-
به تدريج که پرزيدنت " کارتر" آخرين عبارات نطقش را بر زبان می آورد، شگفتی آشکاری در چهره های غافلگير شده ی همه ی آمريکائيان حاضر، ظاهر می شد. حالتی که سپس در گفتار همه ی مفسران آن سوی اقيانوس اطلس نيز آشکار شد. حتی چند تنی از سفيران غربی که در ضيافت بودند، پنهان نمی کردند که غافلگير شده اند. در چهره ی شاه، که همچون هميشه بی تفاوت می نمود، سايه ی لبخندی از سر رضايت پديدار شد.
هنگامی که نواختن سرود ملی ايران به پايان رسيد، " جيمی کارتر" به گرمی با دو دستش، دست شاه را که اين بار آشکار شادمان بود، فشرد. تا آن زمان، هرگز هيچ رئيس کشور خارجی، و هيچ يک از روسای جمهوری آمريکا چنين صميميت- و حتی می شود گفت تملقی به او ابراز نکرده بودند.
پس از شام، ميهمانان به تالار نمايش که به محوطه ی وروی کاخ باز می شد، هدايت شدند تا به برنامه ای از رقص و آواز های محلی ايرانی توجه کنند که به وسيله ی هنرمندان وزارت " فرهنگ و هنر" اجرا می شد. همه شادمان و راضی بودند. آنگاه، يک شگفتی ديگر در آن شب پرشگفتی رخ داد و پرزيدنت " کارتر" و همسرش تصميم گرفتند اقامت خود را طولانی تر کنند و شب سال نو را در تهران بگذرانند.
اين تصميم، درست پيش از آغاز شام گرفته شده بود. در ظرف دو ساعت، کتابخانه ی خصوصی کاخ را آماده ی برگزاری مراسم آن شب کردند- سپس چند زوج جوان از دوستان شهبانو را که همگی کمابيش به مراسم سنتی فرارسيدن سال نو ميلادی آشنايی داشتند- چون در بسياری از آن ها شرکت کرده بودند، برای شادی بخشيدن به حال و هوای شب فراخواندند.
به محض آن که اجرای برنامه های هنری در ساعت بيست و سه و پنجاه دقيقه به پايان رسيد، پيشخدمت ها ظاهر شدند و به تعارف شامپانی به همه پرداختند و هنگامی که ضربه ی نيمه شب نواخته شد، همه جام های خود را به شادی سال نو بلند کرديم. شاه، " روزالين کارتر" را بوسيد و پرزيدنت " کارتر" شهبانو را. شاه، خانم "کارتر" را به رقص دعوت کرد، که به عادت هميشگی اش، با حفظ فاصله ی قدری زيادتر از هم رقصش برگزار شد. رئيس جمهوری نيز از شهبانو دعوت کرد که با او برقصد. عکس های زيادی به وسيله عکاسان آمريکايی و ايرانی گرفته شد. سپس شاه و رئيس جمهوری، از ديده ها پنهان شدند و يک ساعت و نيم ديرتر، سومين شگفتی آن شب را آفريدند.
تشريفات حکم می کرد که مدعوين، تنها پس از آن که ميهمانان عاليقدر و آن گاه که زوج سلطنتی محل را ترک کردند، از کاخ خارج شوند. اما مقامات تشريفات دربار به پرسه زدن در ميان ميهمانان پرداختند تا به زمزمه به مدعوين بگويند که اعليحضرتين از حضور آنان بسيار خوشوقتند، اما بخش رسمی شب به پايان رسيده و می توانند کاخ را ترک گويند.
اين دعوت به رفتن، بسياری از مدعوين، به ويژه نخست وزير و همسرش و همچنين وزير دربار را در برمی گرفت، که مجلس را ترک کردند. در عوض اغلب مدعوين جامعه ی مدنی ماندند. بقيه ی رويدادهای آن شب را من از زبان آنان باز می گويم، زيرا من و همسرم هم از آنانی بوديم که رفتيم.
اندکی پس از ساعت يک و نيم بامداد، شاه و پرزيدنت" کارتر" در حالی که " ملک حسين" پادشاه " اردن" با آنها بود، باز پيدا شدند. شاه، پيشتر به پرزيدنت " کارتر" نگفته بود که " ملک حسين" – که گاه و بيگاه به ايران می آمد، در تهران است. ظاهرا " کارتر" از ديدار پادشاه " اردن" شگفت زده شده بود.
-
از هنگام آغاز مذاکرات صلح ميان " اسرائيل" و " مصر"، تلاش های شاه در آن مذاکرات، جايگاه مهمی داشت، او می خواست نقش آرام بخش منطقه را بازی کند، و همه ی تلاش خود را برای تحقق صلح ميان " اردن" و دولت يهود به کار گرفته بود. به زودی همه دريافتند که ترتيب ملاقات " ملک حسين" با " کارتر" در چارچوب همين تلاش قرار داشت.
آقا و خانم "کارتر" بايد سفر خود را ادامه می دادند و حدود ظهر آن روز به " دهلی نو" می رسيدند. پس از يک استراحت کوتاه، ساعت شش صبح رهسپار فرودگاه بين المللی تهران شدند. در آن ساعت خيابان های تهران، طبيعتا بسيار خلوت بود. مدرسه ها، ادارات و فروشگاه ها کار خود را از ساعت هشت به بعد آغاز می کردند. در نتيجه، ماموران انتظامی هم در طول راه چندان به چشم نمی خوردند. به ويژه که تقريبا هيچ کس نمی دانست که ميهمانان چه ساعتی عزيمت می کنند. اما بسياری از روزنامه های معتبر غربی فردايش نوشتند که موکب رسمی از خيابان های تهران که " کاملا بسته شده" و " به وسيله ی ساواک از رهگذاران تهی شده بود" گذشت!
ديدار پرزيدنت " کارتر" از تهران، در ابتدا قرار بود کوتاه، تنها چند ساعت باشد، بی آنکه او شب را در تهران بگذراند. به ويژه قرار نبود به هيچ وجه حمايتی سياسی از شاه به عمل آورد، اما تبديل به ستايش از پادشاه ايران شد.
می توان نوشت که " جيمی کارتر"، با سخنان دوستانه و صميمانه اش- که ستايشی تاکيد آميز و استثنايی از شاه نيز بود- می خواست به او ثابت کند که يک رئيس جمهوری دمکرات آمريکا نيز می تواند به اندازه ی رئيس جمهوری ای جمهوری خواه، دوستی راستين برای او باشد. اما اين تصور، چندان قانع کننده نيست. به تفسيری ديگر، می توان دليل آن رفتار را تغيير جهت گيری ديپلماتيک ايالات متحده دانست.
فرآيند متزلزل کردن شاه، از بسيار پيشتر طرح ريزی شده و از ۱۹۷۴ در دولت جمهوری خواه آمريکا شکل نهايی يافته بود. امروز از اين واقعيت، با آگاهی از مدارک و پژوهش های گوناگونی که يافت و انجام شده، کاملا مطمئنيم- حتی اگر اجرای اين طرح از ابتدای حکومت " کارتر" با پيش کشيدن مسائل وابسته به حقوق بشر آغاز شده باشد. بنابراين سخنان " کارتر" را نمی شود يک تغيير بنيادی تلقی کرد. تفسيری ديگر حتی پذيرفتنی تر به نظر می رسد. " جيمی کارتر" به هنگام ورود به تهران نمی خواست چند ساعت بيشتر بماند و چيزی بيش از " حداقل خدمت" به شاه بکند. اما شاه که در سياست بسيار کارکشته تر از او، و در مسائل بين المللی استادتر بود، اوضاع را عوض کرد و در ظرف چند ساعت " او را توی جيبش گذاشت" به اين ترتيب، " کارتر" با گذر از فراز سر مشاورانش که همگی آشکارا ضد شاه بودند، آن عبارت معروف را که گفتيم، در سخنرانی اش گنجاند- که شگفتی آشکار ديپلمات های آمريکايی حاضر را برانگيخت و سفرش را نيز طولانی تر کرد.
اما اين فرجه ی موقت بود که اگر همه چيز در درون کشور به خوبی می گذشت، و اگر بی عملی سياست داخلی ايران به اقداماتی که برای بی ثبات کردن مملکت از خارج ترتيب داده شده بود، ياری نمی رساند، می توانست به کار آيد.
اما تصوير آن شب که رويايی تصورش می کرديم، سه روز بعد تيره و تار شد:
به مطبوعات داخلی دستور داده شده بود که عکس های آن شب جشن و رقص را چاپ نکنند. در عوض از سخنان " کارتر" که مخالفان سياسی شاه را بهت زده کرده بود، حداکثر استفاده را کردند. اما عکس ها به هرحال درکشور، و به ويژه در قم پخش شد. آيت الله " شريعتمداری"، بالاترين مقام سلسله مراتب روحانيت شيعه در داخل کشور و نماد جنبش اصلاحاتی که طلايه اش نمودار شده بود- " خمينی" هنوز از سايه بيرون نيامده بود- به من تلفن کرد و با ابراز نارضايتی عميق، با استناد به عکس ها که " دخترعمو" (شهبانو نيز همچون خود او " سيد" يعنی از سلاله ی محمد پيامبر اسلام بود) را در حال رقص با پرزيدنت " کارتر" نشان می داد، به شدت اعتراض کرد. او گفت: " به من مربوط نيست به ايشان بگويم چه بکنند يا نکنند، اما دست کم بايد رسوم و ظواهر را رعايت کنند و افکار مسلمانان را به لرزه درنياورند."
من، طبيعتا پيام او را منتقل کردم. شخصيت " شريعمتداری" بسيار پراهميت بود و نقش او به تدريج مهم تر از آن می شد که بتوانيم ناديده اش انگاريم. اما شخصيت مورد نظر چنان به من نشان نداد که از اين هشدار خوشش آمده باشد. عکس ها همه جا می چرخيد و بی هيچ ملاحظه مورد سوء استفاده قرار می گرفت. کمتر از يک هفته بعد، دردسرها آغاز شد.
-
در روزهای پس از سفر رئيس جمهوری آمريکا، در محيط کوچک سياسی پايتخت ايران شکاف افتاده بود. گروهی می پنداشتند که قدرت شاه بسيار بيش از گذشته شده است. دسته ی ديگر، مخالفان شاه، نااميد و خشمگين بودند. خود شاه آرام و متين، و ظاهرا بی تفاوت بود.
روز هشتم ژانويه ماجرايی روی داد که امروز می توان آن را به راستی نقطه ی آغاز فراگرد انقلاب، و چاشنی انفجاری آن دانست.
" اطلاعات" روزنامه ی عصر تهران، مقاله ای با امضای مستعار " رشيدی مطلق" در مورد " روح الله خمينی" آخوندی که به عراق تبعيد شده بود، چاپ کرد. که به زودی به معمايی تبديل شد. تبعيد " خمينی" به دليل مخالفت و تحريکات او عليه " انقلاب سفيد" و دگرگونی های بنيادی در زمينه ی ارضی و آزادی زنان بود که پايه های آن انقلاب را تشکيل می دادند.
البته، از چندين هفته پيش از آن نوارهای ضبط صوت و پيام هايی از " نجف"، تبعيدگاه " خمينی" در ميان محافلی در تهران و قم پخش می شد. لحن پيام ها بسيار خشن بود و خمينی در آنها پادشاه را به باد دشنام و ناسزا می گرفت. اما سخنگوی اصلی و سردسته ی جنبش سياسی- مذهبی که در جهت ايجاد تحولات اساسی در نظام حکومتی مملکت آغاز شده بود، آيت الله " شريعتمداری" در قم بود. " خمينی" را تقريبا هيچ کس نمی شناخت و بسياری هم او را فراموش کرده بودند. چاپ مقاله ای که او چهره ی شاخصش بود، بی معنا و بی شک يک اشتباه بزرگ بود. و چاپش به زحمت شگفتی کسی را برانگيخت. در آن مقاله در مورد " خمينی" گفته شده بود هندی تبار است، که راست بود. گفته شده بود همسرش رقاصه ی دوره گرد بوده، که درست نبود. همسر " خمينی" به خانواده ای مرفه و محترم تعلق داشت. گفته شده بود " خمينی" نادان است، که ايرانيان و جهانيان بعدا دريافتند که درست بوده، گفته شده بود او در ايام شباب انحرافات اخلاقی ( هم جنس بازی) داشته، که مربوط به زندگی خصوصی او می شد و قابل اثبات نبود. خلاصه ی مقاله، آميخته ای بود از حقايق و مطالب نادرست. در مقاله، " خمينی" متهم شده بود که جاسوس بيگانه بوده و يا هست. در واقع، او در گروه اطرافيان " سيد ابوالقاسم کاشانی" بود که با انگليسی ها نزديکی داشت، مخالف " مصدق" بود. بعدها هم در زمان حکومت سرهنگ " عبدالناصر" پول هايی از سرويس های مخفی مصری دريافت کرده بود تا در راه بی ثبات کردن رژيم شاه هزينه کند. خلاصه، از متخصصان دسيسه پردازی و آشوب گری بود. روابط پاره ای از اطرافيانش با آلمان شرقی از اوايل دهه ی هفتاد، رازی فاش نشده نبود ( به موجب اسناد cei) و بعضی از نشريات تخصصی اطلاعاتی غربی از آن سخن گفته بودند. اما گرچه "سيا" از سال ۱۹۶۱، از طريق اطلاعات سرهنگ " گلنيوسکی" نفر شماره دو سازمان ضد جاسوسی شوروی- لهستان که در ۲۵ دسامبر ۱۹۶۰ به غرب پناهنده شد، می دانست که " آيت الله خمينی يکی از پنج خبرچين مسکو در ميان رهبران مذهبی شيعه است"، اين موضوع را به مقامات ايران اطلاع نداده بود. اين موضوع در ماه مارس سال ۲۰۰۰ برملا شد( همان منبع). شايد هم آمريکايی ها از اين موضوع در سال ۱۹۷۸ برای کنترل اقدامات " خمينی" و بازی دادن او استفاده می کردند.
-
به اين ترتيب اتهاماتی که در مورد داشتن ارتباطات پنهانی با سرويس های اطلاعاتی مختلف خارجی به وی وارد آمد، بی پايه نبود. حتی اگر ناقص به نظر می رسيد، مساله، آن نبود. چاپ آن مقاله بود که باعث شد " خمينی" به شخصيتی تبديل شود که هر کس می توانست از او به سود خود و به زيان رژيم استفاده کند. تبديل " خمينی" به هدف اصلی رژيم يک عمل بی جا، و يک اشتباه بزرگ بود. به نظر می رسيد چاپ مقاله در آن روزنامه، به تحريک، و به احتمال بيشتر با تحميل صورت گرفته است. بيست و دو سال پس از آن واقعه، مساله چاپ مقاله ی " رشيدی مطلق" در کتاب های پايان ناپذيری که در مورد شاه يا انقلاب نوشته می شود، هنوز مطرح است و پرسش هايی برمی انگيزد. پژوهشی دقيق و کنجکاوی و کنار هم گذاشتن اطلاعات گوناگون، سرمنشاء اين ماجرا را آشکار می سازد: انديشه ی تهيه ی آن مقاله از سوی " اميرعباس هويدا" وزير دربار به شاه پيشنهاد شد. او به شاه که از حملات اين آخوند تبعيدی ناخرسند بود گفت: " چرا ما پاسخ خمينی را ندهيم و شخصيت راستين و پيشينه ی او را برملا نکنيم." شاه احتمالا پاسخ داده بود: " چرا که نه." و اين پاسخ به عنوان موافقت و سپس يک دستور تلقی شد. نگارش مقاله برعهده ی روزنامه نگاری که اکنون در خارج از کشور زندگی می کند نهاده شد. هيچ اطلاع دقيقی در اختيار او گذاشته نشد. او تنها به چيزهايی که شنيده بود و چند شايعه ی خصمانه در مورد " خمينی" استناد کرد. هنگامی که مقاله آماده شد، " هويدا" آن را به "داريوش همايون" وزير اطلاعات سپرد و به او دستور داد در يک نشريه ی معتبر چاپ شود. " همايون" اعتراف کرده مقاله را گرفته، ديده ولی پيش از چاپ نخوانده است. سپس اين مساله پيش آمد که مقاله، در کدام روزنامه چاپ شود. دو روزنامه ی صبح را معاف کردند: نخست " آيندگان" که بنيان گذار آن خود " همايون" بود. او روزنامه نگار با استعدادی بود که هنگام رسيدن به وزارت اطلاعات نيز آن نشريه را اداره می کرد. از آن پس نيز در" آيندگان" سرمقاله های بی امضايی می نوشت که کاملا آشکار بود نوشته ی اوست. چاپ مقاله در" آيندگان" معنای ويژه ای به آن می داد و به گونه ای رسمی اش می کرد. روزنامه ی ديگر" رستاخيز"، ارگان حزب يگانه ای بود که چندی پيش، شاه آن را پايه گذاری کرده بود. به همان دلايل، " رستاخيز" هم معاف شد. بنابراين انتخاب می بايست ميان دو روزنامه ی عصر انجام می گرفت: "کيهان" که مديرآن سناتور" مصباح زاده"، فرد بسيار بانفوذی با ارتباط نزديک با شاه و " آموزگار"، نخست وزير وقت بود و می توانست شاه را از آن دستوری که در واقع نداده بود، منصرف کند. بالاخره روزنامه ی " اطلاعات" از همه ضعيف تر انتخاب شد که پنجاه سال پيش از آن، توسط خانواده ی " مسعودی" بنيان گذاری شده و " عباس مسعودی" شخصيت پرقدرت و نايب رئيس مجلس سنا تا هنگام مرگش آن را اداره می کرد. پس از او، اداره ی " اطلاعات" به پسرش " فرهاد" سپرده شده بود که نه تاثير و نفوذ زيادی داشت و نه تجربه ی سياسی. تا حدی که حتی " هويدا"، به هنگام نخست وزيری اش سردبيری برای او انتخاب و به وی تحميل کرده بود که زير فرمان خودش بود. " فرهاد مسعودی" ۴۸ ساعت مقاومت کرد. کار به دخالت" ساواک" کشيد. به تيمسار " نصيری" رئيس " ساواک" می فهمانند که چاپ مقاله يک " دستور" است. او که شخصيت نيرومندی نداشت، کلمه ای نگفت. او را برای اين در اين مقام گذاشته بودند که اطاعت کند، نه اظهار نظر. از اين گذشته، او بايد تاييد نخست وزير را که ظاهرا رئيسش بود، و به ويژه تاييد شاه را در مورد واقعيت دستور، پيش از اجرای آن، دريافت می کرد. اما اين کار را نکرد. " پرويز ثابتی" که مسئول امنيت داخلی بود، نظر منفی داد و گفت: " اين مقاله، زيانباروچاپش ضد منافع ملی است." اما کسی توجهی به نظر او نکرد. " مسعودی" سعی کرد با شاه تماس بگيرد، اما نتوانست و بالاخره تن داد. در نهايت، مقاله روز ۸ ژانويه منتشر شد. نخست وزير که اصلا در جريان هيچ چيز نبود، و شاه که نوشته را قبلا نخوانده بود، هنگامی از چاپ آن باخبر شدند که منتشرودرسراسرکشور پخش شده بود.
-
عمليات " بر روی کار آوردن خمينی" آغاز شده بود. تصورش دشوار است که " اميرعباس هويدا"، آن مرد هوشمند که مسلما از سازمان های اطلاعاتی و منابع خارجی دستور نمی گرفت، منشاء مستقيم آن عمليات بوده باشد. بعيد نيست که او آلت دست کسانی در ميان اطرافيان خود شده يا از سر بی فکری اين کار را کرده باشد. او به اين گونه تحريکات علاقمند بود و گاهی اوقات مقالات يا شايعاتی عليه مخالفان سياسی يا رقبای بالقوه ی خود در پاره ای نشريات به چاپ می رساند. " شجاع الدين شفا" اخيرا در مورد ماجرای چاپ آن مقاله برا ی من نوشت که " گونه ای پوست خربزه" زير پای رژيم گذاشتن، يا به بيان ديگر، خدعه ای برای تحريک عليه شاه بود. و اشتباه نمی گويد.
پس از چاپ مقاله، و به ويژه پس از بروز واکنش های منفی در برابرش، " محمد رضا شاه" به عادت هميشگی، تحمل کرد و اقدامی نکرد. اما آيا هنگامی که چند ماه بعد اجازه داد دولت نظامی، " هويدا" را به زندان اندازد( و آن خود اشتباه بزرگ ديگری بود)، در حقيقت نمی خواست- آگاهانه يا غيرآن- " هويدا" را به خاطر آن ماجرا و چند مورد ديگر که بعدا به او نسبت دادند، تنبيه کند؟
شهر قم، مرکز اصلی آموزشی ملاهاست. طلاب وشاگردان حوزه ی علميه ی آنجا، که برخی از مدارسش اندکی هم متجددتر بودند- البته نه به صورت دانشگاه های غربی- همواره مرکز و منبع تحريک و اغتشاش بوده اند. به محض آن که خبر چاپ مقاله به قم رسيد، تظاهرات آغاز شد. نخستين آنها که فردای آن روز روی داد، کوچک بود و ماموران پليس با تجهيزاتی بسيار مختصر، کوشيدند پراکنده اش کنند. چند تن زخمی شدند که يکی از آنها از شدت جراحات درگذشت.
در آن زمان، سه تن از بزرگ ترين و مهم ترين پيشوايان شيعيان جهان در قم زندگی می کردند که بعدا رسانه های بين المللی آنان را " مثلث قدرت قم" خواندند. در صدر آنان، آيت الله " شريعتمداری" بسيار با نفوذ و نيرومند بود که از همان هنگام شاخص ترين فرد جنبش مردم ايران شد و تا هنگام بازگشت" خمينی" اين موقعيت را حفظ کرد. در آن گاه، سران سلسله مراتب رهبری شيعه، مثل هميشه در تاريخ ايران از سال ۱۵۰۲ ميلادی- سالی که اين شاخه ی اقليت اسلام به دلايل کاملا سياسی، مذهب رسمی کشور اعلام شد- با همديگر اختلاف اساسی داشتند. با اين حال، بازهم براساس سنتی کهن، در برابر آنچه توهين به يک روحانی می انگاشتند، متحد شدند. آيت الله " شريعتمداری"، که خمينی را خوب می شناخت و او را چندان به حساب نمی آورد، فقط برای اين که اغتشاش مردم را آرام کند، از دولت خواست که از چاپ مقاله ی کذايی عذر بخواهد يا دست کم ابراز تاسف کند. اما دولت با ناشی گری و قطعا با موافقت شاه، به وی پاسخ داد مطبوعات آزادند، دولت نقشی در چاپ آن نداشته و دليلی برای عذرخواهی نيست. و البته هيچ کس باور نکرد. اغتشاش ها بسيار محدود و به ويژه کاملا محلی و پراکنده بود که به راحتی می توانستند مقتدرانه در برابرش بايستند. عده ای را دستگير کنند و غائله را در نطفه خفه. يا آن که می توانستند چنان که " شريعتمداری" خواسته بود به راه آرام کردن اوضاع بروند. اما مقامات، به گمان آن که گذشت زمان به سود آنهاست، به هيچ يک از اين دو راه نرفتند. و اين باز اشتباهی ديگر بود. نيروهای زيرزمينی که برای بی ثبات کردن رژيم متشکل شده و ساقط کردن شاه را در هدف داشتند، از همان هنگام دست به کار بودند. اين ترديد و دو دلی دولت برای آنان بهترين حربه و امتياز بود. آرامشی که پس از تظاهرات قم حاکم شد، بسيار موقتی بود.
-
دولت تصميم گرفت وزنه را از لحاظ مردم و افکار عمومی سنگين تر کند. حزب واحد رستاخيز، روز ۲۶ ژانويه، تظاهرات بزرگی در تبريز، پايتخت آذربايجان و زادگاه "شريعتمداری" سازمان داد. به راستی نيز جنبشی آغاز شد. بيش از سيصد هزار تن در تظاهرات شرکت کردند. در ميدان بزرگ شهر و در برابر شهرداری تبريز، جايگاه ساختند و برآن، " جمشيد آموزگار" نخست وزير و دبيرکل حزب، اعضای کميته ی مرکزی و تنی چند از شخصيت ها جای گرفتند. نخست وزير سخنان بسيار کوبنده ای ايراد کرد که در پاره ای موارد به راستی لحنی شديد به خود می گرفت. هربار پس از بردن نام شاه، با ابراز احساسات شديدی استقبال می شد. خروش و احساسات در اوج خود بود که ناگهان بخشی از جايگاه سخنرانان و شخصيت ها که با عجله سرهم بندی شده بود فرو ريخت. هيچ کس حتی زخمی سطحی برنداشت، ولی مردم خرافاتی در اين حادثه " نشانه ای" ديدند. در برابر اين نمايش قدرت مردم به سود حکومت، آخوندها تاکتيکی را در پشت گرفتند که نامش " چله" بود. براساس سنن اسلامی، برای هر مرده ای در چهلمين روز مرگ، مراسم يادبودی برپا می شود و آئين های مذهبی انجام می گيرد. آيت الله " شريعتمداری" از هموطنان خواست که برای تنها کشته ی تظاهرات قم، " چله" بگيرند و اين مراسم در روز ۱۸ فوريه در تبريز انجام گرفت. شب پيش از آن، به دستور رئيس شهربانی، مسجدی که قرار بود مراسم در آن برگزار شود، تعطيل شد. صبح روز چهلم که مردم آغاز به گرد آمدن کردند، تيمسار " نصيری" به رئيس شهربانی شهر تلفن کرد و از او خواست که مسجد را باز کند. اما رئيس شهربانی با کمال احترام پاسخ داد که دستوراتش را از رئيس شهربانی کل کشور می گيرد و نه "ساواک". سپس به " نصيری" گفت که دستور کتبی دريافت کرده، و برای باطل شدن آن بايد دستور کتبی ديگری به او برسد. اين، البته از آن موارد رقابت دو نيروی انتظامی بود. اما دستور باز کردن مسجد دير رسيد، زيرا " نصيری" با نخست وزير تماس گرفت و او از شاه اجازه خواست. زمانی که با اين دست و آن دست کردن تلف شد، موجب برخورد تظاهرکنندگان و نيروهای انتظامی که مسجد را در محاصره داشتند گرديد. ساختمان حزب رستاخيز که تقريبا محافظی نداشت، مورد حمله قرار گرفت و به دست تظاهرکنندگان زيرورو شد. اغتشاشی خونين روی داد. و ماموران پليس که برای رويارويی با تظاهرات و ناآرامی های خيابانی آمادگی نداشتند، از اسلحه های خود استفاده کردند. چندين کشته و بسيار زخمی به بار آمد. زنجيره ی خشن و بی رحم تظاهرات و سرکوب های پياپی آغاز گرديد که يک راست به انقلاب انجاميد.
-
ولی زندگی بسيار منظم شاه و دربارهمچنان ادامه داشت. درقله ی قدرت هنوز هيچ کس درنيافته بود که چه می گذرد. هيچ کس تصميمی برای رويارويی با بحران نگرفته بود. هنوز آثار بيماری مهلکی که " محمدرضا شاه" بدان گرفتار آمده بود، و چندی بعد او را از پای درآورد، پديدار نشده بود و او برنامه های عادی خود را انجام می داد. صبح زود بيدار می شد، ده دقيقه ای ورزش صبحگاهی می کرد و سپس مطبوعات ايران و جهان را از نظر می گذراند و بخش هايی از آنها را می خواند. " نيويورک تايمز"، " واشنگتن پست"، " لوموند"، " فيگارو" ، " تايمز لندن"، " اکسپرس"، " نيوزويک" و مجله ی " تايم" هميشه در ميان مطبوعات خارجی بود. سپس گزارش های دستگاه های امنيتی را می خواند و سرساعت ده به دفترش می رفت. بلافاصله رئيس کل تشريفات شرفياب می شد و با هم پيرامون برنامه های روزانه گفتگو می کردند، به پاره ای مسائل ديپلماتيک می پرداختند و سفرهای رسمی شاه را برنامه ريزی می کردند. پادشاه چند ماه پيش از آن، در اين بخش بسيار پراهميت دربار، دگرگونی ها و تحولاتی به وجود آورده بود. " هرمز قريب" رئيس آن را که پيشترها سفير ايران در " ژاپن" و آماج انتقادهای بسيار بود، برکنار کرده و " اميرارصلان افشار" را که از برجسته ترين ديپلمات های کشور بود، به جايش گماشته بود. اين گزينش نيز براساس سنت ديرينه ی دربار، از ميان ماموران عالی رتبه ی وزارت امور خارجه صورت گرفته بود. " افشار" پيشتر سفير ايران در " واشنگتن"، "بن" و " وين" بود و مدتی نيز در حاشيه به سر می برد. او به راست و رک گويی و صداقت شهره بود. تشريفات دربار را از نو سازمان داده و جلوی پاره ای زياده روی ها را گرفته بود. پس از او، نوبت ملاقات به وزير دربار می رسيد که در آن زمان " امير عباس هويدا" بود. وزير، امور مربوط به کار خود را با شاه حل و فصل می کرد و آنگاه شرفيابی ها آغاز می شد. هر باريابی، بسته به اهميتش کمابيش سی دقيقه به درازا می کشيد. آخرين ساعت نيمروز به وزير امور خارجه، يا اگر او در سفر بود، که اغلب چنين بود، به معاون اولش اختصاص داشت. اين ديدارها در حدود ساعت يک و ربع بعدازظهر پايان می يافت
-
شاه به اقامتگاه خود می رفت تا با شهبانو ناهار صرف کند. اگر شهبانو، که بسيار کمتر از او وقت شناس بود، دير می رسيد، شاه منتظرش نمی شد و غذايش را می خورد. غذا، هميشه ساده بود. شاه خوراکی های لذيذ اما به مقدار کم را دوست داشت و مشروب الکلی نمی نوشيد. پس از غذا، روی کاناپه ای دراز می کشيد و به موسيقی کلاسيک يا ملايم گوش می داد. ساعت ۳ بعدازظهر به دفترش باز می گشت و شرفيابی ها که تا ۵/۶ يا ۷ بعدازظهر طول می کشيد، بار ديگر آغاز می شد. شاه معمولا بين ساعت ۸ تا ۳۰/۸ شام می خورد. سپس اگر ميهمانی خانوادگی يا ضيافت رسمی نبود، ترجيح می داد برای استراحت و آرامش به تماشای فيلم های حادثه ای، خنده آور يا تاريخی بنشيند. البته بيشتر اوقات اين برنامه ی او را ميهمانی ها، مسائل سياسی و سفرها برهم می زد و برای او جز در تعطيلات آخر هفته وقت چندانی برای ورزش يا سر کردن با فرزندانش باقی نمی گذاشت. شگفت انگيز آن که رويدادهايی که می رفت تا به زودی سرنوشت خاندان سلطنتی و مملکت را زيرورو کند، تا ماه سپتامبر عادات و برنامه های آنان را عوض نکرد. شاه بسيار کار می کرد، ولی براساس همان برنامه ی هميشگی، فقط مقامات رسمی مملکت را می ديد. شب هايش به استراحت، سرگرمی و گاهی پس از شام به يکی دو ساعتی بازی ورق می گذشت. بنابرآنچه می گويند تظاهرات، برخوردهای تظاهرکنندگان با نيروهای انتظامی که از همان زمان نقل تمام مجالس و بحث و گفتگوها در ميهمانی های سفارتخانه های خارجی بود، تقريبا هرگز در دربار مطرح نمی شد. اين بی خيالی بود يا ناآگاهی اطرافيان؟
پس از اغتشاش قم، گروه مطالعاتی " بررسی مسائل ايران" که سه سال پيش از آن به پيشنهاد خود شاه ايجاد شده و هزار تنی از چهره های دانشگاهی، روشنفکران، قضات بلند پايه، بازرگانان و صاحبان صنايع و خلاصه برجسته ترين برگزيدگان کشور در آن عضويت داشتند و اغلب به عنوان " اپوزيسيون اعليحضرت" قلمداد می شد، گزارش بسيار دقيقی تهيه و به شاه تقديم کرد که در آن بر وخامت اوضاع مملکت و قدرت گرفتن مخالفان مذهبی تاکيد شده بود. در آن گزارش پژوهشی آمده بود که در دو قرن گذشته، مذهبيون همه ی انقلاب های اجتماعی و سياسی ايران را رهبری کرده و آخوندهای معترض، سرمنشاء آن بوده اند. و با توجه به اين واقعيت، بر لزوم آغاز هر چه زودتر گفتگو با مقامات روحانی، به ويژه با آيت الله " شريعتمداري" اصرار ورزيده شده بود. در گزارش، همچنين چاپ مقاله عليه " خميني" يک اشتباه بزرگ سياسی قلمداد شده بود.
-
شاه فورا دستور داد يک کميسيون سری آن گزارش را بررسی و ارزيابی کند. در آن کميسيون تيمسار " نصيري" رئيس " ساواک" و " پرويز ثابتي" دستيار او در امنيت داخلی، يک وزير که نخست وزير او را به نمايندگی برگزيده بود، آيت الله " سيد حسن امامي" – روحانی نزديک به شاه و امام جمعه تهران، " کاظم وديعي" استاد جامعه شناسی دانشگاه و نويسنده ی اصلی گزارش و خود من، به عنوان رئيس گروه تهيه کننده ی گزارش عضويت داشتيم. رياست کميسيون هم به " نصرت الله معينيان" رئيس دفتر پادشاه محول شده بود. پس از پايان دو جلسه بحث و گفتگو و اختلاف نظر، کميسيون اظهارعقيده کرده بود که جز چند مزدور خارجی، روحانيون ايرانی همچنان به شاه وفادارند، و اغتشاش ها به وسيله ی حزب " توده"، يا حزب " کمونيست زيرزمينيگ ايران، راه افتاده است!
آيت الله " سيد حسن امامي" با اين نتيجه گيری موافق نبود. " پرويز ثابتي" به هنگام امضای گزارش کميسيون اعلام کرد لازم است نظر کميسيون با توضيحاتی همراه شود، ولی طبيعتا فقط نظر رئيس مستقيم او اهميت داشت.
نظر دولت نيز که بعدا به وسيله ی نماينده اش- وزير مشاور در امور پارلماني- ابراز شد، آن بود که باعث اغتشاش تبريز چند آشوبگری بوده اند که از آن سوی مرزها، مخفيانه وارد کشور شده بودند. البته حقيقت داشت که چند تن از آشوبگران و خرابکاران که از " لبنان" و " ليبي" آمده و در اردوگاه های آموزش خرابکاری " فلسطين" تربيت شده بودند را در تبريز دستگير کرده بودند. اما حضور آنان نمی توانست توجيه گر ابعاد گسترده ی تظاهرات و اغتشاش باشد.
اما " گروه بررسی مسائل ايران" تصميم گرفت گزارش بعدی خود را منتشر کند و دلايل عميق آشوب های تبريز را با مردم در ميان بگذارد. اين کار، يک هفته بعد انجام شد. در گزارش به دلايل محلی اغتشاش – اشتباهات شهرداری تبريز- و علل کشوری آن از جمله سياست اشتباه آميز اقتصادی که موجب فقير شدن بخشی از مردم شهر شده، و در همان حال در اطراف شهر صنايعی را ساخته بود که با اقتصاد عمومی استان تهران نمی خواند، پرداخته شده بود.
گزارش، تحريکات خارجی را منکر نمی شد. اما می گفت که اين تحريکات از فضای گرفته و ناسالم بهره می برد. بنابراين توصيه می کرد که لازم و فوری است که گفتگويی با روحانيت آغاز شود. انتشارات حزب واحد " رستاخيز" و راديوی دولتی، ظاهرا با تحريک دولت، وزير دربار و بی گمان رئيس " ساواک"، به شدت " گروه بررسی مسائل ايران" را به باد حمله گرفتند. انجمن شهر تبريز آن را رسما با عنوان " گروه آشوبگر سياسي" ناميد. در ميان اين آشوبگران اکثريتی از روسا و استادان دانشگاه ها، دادستان کل کشور و چندين رئيس شعبه ی ديوانعالی کشور، رئيس کانون وکلا، يک وزير شاغل و حتی پزشک شخصی شاه و يکی از دو سر دفتر خانواده ی سلطنتی بودند!
در آن ميان، رويدادها روز به روز به وخامت می گراييد.
در بهار ۱۹۷۸، شاه و شهبانو که " خلعتبري" وزيرامور خارجه و همسرش و " امير ارصلان افشار" رئيس کل تشريفات همراهی شان می کردند به دو سفر رسمی خارجی رفتند. نخست به " لهستان" و " چکسلواکي" و سپس به " مجارستان" و " بلغارستان". من و همسرم نيز در کنار آنان بوديم. هم جا از ما استقبال باشکوهی شد. کشورهای سوسياليست از بهترين شرکای اقتصادی و بازرگانی ايران بودند و همه کار می کردند که روابطشان با تهران مستحکم تر شود و در اين راه حتی به اغراق مجيز مقامات ايرانی و به ويژه شاه را می گفتند.
پيش از سفر، از راه تشريفات دربار، تقاضای گفتگويی طولانی با شاه کردم. پاسخ دادند که اين " ملاقات آسوده" در داخل هواپيما به هنگام حرکت ازتهران به " ورشو" صورت خواهد گرفت. پس از آن که " شاهين" بوئينگ ۷۰۷ سلطنتی که خلبانی اش را خود شاه برعهده داشت، در ساعت ۵/۱۰ به پرواز درآمد، همراهان در تالار هواپيما گرد آمدند. شاه، چند دقيقه بعد به ما پيوست و يک ربع ساعتی را به مطالعه ی نشريات ايرانی و خارجی پرداخت. بقيه، يا با يکديگر گفتگو می کردند و يا مطالعه می کردند. محيط، مثل همه ی سفرهای شاه، خودمانی و غيررسمی بود. اندکی بعد او برخاست و به من گفت: برويم، و به دفتر چسبيده به تالار رفتيم. آن هواپيما، بی گمان همچون هواپيماهای همه ی سران کشورها، يک تالار کوچک، يک ناهار خوری، يک دفتر، اتاق خوابی مجهز برای زوج سلطنتی و دو بخش مجزا برای کارمندان و ماموران تشريفات، نگهبانان، خبرنگاران، ديلماج ها و... داشت.
-
سخن را او آغاز کرد و گفت: " سفری که آغاز کرده ايم بسيار مهم است. با آن که ايدئولوژی اين ها با ما در تضاد است و احتياطی که بايد از اين نظر بکنيم، نمی دانم چرا نبايد با کشورهای بلوک شرق نزديک تر شويم. آنها ديگر می دانند که ما مستحکم و باثباتيم، بنابراين به آرامی رفتارشان را مهار می کنند." سپس با لبخندی افزود: " حالا، بالاخره رسما هم شده مهار می کنند." و ادامه داد: " آنها شريکان اقتصادی قابل اعتمادی هستند. ما بايد از رقابت بين دو بلوک بهره ببريم. اگر اين کار را نکرده بوديم، هرگز نمی توانستيم کارخانه های " ذوب آهن" اصفهان، " ماشين سازي" اراک، " تراکتور سازي" تبريز و... را بسازيم. باج خواهی آمريکائيان و " بانک جهاني" را در مورد ذوب آهن به ياد داريد؟ ديگر بس است. آن زمانه ديگر سپری شده و من ديگر هيچ باج خواهی يا تهديدی را نمی پذيرم. ما آنقدر نيرومند هستيم که بگوييم نه. و آنها هر روز بيشتر صدای ما را خواهند شنيد."
و باز گفت: " شما نسبت به ديگران جوان تريد و آن دوران و سختی و حقارتی را که ما کشيديم، نديده ايد. روزگاری را که ما ناگزير بوديم همه ی اين ها را تحمل کنيم و دم برنياوريم."
تمام سياست او همين بود. تمام رويای او که به زودی، و به گناه همين بلندپروازی ها و فرانگری های بيش از پيش تحمل ناپذيرش برای اين و آن، درهم می شکست، همين بود.
پس از اين تک گويی تکان دهنده و پراحساس، زنگ زد و دستور داد برايمان دو گيلاس ويسکی بياورند. ديگر چيزی نگفت، آرام و منتظر از پنجره ی هواپيما بيرون را می نگريست. آنگاه به من نگاه کرد، با انگشتانش چند ضربه بروی ميز زد، گويی در رويايی غوطه ور بود. ويسکی ها را با يخ و سودا آوردند. وانمود می کرد که می نوشد، ولی در واقع نمی نوشيد. نگاهی پرسشگر برمن افکند و گفت: " ولی ما اينجاييم که سخنان شما را بشنويم. با اين که می دانم و می توانم حدس بزنم چه می خواهيد بگوييد."
آنگاه من، گزارش های " گروه بررسی مسائل ايران" را که به تدريج نگرانی از وضع مملکت در آنها بيشتر ديده می شد، و همچنين جنجال مطبوعاتی در مورد کسانی که رويدادهای تبريز را مورد بررسی دلسوزانه قرار داده بودند، يادآوری کردم. متذکر شدم که گونه ای نگرانی در مورد افکار عمومی پيدا شده که مرتبا بر آن افزوده می شود. " اعليحضرت، زمان برکندن ريشه ی نابسامانی های مملکت فرا رسيده و دگرگونی ها و اصلاحات سياسی عميقی بايد صورت گيرد. اگر شاهنشاه به راستی مايلند وليعهدشان به پادشاهی برسد، هم اکنون است که بايد دست به کار شوند."
در آن زمان خبر نداشتم که شاه به بيماری درمان ناپذيری مبتلاست. پوزش خواستم و گفتم: مرا به خاطر صراحت و رگ گويی ام عفو بفرماييد. با اين حال ديدم باز به حالت دفاعی لجوجانه ای خود که همواره در اين مواقع می گرفت، متوسل شد.
- " می دانم، می دانم. باز می خواهيد در مورد فساد مالی سخن بگوييد! من از اين فساد منزجرم، اين برای ما تازگی ندارد که در ميان اطرافيان من کسانی يافت می شوند که بی عيب و پاک نيستند! اين را هم می دانم. می دانيد که من در تشکيلات دولت هيچ قدرت مستقيمی ندارم. بنابراين نمی توانم چنان که می خواهم دخالت کنم و واکنش نشان دهم...اما در آنجا که قدرت دارم، يعنی در ارتش، فساد را کيفر می دهم. بالاخره، می دانيد که از اين به بعد، کميسيون بازرسی شاهنشاهی آنچه را بايد، انجام خواهد داد."
برچسب برای این موضوع
مجوز های ارسال و ویرایش
- شما نمی توانید موضوع جدید ارسال کنید
- شما نمی توانید به پست ها پاسخ دهید
- شما strong>نمی توانید فایل پیوست ضمیمه کنید
- شما نمی توانید پست های خود را ویرایش کنید
-
قوانین انجمن