان‌ - پادشاه‌ نوخاسته‌ي‌ پارس‌ كه‌ به‌ خاندان‌ ساسان‌ منسوب‌ بود - گشت‌. اين‌ شورش‌ از سالها پيش‌ (ح‌212) شروع‌ شده‌ بود و ظاهراً موبدان‌ پارس‌ هم‌ در آن‌ همدست‌ و با اردشير و برادرش‌ بابك‌ همداستان‌ بودند. با آنكه‌ قبل‌ از اقدام‌ به‌ درگيري‌ با اين‌ مدعي‌ پارسي‌، اردوان‌ بر برادر خود بلاش‌ هم‌ غلبه‌ي‌ نهايي‌ يافته‌ بود (222) و مقارن‌ اين‌ ايام‌ ظاهراً شكست‌ كاراكالا را هم‌ در اذهان‌ عامه‌ جبران‌ كرده‌ بود، در جنگي‌ كه‌ با اردشير در دشت‌ هرمزگان‌ كرد به‌ دست‌ او كشته‌ شد (224 ميلادي‌) و با مرگ‌ او امپراطوري‌ اشكاني‌ كه‌ از مدتها پيش‌ عمر خود را در يك‌ نزاع‌ طولاني‌ مي‌گذرانيد به‌ دست‌ اردشيرساساني‌ انقراض‌ يافت‌. سلسله‌ي‌ ساساني‌ كه‌ به‌ وسيله‌ي‌ ارتخشير در پارس‌ بنياد شد جاي‌ دودمان‌ اشكان‌ را كه‌ در پارت‌ به‌ وجود آمده‌ بود گرفت‌ و حكومتي‌ را كه‌ اسكندر مقدوني‌ از دست‌ پارسيها گرفته‌ بود ارتخشير به‌ آنها بازگرداند. سلسله‌ي‌ جديد اگر هم‌ بر خلاف‌ ادعاي‌ خويش‌ با خاندان‌ شاهان‌ قبل‌ از اسكندر رشته‌ي‌ پيوندي‌ داشت‌، باري‌ مثل‌ آنها به‌ پارس‌ منسوب‌ بود، و مثل‌ آنها سازمان‌ متمركز و استواري‌ داشته‌ با نظام‌ ملوك‌الطوايفي‌ بعد از اسكندر تفاوت‌ بسيار داشت‌ به‌ وجود آورد.




    فروشگاه نمونه سوالات پیام نور با پاسخنامه تستی و تشریحی



    دانلود رایگان نمونه سوالات دانشگاه پیام نور





    http://up.pnu-club.com/images/00ld7yux3ay3itvspd7n.png
    برای دانلود رایگان نمونه سوالات پیام نور با جوابهای تستی و تشریحی در مقطع نمونه سوالات کارشناسی ارشد پیام نور - نمونه سوالات پیام نور کارشناسی - نمونه سوالات پیام نور دکترا- نمونه سوالات آزمونهای فراگیر پیام نور( دانشپذیری)

    به ادرس زیر مراجعه کنید

    نمونه سوالات رایگان پیام نور




  7. #27
    Borna66 آواتار ها
    • 55,397
    مدير بازنشسته

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته
    تاریخ عضویت
    Mar 2009
    محل تحصیل
    خيام-سهراب
    شغل , تخصص
    طراح و تحلیل گر حرفه ای وب
    رشته تحصیلی
    مهندسي نرم افزار
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    كارنامه‌ اشكانيها

    12-8- احياي‌ ايران‌، در دنبال‌ هجوم‌ اسكندر و مقدونيان‌ او مديون‌ مساعي‌ اشكانيان‌ بود. خدمت‌ ديگري‌ كه اين‌ طايفه‌ به‌ تمدن‌ عصر كرد آن‌ بود كه سيل‌ هجوم‌ طوايف‌ وحشي‌ نواحي‌ شرقي‌ را سد كرد يا متوقف نمود، و اين‌ خود براي‌ روم‌ و هند هم‌ كمتر از ايران‌ اهميت‌ نداشت‌. نظارت‌ بر امنيت‌ آنچه‌ بعدها جاده‌ي‌ ابريشم‌ خوانده‌ شد، ايران‌ اشكاني‌ را واسطه‌ي‌ عمده‌اي‌ در رابطه‌ شرق‌ و غرب‌ ساخت‌، و بدين‌ گونه‌ منزلتي‌ كه‌ به‌ وسيله‌ي‌ اتحاديه‌ي‌ عشاير داهه‌ در نواحي‌ شرقي‌ ايران‌ به‌ وجود آمد يك‌ قدرت‌ جهاني‌ شد كه‌ از لحاظ‌ اقتصادي‌، و حتي‌ از جهت‌ فرهنگي‌ و هنري‌ كه‌ لازمه‌ي‌ آن‌ جنبه‌ي‌ اقتصادي‌ بود، اهميت‌ قابل‌ ملاحظه‌اي‌ داشت‌.
    با توسعه‌ دولت‌ پارت‌ و تبدّل‌ آن‌ از يك‌ حكومت‌ كوچك‌ محلي‌ به‌ يك‌ امپراطوري‌ بزرگ‌، خاندان‌ ارشك‌ هم‌ از سركردگي‌ يك‌ عشيره‌ي‌ اپرني‌ و رهبري‌ يك‌ اتحاديه‌ در طوايف‌ داهه‌، در رأس‌ يك‌ طبقه‌ از نجبا و اعيان‌ جديد واقع‌ شد و در حالي‌ كه‌ از زندگي‌ ساده‌ي‌ بيابانگردي‌ خويش‌ جز خدنگ‌ پهلواني‌ و مهارت‌ در چابك‌سواري‌ و شيوه‌ي‌ جنگ‌ و گريز رايج‌ در نزد صحرانشينان‌ چيزي‌ همراه‌ نياورده‌ بودمالك‌ اراضي‌ و مزارع‌ وسيع‌ و صاحب‌ باغ‌ و بستان‌ و گنج‌ و حرمسراي‌ پرشكوه‌ گرديد. در طي‌ زمان‌، خاندانهاي‌ مشابه‌ و موافق‌ را كه‌ در آغاز ايجاد دولت‌ محلي‌ با آنها به‌ عنوان‌ رفيق‌ و شريك‌ همكاري‌ كردند، در سلسله‌ مراتب‌ متفاوت‌ در فاصله‌هاي‌ مختلف‌ قرار داد و به‌ تدريج‌ طبقه‌اي‌ از نجبا را كه‌ روزي‌ تابع‌ و دست‌ نشاننده‌ و خدمتگزار اين‌ خاندان‌ بود از ساير خاندانهاي‌ عشاير پرني‌ و داهه‌ متمايز ساخت‌ و با طبقات‌ اعيان‌ شهري‌ در ولايات‌ تابع‌، منسوب‌ و خويشاوند و وابسته‌ داشت‌. بدينسان‌ از هفت‌ خاندان‌ كه‌ در رأس‌ نجباي‌ پارت‌ واقع‌ بودند غالباً هر يك‌ از آنها در ولايتي‌ از سرزمينهاي‌ تابع‌ سلطنت‌ محلي‌ يافت‌. خاندان‌ قارن‌ در قسمتي‌ از ماد (ماه‌ نهاوند) فرمان‌ مي‌راند و بعدها نسب‌نامه‌ي‌ خود را در حماسه‌ها به‌ كاوه‌ي‌ آهنگر رساند؛ خاندان‌ اسفنديار (مهران‌) در نواحي‌ ري‌، و خاندان‌ گيو (گودرز) در حوالي‌ گرگان‌ امارت‌ داشت‌ و معروف‌ به‌ اسپاهبد بود. قدرت‌ و نفوذ اين‌ خاندان‌ تا حدي‌ بود كه‌ پادشاهان‌ گه‌گاه‌ وقتي‌ از تختگاه‌ خويش‌ رانده‌ مي‌شدند، نزد آنها به‌ گرگان‌ مي‌رفتند. سرزمين‌ زرنگ‌ (درنگيانا) كه‌ در طي‌ زمان‌ مهاجران‌ سكايي‌ آن‌ را به‌ سكستان‌ تبديل‌ كردند محل‌ فرمانروايي‌ موروث‌ خاندان‌ سورنا (سورن‌) بود. در بين‌ نام‌آوران‌ اين‌ خاندان‌ كه‌ در مراسم‌ جلوس‌ پادشاهان‌ تاج‌ سلطنت‌ به‌ وسيله‌ي‌ آنها تقديم‌ شاه‌ مي‌شد، سردار معروف‌ ارد كه‌ كراسوس‌ را مغلوب‌ كرد و خودش‌ هم‌ قرباني‌ رشك‌ اشك‌ گشت‌ جاه‌ و جلال‌ و قدرت‌ و شوكتي‌ داشت‌ كه‌ مايه‌ي‌ اعجاب‌ روميها بود. اين‌ خاندان‌ بعدها در سيستان‌ استقلال‌ تمام‌ پيدا كرد و حتي‌ در آن‌ سوي‌ مرزهاي‌ هند هم‌ قدرتش‌ بسط‌ يافت‌ و دولتي‌ اشكاني‌ - سكايي‌ به‌ وجود آورد. از جمله‌ نام‌آوران‌ اين‌ خاندان‌ در اين‌ دوره‌ گندفر (وينده‌فرن‌) را بايد ياد كرد كه‌ در نيمه‌ي‌ نخست‌ قرن‌ اول‌ ميلادي‌ (48-19م‌) قلمرو وي‌ در آن‌ سوي‌ سند تا پنجاب‌ و پيشاور وسعت‌ داشت‌ و بعضي‌ محققان‌ رستم‌ قهرمان‌ حماسي‌ را با او تطبيق‌ كرده‌اند. با آنكه‌ در اين‌ باره‌ جاي‌ ترديد است‌ با اين‌ حال‌ ذكر نام‌ رستم‌ در منظومه‌ي‌ پهلوي‌ درخت‌ آسوريك‌ ارتباط‌ او را با محيط‌ و عصر اشكانيان‌ نشان‌ مي‌دهد. اين‌ هفت‌ خاندان‌ كه‌ بعضي‌ از آنها با خانواده‌ي‌ ارشك‌ و با عشاير پرني‌ منسوب‌ يا متحد هم‌ بودند، واسپوهران‌ خوانده‌ مي‌شدند و بقاياي‌ آنها در دوره‌هاي‌ بعد به‌ نام‌ اهل‌ بيوتات‌ معروف‌ بودند. املاك‌ وسيع‌، مرتبه‌ي‌ فرمانروايي‌ در ولايات‌ و حق‌ بر سر نهادن‌ تاج‌ از مزاياي‌ سران‌ اين‌ خاندان‌ بود و خاندان‌ ساسانيان‌ در پارس‌، بر خلاف‌ آنچه‌ بعضي‌ محققان‌ پنداشته‌اند، در اين‌ عصر جزو اين‌ هفت‌ خاندان‌ نبود. نجباي‌ اين‌ خاندانها كه‌ در رديف‌ خاندانهاي‌ بزرگ‌ هخامنشي‌ - ياران‌ داريوش‌ بزرگ‌ - و در واقع‌ در جاي‌ آنها بودند با حفظ‌ موضع‌ سياسي‌ خويش‌ و در عين‌ حال‌ براي‌ حفظ‌ آن‌، به‌ قدرت‌ مطلقه‌اي‌ كه‌ خاندان‌ اشك‌ را در رأس‌ اين‌ طبقات‌ قرار مي‌داد تسليم‌ شدند و اين‌ نكته‌ استمرار قدرت‌ را در خاندان‌ سلطنت‌ تضمين‌ كرد؛ چنان‌ كه‌ حتي‌ عصيان‌ و شورش‌ در مقابل‌ يك‌ پادشاه‌ موجب‌ ايجاد تزلزل‌ در تعهد اين‌ خاندآنهانسبت‌ به‌ خاندان‌ ارشك‌ نمي‌شد، تصويري‌ از رابطه‌ي‌ اين‌ تاجداران‌ كوچك‌ و تابع‌ را با خاندان‌ پادشاه‌ فرمانروا در قصه‌ي‌ ويس‌ و رامين‌ كه‌ نزد اكثر محققان‌ يك‌ داستان‌ اشكاني‌ است‌ مي‌توان‌ يافت‌. عشق‌ و شكار و لهو و عشرت‌ هم‌ كه‌ در اين‌ قصه‌ هست‌، تصوير زندگي‌ عادي‌ و هر روزينه‌اي‌ است‌ كه‌ در غير روزهاي‌ جنگ‌، اوقات‌ اين‌ نجباي‌ جنگجو را مصروف‌ مي‌داشت‌. مركز عمده‌ي‌ قدرت‌ در دوره‌ي‌ اقتدار آنها ماد بود كه‌ بعدها هم‌ به‌ مناسبت‌ نام‌ آنها، بلاد فهله‌ (پهله‌ = پرثوه‌) خوانده‌ مي‌شد. قلعه‌اي‌ دارا در ولايت‌ نسا و شهر هكاتوم‌ پيلوس‌ در قومس‌، مدتها حكم‌ پادگانهاي‌ نظامي‌ را در نزد آنها داشت‌. تيسفون‌ در بابل‌ مدتها بعد از اكباتان‌ و سلوكيه‌ تختگاه‌ آنها گشت‌. قلعه‌ي‌ الحضر در بين‌النهرين‌ قلعه‌ي‌ تسخيرناپذير آنها بود - كه‌ نيمي‌ از ساكنان‌ آن‌ اعراب‌ بودند و فرماندهان‌ آن‌ هم‌ از بين‌ اعراب‌ انتخاب‌ مي‌شدند. با اين‌ حال‌ تختگاه‌ واقعي‌ آنها پشت‌ اسب‌ بود - كه‌ شاه‌ پارت‌ بدون‌ آن‌ حتي‌ مالك‌ جان‌ خويش‌ نبود. منابع‌ ثروت‌ قوم‌ نيز، از مدتها قبل‌ از آغاز سلطنت‌ آنها از جنگ‌ و غارت‌ تأمين‌ مي‌شد. در دوره‌ي‌ سلطنت‌ از منبع‌ عوايد ايشان‌ آگهي‌ درستي‌ در دست‌ نيست‌، ظاهراً تجارت‌ شرق‌ و غرب‌، حقوق‌ راهداري‌ و ماليات‌ سرانه‌ و ارضي‌، بخش‌ عمده‌ي‌ اين‌ مبلغ‌ بود. طرز اداره‌ي‌ كشور هم‌ در عهد آنها دنباله‌ي‌ شيوه‌هاي‌ معمول‌ عهد سلوكي‌ بود. در واقع‌ با غلبه‌ بر حكام‌ سلوكي‌، پادشاهان‌ پارت‌ وارث‌ و مالك‌ قلمروي‌ شدند كه‌ از پيش‌ سنت‌ خاصي‌ در طرز اداره‌ داشت‌. مع‌هذا ولايات‌ بزرگ‌ عهد سلوكي‌ به‌ ساتراپهاي‌ كوچك‌تر تقسيم‌ شد: گرگان‌ و پارت‌ هر يك‌ به‌ پنج‌ ناحيه‌ و ماد و عيلام‌ هر يك‌ به‌ چندين‌ بخش‌.

    خاندان‌ ارشك‌ و نجباي‌ وابسته‌ بدان‌ در مجمع‌ احوال‌ خويش‌، چهره‌ي‌ يك‌ قوم‌ جنگجوي‌ بياباني‌ را تصوير كرده‌اند كه‌ صحرا بيش‌ از شهر، و آزادي‌ بيش‌ از انضباط‌ با طبع‌ آنها توافق‌ داشت‌. روح‌ عشيره‌اي‌ كه‌ حاكم‌ بر احوال‌ آنها بود ايشان‌ را به‌ رعايت‌ و حفظ‌ مراتب‌ نسبت‌ و پيوند خاندآنهاپايبند مي‌داشت‌ و عدول‌ از اين‌ سنت‌ كه‌ دست‌ زدن‌ به‌ قتل‌ نجبا و اقدام‌ به‌ برادركشي‌ در داخل‌ خاندان‌ سلطنت‌ بود، بعدها يك‌ عامل‌ عمده‌ي‌ اختلال‌ در قدرت‌ آنها شد. امري‌ كه‌ نفوذ تجبا و اعيان‌ را، كه‌ شامل‌ مغان‌ و كاهنان‌ معابد هم‌ مي‌شد، در مقابل‌ قدرت‌ مطلقه‌ي‌ شاه‌ تضمين‌ مي‌كرد، غير از املاك‌ وسيع‌ و مناصب‌ رفيع‌ اين‌ طبقات‌، حقي‌ بود كه‌ آنها در عزل‌ ونصب‌ پادشاه‌ در محدوده‌ي‌ خاندان‌ ارشك‌ پيدا كرده‌ بودند. اين‌ حق‌ كه‌ به‌ وسيله‌ي‌ مجمع‌ آنها- مهستان‌ - اعمال‌ مي‌شد موروثي‌ و غيرقابل‌ سلب‌ يا انتقال‌ بود و همين‌ معني‌ سبب‌ اقتدار فوق‌العاده‌ي‌ نجبا و استمرار رسم‌ ملوك‌الطوايفي‌ در بين‌ نجبا بود. آزادي‌ و اقتدار نجبا هم‌ ممكن‌ نبود به‌ اغتشاش‌ و بي‌نظمي‌ دائم‌ كه‌ ضعف‌ دولت‌ را غالباً اجتناب‌ناپذير مي‌كرد، نينجاميد. مع‌هذا خاندان‌ فرمانروا با وجود تصادم‌ دائم‌ با طبقه‌ي‌ نجبا، از تنگ‌نظريهايي‌ كه‌ لازمه‌ي‌ اين‌ روابط‌ بود خود را دور نگه‌ مي‌داشت‌. در قلمرو آنها با اسيران‌ جنگي‌ به‌ محبت‌ و حرمت‌ رفتار مي‌شد، در مورد قول‌ و پيمان‌ پايبندي‌ و تعهد غالباً مشهود بود، و تسامح‌ در عقايد به‌ هر سبب‌ بود مانع‌ از تعقيب‌ و آزار پيروان‌ اديان‌ كمترينه‌ بود. در واقع‌ در آنچه‌ به‌ عقايد و رسوم‌ ديني‌ مربوط‌ مي‌شد سنتهاي‌ قديم‌ آريايي‌ - مزدايي‌ براي‌ آنها ظاهراً بيش‌ از مناسك‌ و آدابي‌ كه‌ به‌ وسيله‌ي‌ مغان‌ و كاهنان‌ الزام‌ مي‌شد جاذبه‌ داشت‌. با آنكه‌ بعضي‌ پادشاهان‌ ظاهراً به‌ آيين‌ زرتشتي‌ علاقه‌ نشان‌ مي‌دادند، هيچ‌ يك‌ اصراري‌ به‌ تعيين‌ و تحميل‌ يك‌ دين‌ رسمي‌ بر تمام‌ اقوام‌ تابع‌ نشان‌ نداد. اما اين‌ تسامح‌ آنها، كه‌ حفظ‌ پيوند بين‌ اجزاي‌ امپراطوري‌ هم‌ بدون‌ آن‌ ممكن‌ نبود، در نزد خود ايشان‌ مقل‌ رقيبان‌ سلوكيشان‌ بيشتر نوعي‌ بي‌تفاوتي‌ نسبت‌ به‌ عقايد و آداب‌ اقوام‌ تابع‌ بود تا نوعي‌ وسعت‌ نظر مبني‌ بر عقايد به‌ آزادي‌ وجدان‌؛ در حقيقت‌ در قلمرو آنها، هم‌ آيين‌ آريايي‌ باستاني‌ رايج‌ بود و هم‌ آيين‌ زرتشت‌، هم‌ بودايي‌ و مسحي‌ بي‌هيچ‌ محدوديتي‌ اعتقاد خود را ترويج‌ مي‌كرد، هم‌ يهودي‌ و يوناني‌ بي‌هيچ‌ اشكالي‌ مناسك‌ ديني‌ خود را به‌ جا مي‌آورد. از ديدگاه‌ پادشاه‌ عقايد ديني‌ اشخاص‌ به‌ هر صورت‌ كه‌ بود اهميت‌ نداشت‌، چيزي‌ كه‌ اهميت‌ داشت‌ اسب‌ و كمان‌ آنها بود - و بازويي‌ كه‌ در جنگ‌ و گريز از تيراندازي‌ بازنماند و دشمن‌ را در شهر و بيابان‌ به‌ فرار وادارد يا تسليم‌ هلاك‌ كند. با آنكه‌ ظاهراً جز در مورد پادگانهاي‌ ارگ‌ و قلعه‌هاي‌ نظامي‌ مرز، سپاه‌ منظم‌ و ثابتي‌ در نزد آنها معمول‌ نبود، هر وقت‌ ضرورت‌ اقتضا مي‌كرد سركردگان‌ عشاير، حكام‌ و ساتراپهاي‌ محلي‌، و صاحبان‌ اراضي‌ وسيع‌ در روز و در جاي‌ معين‌ همراه‌ سواران‌ و تيراندازان‌ خويش‌ در خدمت‌ پادشاه‌ حاضر بودند و هر چند از سربازان‌ ولايات‌ و چريكهاي‌ اقوام‌ تابع‌ هم‌ در جنگها استفاده‌ مي‌شد در تمام‌ جريان‌ جنگ‌ تكيه‌ي‌ اشك‌ غالباً بر عشاير وابسته‌ به‌ قوم‌ بود. چيزي‌ كه‌ بنيه‌ي‌ اين‌ دولت‌ را به‌ تدريج‌ تحليل‌ برد جنگ‌ خانگي‌ بود. امپراطوري‌ پير شده‌ بود و جنگهاي‌ خانگي‌ هم‌ آن‌ را هر روز بيش‌ از پيش‌ به‌ سوي‌ انحلال‌ و از هم‌ پاشيدگي‌ مي‌برد. فاصله‌ي‌ مدت‌ بين‌ پايان‌ و آغاز آن‌ بيش‌ از اندازه‌اي‌ بود كه‌ سنتهاي‌ موروث‌ عاري‌ از هرگونه‌ تحول‌، بتواند براي‌ مدتي‌ بيشتر دوام‌ و بقاي‌ آن‌ را تضمين‌ كد. مدت‌ سلطنت‌ قوم‌ طولاني‌ شده‌ بود و بروز آثار فرسودگي‌ و از هم‌ پاشيدگي‌ در آن‌ خلاف‌ انتظار به‌ نظر جايي‌ كه‌ هيچ‌ انتظار آن‌ نمي‌رفت‌ و بر آن‌ وارد شد: از جانب‌ يك‌ دولت‌ نوخاسته‌ي‌ محلي‌ و تابع‌ - در پارس‌.
    نام‌ و آوازه‌ي‌ روزگار اشكانيان‌، به‌ خاطر چابكسواران‌ تيرانداز پارت‌، در دنياي‌ روم‌ بيش‌ از ايران‌ انعكاس‌ پايدار باقي‌ گذاشت‌. در ايران‌ نفرت‌ و كراهيت‌ خصمانه‌ و عنادآميز ساسانيان‌ نسبت‌ به‌ آنها تا حدي‌ بود كه‌ در نامه‌ي‌ خسروان‌ - روايات‌ شاهنامه‌ - هم‌ از آنها جز نام‌ چيزي‌ نماند. مع‌هذا نقش‌ آنها را در رهانيدن‌ ايران‌ از سلطه‌ي‌ غاصبان‌ سلوكيان‌، و در ايستادگي‌ دليرانه‌شان‌ در برابر توسعه‌طلبيهاي‌ روم‌ بايد به‌ سزا تقدير كرد.

    ميراث‌ بازمانده‌ از آنها البته‌ در خور مدت‌ طولاني‌ فرمانروائيشان‌ نيست‌ اما اهميت‌ آن‌ را هم‌ نمي‌توان‌ انكار كرد. اشكانيان‌ بين‌ ايران‌ غربي‌ كه‌ ميراث‌ ماد و پارس‌ بود با ايران‌ شرقي‌ كه‌ قلمرو كيان‌ و زادگاه‌ آيين‌ زرتشت‌ بود رابطه‌ برقرار كردند. صورت‌ ملوك‌ طوايفي‌ حكومت‌ آنها در عين‌ آنكه‌ پادشاه‌ را در رأس‌ ملوك‌ طوايف‌ قرار مي‌داد دولت‌ ايشان‌ را در وحدت‌ بي‌تمركزي‌ كه‌ داشت‌ به‌ نوعي‌ «ايالات‌ متحده‌» تبديل‌ مي‌كرد كه‌ تختگاه‌ و موكب‌ شاه‌ در سراسر آن‌ به‌ صورت‌ يك‌ اردوي‌ متحرك‌ درمي‌ آمد، ضرورت‌ مشورت‌ در امر حكومت‌ مجلس‌ بزرگان‌ آنها - مهستان‌ - را به‌ صورت‌ مرجع‌ نهايي‌ تصميمهاي‌ بزرگ‌ درمي‌ آورد هر چند قدرت‌ آن‌ گه‌گاه‌ بي‌تزلزل‌ نبود. با آنكه‌ در آيين‌، غالباًپيرو ديانت‌ قديم‌ آريايي‌ بودند آيين‌ رزتشت‌ ظاهراً به‌ عهد آنها در غرب‌ ايران‌ نشر شد چنان‌ كه‌ آيين‌ ميترا هم‌ در عهد آنها، از طريق‌ سوريه‌ و آسياي‌ صغير بين‌ سربازان‌ و سرداران‌ روم‌ انتشار يافت‌ . فرهنگ‌ آنها بيشتر تلفيقي‌ بود و در امپراطوري‌ آنها عناصر گونه‌گون‌ از فرهنگهاي‌ شرق‌ و غرب‌ به‌ هم‌ درمي‌آميخت‌. سواري‌، شكار، تيراندازي‌ و خوشبانش‌ ويژگي‌ حيات‌ آنها و معرف‌ روحيه‌ و سرنوشت‌ به‌ شمار مي‌آمد. از ميراث‌ عهد سلوكي‌ چندي‌ يوناني‌مآبي‌ را ادامه‌ دادند و يك‌چند حتي‌ به‌ يونان‌ دوستي‌ شهره‌ بودند. در هنر، خاصه‌ در معماري‌ نوآوريهايي‌ كردند - كه‌ سبك‌ اشكاني‌ خوانده‌ شد. اين‌ سبك‌ اشكاني‌ خوانده‌ شد. اين‌ سبك‌ آنها كه‌ در عين‌ حال‌ شيوه‌ي‌ معماري‌ يوناني‌ و بين‌النهرين‌ قديم‌ را به‌ هم‌ مي‌آميخت‌ در خارج‌ از قلمرو آنهانيز نفوذ كرد و توسعه‌اي‌ قابل‌ ملاحظه‌ يافت‌. حماسه‌هاي‌ ملي‌ ايران‌، برخي‌ پهلوانان‌ آن‌، و حتي‌ نام‌ و عنوان‌ پهلوان‌ و پهلواني‌ ميراث‌ فرمانروايي‌ اشكانيان‌ بود. مجرد نام‌ تعدادي‌ از آنها چون‌ گودرز و گيو و خسرو ارتباط‌ اين‌ پهلوان‌ را با دنياي‌ اشكاني‌ كه‌ شرق‌ ايران‌ صحنه‌ي‌ پهلوانيهاي‌ آنهاست‌ نشان‌ مي‌دهد. خنياگران‌ سرودپرداز، كه‌ گوسان‌ خوانده‌ مي‌شدند از همين‌ عصر در شرق‌ و غرب‌ كشور به‌ نقل‌ و انتشار حماسه‌ها اشتغال‌ داشتند داستانهايي‌ چون‌ قصه‌ رستم‌ و اسپنديات‌ (= اسفنديار) به‌ وسيله‌ي‌ اينگوسانهاي‌ عهد اشكاني‌ در تمام‌ قلمرو آنها شهرت‌ گرفت‌ - و قرنها بعد در پايان‌ عهد ساسانيان‌ انعكاس‌ آن‌ حتي‌ به‌ مكه‌ و حجاز هم‌ رسيد
    .




    فروشگاه نمونه سوالات پیام نور با پاسخنامه تستی و تشریحی



    دانلود رایگان نمونه سوالات دانشگاه پیام نور





    http://up.pnu-club.com/images/00ld7yux3ay3itvspd7n.png
    برای دانلود رایگان نمونه سوالات پیام نور با جوابهای تستی و تشریحی در مقطع نمونه سوالات کارشناسی ارشد پیام نور - نمونه سوالات پیام نور کارشناسی - نمونه سوالات پیام نور دکترا- نمونه سوالات آزمونهای فراگیر پیام نور( دانشپذیری)

    به ادرس زیر مراجعه کنید

    نمونه سوالات رایگان پیام نور




  8. #28
    Borna66 آواتار ها
    • 55,397
    مدير بازنشسته

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته
    تاریخ عضویت
    Mar 2009
    محل تحصیل
    خيام-سهراب
    شغل , تخصص
    طراح و تحلیل گر حرفه ای وب
    رشته تحصیلی
    مهندسي نرم افزار
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    ساسانیان ؛ نخستین تجربه حکومت دینی



    قسمت نخست



    لشكركشيهاي‌ اردشير پاپكان‌

    13-1- قدرت‌ تازه‌اي‌ كه‌ با پيروزي‌ نهايي‌ اردشير پاپكان‌ (اردشير) بر اردوان‌ پنجم‌ در سرزمين‌ پارس‌ جاي‌ دولت‌ اشكانيان‌ را اشغال‌ كرد، واكنشي‌ در مقابل‌ نظام‌ ملوك‌ طوايفي‌ بود كه‌ پادشاه‌ نوخاسته‌ي‌ پارس‌ آن‌ را ميراث‌ «دُش‌ خوتائيه‌» اسكندر مي‌دانست‌ و بدون‌ رهايي‌ از آن‌ احياي‌ مجدد حيثيت‌ ايران‌ قبل‌ از مقدوني‌ را، كه‌ وي‌ به‌ جدّ خواستار آن‌ بود، غيرممكن‌ مي‌يافت‌. براي‌ انداختن‌ اين‌ ملوك‌ طوايفي‌ هم‌ ايجاد وحدت‌ و تمركز لازم‌ بود و اردشير برخلاف‌ پادشاهان‌ باستاني‌ (= هخامنشي‌) كه‌ تسامح‌ را وسيله‌ي‌ ضروري‌ براي‌ تضمين‌ تحقق‌ اين‌ امر مي‌شمردند، استقرار يك‌ آيين‌ رسمي‌ و اتحاد بين‌ دين‌ و دولت‌ را در وجود شخص‌ فرمانروا شرط‌ لازم‌ مي‌ديد. دشواريهايي‌ كه‌ در تمام‌ طول‌ مدت‌ فرمانروايي‌ ساسانيان‌، پادشاهان‌ اين‌ سلسله‌ با موبدان‌ و مقامات‌ آتشگاه‌ پيدا كردند و گاه‌ به‌ شورش‌ و توطئه‌ و خلع‌ و قتل‌ هم‌ كشيد، اشتباه‌ محاسبه‌ي‌ اردشير را در ارزيابي‌ حاصل‌ اين‌ اتّحاد نشان‌ داد. اين‌ اشتباه‌ محاسبه‌ مخصوصاً از آنجا حاصل‌ شد كه‌ دوران‌ ايجاد يك‌ امپراطوري‌ مستبد مذهبي‌ ديگر به‌ سر آمده‌ بود - و با اوضاع‌ جهاني‌ توافق‌ زيادي‌ نداشت‌.
    اردشير بابكان‌ بر وفق‌ روايات‌ در ناحيه‌ي‌ استخر پارس‌ در دهكده‌اي‌ به‌ نام‌ «تيرده‌» به‌ دنيا آمد (ح‌ 180). پدرش‌ بابك‌ كه‌ عنوان‌ نگهبان‌ معبد آناهيتا (ناهيد) را در استخر به‌ ارث‌ برده‌ بود، در شهر كوچك‌ « خير » در كناره‌ي‌ جنوبي‌ درياچه‌ي‌ بختگان‌ سلطنتي‌ محلي‌ داشت‌ و دست‌ نشانده‌ي‌ گوچهر «گئوچيتره‌، گوزهر»، پادشاه‌ بازرنگي‌ پارس‌، بود. از جانب‌ پدر نسب‌ اردشير به‌ ساسان‌ مي‌رسيد كه‌ آتشكده‌ي‌ استخر به‌ نام‌ او بود، و از جانب‌ مادر هم‌ به‌ خاندان‌ پادشاهان‌ محلي‌ پارس‌ موسوم‌ به‌ بازرنگي‌ منسوب‌ بود. پادشاهان‌ محلي‌ پارس‌ از زمان‌ سلوكيها در آنجا قدرت‌ داشتند و بعضي‌ خاندانهاشان‌ از همان‌ ايام‌ به‌ نام‌ خود سكه‌ مي‌زدند. اردشير در جواني‌ به‌ درخواست‌ پدر و به‌ رسم‌ معمول‌ نجباي‌ محل‌ از جانب‌ گوچهر در شهر كوچك‌ دارابگرد عنوان‌ اَرْگْبَدْ داشت‌. گوچهر خود در نيسايك‌ (=نساي‌) پارس‌ و در محلي‌ كه‌ بعدها قلعه‌ي‌ بيضا (= دژ سپيد ) در آنجا واقع‌ شد عنوان‌ فرمانرواي‌ محلي‌ پارس‌ را تا اين‌ زمان‌ براي‌ خود حفظ‌ كرده‌ بود. اما در قلمرو او نيز مثل‌ قلمرو اردوان‌ كشمكشهاي‌ محلي‌، هرج‌ و مرج‌ به‌ وجود آورده‌ بود. اردشير جوان‌ هم‌ كه‌ داعيه‌ي‌ خودسري‌ داشت‌ در اين‌ گيرودار بر وي‌ طغيان‌ كرد (ح‌ 200). وي‌ شهركهايي‌ چند را در حوالي‌ دارابگرد فتح‌ كرد و با گوچهر درافتاد چندي‌ بعد پدرش‌ بابك‌ هم‌ به‌ دعوت‌ و الزام‌ او بر گوچهر شوريد و او را كشت‌. از آن‌ پس‌ بابك‌ در قلمرو خاندان‌ بازرنگي‌، كه‌ خود از جانب‌ مادر با آنها منسوب‌ نيز بود، داعيه‌ي‌ سلطنتي‌ محلي‌ پيدا كرد. نامه‌اي‌ هم‌ به‌ اردوان‌ « ملكان‌ ملكا » نوشت‌ و با اعلام‌ فرمانروايي‌ خود، نسبت‌ به‌ وي‌ اظهار طاعت‌ و انقياد كرد. چندي‌ بعد وفات‌ يافت‌ و پسر بزرگش‌ شاپور (= شاهپوهر) به‌ جاي‌ او نشست‌. اما اردوان‌ سلطنت‌ خاندان‌ جديد را بدان‌ سبب‌ كه‌ با برادر و مدعي‌ وي‌ بلاش‌ هم‌ مربوط‌ بود به‌ رسميت‌ نشناخت‌. حتي‌ در نامه‌اي‌ بابك‌ و فرزندانش‌ را ياغي‌ خواند و دشنام‌ سخت‌ داد. شاپور هم‌ با مخالفت‌ اردشير مواجه‌ شد و اختلاف‌ دو برادر به‌ لشكركشي‌ منجر گشت‌. اما قبل‌ از تلاقي‌ فريقين‌ شاپور در فاصله‌ي‌ بين‌ استخر و دارابگرد، در يك‌ قصر كهنه‌ي‌ عهد هخامنشي‌، به‌ طور مرموزي‌ در زير آوار مدفون‌ شد و اردشير كه‌ ظاهراً در ماجرادستي‌ داشت‌ بي‌آنكه‌ به‌ اعتراض‌ برادران‌ ديگر توجه‌ كند، خود را به‌ جاي‌ او پادشاه‌ خواند (ح‌ 208). اعتراض‌ برادران‌، كه‌ به‌ صورت‌ توطئه‌اي‌ به‌ قصد جان‌ اردشير طرح‌ شد به‌ بهاي‌ جان‌ ايشان‌ تمام‌ گشت‌. شورش‌ اهل‌ دارابگرد را هم‌ اردشير با سرعت‌ و خشونت‌ فرونشاند. از آن‌ پس‌ براي‌ تسخير پارس‌ و دفع‌ مخالفان‌ ناچار شد در تمام‌ پارس‌ شهر به‌ شهر با پادشاهان‌ كوچك‌ محلي‌ بجنگد. در اين‌ جنگها وي‌ كرمان‌ را گرفت‌ و آنجا بر وفق‌ افسانه‌اي‌، با جادويي‌ به‌ نام‌ اَسْتَوْد يا هفتواد (= هفتان‌ بخت‌) جنگيد، قلعه‌هايي‌ چند را خراب‌ كرد، شهرهايي‌ چند در اطراف‌ پارس‌ بنا كرد و تقريباً تمام‌ ولايت‌ پارس‌ و سواحل‌ را تسخير نمود و حتي‌ در حوالي‌ اهواز و اصفهان‌ هم‌ به‌ تاخت‌ و تاز پرداخت‌. از اين‌ جنگها غنيمت‌ بسيار به‌ چنگ‌ آورد و گنج‌ و سپاه‌ وي‌ افزوني‌ يافت‌. (ح‌ 212).

    در بين‌ كساني‌ كه‌ طي‌ اين‌ جنگها قلمرو ايشان‌ به‌ وسيله‌ي‌ وي‌ تسخير شد بلاش‌ پادشاه‌ كرمان‌، كه‌ تختگاه‌ او ولاشكرد (= گولاشگرد) بعد از آن‌ تبديل‌ به‌ ويه‌اردشير (= بردسير) شد، همچنين‌ نيروفر ، پادشاه‌ خوزيان‌ (= اهواز)، مهرك‌ ، پادشاه‌ جهرم‌ ، شاذ شاپور ، فرمانرواي‌ اصفهان‌ ، بندو (= ويندو) پادشاه‌ ميشان‌ ، پاكور (= افغور) پادشاه‌ كَسْكَر (=واسط‌)، و بالاخره‌ سنتروك‌ پادشاه‌ عمان‌ را بايد نام‌ برد كه‌ با پيروزي‌ بر آنها علاوه‌ بر پارس‌ تقريباً در تمام‌ نواحي‌ مجاور نيز فرمان‌ او نافذ و جاري‌ گشت‌. توسعه‌طلبيهاي‌ او كه‌ از نظرگاه‌ اردوان‌ غيرمشروع‌ هم‌ بود، موجب‌ ناخرسندي‌ و نگراني‌ پادشاه‌ اشكاني‌ شد. اردشير در طي‌ سه‌ جنگ‌ متوالي‌ او را شكست‌ داد و در آخرين‌ جنگ‌ كه‌ در محلي‌ به‌ نام‌ دشت‌ هرمزدگان‌ روي‌ داد در نبرد مردامرد او را كشت‌ (224 م‌). در همان‌ معركه‌ي‌ جنگ‌ هم‌ پياده‌ شد و سر پادشاه‌ مقتول‌ را لگدكوب‌ كرد و اين‌ رفتار كين‌جويانه‌ي‌ او ظاهراً جواب‌ دشنام‌ سختي‌ بود كه‌ اردوان‌ به‌ نامه‌ي‌ پدرش‌ بابك‌ داده‌ بود و او را « پرورده‌ي‌ شبانان‌ » خوانده‌ بود. نويسنده‌ي‌ آن‌ نامه‌ هم‌ كه‌ دادبنداد نام‌ داشت‌ و دبير پادشاه‌ اشكاني‌ بود در همين‌ جنگ‌ به‌ دست‌ شاپور، پسر اردشير، كشته‌ شد. بعد از غلبه‌ بر اردوان‌، ارشير خود را شاه‌ شاهان‌ (= ملكان‌ ملكا) خواند. تصويري‌ كه‌ بعدها از اين‌ جنگ‌ نهايي‌ او در نقش‌ رستم‌ بر صخره‌ها نقش‌ شد او را در حالي‌ نشان‌ مي‌دهد كه‌ سوار بر اسب‌ حلقه‌ي‌ فرمانروايي‌ را از دست‌ اوهرمزد، كه‌ او نيز بر اسب‌ سوار است‌، مي‌گيرد و اين‌ نقش‌ به‌ صورت‌ رمزي‌ نشان‌ مي‌دهد كه‌ او سلطنت‌ خويش‌ را عطيه‌ي‌ ايزدي‌ - و نه‌ ميراث‌ نياگان‌ - تلقي‌ مي‌كرد و تصوير اردوان‌ و بلاش‌ كه‌ زيرپاي‌ اسب‌ اوست‌ پايان‌ يافتن‌ سلطنت‌ اشكاني‌ را در واقع‌ به‌ مشيت‌ رباني‌ منسوب‌ مي‌دارد. اين‌ نقش‌، كه‌ نظاير ديگر هم‌ يافت‌، اهميت‌ خواست‌ ايزدي‌ را در نيل‌ به‌ اين‌ پيروزي‌ در نظر او قابل‌ يادآوري‌ و سپاسگزاري‌ نشان‌ مي‌دهد. با اين‌ همه‌ مشيت‌ ايزدي‌ و غلبه‌ بر پادشاه‌ اشكاني‌ تمام‌ موانعي‌ را كه‌ بين‌ اردشير با تخت‌ شاهنشاهي‌ فاصله‌ مي‌افكند بلافاصله‌ از ميان‌ برنداشت‌.
    با آنكه‌ تيسفون‌ را گرفت‌ و در نزديك‌ سلوكيه‌ هم‌، كه‌ مقاومت‌ شديد كرد، شهري‌ به‌ نام‌ ويه‌ اردشير ساخت‌، بابل‌ و سورستان‌ را معروض‌ حمله‌ها و تحريكات‌ مخالفان‌ يافت‌. پادشاهان‌ محلي‌ داخلي‌ فلات‌ نيز كه‌ با سياست‌ و تمركزگرايي‌ وي‌ نيمي‌ از قدرت‌ و اعتبار خود را از دست‌ مي‌دادند به‌ آساني‌ تن‌ به‌ طاعت‌ شورشگري‌ فاتح‌ نمي‌دادند. فرخان‌ ، پادشاه‌ ماد در مقاومت‌ سرسختانه‌اي‌ كه‌ در مقابل‌ وي‌ كرد تلفات‌ سنگين‌ به‌ سپاه‌ وي‌ وارد نمود. اعتراض‌ جشنسف‌ (= گُشْنَسْب‌) پادشاه‌ طبرستان‌، حتي‌ با توضيحات‌ « هيربذان‌ هيربذ » پارس‌ رفع‌ نشد. اردشير ناچار بود سرزمينهاي‌ ملوك‌ طوايف‌ را يك‌ يك‌ فتح‌ كند و مخالفت‌ و ترديد نجبا و سركردگان‌ خانواده‌هاي‌ بزرگ‌ را با اسلحه‌ يا با وعده‌ و رشوه‌ در هم‌ بشكند، و اين‌ كمتر از جنگ‌ با اردوان‌ اوقات‌ او را به‌ خود مشغول‌ نمي‌داشت‌. ارته‌وزد پسر اردوان‌ در ماد همچنان‌ دعوي‌ سلطنت‌ داشت‌ و سكه‌ هايي‌ كه‌ تا چند سال‌ بعد (ح‌ 227) از جانب‌ او ضرب‌ مي‌شد فعاليت‌ او را براي‌ استرداد تخت‌ و تاج‌ قابل‌ ملاحظه‌ نشان‌ مي‌داد. در ارمنستان‌ كه‌ خسرو نام‌، خويشاوند و به‌ قولي‌ برادر اردوان‌، در آنجا پادشاه‌ بود خاندان‌ اشك‌ و بعضي‌ نجباي‌ هوادار اشكانيان‌ اتحاديه‌اي‌ قوي‌ بر ضد اردشير به‌ وجود آورده‌ بودند. در نواحي‌ باختر (= بلخ‌) و پارت‌، كوشانيان‌ كه‌ عده‌اي‌ از بستگان‌ اردوان‌ به‌ آنها پناه‌ برده‌ بودند به‌ حمايت‌ از اشكانيان‌ برخاسته‌ بودند و عشاير پرني‌ و سكايي‌ و تخاري‌ را بر ضد وي‌ تجهيز كرده‌ بودند. پادشاه‌ گرجستان‌ معابر قفقاز را به‌ روي‌ آلانهاي‌ مهاجم‌ گشوده‌ بود و آنها باز آذربايجان‌ و شمال‌ بابل‌ را عرضه‌ي‌ تاخت‌ و تاز خويش‌ كرده‌ بودند. از خاندانهاي‌ هفت‌گانه‌ ظاهراً فقط‌ خاندان‌ قارن‌ در اين‌ جنبش‌ ضد اردشير شركت‌ كرده‌ بود، و او نيز بعدها به‌ موكب‌ شاپور، پسر اردشير، پيوست‌. ساير خاندانها ظاهراً متابعت‌ اردشير را آسان‌تر از قبول‌ فرمانروايي‌ يك‌ خاندان‌ همانند خويش‌ يافته‌ بودند. اما محرك‌ واقعي‌ مقاومت‌ و مخالفت‌ با اردشير شخص‌ پادشاه‌ ارمنستان‌ بود كه‌ حمله‌هاي‌ مكرر او به‌ نواحي‌ مجاور بابل‌ استقرار امنيت‌ را براي‌ اردشير در ساير نواحي‌ هم‌ دشوار مي‌ساخت‌. لشكركشي‌ به‌ ارمنستان‌ (228) براي‌ اردشير منجر به‌ هيچ‌ پيشرفتي‌ نشد و خسرو مدتي‌ طولاني‌ در مقابل‌ مدعي‌ جديد تخت‌ و تاج‌ ايستاد.

    اردشير كه‌ دست‌ نامرئي‌ روم‌ را نيز در اين‌ ماجرا آشكار مي‌ديد، دست‌ زدن‌ به‌ اقدامات‌ سريع‌ را براي‌ در هم‌ شكستن‌ اين‌ اتحاديه‌ي‌ مخالفان‌ لازم‌ ديد. براي‌ خاتمه‌ دادن‌ به‌ تحريكات‌ بي‌پايان‌ خسرو، يك‌ رقيب‌ او را كه‌ او نيز از خاندان‌ اشكاني‌ (= پهلووني‌) بود به‌ وعده‌ي‌ منصب‌ و مقام‌ به‌ قتل‌ او واداشت‌. قاتل‌ كه‌ آناك‌ نام‌ داشت‌ خسرو را به‌ خدعه‌ هلاك‌ كرد اما خودش‌ هم‌ گرفتار و كشته‌ شد. وي‌ پدر گريگور لوسانوويچ‌ (= گريگور نوربخش‌) بود كه‌ چندي‌ بعد در زمان‌ تيرداد، پسر خسرو، تمام‌ ارمنستان‌ به‌ وسيله‌ي‌ او مسيحي‌ شد و او با اين‌ كار، در نزد قوم‌ خويش‌ گناه‌ عظيم‌ پدر خود را جبران‌ كرد. با رهايي‌ از تحريكات‌ ارمنستان‌ و در دنبال‌ حل‌ قسمتي‌ از مشكلهاي‌ داخلي‌، اردشير قدرت‌ خود را در داخل‌ كشور به‌ قدر كافي‌ براي‌ اقدام‌ به‌ جنگ‌ آزمايي‌ با روم‌ استوار يافت‌. پس‌، سپاه‌ وي‌ نواحي‌ شمال‌ بين‌النهرين‌ را تسخير كرد و نصيبين‌ را به‌ محاصره‌ انداخت‌. سواره‌ نظام‌ او سوريه‌ و كاپادوكيه‌ را تهديد كرد و هر چند شهر هتره‌ در مقابل‌ وي‌ مقاومت‌ سخت‌ كرد، تاخت‌ و تاز وي‌ در آن‌ سوي‌ فرات‌ براي‌ روم‌ مايه‌ي‌ نگراني‌ گشت‌. امپراطور الكساندر سه‌ وروس‌ كه‌ با مادرش‌ در آن‌ هنگام‌ به‌ انطاكيه‌ آمده‌ بود، با تجهيز چندين‌ سپاه‌ به‌ بين‌النهرين‌ تاخت‌ (231). اما قبل‌ از اقدام‌ به‌ جنگ‌، سعي‌ كرد با مذاكره‌ اختلاف‌ خود را با پادشاه‌ جديد ايران‌ حل‌ كند. با آنكه‌ پيشنهاد مذاكره‌ از جانب‌ اردشير رد شد، و امپراطور هم‌ بدون‌ هيچ‌ جنگي‌ عقب‌نشيني‌ كرد، روم‌ امپراطور خود را به‌ عنوان‌ فاتح‌ تجليل‌ كرد (232). اين‌ نكته‌ كه‌ در روايات‌ طبري‌ و مآخذ همانند آن‌ هم‌ هيچ‌ به‌ جنگهاي‌ اردشير با روم‌ اشارت‌ نرفته‌ است‌ ناشي‌ از همين‌ معني‌ بايد باشد.
    به‌ هر حال‌ در دنبال‌ رويارويي‌ با روم‌ و رهايي‌ از تحريكات‌ ارمنستان‌، اردشير اوقات‌ خود را صرف‌ تسخير و تأمين‌ نواحي‌ شرقي‌ مرده‌ريگ‌ اشكانيان‌ ساخت‌. براي‌ آنكه‌ مرزهاي‌ كشور خود را، آن‌ گونه‌ كه‌ در جواب‌ پيشنهاد مذاكره‌، به‌ روميها گفته‌ بود، به‌ حدود مرزهاي‌ ايران‌ قبل‌ از اسكندر برساند، تسخير مجدد اين‌ نواحي‌ دورافتاده‌ي‌ شرقي‌ برايش‌ ضرورت‌ داشت‌. فتح‌ سكستان‌ و فتح‌ گرگان‌ در طي‌ اين‌ لشكركشيها در حقيقت‌ ناظر به‌ خلع‌ يد از بقاياي‌ شاهزادگان‌ اشكاني‌ و حكام‌ وابسته‌ به‌ خاندان‌ اردوان‌ و بلاش‌ در اين‌ نواحي‌ بود. در حدود مرو هم‌ مخالفان‌ را قلع‌ و قمع‌ كرد. سرهاي‌ عده‌اي‌ از كشتگان‌ آن‌ نواحي‌ را كه‌ به‌ احتمال‌ قوي‌ بايد از سركردگان‌ سكايي‌ يا اشكاني‌ بوده‌ باشند به‌ آتشكده‌ي‌ آناهيد كه‌ وي‌ همه‌ چيز سلطنت‌ خود را مديون‌ عنايات‌ ايزد معبود آن‌ مي‌دانست‌ فرستاد، و بدين‌ گونه‌ ايزد آب‌ را از خون‌ كشتگان‌ خويش‌ سيراب‌ كرد. هر چند در بازگشت‌ از اين‌ سفرهاي‌ جنگي‌ فرستادگاني‌ از جانب‌ پادشاهان‌ كوشان‌ و مكران‌ و نواحي‌ توران‌ (= بلوچستان‌) براي‌ اظهار انقياد در پارس‌ به‌ دربار او آمدند، فتح‌ تمام‌ اين‌ نواحي‌ براي‌ وي‌ ميسر نشد. با آنكه‌ چندي‌ بعد از بازگشت‌ از شرق‌ دوباره‌ به‌ تهديد روم‌ پرداخت‌ و حتي‌ نصيبين‌ و حران‌ را هم‌ گرفت‌ (237)، هنوز در داخل‌ كشور وحدت‌ مورد نظرش‌ تحقق‌ نيافته‌ بود، و لااقل‌ معدودي‌ از ملوك‌ طوايف‌ موضع‌ مستقل‌ خود را همچنان‌ حفظ‌ كرده‌ بودند. از جمله‌ در كرمان‌ يك‌ پادشاه‌ محلي‌ به‌ نام‌ قابوس‌ ( كابوس‌ )؛ در سرزمين‌ حيره‌ يك‌ شيخ‌ عرب‌ به‌ نام‌ عمروبن‌ عدي‌ ، و در طبرستان‌ يك‌ شاهزاده‌ي‌ محلي‌ به‌ نام‌ چشنسف‌ شاه‌ همچنان‌ از اينكه‌ به‌ پادشاه‌ جديد اظهار طاعت‌ نمايند خودداري‌ كردند، و قسمتي‌ از نواحي‌ شرقي‌ همچنان‌ در دست‌ طوايف‌ يوئه‌ چي‌ - تخاري‌ باقي‌ مانده‌ بود (238). اما اردشير در دنبال‌ آن‌ همه‌ جنگهاي‌ پر جنب‌ و جوش‌ اكنون‌ ديگر خسته‌ بود. سلطنتش‌ بعد از اردوان‌ (224) هنوز چهارده‌ سال‌ بيشتر طول‌ نكشيده‌ بود اما او تمام‌ اين‌ مدت‌ را در جنگ‌ گذرانيده‌ بود. از وقتي‌ در پارس‌ بر ضد گوچهر اعلام‌ طغيان‌ كرده‌ بود تا اين‌ ايام‌ حدود چهل‌ سال‌ در جنگ‌ و در خطر زيسته‌ بود. خستگي‌ قبل‌ از پيري‌ به‌ سراغش‌ آمده‌ بود و او را به‌ كناره‌گيري‌ و آرامش‌طلبي‌ مي‌خواند. بالاخره‌ پسرش‌ شاپور را كه‌ از عهد جنگ‌ اردوان‌ در كنار او شمشير زده‌ بود و در سالهاي‌ اخير هم‌ در اداره‌ي‌ امور با او شريك‌ بود، به‌ جاي‌ خويش‌ بر تخت‌ نشاند (240) و خود روزهاي‌ آخر را به‌ آرامش‌ گذراند.




    فروشگاه نمونه سوالات پیام نور با پاسخنامه تستی و تشریحی



    دانلود رایگان نمونه سوالات دانشگاه پیام نور





    http://up.pnu-club.com/images/00ld7yux3ay3itvspd7n.png
    برای دانلود رایگان نمونه سوالات پیام نور با جوابهای تستی و تشریحی در مقطع نمونه سوالات کارشناسی ارشد پیام نور - نمونه سوالات پیام نور کارشناسی - نمونه سوالات پیام نور دکترا- نمونه سوالات آزمونهای فراگیر پیام نور( دانشپذیری)

    به ادرس زیر مراجعه کنید

    نمونه سوالات رایگان پیام نور




  9. #29
    Borna66 آواتار ها
    • 55,397
    مدير بازنشسته

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته
    تاریخ عضویت
    Mar 2009
    محل تحصیل
    خيام-سهراب
    شغل , تخصص
    طراح و تحلیل گر حرفه ای وب
    رشته تحصیلی
    مهندسي نرم افزار
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    شاه‌؛ تجسم‌ وحدت‌ دين‌ و حكومت

    13-2- امپراطور گرديانوس‌ (سوم‌) كه‌ براي‌ استرداد نصيبين‌ و حران‌ عزيمت‌ بين‌النهرين‌ كرد، وقتي‌ كه‌ به‌ مرزهاي‌ ايران‌ رسيد خود را با سپاه‌ يك‌ پادشاه‌ جديد مواجه‌ يافت‌. اردشير كه‌ چندي‌ بعد در عزلت‌ و انزوايي‌ آرام‌ درگذشت‌ (241) هنوز زنده‌ بود اما سلطنت‌ در دست‌ شاپور بود كه‌ به‌ احترام‌ حيات‌ پدر هنوز تاجگذاري‌ نكرده‌ بود. اگر روايت‌ مسعودي‌ كه‌ مي‌گويد اردشير در اواخر عمر در آتشكده‌اي‌ عزلت‌ گزيد و به‌ عبادت‌ پرداخت‌ درست‌ باشد، اين‌ اقدام‌ شايد تا حدي‌ هم‌ به‌ خاطر تحكيم‌ پيوندي‌ بوده‌ باشد كه‌ پادشاه‌ خاندان‌ ساسان‌ مي‌خواست‌ با آن‌، دين‌ و دولت‌ را در شخص‌ شاه‌ «توأمان‌» كند. تصور علاقه‌ به‌ زهد و عزلت‌ كه‌ يك‌ نمونه‌ي‌ آن‌ هم‌ در روايت‌ مشكوك‌ - يا در واقع‌ مجعول‌ - تمايل‌ موقتي‌ او به‌ مسيحيت‌ انعكاس‌ دارد، با خلق‌ و سرشت‌ شخص‌ او و با روح‌ تعليم‌ آيين‌ پدرانش‌ كه‌ آيين‌ زرتشت‌ بود توافق‌ ندارد - هر چند در نامه‌ي‌ تنسر (توسر) هم‌ نشانه‌هايي‌ از وجود آن‌ در عصر وي‌ هست‌.
    اردشير با پيروزي‌ بر اشكانيان‌ دولت‌ جديدي‌ را در ايران‌ به‌ وجود آورد كه‌ آيين‌ تازه‌، قانون‌ تازه‌، و طرز اداره‌ي‌ تازه‌اي‌ را به‌ همراه‌ داشت‌. پيوند دولت‌ با دين‌ اكثريت‌ پيروان‌ آيين‌ زرتشت‌ را، كه‌ در آن‌ ايام‌ در پارس‌ و ماد و حتي‌ در قسمتي‌ از نواحي‌ شرقي‌ نفوس‌ بسياري‌ را تشكيل‌ مي‌داد، به‌ خاندان‌ او علاقه‌مند كرد. از همان‌ اول‌ كه‌ اعلام‌ سلطنت‌ كرد و موبدان‌ موبدي‌ به‌ نام‌ فاهر (به‌ قولي‌ ماهان‌ ) براي‌ پارس‌ تعيين‌ نمود، پيرمردي‌ را كه‌ تنسر (= توسر) نام‌ داشت‌ و معلم‌ وي‌ بود، مشاور و مبلغ‌ خويش‌ ساخت‌، همچنين‌ هيربذي‌ را كه‌ از خاندان‌ ساسان‌ بود و ابرسام‌ (= اپورسام‌، پورسام‌) نام‌ داشت‌ حاجب‌ و مشاور خويش‌ ( وزرگ‌ فرمه‌ذار ) كرد. بدين‌ گونه‌ سلطنت‌ خود را از همان‌ آغاز با حمايت‌ و ارشاد كساني‌ كه‌ اهل‌ دين‌ و دانش‌ بودند مربوط‌ ساخت‌. اين‌ ابرسام‌ كه‌ در مدت‌ غيبت‌ اوگاه‌ به‌ عنوان‌ ارگبد، تختگاه‌ او را نگه‌ مي‌داشت‌ و گاه‌ از جانب‌ او در ولايت‌ تازه‌ تسخير شده‌ حكومت‌ مي‌كرد، مشاور روحاني‌ او نيز بود. چنان‌ كه‌ تنسر ، روحاني‌ ديگر نيز كه‌ در قلمرو
    او متصدي‌ مناصب‌ روحاني‌ شد، در دفاع‌ از شيوه‌ي‌ سلطنت‌ و آراي‌ او نامه‌اي‌ در جواب‌ اعتراضات‌ به‌ گشنسف‌ شاه‌، پادشاه‌ پتشخوارگر (پدشخوارگر) و طبرستان‌، نوشت‌ كه‌ اگر هم‌ نسخه‌ي‌ فارسي‌ موجود آن‌ در طي‌ ادوار بعد، از بعضي‌ تصرفهاي‌ عمدي‌ مصون‌ نبوده‌ باشد، صحت‌ اصل‌ آن‌ محل‌ ترديد به‌ نظر نمي‌رسد، و علاقه‌ي‌ پادشاه‌ را به‌ اتحاد دين‌ و دولت‌ نقشه‌اي‌ جدي‌ نشان‌ مي‌دهد. اينكه‌ در بعضي‌ روايات‌ مأخوذ از منابع‌ پهلوي‌ گفته‌اند كه‌ او هرگز در جنگهاي‌ خويش‌ شكست‌ نخورد و درفش‌ او هرگز سرنگون‌ نشد البته‌ مبالغه‌آميز است‌. مع‌هذا اينكه‌ او به‌ جمع‌ و تدوين‌ نوشته‌هاي‌ ديني‌ مزديسنان‌ رغبت‌ يافته‌ باشد و دستگاه‌ بازرسي‌ منظمي‌ براي‌ نظارت‌ بر اعمال‌ عمال‌ خويش‌ به‌ وجود آورده‌ باشد، امري‌ است‌ كه‌ ايجاد يك‌ امپراطوري‌ استوار تازه‌ بر روي‌ ويرانه‌هاي‌ يك‌ امپراطوري‌ ساقط‌ شده‌ آن‌ را الزام‌ مي‌كند. و اگر اين‌ قول‌ هم‌ كه‌ گفته‌اند در ايجاد تاريخ‌ و تنظيم‌ تاريخ‌ گذاري‌ نيز اهتمام‌ خاص‌ كرد درست‌ باشد، بايد اهتمام‌ در كوتاه‌ نشان‌ دادن‌ عمدي‌ مدت‌ فرمانروايي‌ اشكانيان‌، كه‌ مسعودي‌ به‌ ساسانيان‌ منسوب‌ مي‌كند، مربوط‌ به‌ همين‌ اقدام‌ و ناظر به‌ تطبيق‌ بين‌ روي‌ كار آمدن‌ خويش‌ با پيشگوييهاي‌ سنتي‌ در آيين‌ زرتشت‌ بوده‌ باشد. تفاوت‌ عمده‌اي‌ كه‌ دولت‌ او را از دولت‌ پارت‌ متمايز كرد، وحدت‌ و تمركز آن‌ بود كه‌ از آغاز قيام‌ اردشير هدف‌ عمده‌ي‌ وي‌ به‌ شمار مي‌آمد: ايجاد وحدت‌ امپراطوري‌ و خاتمه‌دادن‌ به‌ رسم‌ ملوك‌ طوايفي‌ كه‌ نزد او ميراث‌ «دش‌ خوتائيه‌» اسكندر بود.




    فروشگاه نمونه سوالات پیام نور با پاسخنامه تستی و تشریحی



    دانلود رایگان نمونه سوالات دانشگاه پیام نور





    http://up.pnu-club.com/images/00ld7yux3ay3itvspd7n.png
    برای دانلود رایگان نمونه سوالات پیام نور با جوابهای تستی و تشریحی در مقطع نمونه سوالات کارشناسی ارشد پیام نور - نمونه سوالات پیام نور کارشناسی - نمونه سوالات پیام نور دکترا- نمونه سوالات آزمونهای فراگیر پیام نور( دانشپذیری)

    به ادرس زیر مراجعه کنید

    نمونه سوالات رایگان پیام نور




  10. #30
    Borna66 آواتار ها
    • 55,397
    مدير بازنشسته

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته
    تاریخ عضویت
    Mar 2009
    محل تحصیل
    خيام-سهراب
    شغل , تخصص
    طراح و تحلیل گر حرفه ای وب
    رشته تحصیلی
    مهندسي نرم افزار
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    شاپور پسر اردشير - انتقام‌ فتوحات‌ اسكندر

    13-3 شاپور كه‌ هنگام‌ جلوس‌ چهل‌ ساله‌ بود، تا وقتي‌ كه‌ اردشير حيات‌ داشت‌ به‌ احترام‌ او تاج‌گذاري‌ نكرد؛ بعد از آن‌ هم‌ يك‌ چند توالي‌ حوادث‌ به‌ او فرصت‌ براي‌ اين‌ كار نداد، فقط‌ مدتها بعد، ظاهراً بعد از اولين‌ جنگ‌ با روم‌، فرصت‌ اجراي‌ اين‌ مراسم‌ را پيدا كرد (ح‌ 244). با آنكه‌ او به‌ قدر پدرش‌ در جنگها فاتح‌ نبود، باز سلطنت‌ سي‌ و يك‌ ساله‌اش‌ يك‌ دوره‌ي‌ اقتدار طولاني‌ در تاريخ‌ سلسله‌ي‌ نوبنياد محسوب‌ شد و به‌ همين‌ سبب‌ در قسمتي‌ از خاطره‌ي‌ آن‌، مثل‌ مورد پدرش‌، روايت‌ تاريخ‌ با افسانه‌ها در آميخت‌ - يا رنگ‌ افسانه‌ گرفت‌. از آن‌ جمله‌ در اين‌ روايات‌ گفته‌اند مادر شاپور دختر اردوان‌ آخرين‌ پادشاه‌ اشكاني‌ بود و وقتي‌ كه‌ اردشير از اين‌ قصه‌ آگاه‌ شد، به‌ قتل‌ او كه‌ فرزندي‌ هم‌ در شكم‌ داشت‌ فرمان‌ داد. همين‌ نكته‌ و علاقه‌ي‌ ابرسام‌ به‌ حفظ‌ جان‌ كودك‌ شاهانه‌ سبب‌ گشت‌ كه‌ كودك‌ يك‌ چند در خارج‌ از دربار و دور از ديدار پدر زيست‌، و بالاخره‌ طي‌ ماجرايي‌ افسانه‌وار مورد قبول‌ پدر گشت‌؛ اما واقعيتهاي‌ تاريخ‌ با اين‌ روايت‌ توافق‌ ندارد، چنان‌ كه‌ شواهد ديگر نشان‌ مي‌دهد كه‌ شاپور در جنگ‌ هرمزدگان‌ در كنار پدر مي‌جنگيد، لاجرم‌ نواده‌ي‌ اردوان‌ مقتول‌ نبود. در مورد جنگي‌ هم‌ كه‌ در ماجراي‌ محاصره‌ي‌ شهر هتره‌ در بين‌النهرين‌ در جنوب‌ محل‌ نينوا روي‌ داد و منجر به‌ فتح‌ نهايي‌ آن‌ شهر شد روايات‌ مي‌گويد پادشاه‌ آنجا از اعراب‌ قضاعه‌ بود و ضيزن‌ نام‌ داشت‌ و او را ساطرون‌ (سطرون‌ = ساطرپ‌؟) مي‌خواندند. شهر در مقابل‌ سپاه‌ ايران‌ به‌ مقاومت‌ ايستاد چنان‌ كه‌ پيش‌ از آن‌ هم‌ بارها در برابر سپاه‌ روم‌ ايستادگي‌ كرده‌ بود، اما دختر ساطرون‌، كه‌ نضيره‌ (يا مالكه‌) نام‌ داشت‌ و در آن‌ ايام‌ به‌ خارج‌ شهر آمده‌ بود، شيفته‌ي‌ شاپور شد و با وعده‌ي‌ وصلي‌ كه‌ از وي‌ يافت‌، دروازه‌ي‌ شهر را به‌ روي‌ سپاه‌ ايران‌ گشود. دنباله‌ي‌ روايت‌ حاكي‌ از آن‌ است‌ كه‌ شاپور از كيد او ترسيد و بد عهديي‌ را كه‌ او با پدر كرد كيفر سخت‌ داد، اما عين‌ روايت‌ با تفاوت‌ در نام‌ اشخاص‌ در روايت‌ ديگر در باب‌ شاپور دوم‌ (ذوالاكتاف‌) نقل‌ شده‌ است‌؛ به‌ علاوه‌، نظير آن‌ در مورد نانيس‌ ، دختر كرزوس‌ ليديه‌، و تحويل‌ سارديس‌ به‌ دشمن‌ نيز نقل‌ است‌. ساير اجزاي‌ روايت‌ نيز در قصه‌هاي‌ عاميانه‌ي‌ اقوام‌ مختلف‌ تكرار شده‌ است‌ و اين‌ جمله‌، نشان‌ مي‌دهد كه‌ شكل‌ روايت‌ اصل‌ تاريخي‌ ندارد و چيزي‌ جز يك‌ قصه‌ي‌ سرگردان‌ نيست‌ هر چند ماجراي‌ محاصره‌ و فتح‌ شهر به‌ وسيله‌ي‌ شاپور يا پدرش‌ اردشير واقعيت‌ دارد و قصه‌ نيست‌.

    نقشهاي‌ برجسته‌اي‌ كه‌ همراه‌ با كتيبه‌هاي‌ شاپور بر صخره‌هاي‌ اطراف‌ كازرون‌ و ديگر شهرهاي‌ پارس‌ از اين‌ دومين‌ پادشاه‌ خاندان‌ ساسانيان‌ باقي‌ است‌ او را مردي‌ خوش‌ بالا با صورت‌ مطبوع‌ و سيماي‌ موقر نشان‌ مي‌دهد كه‌ غرور شاهانه‌ در تمام‌ حركات‌ و حالات‌ او به‌ نحو بارزي‌ به‌ چشم‌ مي‌خورد و ديدار او را تا حدي‌ نادلپذير جلوه‌ مي‌دهد. در بين‌ روايات‌ ديگر، آنچه‌ كه‌ منبع‌ رومي‌ راجع‌ به‌ رفتار او با اُذَيْنَه‌ پادشاه‌ تَدْمُرْ (پالمير در جنوب‌ صحراي‌ شام‌) نقل‌ مي‌كند، اين‌ غرور و خودبيني‌ شاهانه‌ي‌ او را كه‌ در نقشهاي‌ سكه‌هايش‌ نيز پيداست‌ برجسته‌تر مي‌سازد. بر وفق‌ اين‌ روايت‌، وقتي‌ كه‌ شاپور در جنگي‌ كه‌ منجر به‌ اسارت‌ والريان‌ امپراطور روم‌ شد در آن‌ سوي‌ فرات‌ مي‌تاخت‌، اين‌ اذينه‌ درصدد جلب‌ دوستي‌ او برآمد و هداياي‌ بسيار با نفايس‌ نادر كه‌ باريك‌ قطار شتر مي‌شد با نامه‌اي‌ دوستانه‌ به‌ نزد وي‌ فرستاد و از سابقه‌ي‌ دوستي‌ كه‌ همواره‌ نسبت‌ به‌ خاندان‌ وي‌ داشت‌ در آن‌ نامه‌ ياد كرد، اما شاپور كه‌ در لحن‌ نامه‌ي‌ او بويي‌ از خودبيني‌ يافت‌ يا آن‌ را چنان‌ كه‌ بايد متواضعانه‌ نديد، برآشفت‌ و نامه‌ را از هم‌ بدريد و گفت‌ اين‌ اذينه‌ كيست‌ و از كدام‌ سرزمين‌ است‌ كه‌ با خداوندگار خويش‌ چنين‌ گستاخ‌وار سخن‌ مي‌گويد؟ آن‌گاه‌ فرمان‌ داد تا هداياي‌ او را به‌ فرات‌ ريزند و خود او را دست‌ بسته‌ به‌ پيشگاه‌ آرند. اين‌ جبروت‌ شاهانه‌ كه‌ خشم‌ و كينه‌ي‌ عربي‌ را در وجود اذينه‌ برانگيخت‌ و بازگشت‌ از اين‌ سفر پيروزمندانه‌ را براي‌ شاپور مايه‌ي‌ اهانت‌ و حتي‌ شكست‌ به‌ دست‌ اين‌ شيخ‌ عرب‌ ساخت‌ و او را دست‌ نشانده‌ي‌ متحد روم‌ كرد، در سيماي‌ مغرور و موقر شاپور به‌ چشم‌ مي‌خورد و حماقت‌ را در نقاب‌ غرور مي‌پوشاند. نقشهايي‌ هم‌ كه‌ والريانوس‌ (والريان‌) امپراطور اسير، را در پيش‌ پاي‌ او افتاده‌ نشان‌ مي‌دهد، تصويري‌ از همين‌ غرور فوق‌العاده‌ي‌ اوست‌ كه‌ حاكي‌ از عظمت‌ اخلاقي‌ نيست‌؛ و هر چند آنچه‌ درباره‌ي‌ بد رفتاري‌ او با امپراطور اسير در روايات‌ مأخوذ از روميان‌ نقل‌ است‌، بيشتر به‌ وسيله‌ي‌ دشمنان‌ مسيحي‌ اين‌ امپراطور مشرك‌ روايت‌ شده‌ است‌ و براي‌ مورخ‌ چندان‌ اعتبار ندارد، تصوير وضع‌ التماس‌آميز مرد اسير در پيش‌ پاي‌ اسب‌ شاه‌ هم‌ چندان‌ حاكي‌ از نجابت‌ شاهانه‌ي‌ سوار فاتح‌ به‌ نظر نمي‌آيد.

    شاپور اين‌ مايه‌ غرور و جبروت‌ و قساوت‌ خويش‌ را هم‌ مثل‌ دلاوري‌ و جنگجويي‌ و پايداري‌ خويش‌ از پدرش‌ اردشير ميراث‌ يافته‌ بود. وي‌ كه‌ در طي‌ چهارده‌ سال‌ سلطنت‌ پدر در كنار او جنگيده‌ بود، و در تمام‌ سالهاي‌ اخير هم‌ شريك‌ يا جانشين‌ او بود، از همان‌ آغاز جلوس‌ اتمام‌ كارهايي‌ را كه‌ در دوران‌ فعاليت‌ پدرش‌ ناتمام‌ مانده‌ بود به‌ عهده‌ داشت‌. سياست‌ تعرضي‌ پدر را نيز در ايجاد وحدت‌ و تمركز در تمام‌ كشور ادامه‌ داد. در غرب‌ با روم‌ و در شرق‌ با كوشان‌ كشمكشهايي‌ را كه‌ ادامه‌ي‌ آنها مي‌بايست‌ قلمرو وي‌ را به‌ آنچه‌ در دوره‌ي‌ پيش‌ از عهد مقدوني‌ بود برساند، به‌ جد تمام‌ تعقيب‌ كرد. كوشان‌ در آن‌ ايام‌ دوران‌ شكوفايي‌ خود را پشت‌ سرگذاشته‌ بود اما ثروتي‌ كه‌ از بازرگاني‌ شرق‌ و غرب‌ اندوخته‌ بود آن‌ را براي‌ قلمرو شاپور خطري‌ مجسم‌ مي‌كرد. حمايتي‌ هم‌ كه‌ كوشان‌ از آغاز نهضت‌ اردشير از خاندان‌ اشكانيان‌ و از جنبشهاي‌ ضد اردشير در ارمنستان‌ مي‌كرد آن‌ كشور را در نظر شاپور به‌ صورت‌ يك‌ متحد بالقوه‌ي‌ روم‌ تصوير مي‌نمود. اما خود روم‌ كه‌ هنوز در ارمنستان‌ و بين‌النهرين‌ از تحريك‌ و توطئه‌ بر ضد ايران‌ نمي‌آسود، در اين‌ ايام‌ در نوعي‌ هرج‌ و مرج‌ نظامي‌ و سياسي‌ غوطه‌ مي‌خورد. هرج‌ و مرج‌ چنان‌ بود كه‌ در مدت‌ سلطنت‌ سي‌ و يك‌ ساله‌ي‌ شاپور بيش‌ از سي‌ تن‌ در آنجا به‌ عنوان‌ فرمانروا بر مسند نشستند. غالب‌ اين‌ فرمانروايان‌ هم‌ به‌ وسيله‌ي‌ سربازان‌ خويش‌ به‌ امپراطوري‌ انتخاب‌ مي‌شدند و چند صباح‌ بعد نيز به‌ دست‌ آنها بر كنار يا كشته‌ مي‌شدند. ادامه‌ي‌ اين‌ وضع‌ به‌ شاپور فرصت‌ داد تا جنگ‌ تعرضي‌ به قلمرو روم‌ را ادامه‌ دهد. در اين‌ جنگها يك‌ امپراطور در حال‌ عقب‌نشيني‌ از مرزهاي‌ وي‌ كشته‌ شد، امپراطوري‌ ديگر براي‌ بازگشت‌ به‌ كشور خود ناچار به‌ پرداخت‌ فديه‌ و باج‌ به‌ وي‌ شد و يك‌ امپراطور هم‌ به‌ اسارت‌ وي‌ افتاد و تا پايان‌ عمر در اسارتش‌ باقي‌ ماند.
    شاپور كه‌ در ادامه‌ي‌ سياست‌ تعرضي‌ پدر در بين‌النهرين‌ و سوريه‌ به‌ تاخت‌ و تاز در اراضي‌ روم‌ پرداخته‌ بود، در همان‌ آغاز جلوس‌، نصيبين‌ و حَرّانْ را گرفته‌ بود، و سپاه‌ او در آن‌ سوي‌ فرات‌ تا انطاكيه‌ي‌ سوريه‌ پيش‌ رفته‌ بود. در اين‌ هنگام‌ گرديانوس‌، امپراطور جوان‌ كه‌ داعيه‌ي‌ كسب‌ قدرت‌ در روم‌ او را به‌ مقابله‌ با اين‌ تهديدها واداشته‌ بود، همراه‌ پدر زن‌ خويش‌ تيمه‌ سيوس‌ كه‌ سرداري‌ جنگ‌ آزموده‌ بود لشكري‌ گران‌ به‌ دفع‌ وي‌ تجهيز كرد. گرديانوس‌ انطاكيه‌ را از تعرض‌ سپاه‌ ايران‌ خلاص‌ كرد، نصيبين‌ و حران‌ را باز پس‌ گرفت‌ و درفش‌ روم‌ را تا سواحل‌ دجله‌ پيش‌ برد. اما در اين‌ ميان‌ پدر زنش‌ تيمه‌ سيوس‌ ناگهان‌ بيمار شد و درگذشت‌. در سپاهش‌ هم‌ اختلافات‌ در گرفت‌ و ناچار به‌ عقب‌نشيني‌ شد و در شورشي‌ كه‌ ظاهراً فيليپ‌، فرمانده‌ جديد سپاهش‌، بر ضد او به‌ راه‌ انداخت‌ كشته‌ شد (244) و نقشه‌هاي‌ او در غلبه‌ بر بابل‌ عقيم‌ ماند. جانشين‌ او فيليپ‌، معروف‌ به‌ عرب‌، كه‌ سردار سپاهش‌ هم‌ شده‌ بود و از جانب‌ سربازان‌ به‌ امپراطوري‌ انتخاب‌ شده‌ بود براي‌ تحكيم‌ امپراطوري‌ متزلزل‌ خود بازگشت‌ به‌ روم‌ را ضروري‌ يافت‌ و به‌ همين‌ سبب‌ مذاكره‌ با شاپور را لازم‌ ديد. امپراطور جديد، چنان‌ كه‌ شاپور در كتيبه‌ي‌ خود در كعبه‌ي‌ زرتشت‌ ياد مي‌كند، نزد وي‌ آمد، پانصد هزار دينار فديه‌ داد و با پرداخت‌ مبلغي‌ غرامت‌ با پادشاه‌ پارس‌ پيمان‌ متاركه‌اي‌ منعقد كرد كه‌ براي‌ ايران‌ متضمن‌ منفعت‌ بود و براي‌ روم‌ همچنان‌ كه‌ بعضي‌ مورخان‌ از روي‌ انصاف‌ خاطرنشان‌ كرده‌اند تا حدي‌ كه‌ مقتضاي‌ احوال‌ اجازه‌ مي‌داد متضمن‌ وهن‌ نمي‌شد.
    اين‌ متاركه‌ تقريباً تا چهارده‌ سال‌ از هر دو جانب‌ رعايت‌ شد. در ايران‌ به‌ شاپور فرصت‌ داد تا وحدت‌ و تمركز را در تمام‌ كشور برقرار سازد و كساني‌ را كه‌ در مدت‌ درگيريهاي‌ او با روم‌ داعيه‌ي‌ طغيان‌ و استقلال‌ يافته‌ بودند به‌ انقياد وادارد. در واقع‌ اقوام‌ ولايات‌ ساحل‌ خزر از آغاز سلطنت‌ او سر به‌ طغيان‌ برآورده‌ بودند. از وقايعنامه‌ي‌ اربلا چنان‌ برمي‌آيد كه‌ شاپور در اولين‌ سال‌ سلطنت‌ - در واقع‌ بعد از تاجگذاري‌ - با طوايف‌ خوارزمي‌، مردم‌ ماد در نواحي‌ جبل‌ ، وايف‌ گيل‌ و ديلم‌ و گرگان‌ جنگيد و آنها را به‌ اظهار طاعت‌ وادار كرد. از كتاب‌ پهلوي‌ شهرستانهاي‌ ايران‌ ، نيز چنان‌ مستفاد مي‌شود كه‌ وي‌ در خراسان‌ با فرمانروايي‌ به‌ نام‌ پهله‌زاگ‌ جنگيد و در آنجا شهر نوشاپور (نيشاپور) را بنياد نهاد. در همين‌ سالها ارمنستان‌ هم‌ كوششي‌ براي‌ اعاده‌ي‌ استقلال‌ از دست‌ رفته‌ كرد (253) اما سپاه‌ شاپور در دفع‌ اين‌ اقدام‌ با چنان‌ قاطعيت‌ و سرعتي‌ عمل‌ كرد كه‌ تا چندين‌ سال‌ بعد از مرگ‌ او نيز تيرداد، پسر خسرو و مدعي‌ تاج‌ و تخت‌ ارمنستان‌، براي‌ تجربه‌ي‌ تازه‌اي‌ در اين‌ زمينه‌ جرئت‌ نيافت‌. گرجستان‌ نيز كه‌ در گذشته‌ متحد روم‌ و ارمنستان‌ بود در اين‌ ايام‌ به‌ وسيله‌ي‌ شاپور مغلوب‌ شد، و آن‌گونه‌ كه‌ از وقايعنامه‌هاي‌ گرجي‌ برمي‌آيد، پسري‌ از آن‌ وي‌ به‌ نام‌ مهران‌ بنيان‌گذار سلسله‌ي‌ خسروي‌ در گرجستان‌ شد و بعدها آيين‌ عيسي‌ گرفت‌. غلبه‌ بر گرجستان‌ و ارمنستان‌ و رفع‌ هرگونه‌ دغدغه‌ از جانب‌ آن‌ نواحي‌، شاپور را به‌ تعرض‌ در سوريه‌ هم‌ تحريك‌ كرد. وي‌ در سوريه‌ تا پاي‌ ديوار انطاكيه‌ پيش‌ راند و در كاپادوكيه‌ نيز تاخت‌ و تاز كرد. پسر وي‌ هرمزد در آن‌ نواحي‌ شهر طوانه‌ و قيصريه‌ را گرفت‌ و غنايم‌ بسيار از خزاين‌ حكام‌ اين‌ نواحي‌ به‌ دست‌ آورد. در اين‌ هنگام‌ والريان‌، امپراطور شصت‌ ساله‌، تصميم‌ به‌ جنگ‌ گرفت‌. وي‌ سپاه‌ شاپور را از حوالي‌ انطاكيه‌ باز پس‌ راند (259) و به‌ خاطر همين‌ مختصر پيروزي‌ به‌ عنوان‌ فاتح‌ پارت‌ و منجي‌ شرق‌ سكه‌ زد. ولي‌ قسمتي‌ از سپاه‌ وي‌ در راه‌ دچار بيماريهاي‌ واگير شد، در نواحي‌ ادسا هم‌ بخشي‌ ديگر از سپاه‌ گرفتار بيماري‌ گشت‌ و در حركت‌ به‌ شرق‌ در بين‌ آنها ترديد و تزلزل‌ پيش‌ آمد. امپراطور خواستار مذاكره‌ و پرداخت‌ غرامت‌ شد. در مذاكره‌اي‌ روياروي‌ كه‌ طرفين‌ در باب‌ آن‌ توافق‌ كردند ظاهراً برخوردي‌ خصمانه‌ روي‌ داد و والريان‌ با عده‌ي‌ كثيري‌ از سپاهيان‌ خويش‌ به‌ اسارت‌ افتاد (260). اين‌ بار گويي‌ چيزي‌ از جنايت‌ كاراكالاً امپراطور روم‌ به‌ وسيله‌ي‌ شاپور تلافي‌ شد.




    فروشگاه نمونه سوالات پیام نور با پاسخنامه تستی و تشریحی



    دانلود رایگان نمونه سوالات دانشگاه پیام نور





    http://up.pnu-club.com/images/00ld7yux3ay3itvspd7n.png
    برای دانلود رایگان نمونه سوالات پیام نور با جوابهای تستی و تشریحی در مقطع نمونه سوالات کارشناسی ارشد پیام نور - نمونه سوالات پیام نور کارشناسی - نمونه سوالات پیام نور دکترا- نمونه سوالات آزمونهای فراگیر پیام نور( دانشپذیری)

    به ادرس زیر مراجعه کنید

    نمونه سوالات رایگان پیام نور




صفحه 3 از 6 اولیناولین 12345 ... آخرینآخرین

برچسب برای این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمی توانید موضوع جدید ارسال کنید
  • شما نمی توانید به پست ها پاسخ دهید
  • شما نمی توانید فایل پیوست ضمیمه کنید
  • شما نمی توانید پست های خود را ویرایش کنید
  •