-
خليفه دوم لعنة الله عليه چگونه کشته شد؟
برخى از محقّقان بر اين عقيده اند كه: در پشت صحنه قتل خليفه دوّم لعنة الله علیه دست حزب اموى در كار بوده است. به ويژه آنكه عمر لعنة الله علیه در اواخر دوران خلافتش بسيار بر آنان سخت گرفته بود. اين عمرو بن عاص است كه با افسوس و حسرت مىگويد: خداوند زمانى را كه در آن استاندار عمر بن خطّاب لعنة الله علیه گشتم، نفرين كند. مغيره نيز بر عمر لعنة الله علیهما كينه مىورزيد. چرا كه عمر لعنة الله علیه پس از متّهم ساختن او به زنا، وى را از استاندارى بصره عزل كرد و مغيره لعنة الله علیه را بارها مورد خطاب قرار مىداد و به او مىگفت: به خدا قسم گمان نمىكردم كه ابوبكر لعنة الله علیه بر تو دروغ بندد.
عبدالرحمن بن ابوبكر بر اين باور بود كه جفينه غلام سعد بن ابىوقاص در جريان قتل عمر لعنة الله علیه شركت دارد و از طرفى سعد نيز با جناح امويّون خويشاوندى نزديكى داشت چرا كه مادرش خواهر ابوسفيان بود.
در واقع عوامل و اسبابى كه مورّخان آن را پيش زمينه ترور عمر لعنة الله علیه توسّط ابولؤلؤ رحمة الله علیه دانسته اند، سُست و بىپايه است و قابل نقد و بررسى است. زيرا همين كه مغيره لعنة الله علیه، غلامش را كه خراج بر او مقرّر شده بود، رد كرد دليل آن نمىشود كه كمر به ترور عمر ببندد بلكه اين امر بايد وى را به ترور مولايش كه مستقيماً خراج را براى او مىبرد، ترغيب مىكرده است.
چون حال عمر لعنة الله علیه رو به وخامت گراييد، خلافت را در ميان شورايى شش نفرى قرار داد. اعضاى اين شورا عبارت بودند از: حضرت على عليه السلام، عثمان لعنة الله علیه، عبدالرحمن بن عوف، طلحه، زبير و سعد بن ابى وقاص.
از سرشت اين شورا و نيز از وصيّت عمر لعنة الله علیه پرواضح بود كه راى سه نفرى كه عبدالرحمن بن عوف در ميان آنها بود، پذيرفته مىشد و بديهى بود كه عبدالرحمن، داماد خويش يعنى عثمان لعنة الله علیه را بر ديگران ترجيح مىداد. از سويى خليفه دوّم لعنة الله علیه، جانشين خود را با مهارت و زيركى بسيار انتخاب كرده بود و شايد علّت اين امر همان نگرانيهاى گذشته وى از انتقال قدرت به دست حضرت امیرالمومنین على عليه السلام بود. عمر لعنة الله علیه به خوبى مىدانست كه اگر ستاره حضرت على لعنة الله علیه در آسمان خلافت درخشيدن گيرد، ديگر هيچ ستارهاى در برابر او فروغى نخواهد داشت. آيا مگر عمر لعنة الله علیه نبود كه وقتى صفات آن شش تن را برمىشمرد، هر یک را به صفات ناپسندى ياد مىكرد مگر حضرت على علیه السلام را. او درباره آن حضرت مىگفت: به خدا خلافت حقّ توست اگر اهل شوخى و مزاح نمىبودى. به خدا سوگند اگر تو ولايت آنان را عهده دار گردى، ايشان را به راه آشكار حقّو طريق راست رهنمون شوى. در واقع خلافت حضرت مولا على عليه السلام تمام اصول و پايه هايى را كه دو خليفه پيشين لعنة الله علیهما بنيان نهاده بودند، از هم مىپاشيد.
و چه بسا به همين خاطر بود كه امام لعنة الله علیه شرط عبدالرحمن بن عوف را كه به آن حضرت پيشنهاد داده بود كه به سيره شيخين لعنة الله علیهما عمل كند تا وى را به خلافت برگزينند، رد كرد.
چون كار خلافت به نفع عثمان لعنة الله علیه انجام پذيرفت، حضرت على عليه السلام از بيت الشورى بيرون آمد و فرمود: « ما اهل بيت نبوّت و معدن حكمت و اَمان مردم روى زمين و وسيله نجات براى كسانى هستيم كه ما را طلب كنند. ما را حقّى است. اگر آن را به ما دهند خواهيم گرفت و اگر ما را از آن منع كردند بر كفل شترها سوار مىشويم».(39)
آنگاه روى به عبدالرحمن بن عوف كرده و فرمودند:
« اين نخستين روزى نيست كه شما بر ما چيره مىشويد. پس شكيبايى زيبا و پسنديده است و خداوند بر آنچه شما توصيف مىكنيد، يارى گرفته شده است. به خدا سوگند او (عثمان لعنة الله علیه) را به خلافت تعيين نكردى مگر بدين خاطر كه آن را به تو باز گرداند».(40)
و نيز فرمودند: « اى مردم! شما خود مىدانيد كه من از ديگرى به خلافت سزاوارترم. امّا اكنون مىبينيد كه كار به كجا كشيده است. پس به خدا سوگند خلافت را به ديگرى مىسپارم تا زمانى كه امور مسلمانان به سامان باشد و جز بر من ستم نرود و اين كار تنها براى درک پاداش و فضل آن و براى بىرغبتى به مال و زينت دنياست كه شما براى رسيدن بدان بايكديگر به رقابت پرداخته ايد».(41)
-
بنی اميه اندک اندک به قدرت می رسند
اگر چه موازنه ی قدرت در اواخر روزگار خلافت عمر لعنة الله علیه، به نفع جناح اوّل پيش مىرفت امّا اين امر در زمان خليفه سوّم لعنة الله علیه با ركود مواجه شد. چرا كه پس از موفقيّت خط امويّون و رسيدن آنان به قدرت، اينک مصلحت حزب اموى مدّ نظر بود. پس از آنكه يكى از افراد بنى اميّه به خلافت رسيد، آنها تلاش كردند نقش خود را در ترور عمر لعنة الله علیه پنهان كنند و تنها كسانى را به جرم قتل عمر لعنة الله علیه بكشند كه به حزب و به خط آنان بستگى ندارند!
بدين ترتيب دستيابى بنى اميّه به قدرت در روزگار عثمان لعنة الله علیه، امرى بيرون از منطق رويدادهاى آن زمان نبود. ستاره اقبال خليفه سوّم لعنة الله علیه براى آنان نيز بخت بلندى به همراه داشت. شايد سوّمين شرطى كه عبدالرحمن بن عوف به امام عليه السلام پيشنهاد كرد و آن حضرت آن را نپذيرفت و عثمان لعنة الله علیه بدان شرط گردن نهاد، همان ابقاى امتيازات بنى اميّه و از جمله ابقاى معاويه لعنة الله علیه بر ولايت شام بود. خليفه دوّم لعنة الله علیه به هنگام مرگ به عثمان لعنة الله علیه گفت: بر فرض كه من خلافت را به تو سپردم، قريش را مىبينم كه به خاطر هوادارى از تو خلافت را به گردنت مىاندازند. آنگاه تو بنى اميّه و بنى معيط را بر گرده مردم سوار مىكنى و آنان را در غنائم بر ديگران مقدّم مىدارى پس گروهى از گرگان عرب بر تو هجوم آورده و تو را در بسترت به قتل مىرسانند. به خدا اگر من چنين كنم تو نيز چنان خواهى كرد و اگر تو اين كنى كه من گفتم آنان هم با تو چنان رفتار كنند. آنگاه موهاى جلوى پيشانى عثمان لعنة الله علیه را به دست گرفت و به او گفت: هر گاه چنين اتفاقى افتاد آنگاه سخن مرا به ياد آر.(42)
يكى از مورّخان، اوضاع حاكم بر جامعه اسلامى درعهد خلافت عثمان لعنة الله علیه را چنين توصيف مىكند: عثمان بنى اميّه را بر گرده مردم سوار كرد و ولايت را به دست آنان، سپرد و زمين هايى را كه از راه خراج به دست حكومت افتاده بود، تحت تصرّف آنها قرار داد. در زمان خلافت عثمان لعنة الله علیه، سرزمين ارمنستان به تصرّف مسلمانان درآمد و عثمان لعنة الله علیه خمس آن سرزمين را گرفت و تمام آن را به مروان بخشيد.
روزى عبداللَّه بن خالد بن اسيد، از عثمان حلّه اى _ جامه اى _ خواستار شد امّا عثمان لعنة الله علیه به جاى آن چهارصد هزار درهم به وى بخشيد و خلافت خود را با بازگرداندن "حكم بن ابىالعاص" و فرزندان و خانواده اش به مدينه، پس از آنكه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم آنان را از آن شهر بيرون رانده بود، آغاز كرد. حال آنكه رسول خدا هرگز شفاعت كسى را درباره آنان نپذيرفته بود چنان كه ابوبكر و عمر لعنة الله علیهما هم از برگرداندن آنان به مدينه و پذيرش ميانجيگرى شفاعتگران درباره آن، سرباز زده بودند.
مسلمانان اين عمل عثمان لعنة الله علیه را به شدّت محكوم كردند امّا عثمان لعنة الله علیه به اعتراض آنان وقعى ننهاد و پس از چندى حَكَم را مأمور گرفتن وجوهاتىبه نام قضاعه كه مبلغى حدود سيصد هزار درهم بود گردانيد، و تمام آن صدقات را به خود حَكَم بخشيد!
چنانكه ابن ابى الحديد گفته است: يكى ديگر از اقدامات عثمان لعنة الله علیه اين بود كه زمينى را كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در محل بازار مدينه كه "هزون" خوانده مىشد به مسلمانان صدقه داده بود، از ايشان باز پس گرفت و آن را به حرث بن حكم برادر مروان بخشيد.
وى مىافزايد: عثمان فدک را كه از آنِ حضرت فاطمه زهراء عليها السلام بود و نيز تمام چراگاه هاى اطراف مدينه را به مروان بخشيد و چهارپايان بنى اميّه از آنها استفاده مىكردند و نيز تمام غنائمى را كه از فتح آفريقا آمده بود به برادر رضاعیش، عبداللَّه بن سرح، بخشيد.
همچنين وى در روزى كه دخترش اُمّ ابان را به همسرى مروان درآورده بود، دويست هزار به ابو سفيان بن حرب و صد هزار به مروان بخشيد. در پى اين اقدام، زيد بن ارقم رئيس بيت المال با كليدهايش به نزد عثمان لعنة الله علیه آمد و كليدها را پيش روى او گذاشت و گريست. عثمان لعنة الله علیه از او پرسيد: آيا اگر من بدين وسيله صله رحم مىكنم، تو بايد گريه كنى؟! زيد پاسخ داد:من بدين خاطر نمىگريم زيرا گمان مىكنم كه تو اين اموال را در عوض مالهايى كه در زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم انفاق كرده بودى، از آنِ خود ساخته اى. به خدا قسم اگر تو حتّى صد درهم بر مروان بخشش كنى، اين مبلغ براى او بسيار زياد است. عثمان لعنة الله علیه به وى گفت: كليدها را بگذار و برو تا كسى را به جاى تو پيدا كنم.
-
انقلاب قهرآميز
بنى اميّه چنگالهاى خود را در حكومت فرو برده بودند. آنان اموال مسلمانان را تاراج مىكردند و با آنها پايه هاى حزب سياسى و نيروى نظامى خويش را استوار مىساختند. نفوذ سياسى آنان در پيش از ظهور اسلام و نيز گستردگى روابطشان با نيروهاى سياسى و نظامى موجود در جزيرة العرب و برخوردارى آنان از تجارب سياسى فراوان و نيز وجود ضعف در برخى از رهبريهاى اسلامى به آنان فرصت مىداد تا به راحتى رشد كنند. همين عوامل سبب شده بود تا آنان از افكار و سنّت ها و ارتباطاتشان و بلكه اسكلت رهبرى خود در طى دورانى كه به ظاهر از قدرت بركنار بودند، اگر چه گهگاه در آن دخالت مىكردند، به شدّت محافظت كنند.
آرى، ابوسفيان رهبر امويّون در دوران جاهليّت و مرشد آنان درروزگار حاكميّت اسلام روزى به ديدار خليفه سوّم رفت و دريافت كه دور و بر او همه از بنى اميّه هستند. وى كه بيناييش را از دست داده بود از كسى كه در كنارش نشسته بود پرسيد: آيا غريبه اى در اين مجلس حضور دارد؟ چون جواب منفى شنيد و اطمينان يافت، نكته اى را كه در خاطرش خلجان مىكرد بر زبان آورد و خطاب به قومش گفت: اى بنى عبدالدار! حكومت را دو دستى بگيريد چنان كه كودكان توپ را مىگيرند. پس سوگند به كسى كه ابوسفيان به او قسم ياد مىكند نه بهشتى است و نه دوزخى!
ناگهان حضرت مولا على عليه السلام كه در گوشه اى از مجلس نشسته بود، برخاست و به او پرخاش كرد. ابوسفيان در پاسخ گفت: مرا نبايد مورد سرزنش قرار داد بلكه بايد كسى را سرزنش كرد كه مرا فريفت و گفت: در اين جمع بيگانه اى حضور ندارد!
هنگامى كه امواج انقلاب بر ضدّ تصرّفات بنى اميّه در روزگار خلافت عثمان لعنة الله علیه اوج مىگرفت، روزى معاويه لعنة الله علیه كه در حقيقت فرمانده نيروهاى بنىاميّه و در ظاهر والى شام بود به گروهى از مهاجران بزرگ كه حضرت على عليه السلام و طلحه و زبير نيز در ميان آنان بودند، برخورد كرد و بديشان گفت:
« شما خود مىدانيد كه مردم به خاطر دستيابى به خلافت با يكديگر به ستيز برمى خاستند تا آنكه خداوند پيامبرش را برانگيخت و مردم با شاخصه هايى همچون سابقه، قدمت و جهاد از يكديگر متمايز شدند. هر كدام كه به خلافت رسيدند، فرمان فرمانِ آنان بود و ديگر مردمان تابع آنان بودند و چون آنان با جنگ و ستيز در پى دنيا بودند خلافت از آنان گرفته شد و خداوند آن را به كسان ديگر واگذاشت كه خداوند بر آوردن جانشين تواناست. همانا من در ميان شما پيرى را به جانشينى گماردم پس اگر از او اندرز پذيريد و با وى مدارا كنيد در اين صورت خوش اقبال تر از او باشيد».(43)
حاضران مقصود معاويه لعنة الله علیه را از اين سخنان به خوبى دريافتند. در واقع معاويه لعنة الله علیه آنان را تهديد كرده بود كه اگر عثمان را يارى نكنند به زودى خود و حزبش بر اصحاب پيامبر خواهند شوريد. ابن ابى الحديد در اين باره چنين مىگويد:
از آن روز معاويه چنگال هاى خود را در خلافت فرو برد. چرا كه كشتن عثمان لعنة الله علیه ذهن او را به خود مشغول داشته بود. به اين سخن او بنگريد كه مىگويد: چون آنان با جنگ و ستيز در پى دنيا بودند، خلافت را گرفتند و خداوند هم آن را به كسان ديگر واگذاشت. و او برآوردن جانشين تواناست. مقصود معاويه لعنة الله علیه از جانشين دقيقاً خود اوست. از اين رو هنگامى كه عثمان لعنة الله علیه از وى طلب كمک كرد، در يارى كردن او تعلّل به خرج داد.(44)
حزب اموى آمادگى خود را براى ايجاد انقلابى عليه نظام اسلامى و برپايى حكومت نوين جاهلى كه از دين به عنوان ابزارى جديد براى تحكيم قدرت استفاده مىكرد، كامل مىنمود.
مردم از هر گوشه و كنار و به ويژه از كوفه و بصره و مصر گرد آمدند. از هر كدام از اين شهرها هزار مرد مسلح رهسپار مدينه شدند تا خليفه سوّم را در فشار گذارند. كوفيان خواهان خلافت براى زبير بودند چنان كه بصريان به خلافت طلحه رغبت داشتند. در اين ميان مردم مصر هم هواخواه حضرت على عليه السلام بودند.
امام علیه السلام اگر چه با اقدامات عثمان لعنة الله علیه موافق نبود امّا تمام تلاش خود را براىخاموش كردن اين جريان به كار بست. آن حضرت بسيار كوشيد تا اقدامات تباهكارانه بنىاميّه را اصلاح كند امّا اوضاع آنچنان از هم گسيخته بود كه تلاشهاى آن حضرت ثمرى در بر نداشت.
حديثى كه در زير نقل مىشود مىتواند به عنوان گواهى بر موضع اصلاح گرايانه امام على عليه السلام مورد استناد قرار گيرد. به هر تقدير اين حديث نشانگر فشارهاى بنىاميّه بر خليفه سوّم لعنة الله علیه است.
شايد آنان در انتظار وقوع حادثه ديگرى بودند يا آنكه رهبرى آنان كه در معاويه لعنة الله علیه متجلّى مىشد، نقشه هايى براى كشتن خليفه لعنة الله علیه كشيده بود به اين اميد كه در آينده بتواند با دستاويز قرار دادن قتل عثمان لعنة الله علیه راه خود را براى دستيابى به قدرت هموار سازد.
اين حديث می گوید:
شورشگران نامه اى به عثمان لعنة الله علیه نگاشتند و وى را به توبه از كردار خود دعوت كردند. و براى او قسم ياد كردند كه هرگز باز نمىگردند و دست از وى برنمىدارند تا وى حقوق خدايى آنان را بديشان بازپس دهد. عثمان لعنة الله علیه احساس كرد كه اين جماعت در برآورده شدن خواسته هاى خود، بسيار جدّى هستند. از اين رو كسى را در پى حضرت امام على عليه السلام فرستاد. چون امام علیه السلام نزد وى آمد، عثمان لعنة الله علیه گفت: ابوالحسن! مىبينى كه مردم چه كرده اند و مىدانى كه من نيز چه كرده ام. من بر جان خود از اينان بيمناكم. به خدا سوگند آنان را از آنچه كه ناخوش مىدارند معاف مىكنم و آنچه را كه مىخواهند از خود و از ديگران بديشان مىدهم اگر چه در اين راه خونم ريخته شود.
حضرت اميرمؤمنان عليه السلام به او فرمود:
« مردم به دادگرى تو بيش از به قتل رساندنت نيازمندند و من اين جماعت را مىبينم كه جز به راضى شدن خودشان، خشنود نمى گردند. من بار اوّل بديشان قول دادم كه تو از تمام آنچه كه موجبات نارضايتى ايشان را فراهم ساخته اى، باز گردى. پس آنان را از تو دور و حقشان را مىدهم». عثمان لعنة الله علیه گفت: تو را به خدا سوگند هم اينک حق آنان را بده. به خدا قسم من به هر چه كه تو بگويى عمل مى كنم.
حضرت امام على عليه السلام به سوى مردم رفت و فرمود:
« اى مردم! شما در پى حق خويش آمده ايد و اينک از آن برخوردار گشته ايد. عثمان لعنة الله علیه سخنان شما را درباره خود و اطرفيانش قبول دارد و از تمام آنچه كه شما ناخوش مىداريد، باز مى گردد».
مردم گفتار امام علیه السلام را پذيرفتند و تصديق كردند. امّا گفتند: ما اين سخنان را مىپذيريم امّا براى ما از او پيمانى بگير. به خدا قسم ما تنها به سخن بدون عمل راضى نمىشويم.
حضرت على عليه السلام فرمود: اين پيمان را براى شما خواهم گرفت.
اين روايت چنين ادامه مىيابد كه پس از انعقاد اين معاهده، نامه اى كه از سوى خليفه سوّم لعنة الله علیه ممهور به مُهر خود و خطاب به كارگزارانش بود نگاشته و از خانه خليفه لعنة الله علیه خارج شد. عثمان لعنة الله علیه در اين نامه كارگزارانش را به كمک خود و كشتن سران مخالفان فرا خوانده بود و به آنان گفته بود كه خود را آماده جنگ مىكند و لشكرى بزرگ از بردگان كه از راه خمس به دست آورده بود، فراهم مى آورد.
شک و ترديد مخالفان با ديدن اين نامه برانگيخته شد و موجب گشت تا دوباره به سوى عثمان لعنة الله علیه باز گردند و از او خواستار شوند فوراً واليان را از كار بر كنار دارد يا آنكه خود از مقام خلافت استعفا دهد. عثمان در مقابل، نوشتن نامه را انكار و ادعا كرد كه اين نامه توطئه اى عليه او بوده است. اگر چه بعيد هم نيست كه عوامل بنى اميّه در خانه عثمان لعنة الله علیه، اين نامه را به اسم وى نگاشته باشند تا بدين ترتيب نسبت به او ايجاد شک و ترديد كنند. بدينسان كه فتنه اى بزرگ پديد آمد.(45)
طوفان هرج و مرج و آشوب وزيدن گرفت و شورشيان بر مدينه تسلّط يافتند. حضرت امام على عليه السلام پس از فرو نشستن شعله هاى اين فتنه و كشته شدن عثمان لعنة الله علیه اين واقعه را در دو كلمه خلاصه كرد:
« اگر به كشته شدن عثمان لعنة الله علیه فرمان مىدادم، جزو قاتلان و اگر از كشته شدن او ممانعت مىكردم، يار و ياور او تلقّى مىشدم».
و نيز افزود:
« من سبب كشته شدن او را براى شما بيان مىكنم: عثمان لعنة الله علیه خلافت را به انحصار خود درآورد و در آن استبداد به خرج داد و بد كرد كه چنين امرى را برگزيد و در آن استبداد به كار برد و شما نيز بى تابى مىكرديد. پس شما در اين بىتابى بد كرديد و خداى را حكم ثابت است درباره كسى كه استبداد به خرج داد و خودسرى كرد و كسى كه در كشتن او بى تابى نمود».(46)
مىتوان فرمايش حضرت را چنين تفسير كرد كه حكم خداوند در باره ی كسى كه استبداد و خودسرى به خرج داد آن بود كه از اريكه قدرت به زير كشيده شد و در بسترش به قتل رسيد و حكم وى درباره كسى كه بى تابى كرد مثل آن بود كه ميوه اى را پيش از رسيدنش چيده باشد كه طبعاً خوردن چنين ميوه اى نمى تواند براى او گوارا و لذّت بخش باشد.
بدين گونه حزب اموى بيش از شورشگران از كشته شدن عثمان لعنة الله علیه بهره بردارى كرد. به طورى كه حتّى كسانى كه همواره مردم را به شورش عليه عثمان لعنة الله علیه ترغيب مى كردند، خود را از اين ماجرا كنار كشيدند. عايشه لعنة الله علیها، كه همواره فرياد مىزد: نعثل - عثمان - را بكشيد كه او كافر شده است، اينک در صف خونخواهان عثمان لعنة الله علیه جاى گرفته بود. طلحه و زبير نيز كه هر دو عليه عثمان تبليغات به راه مى انداختند و سپاهيانى براى جنگيدن با او گرد مىآوردند اكنون به عنوان هواخواه عثمان لعنة الله علیه، در صدد انتقام از قاتلان وى بر آمده بودند و عمروبن عاص هم كه حتّى چوپانان را عليه عثمان لعنة الله علیه مى شورانيد، پس از كشته شدن وى به جمع كسانى پيوست كه ادّعاى خونخواهى عثمان لعنة الله علیه را داشتند.
در صورتى كه اگر آنان همگى به نصايح حضرت امام على عليه السلام گوش مىسپردند، خلافت بدون هيچ خونريزى و آشوب در جايگاه خود آرام و قرار مىيافت.
-
حضرت امام علی عليه السلام و دوران امامت
حضرت اميرالمومنين علی عليه السلام به خلافت برگزيده می شود
موجهاىاضطراب و پريشانى، كشتى امّت را هر لحظه از سواحل امنيّت و آسايش به دور مىبرد. مهاجران و انصار كه طلحه و زبير هم در ميان آنان بودند گرد هم آمدند و همگى بر بيعت با حضرت على عليه السلام اتفاق كردند و به سرعت نزد آن حضرت آمدند و گفتند: مردم بايد پيشوا و امامى داشته باشند. امام علیه السلام پاسخ داد: مرا در كار شما حاجتى نيست. هر كس را كه شما برگزيديد، من نيز بدان رضايت مىدهم. آن جماعت گفتند: ما جز تو را برنگزينيم و اضافه كردند: ما امروز كسى را سزاوارتر از تو به خلافت نمى يابيم. حضرت على عليه السلام فرمود: چنين مكنيد. اگر من وزير باشم بسى بهتر از آن است كه امير باشم. آنان در پاسخ گفتند: هرگز، به خدا چنين نكنيم مگر آنكه با تو دست بيعت دهيم. حضرت فرمود: اين كار بايد در مسجد انجام پذيرد. زيرا بيعت من نبايد پنهانى و نيز به دور از رضايت مسلمانان انجام گيرد.
مردم امام علیه السلام را تهديد كرده، گفتند: ما با تو بيعت مىكنيم كه خود مىبينى بر اسلام چه گذشت.
امام علیه السلام فرمود : « مرا وانهيد و در پى كس ديگرى باشيد. زيرا ما به كارى دست مىزنيم كه رنگها و ابعاد گوناگون دارد دلها در برابر آن تاب نياورند و عقلها زير بار آن نخواهند رفت».(47)
امّا آن جماعت گفتند: تو را در اين باره به خدا سوگند مىدهيم. آيا مگر حال و روز اسلام را نمىبينى؟ آيا مگر اين آشوب و فتنه را مشاهده نمىكنى؟
فرمودند: من بيعت شما را مىپذيرم و در اين صورت طبق آنچه خود مىدانم با شما رفتار خواهم كرد.(48)
آرى، امام علیه السلام خلافت را نمى پذيرفت زيرا امواج فتنه به بالاترين حدّ خود رسيده بود. آن حضرت دوست مىداشت تا وزير و كمک كار آنان باشد تا بدين وسيله در فرو نشاندن آتش فتنه و آشوب از موقعيّت آزادى برخوردار باشد. امّا نه كسى خود را نامزد خلافت مىكرد و نه كسى به خلافت فردى جز حضرت امام على عليه السلام رضايت مىداد.
از سويى امام علیه السلام بيعت اهل حل و عقد را بدون كسب رضايت مردم، براى خلافت ناكافى مىدانست بلكه آن حضرت، انتخاب خليفه تعيين شده از سوى خداوند را حق عموم مردم مىديد از اين رو پيشنهاد كرد كه بيعت با او در مسجد و در برابر چشم مردم انجام پذيرد.
از ديگر سو آن حضرت با آنان شرط كرد كه بر طبق علم و دانش خود رهبرى آنان را بر عهده گيرد و مطابق با سنّت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم با آنان رفتار كند، نه بر اساس مصالح يارانش و جهل آنها، و يا فشارهاى نيروهاى سياسى.
حضرت امام على عليه السلام دوران خلافت خود را با پى ريزى انقلابى عليه اوضاع فاسد آن زمان آغاز كرد. او تمام نيروى خود را براى مقابله با دشواری هايى كه خلفاى پيش از وى در برابر آنها به زانو درآمده يا متوقف شده بودند، بكار بست. يكى از بزرگترين دشواری ها مقابله با نيروى سياسى فزاينده بنىاميّه و هم پيمانان آنان كه از بقاياى دوران جاهلى به شمار مى آمدند، بود.
در واقع حذف اين جناح از جامعه اسلامى يكى از بزرگترين مأموريت هايى بود كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم خود سنگ اوّل آن را گذاشته بود و پس از ایشان اصحاب با ضعف و سستى خط آن حضرت را دنبال كردند تا آنكه نوبت به خلافت حضرت مولا علی علیه السلام رسيد و با آنكه شرايط نامساعدى بر جامعه اسلامىحكمفرما بود آن حضرت با عزم راسخ خويش براى اصلاح وضع موجود دست به كار شد.
در اهميّت شناخت چهره پليد بنى اميّه كافى است به قرآن بنگريم كه از آنان به عنوان « شجره ی ملعونه»(49) ياد كرده است. همچنين رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم مسلمانان را نسبت به آنان هشدار داده و فرموده است:
« هر گاه معاويه (لعنة الله علیه) را بر فراز منبر من ديديد او را بكشيد اگر چه هرگز شما چنين نمىكنيد».
آنان بزرگترين نيروى سياسى در جزيرة العرب به حساب مىآمدند. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نيز دور و بر ايشان را گرفته بود تا شايد به راه هدايت گام نهند و خود را با شرايط جديد هماهنگ سازند. يا آنكه پيامبر مىخواست شوكت و عظمت اسلام را حفظ كند و آنگاه در فرصتى مناسب، آنان را از صحنه محو سازد. امّا اكنون موقع اين كار فرا رسيده بود. آنان نه تنها خود را در بوته جامعه اسلامى ذوب نكردند بلكه همواره بر ضدّ نيروهاى مكتبى و اصيل دسيسه چينى مىكردند و در انتظار فرصتى بودند تا كار حكومت اسلامى را يكسره كنند.
به همين علّت است كه اميرمؤمنان علیه السلام خلافت خود را با هجوم بر بنىاميّه و پس گرفتن امتيازات آنان كه به زور از عثمان لعنة الله علیه گرفته بودند، آغاز كرد.
ابن ابى الحديد به نقل از ابن عبّاس روايت كرده است كه حضرت مولا على عليه السلام در روز دوّم از خلافتش در مدينه به ايراد خطبه پرداخت و در آنجا فرمودند:
« هر زمينى كه عثمان (لعنة الله علیه) بخشيده و هر مالى كه عطا كرده از مال اللَّه است و بايد به بيت المال باز گردانده شود. زيرا هيچ چيز حق قديم را باطل نمىكند و اگر من آنها را بيابم، اگر چه كابين زنها شده و يا در شهرها پراكنده گشته باشد، به بيت المال بازشان مىگردانم. زيرا در عدل وسعتى است و كسى كه حق بر او تنگ مىآيد بداند كه ستم بر او تنگتر شود».(50) حضرت امیرالمومنین على عليه السلام كارگزاران خليفه سابق لعنة الله علیه را كه بر ولايات اسلامى حكومت داشتند، از كار بركنار كرد. همچنين بر عزل معاويه لعنة الله علیه، رهبر سياسى و نظامى حزب اموى، بسيار پافشارى نمود. در واقع معاويه لعنة الله علیه دوست داشت تا آن حضرت مانند خلفاى گذشته وى را به عنوان والى شام همچنان در مقام خود ابقا كند تا شايد از اين راه براى تحكيم نفوذ حزب خود در حكومت، فرصت ديگرى بيابد.
از بين بردن معاويه لعنة الله علیه و حزب اموى بزرگترين مسئوليّت امام به شمار مىآمد و رسول خدا خود در بيانى به آن حضرت تأكيد كرده بود كه وى بايد در ادامه خط رسالت، با حذف نيروهاى جاهلى و بقاياى آن، به تكميل هدف پيامبر همّت گمارد. روزى پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم به آن حضرت فرمود:
« تو بر سر تأويل و تفسير قرآن با بنىاميه خواهى جنگيد چنان كه ما بر سر تنزيل آن با ايشان پيكار كرديم».
ياران روشن نگر رسول خدا نيز تماماً نسبت به اين وظيفه الهى كه تحقّق آن بر ايشان واجب بود، آگاهى داشتند و حضرت على علیه السلام نيز براى تحقّق اين اهداف مسئوليّت خطير خلافت بر مسلمانان را عهده دار شد. ایشان نهايت كوشش خويش را براى تحقّق يكى از دو امر زير به كار بست:
1 - بيرون راندن بقاياى نظام جاهلى از صحنه جامعه و اقامه عدل اسلامى در آن.
2 - افشاى اين نيروى جاهلى و رسوا كردن آن و ايجاد حركتى مكتبى به منظور نابودى اين نيرو و جلوگيرى از تحقّق كامل اهداف و مقاصد آن.
از آنجا كه شرايط براى تحقّق هدف نخست مساعد نبود، بالطبع تمام تلاشها در جهت تحقّق هدف دوّم به كار گرفته شد. بدين ترتيب در ميان امّت پرچمدارانى مكتبى ظاهر شدند كه مبارزه با بنىاميّه را سر لوحه كار خود قرار داده بودند به طورى كه توانستند آنان را كاملاً از صحنه جامعه بيرون برانند و بنىاميّه هم بدون آنكه بتوانند به هدف اصلى و اساسى خود كه همان بازگرداندن مردم به جاهليّت بود، دستيابند از عرصه جامعه حذف شدند. روايت زير مىتواند نشانگر گوشه اى از اهداف پليد معاويه لعنة الله علیه باشد.
پس از آنكه معاويه لعنة الله علیه به خلافت رسيد، روزى به بانگ اذان گوش سپرده بود. عدّه اى از خواص وى نيز در مجلس او حاضر بودند. چون مؤذن به عبارت "اشهد أنَّ محمّداً رسول اللَّه" رسيد، معاويه لعنة الله علیه در خشم شد. يكى از كسانى كه در مجلس حضور داشت، از علّت خشم معاويه لعنة الله علیه پرسيد. معاويه پاسخ داد: ابوبكر لعنة الله علیه حكومت كرد و رفت و مردم درباره او مىگويند خدا ابوبكر لعنة الله علیه را رحمت كند. همچنين ابوعدى حكومت كرد و رفت و مردم پس از حكومتش گفتند: خدا عمر لعنة الله علیه را بيامرزد. امّا اين ابن ابىكبشه (پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم، نستجیربالله) راضى نشد مگر آنكه نام خود را قرين نام خدا كرد. نه، به خدا قسم كه او بايد نيست و نابود شود.
همچنين يزيد لعنة الله علیه، فرزند فاسد معاويه لعنة الله علیه اين شعر را مىسرود: بنى هاشم با حكومت بازى كرد و در واقع نه خبرى آسمانى آمد و نه وحى نازل شد.
بدين علّت اميرمؤمنان عليه السلام استراتژى خود را تا آنجا كه در توان داشت، بر اساس حذف حزب اموى از صحنه جامعه قرار داد.
-
حضرت اميرالمومنين علــــی عليه السلام در ستيز با دشمنان ديـن
انقلاب ياوران حق، همچون هر انقلاب اصيل ديگرى با سه جبهه رويارو گرديد:
1 - بقاياى دوران گذشته.
2 - فرصت طلبان.
3 - تندروها.
فرصت طلبان، همان كسانى هستند كه انقلاب را در روزهاى اوج يارى مىكنند و انتظار دارند كه خود رهبرى آن را به دست گيرند يا دست كم مطامع سياسى خود را با نام مشاركت در انقلاب برآورده سازند. امّا اينان همين كه با هوشيارى و بيدارى رهبرى انقلاب رو برو شوند، تغيير موضع داده با انقلاب به ستيز و مبارزه برمىخيزند و البته در برابر آن تاب ايستادگى هم ندارند. در واقع نيروى اين گروه در مكر و نفاق آنان نهفته است و چون مكر و نيرنگ و نفاق آنان بر ملا شود، فوراً سُست مىشوند و از ميدان مى گريزند.
طلحه و زبير و همفكران آنان در زمره اين گروه به حساب مى آيند. اينان با خليفه سوّم لعنة الله علیه به مبارزه برخاستند و خود را شايسته خلافت مىديدند يا دست كم انتظار داشتند كه آنان هم بهره اى از خلافت ببرند. امّا چون گرايش مردم به امام را ديدند، موقتاً در برابر اين طوفان سر فرود آوردند و با وى دست بيعت دادند. حتّى آنان براى آنكه بعداً بتوانند از خلافت سهمى ببرند، اولين كسانى بودند كه در بيعت با حضرت امیرالمومنین على عليه السلام از ديگران سبقت گرفتند. امّا دريافتند كه امام علیه السلام با دست اندازى به ستم، خواهان گرفتن حق نيست و به آرزوى طلحه و زبير مبنى بر گرفتن امارت كوفه و بصره وقعى نمى نهد. چرا كه مىدانست هر يک از آنان در اين دو شهر پيروان و هواخواهانى دارند. بدين ترتيب طلحه و زبير بر حضرت اميرمؤمنان علیه السلام شوريدند و بيعت او را زير پا نهادند و به خونخواهى كسانى برخاستند كه خود آنها را كشته بودند! آنان همچنين ادعا كردند كه ولى دم خليفه سوّم لعنة الله علیه هستند. بدين گونه گناه بزرگى مرتكب شدند و آتش فتنه و جنگ را در ميان مسلمانان شعله ور ساختند. در واقع جنگى كه اينان آن را شعله ور كردند، نخستين جنگ خونبار ميان مسلمانان محسوب مى شود.
-
جنگ جـمـل
ابو بردة بن عوف ازدى از كسانى بود كه از يارى امام علیه السلام در كوفه امتناع ورزيد. هنگامى كه حضرت على عليه السلام فاتحانه از بصره بازگشت، متخلفان را به باد نكوهش گرفت و فرمود:
« بدانيد كه مردانى از شما، از يارى من باز نشستند پس من نكوهشگر و خواركننده ايشانم و شما نيز بايد از آنان كناره گيريد و سخنانى بديشان گوييد كه ناپسندشان آيد تا سرزنش شوند و بدين وسيله حزب اللَّه هنگام آشفتگى و تفرقه باز شناخته شوند».
سپس ابو برده برخاست و پرسيد: اميرمؤمنان! آيا كسانى را كه پيرامون عايشه (لعنة الله علیها) كشته شده بودند و نيز زبير و طلحه را ديدى؟ آنان به چه گناهى كشته شدند؟
امام علیه السلام پاسخ داد: آنان پيروان و كارگزاران مرا كشتند و ربيعه عبدى رحمة اللَّه عليه، را به همراه گروهى از مسلمانان به قتل رساندند. گفتند: پيمان شكنى نمىكنيم چنانكه شما پيمانتان را شكستيد و گفتند: فريب پيش نمىگيريم چنانكه شما پيش گرفتيد. پس بر آنان يورش بردند و همه ی آنان را از پاى درآوردند. من از آنان خواستم قاتلان برادرانم را به من معرفى كنند تا آنان را در مقابل بكشم سپس قرآن در ميان ما حكم كند. امّا آنان از اين خواسته سر باز زدند و با من به جنگ آمدند در حالى كه بيعت من و خون نزديک به هزار نفر از طرفدارانم به گردن ايشان بود، من نيز آنان را در مقابل اين كردار ناپسند كشتم.
آنگاه امام علیه السلام پس از اين بيانات از ابو برده پرسيد:
آيا تو در اين باره ترديد دارى؟
ابو برده پاسخ داد:
« من در اين باره ترديد داشتم امّا اكنون دانستم و خطاى آنان بر من آشكار گرديد. و تو هدايت شده اى و به درست اقدام كرده اى».(51)
بدين ترتيب امام علیه السلام جنايات پيمان شكنان را به طور خلاصه بيان فرمود. بار ديگر، هنگامى كه سپاهيان آن حضرت، و اهل جمل و بصره با يكديگر روياروى شدند، آن حضرت طلحه و زبير را خواست و به آنها فرمود:
« به جان خودم شما سلاح و اسب و سپاه فراهم آورده ايد. اگر براى آنچه مهيا كرده ايد نزد خداوند عذر و دليلى داريد، پس از خدا بترسيد و همچون زنى نباشيد كه رشته خود را پس از تابيدن محكم از هم گسست. آيا مگر من برادر دينى شما نيستم كه شما خون مرا محترم شماريد و من نيز خونتان را محترم شمارم؟ پس آيا حادثه اى رخ داده كه شما ريختن خون مرا روا مى داريد؟!»
همچنين امام علیه السلام فرمود:
« در آن روز خداوند جزاى حق آنان را بدهد و آنان مى دانند كه خداوند حق و آشكار كننده است. اى طلحه! آيا تو خون عثمان (لعنة الله علیه) را مطالبه مى كنى؟ طلحه تو همسر رسول خدا را براى جنگ بيرون آورده اى در حالى كه همسر خويش را در خانه بگذاشته اى! آيا مگر تو با من بيعت نكردى؟!»(52)
آنگاه امام برخى از مواضع زبير را در ركاب رسول خدا به ياد او آورد. زبير از ميدان جنگ دورى گرفت. چون زبير راه مدينه را در پيش گرفت «ابن جربوز» به تعقيب وى پرداخت و او را كشت و شمشير او را براى امام علیه السلام آورد.
حضرت امیرالمومنین على عليه السلام شمشير زبير را گرفت و آن را در دست چرخاند و فرمود:
« چه دشواريها كه با اين شمشير از پيش روى رسول خدا برداشته شد».
ابن جربوز گفت: اى اميرمؤمنان جايزه من در قبال اين كار چيست؟ آن حضرت فرمود از رسول خدا شنيدم كه مى فرمود:
« كشنده فرزند صفيه (زبير) را به آتش نويد بخش».
سالها بعد همين ابن جربوز همراه با خوارج نهروان به روياروئى امام علیه السلام آمد و در همان نبرد به قتل رسيد.(53)
از خواندن تاريخ در مىيابيم كه زبير و طلحه و عايشه لعنة الله علیهم هر يک در حركت خود ترديد داشتند و هر كدام از آنها بارها تصميم گرفتند از اين جنگ منصرف شوند. امّا دستى پنهان، هر بار عزم آنان را تجديد مى كرد و از نو آنان را به قلب فتنه سوق مى داد!
طلحه به بصره آمد و براى مردم سخنرانى كرد و آنان را به خلع امام علیه السلام از خلافت تشويق نمود. مردم از وى پرسيدند: ابو محمّد! نامه هايى كه از سوى تو به ما مى رسيد غير از اين بود كه اكنون مى گويى! طلحه خاموش شد و جوابى نيافت و زبير را براى سخنرانى پيش فرستاد.
عايشه لعنة الله علیها نيز در مسير حركت خود به بصره با چاه آبى به نام «حوأب» رو برو گشت. سگهاى اطراف اين چاه به وى پارس كردند. عايشه لعنة الله علیها پرسيد: نام اين چاه چيست؟ گفتند: حوأب. ناگهان عايشه لعنة الله علیها بانگ برداشت و بر بازوى شترش زد و آن را خوابانيد و سپس گفت: به خدا سوگند، به خدا سوگند من مصداق حديث سگهاى حوأب هستم. مرا باز گردانيد. مرا باز گردانيد.
بدين سبب عايشه لعنة الله علیها و همراهانش يک شبانه روز در كنار چاه حوأب اردو زدند. امّا عبداللَّه بن زبير حيله اى به كار بست و چهل نفر و بنابر قولى ديگر پنجاه نفر از باديه نشينان را حاضر كرد و بديشان رشوه داد تا نزد عايشه لعنة الله علیها گواهى دهند كه نام اين چاه حوأب نيست.(54)
همچنين هنگامى كه زبير قصد كناره گيرى از اين جنگ را داشت، بار ديگر عبداللَّه بن زبير پا به صحنه مى گذارد و با فريب دادن پدرش وى را به ميدان نبرد باز مىگرداند. نقش عبداللَّه در اين ميان همچون نقش محمّد بن طلحه بود. مروان بن حكم نيز گاه به گاه وارد صحنه مى شد و بر ادامه جنگ تبليغ و تشويق مىكرد.
بدين ترتيب مى توان از دستهاى پنهانى در پشت شخصيّتهاى ظاهرى جنگ جمل پرده برداشت. اين دستها نشان از هم پيمانى بنى اميّه با برخى از كسانى كه در حكومت طمع بسته بودند داشت. اينان در واقع با پنهان شدن در پشت چهره هاى ظاهرى جنگ جمل، خود را از چشم ها پنهان مىداشتند و با خود مى گفتند: اگر اينان در اين جنگ به پيروزى دست يابند، همان امتيازاتى كه در عهد خلافت عثمان (لعنة الله علیه) از آنها برخوردار بوديم باز هم از آنها برخوردار خواهيم شد، امّا اگر اينان در اين جنگ شكست بخورند ما به يک تير دو نشان زده ايم. زيرا از يک طرف از سوى مهاجران و انصارى كه براى خلافت دل بسته اند و هر يک ديگرى را براى خلافت تأييد مى كند، آسوده خاطر مى شويم و از طرف ديگر هيبت آنان در ميان مسلمانان فرو مى ريزد و مردم آنها را كسانى مى پندارند كه در پى برآورده ساختن مصالح و منافع شخصى خويش می باشند.
بدين ترتيب مى توانيم علّت همگامى حزب اموى را در كنار طلحه و زبير و عايشه لعنة الله علیهم اجمعین كه از شديدترين تحريک كنندگان مردم بر ضدّ عثمان لعنة الله علیه و مقدّم داشتن بنى اميّه در حكومت و ثروت توسّط او به شمار مى آمدند، تفسير كنيم.
مردم با شگفتى مىپرسيدند آيا جنگ طلبان آهنگ بصره را كرده اند و مىخواهند انتقام خون عثمان را از بصريان بگيرند و به خاطر عثمان (لعنة الله علیه) با آنها بجنگند؟!
طبرى به سند خود از مغيرة بن اخنس روايت كرده است كه گفت:سعيد بن عاص، در ذات العرق با مروان بن حكم و يارانش رو برو شد و از آنان پرسيد: به كجا مى رويد در حالى كه خون بهاى شما بر شتران سوارند.(ابن اثير گويد: منظور وى عايشه و طلحه و زبير بود) اينان را بكشيد و آنگاه به خانه هايتان باز گرديد و يكديگر را به قتل نرسانيد. امّا مروان و يارانش پاسخ دادند: ما مىرويم تا شايد همه قاتلان عثمان (لعنة الله علیه) را بكشيم.(55)
شايد اينان در پايان سخنانشان اشاره كرده باشند كه هدف آنها از اين حركت درهم كوبيدن عدّه اى به دست عدّه اى ديگر بود تا مگر بدين ترتيب از آنان خلاص شوند. براى تأييد اين نظر مى توان از روايتى كه ابن اثير نقل كرده است، استفاده نمود. وى مىگويد: مروان بن حكم تيرى به سوى طلحه انداخت و آن تير به پاى طلحه خورد و او را كشت!(56)
-
جنگ جـمـل(2)
حضرت اميرمؤمنان على عليه السلام در چندين خطبه به سرشت اين جنگ اشاره كرده و بيان داشته اند كه تا ديروز قريشيان كه در سنگر كفر بودند، در مقابل اسلام ايستادند و جنگيدند و امروز نيز آنان به خاطر همان هدف در حالى كه فريب خورده و شيفته قدرت شده اند با او سر جنگ دارند.
شيخ مفيد مى نويسد: چون امام علیه السلام در ربذه فرود آمد، دنباله حاجيان با آن حضرت رو برو شدند و گرد وى را گرفتند تا سخنى از او بشنوند. امام علیه السلام درخيمه خود بود. ابن عبّاس گويد: من نزد آن حضرت رفتم و ديدم كه نعلين خود را وصله مى زند. عرض كردم: ما به اينكه، شما كار ما را سر و سامان دهى بيشتر نيازمنديم تا اين كارى كه اكنون بدان مشغولید. امّا ایشان پاسخىندادند تا آنكه از كار خود فارغ شدند سپس آن را كنار لنگه ديگر كفش قرار داده و از من پرسيدند: قيمت اين يک جفت نعلين چقدر است؟ گفتم: ارزشىندارند. پرسيدند: با همين بىارزشى؟ گفتم: كمتر از يک درهم مى ارزند. آنگاه امام علیه السلام فرمودند:
« به خدا سوگند اين يک جفت نعلين در نزد من بيش از خلافت بر شما دوست داشتنى است مگر آنكه من در اين خلافت حقى را استوار و يا باطلى را دفع كنم».
ابن عبّاس گويد: به آن حضرت عرض كردم حاجيان گرد آمده اند تا به سخنانت گوش فرا دهند آيا به من اجازه مىدهى كه با آنان سخن گويم اگر نيک گفتم از آنِ تو و اگر بد گفتم به حساب خودم باشد. گفت: نه. خودم با آنان سخن خواهم گفت. سپس دستش را بر سينه من نهاد، او دستى ستبر داشت كه سينه ام را به درد آورد سپس برخاست. جامـه او را گرفتم و گفتم: تو را به خدا سوگند مراعات خويشاوندى را درباره من بفرما.(گويا ابن عبّاس از اين بيم داشت كه حضرت على عليه السلام سخنانى بگويد كه حاجيان راخوش نيايد).
آن حضرت فرمود: مرا سوگند مده. آنگاه از چادر بيرون رفت. حاجيان بر او گرد آمدند. آن حضرت خداى را ستود و ثنا گفت و آنگاه فرمود:
« خداى تعالى محمّد صلى الله عليه و آله و سلم را برانگيخت در حالى كه در ميان عرب نه كسى بود كه كتابى بخواند و يا نبوّتى ادعا كند. آن حضرت مردم را بدان چه وسيله رستگاريشان بود، رهنمايى فرمود به خدا سوگند من نيز همواره در ميان كسانى بودم كه هدايتشان مىكرد نه دگرگون شدم و نه تغيير يافتم و نه خيانتى مرتكب گشتم تا آنكه همه دشمنان دين پشت كرده بگريختند. مرا با قريش چكار؟ به خدا سوگند، من با آنان در زمانى كه كافر بودند جنگيده ام و امروز نيز كه راه فتنه و فساد را در پيش گرفته اند باز هم با آنان مىجنگم و اين راهى كه مىروم بر اساس عهد و پيمانى است كه در اين باره با من شده است. هشدار مىدهم كه من به خدا سوگند مىخورم تا باطل را چنان بشكافم كه حق از درون آن برون آيد قريش با ما كينه جويى نمى كند جز بدين خاطر كه خداوند ما را بر آنان برگزيده است و ما آنها را به زير فرمان خود كشيده ايم».
آنگاه اين دو بيت را خواندند:
1 - به جان خودم سوگند گناه است كه تو شير خالص را بنوشى و سرشير يا خرماى بى هسته بخورى.
2 - حال آنكه ما بوديم كه اين بلند مرتبگى را به تو داديم و گرنه تو خود مرتبه اى نداشتى و ما بوديم كه گرداگرد تو اسبان كوتاه مو و نيزه ها را فراهم آورديم.(57)
بدينسان قريشى كه همواره رؤياى حكومت عرب را در سر مىپروراند هم به دين تظاهر كرد و هم جنگى عليه آن به راه انداخت و نيروى ويرانگر خويش را در اين راه كاملاً به كار گرفت و از ضعف خليفه سوّم لعنة الله علیه استفاده كرد و برخى از ياران پيامبر و مناديان دعوت آن حضرت را فريفت و آتش طمع آنان نسبت به خلافت بر مسلمانان را شعله ور ساخت. كسانى كه جذب نيرنگ قريش شدند، در واقع فاقد بينشى روشن درباره شناخت جريانات آن دوره بودند.
طلحه كه توقع داشت پس از خليفه دوّم لعنة الله علیه به خلافت برسد بصريان را بر ضدّ عثمان لعنة الله علیه مى شورانيد و آنان را به كشتن عثمان لعنة الله علیه تشويق مى كرد. او خود به بصره آمد و منادیش بانگ زد: هر كس، شخصى از جنگجويان را در اختيار دارد بايد او را به ما تحويل دهد. پس چون جنگجويان را به دست ايشان سپردند، همه آنها را از دم تيغ گذراند و جز شمار اندكى از آنان از اين حادثه جان سالم به در نبردند.(58)
آرى اين همان طلحه است كه تا ديروز آنان را رهبرى مىكرد و امروز در جناح مقابل آنان قرار گرفته است و آنها را مىكشد! آيا به راستى اين شگفت آور نيست؟! آرى، طلحه نيز تا ديروز رئيس و رهبر آنان بود امّا امروز در شمار عوامل بنى اميّه درآمده است و حزب اموى به دست خود او، وى را از صحنه جامعه بيرون راند. اميرمؤمنان حضرت علی علیه السلام در وجوب جنگ با آنان هيچ گمان و ترديدى به خود راه نداد زيرا سرشت و اهداف پليد آنان را به خوبى دريافته و از طرفى پيامبر او را از وقوع اين ماجرا آگاه كرده و به او فرموده بود كه در آينده با پيمان شكنان در جنگ خواهد شد.
آرى امام علیه السلام در راه بيدارى مردم دشواريهاى فراوانى متحمّل شد و اگر مهاجران و انصار با بصيرت، براى دفع اين فتنه در كنار او نبودند و وى را با همان نيرو و قوّتى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را يارى كردند، مدد نمى رساندند چه بسا كه قريش با توسّل به نيرنگ ها و نيروها و تعصبّات خود خطرى واقعى عليه بقاى اسلام به وجود مىآورد.
آنگاه امام علیه السلام به سپاه كوفه كه كشور ايران را فتح كرده بودند، دستور داد كه در همان جا بمانند و از مرزهاى اسلام پاسدارى كنند و براى فتح سرزمينهاى جديد سپاهيانى به اين سوى و آن سوى گسيل دارند. امام علیه السلام از اين جهت سپاه كوفه را براى اجراى اين مهم برگزيد كه مىدانست در ميان آنان تعدادى از ياران با بصيرت پيامبر و نيز شمارى از فقها و قرّاء يافت مىشوند. آن حضرت در ملاقات خود با اين سپاه در ناحيه ذى قار بديشان فرمود:
« اى مردم كوفه! شما از گرامىترين مسلمانان و ميانه رو ترين ايشان و پر سهم ترين آنان در اسلام و نيكوترين عرب در سواركارى و تيراندازى هستيد. شما از ديگر اعراب به پيامبر و خاندان او بيشتر دوستى مى ورزيد و من با اعتماد به شما، پس از تكيه بر خدا، براى فداكاريهايى كه در قبال نقض پيمان طلحه و زبير و سرپيچى ايشان از من و گرايش آنان به عايشه (لعنة الله علیها) براى ايجاد فتنه و آشوب از خود نشان داديد به سويتان روانه گشتم».(59)
اعراب كوفى در دوره هاى بعد همچنان محبّت و گرايش خود را به خاندان پيامبر از دست ندادند و خط مبارزاتى آنان عليه امويّون را ادامه دادند تا آنكه سرانجام خداوند طومار عمر حكومت بنى اميّه لعنة الله علیهم اجمعین را درروزگار خلافت آل عبّاس لعنة الله علیهم در هم پيچيد.
هنگامى كه امام علیه السلام سپاه خود را بسيج كرد همراه با آنان عازم بصره شد و بدان شهر گام نهاد. آن حضرت در بصره خطبه اى مهم ايراد كرد و در آن به تبيين مشروعيّت نبرد با ناكثان (پيمان شكنان) پرداخت. حضرت على عليه السلام در اين سخنرانى استراتژى خود را در اين جنگ مطرح كرد و فرمود:
« بندگان خدا! بپا خيزيد براى جنگ با اين مردمان با سينه هايى ستبر در جنگ. چون ايشان بيعت مرا شكستند و كارگزارم ابن حنيف را پس از كتک بسيار و رنج و آزار سخت از بصره بيرون كردند و سبابجه را كشتند و حكيم بن جبله عبدى را كشتند و نيز مردان شايسته ديگر را از پاى درآوردند. سپس در پى تعقيب دوستداران من برآمدند و آنان را در پناه هر ديوار و زير هر سقفى كه ديدند، گرفتند و پس از چند روز گردن زدند. ايشان را چه شده است. خداوند بكشدشان به كجا مىروند؟ به سوى آنان بپا خيزيد و بر آنان سخت گيريد و بر آنان حمله كنيد در حالى كه بردبار و در پى پاداش هستيد. مىدانيد كه شما هماورد و كشنده ی آنانيد و خود را براى نيزه انداختن و شمشير زدن و مبارزه با همتايان خويش آماده كرده ايد.
هر یک از شما كه خود را در برابر دشمن دليرتر ديد و از يكى از برادرانش سُستى و ضعف مشاهده كرد، بايد از آن برادرش كه شجاعت او، از او كمتر است، دفاع كند همان گونه كه از خويشتن دفاع مىكند زيرا اگر خدا خواسته بود او را نيز مانند همرزمش دلير و شجاع مىگردانيد».(60)
برخورد امام عليه السلام با پيمان شكنان همچون برخورد وى با كافران نبود. بلكه آن حضرت اصحابش را از آغاز كردن جنگ بازداشت و پس از آنكه اصحاب جمل، اردوگاه امام علیه السلام را زير تيرهاى پياپى و بسيار خود گرفتند ياران وى به آن حضرت شكايت كرده، گفتند: اى اميرمؤمنان! اردوگاه ما پر از تيرهاى آنان است. امّا حضرت على عليه السلام به آنان اجازه مقابله نداد تا آنكه يكى از افراد خود را با قرآن به سوى سپاه بصريان فرستاد تا آنان را به حكميّت قرآن فرا خواند، امّا دشمنان او را كشتند. پس از اين ماجرا امام علیه السلام فرمان نبرد را صادر كرد.
جنگ سه روز ادامه يافت و ياران پيامبر، از مهاجران و انصار، قهرمانيهايى از خود نشان دادند كه در زمان پيامبر به سبب بروز چنان شجاعتهايى شهرت يافته بودند. آنان در لشكرى موسوم به «كتيبة الخضراء» جمع آمده بودند كه فرماندهى آن را مولا و امير آنان يعنى حضرت امیرالمومنین على عليه السلام بر عهده داشت.
و در روز آخر جنگ بر شترى كه پرچم ناكثان به روى آن بود، حمله كرد. چون شتر بر زمين افتاد تمام دشمنان تار و مار شدند و جنگ با پيروزى امام علیه السلام پايان يافت. جارچى آن حضرت در پى اين پيروزى، به دستور امام علیه السلام بانگ برداشت كه: فراريان را تعقيب نكنيد و مجروحان را نكشيد و به خانه ها گام ننهيد و سلاح و لباس و وسايل دشمنان را برنداريد هر كس سلاح به زمين گذارد و نيز هر كس كه در خانه اش را ببندد در امان است.
پس از فرو نشستن آتش جنگ، حضرت على عليه السلام به طرف عايشه لعنة الله علیها تنها رهبر زنده مخالفان رفت. صفيه دختر حارث كه فرزند خود را در اين جنگ از دست داده بود، به استقبال امام علیه السلام آمد و به آن حضرت گفت:
اى على! اى قاتل دوستان! اى از هم پاشنده جمع! خداوند فرزندان تو را يتيم كند چنانكه تو فرزندان عبداللَّه (پسرش) را يتيم كردى.
امام علیه السلام به سخنان او اعتنايى نكرد و از كنار او گذشت. سپس نزد عايشه لعنة الله علیها رفت بر او سلام داد و در كنار او نشست. عايشه لعنة الله علیها زبان به پوزش گشود و گفت: من كارى نكردم. چون امام علیه السلام از نزد عايشه لعنة الله علیها بيرون آمد، دوباره صفيه سخنان زشت خود را بر زبان راند امّا آن حضرت به او توجّه نكرد ولى در حالى كه به برخى از خانه ها اشاره مىكرد، گفت: بدان كه اگر مىخواستم، مىتوانستم در اين خانه ها را بگشايم و كسانى را كه در آن پناه گرفته اند، بكُشم. سپس در اين يک خانه را باز كنم و كسانى را كه در آنند بكشم و همين طور آن خانه ی ديگر را.
گروهى از جنايتكاران از جمله مروان بن حكم و عبداللَّه بن زبير به عايشه لعنة الله علیها پناه برده بودند. امّا امام علیه السلام از كشتن آنان چشم پوشيد. يكى از مردان قبيله ازد در حالى كه به صفيه اشاره مىكرد، به امام علیه السلام گفت: به خدا سوگند اين زن نبايد با ما چنين درشتى كند. امام علیه السلام در خشم شد و فرمود:
« خاموش! نه حرمتى را بدر و نه داخل خانه اى شو و زنى را به آزار مگير اگر چه ناموس شما را ناسزا گويند و فرمانروايان و شايستگانتان را سبک سر بخوانند كه ضعيف و ناتوانند ما پيش از اين به خويشتن دارى در برابر آنان دعوت شده بوديم با آنكه آن زنان مشرک بودند».(61)
بدين سان حضرت على عليه السلام به يارانش آموخت كه چگونه با نرمى با دشمنانشان رفتار كنند با آنكه رودهايى از خون در ميان آنان جارى شده بود، آنگاه امام علیه السلام به بيت المال رفت و آنچه در آن بود به يكسان ميان سربازانش تقسيم كرد و به هر يک از آنان پانصد درهم داد و خود نيز همچون يكى از آنها پانصد درهم برداشت. آنگاه عايشه لعنة الله علیها را با مركب و توشه كافى مجهز كرد و به سوى مدينه رهسپارش نمود. امام علیه السلام چهل زن معروف بصرى را براى همراهى عايشه لعنة الله علیها انتخاب كرد و آنان را همراه محمّد برادر عايشه كه يكى از نزديكترين ياران حضرت على عليه السلام بود، به مدينه فرستاد. آنگاه ابن عبّاس را به جانشينى خود در بصره گماشت و عهدنامه اى براى او نوشت و در آن فرمود: راغبان ايشان را با عدالت و انصاف و احسان بر آنان راضى نگه دار و ترس را از دلهايشان بزداى.
سپس امام عليه السلام به فرماندهان سپاهش نامه اى نوشت و در آن حد و مرزهاى حكومت خود را مشخص فرمود:
« آگاه باشيد كه حق شما بر من آن است كه رازى را از شما پنهان ندارم مگر در جنگ و كارى را بدون صلاحديد و رأى شما انجام ندهم مگر در حُكم و حقّى را كه مربوط به شماست از جايگاهش به تعويق نيندازم و بدون تمام كردنش از آن دست برندارم و اينكه شما در اجراى حق نزد من يكسان باشيد».(62)
آن حضرت در حالى كه در اين جنگ به پيروزى دست يافته بود، به كوفه بازگشت. وى از رفتن به قصرالاماره خوددارى كرد و به جاى آن به خانه جعدة بن ابى هبيره مخزومى، فرزند خواهرش ام هانى رفت و درباره قصرالاماره فرمود: اين قصر هلاكت و رنج است مرا در آن فرود مياريد.
-
پـی نوشت
1) در برخى از روايات به همين نكته اشاره شده است.
2) نهج البلاغه، خطبه 234.
3) سوره مسد، آيه 1.
4) تمام مسلمانان بر اين حديث اجماع دارند.
5) سيرة الأئمّة، ص 229.
6) سوره فتح، آيه 18.
7) سيرة الأئمّة، ص236، به نقل از خصايص نسايى و نيز مستدرک حاكم و برخى كتابهاى ديگر.
8) سيرة الأئمّة، ص 253.
9) سيرة الأئمّة، ص 259، به نقل از فضائل الخمسة، ص 229.
10) سوره عاديات، آيه 1 - 5.
11) سيرة الأئمّة، 263 - 264، به نقل از مجمع البيان از امام صادق عليه السلام.
12) سوره مائده، آيه 67.
13) سوره مائده - آيه 3.
14) سيرة الأئمّة، ص276.
15) همان مأخذ، ص 277.
16) قضاء اميرالمومنين، ص 320.
17) نهج البلاغة، خطبه 311.
18) نهج البلاغة، خطبه 5.
19) بحارالانوار، ج 28، ص 207.
20) بحارالانوار، ج 28، ص 191.
21) نهج البلاغة، خطبه 74.
22) نهج البلاغة، خطبه 97.
23) سوره آل عمران، آيه 144.
24) سوره توبه، آيه 101.
25) سوره توبه، آيه 25.
26) سوره مائده، آيه 54.
-
پـی نوشت (2)
27) ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 131 آورده است: يكى از نامه هاى معروف معاويه لعنة الله علیه به حضرت على عليه السلام چنين است: «تو را ياد مىآورم كه ديروز وقتى با ابوبكر بيعت شد تو همسر خود را بر درازگوشى سوار كردى و دست حسن و حسين را مىگرفتى و نزد هيچ يک از جنگجويان بدر و سابقان در اسلام نمىرفتى جز آنكه آنان را به خود مىخواندى. تو همراه با همسر و فرزندانت پيش آنان مىرفتى و از آنان مىخواستى كه تو را عليه يار رسول خدا ياورى كنند امّا از آن همه جز چهار يا پنج تن دعوت تو را پاسخ نگفتند.»
28) سوره توبه، آيه 117. (به قرائت امام صادق عليه السلام).
29) همان سوره به قرائت مشهور كه مصحف هاى امروزين نيز چنين ضبط است.
30) ابن اثير در اُسدالغابه گويد: «خالد بن سعيد بن عاص بن امية بن عبد شمس به عبد مناف بن قصى قريشى اموى مكنّى به ابوسعيد، سوّمين يا چهارمين كسى بود كه به اسلام گرويد. رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم او را به عنوان گردآوردنه ی صدقات به يمن فرستاد. برخى نيز او را عامل اخذ صدقات مذحج و نيز صنعاء ذكر كرده اند. وى تا زمان وفات پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم همين منصب را عهده دار بود. خالد و دو برادرش به نامهاى عمرو و ابان بر مسئوليّتهايى كه پيامبر ايشان را بدانها گماشته بود تا زمان وفات پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم باقى بودند. چون پيامبر ديده از جهان فرو بست، آنان از محلهاى مسئوليت خود بازگشتد. ابوبكر لعنة الله علیه از ايشان پرسيد: چرا بازگشتيد؟ هيچ كس شايسته تر از كسانى نيست كه پيامبر او را به كار گمارده است. به محل هاى خود بازگرديد. آنان پاسخ دادند: ما فرزندان ابواحيحه هستيم و هرگز پس از رسول خدا براى هيچ كس كارگزار نخواهيم بود. خالد بر يمن و ابان بر بحرين و عمرو بر تيماء و خيـبر حكم فرماندارى داشتند. خالد و برادرش ابان در بيعت با ابوبكر لعنة الله علیه تعلّل كردند و به بنى هاشم گفتند: شما آن درخت برومنديد كه ميوه هاى رسيده و شيرين داريد و ما پيروان شماييم. هنگامى كه بنى هاشم با ابوبكر لعنة الله علیه بيعت كردند، خالد و ابان نيز با وى دست بيعت دادند. ما در اين باره، در آينده به طور كامل سخن خواهيم گفت».
31) ابن ابىالحديد در شرح نهج البلاغه ج 2، ص 17 از ابوبكر احمد بن عبدالعزيز جوهرى به اسناد خود از مغيره نقل كرده است كه گفت:
« سلمان و زبير و عدّه اى از انصار دوست داشتند پس از وفات پيامبر با حضرت على علیه السلام بيعت كنند. امّا هنگامى كه مردم با ابوبكر لعنة الله علیه بيعت كردند، سلمان به صحابه گفت: به هدف زديد امّا در انتخاب معدن خطا كرديد. و در روايت ديگر آمده است: در انتخاب پيرترينتان درست عمل كرديد امّا در حق اهل بيت پيامبرتان به خطا افتاديد. اگر اين خلافت را در ميان آنان قرار داديد، ميان دو تن از شما خلافى در برنمىگرفت و زندگى فراخ و پر نعمتى مىداشتيد».
ابن ابى الحديد گويد:
« اين خبرى را كه متكلمان در بحث امامت از سلمان نقل كرده اند كه گفت: كرديد و نكرديد، شيعه اينگونه تفسير مىكند كه خواستيد درست عمل كنيد امّا نتوانستيد امّا ياران ما (معتزله) سخن سلمان را چنين تفسير مىكنند كه خطا كرديد و به هدف زديد.»
-
پـی نوشت (3)
سيّد مرتضى در شافى ص 401 گويد:
« اگر بگويند از سلمان فارسى نقل كرده اند كه گفت: "كرديد و نكرديد" و اين خبر قطعى نيست، پاسخ خواهيم داد كه اگر خبر مربوط به سقيفه و اقوالى كه در آن مكان گفته شده قطعى باشد، سخن نقل شده از سلمان را هم مىتوان قطعى دانست. زيرا هر كس كه از سقيفه سخن گفته، قول سلمان را نيز ذكر كرده است و نقل سخن سلمان اختصاصى به شيعه ندارد تا بتوان او را متّهم كرد.
نمىتوان اشكال كرد كه چگونه سلمان، اعراب را به زبان پارسى مورد خطاب قرار داده است و اينان سخن فارسى سلمان را به عبارت عربى اصبتم و اخطاتم ترجمه و آن را چنين تفسير كرده اند كه سلمان گفت: سنّت اوّلين را رعايت كرديد امّا در مورد اهل بيت پيامبرتان به خطا افتاديد».
32) تاريخ نيز سخن ابوذر را تأييد كرد. زيرا وقتى اعراب شنيدند كه گروهى از ياران پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم قدرت وى را به نفع خود تصاحب كرده اند در انديشه شدند كه چرا آنان از اين قدرت بهره اى نبرند؟! بنابراين بر ابوبكر لعنة الله علیه شوريدند. شورش اينان در تاريخ به نام "اهل الردّة" ثبت شده است. بلى اين شورش، ارتداد بود امّا بر چه كسى؟ آيا آنان به خدا و پيامبرش مرتد شده بودند؟ يا بر جانشين آن حضرت؟ ما در اين باره به هنگام نقل "خلاف بنى تميم" و قتل "مالک بن نويره"، مشروحاً خواهيم گفت.
33) انساب الاشراف _ بلاذرى، ج 1، ص380؛ در كتابهاى سيره آمده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ابتدا عمرو بن عاص را به اين مأموريت فرستاد و آنگاه ابوعبيده را براى يارى او فرستاد. ابوبكر و عمر لعنة الله علیهما نيز در سپاه ابوعبيده شركت داشتند. چون اين سپاه به هم ملحق شدند همگى تحت فرمان عمرو بن عاص درآمدند.
34) بريده بن حصيب الاسلمى ابوساسان و ابوعبداللَّه صاحب خاندانى بزرگ در ميان قومش بود. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در حال هجرت با وى برخورد كرد. در اين هنگام بريده و همراهانش كه شمار آنها به هشتاد خانوار مىرسيد، به اسلام گرويدند و نماز عشاء را در پشت سر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به جاى آوردند. سپس بريده پس از غزوه اُحُد به خدمت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم رسيد و از آن پس در تمام نبردها همراه و همگام پيامبر بود. آن حضرت نيز وى را به عنوان عامل جمع آورى صدقات قومش گماشت. روايت شده كه چون بريده از وفات پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم خبردار شد، پرچم خود را برگرفت و آن را بر سر درِ خانه اميرمؤمنان عليه السلام نصب كرد. عمر از او پرسيد: مردم همگى بر بيعت با ابوبكر لعنة الله علیه اتفاق كرده اند چرا تو با آنان مخالفت مىكنى؟! بريده پاسخ داد: من جز با صاحب اين خانه بيعت نمىكنم.
امّا حديث مربوط به تسليم شدن بريده در مقابل امارت على بن ابى طالب عليه السلام را علّامه مرعشى در ذيل الاحقاق از بسيارى از كتب روايى اهل سنّت نقل كرده است (ج 4، ص 275 به بعد).
امّا حديث خلافت را سيّد مرتضى علم الهدى در الشافى ص 398 از ثقفى به اسناد خود از ابوسفيان بن فروه از پدرش نقل كرده است كه گفت: بريده آمد تا پرچمش را در وسط اسلم فرو كرد. آنگاه گفت: تن به بيعت نمىدهم مگر آنكه على بن ابى طالب بيعت كند. على به او گفت: اى بريده تو هم در آنچه مردم داخل شده اند وارد شو، كه امروز اجتماع و وحدت ايشان در نزد من بهتر از اختلاف آنان است. همچنين سيّد مرتضى به اسناد خود از موسى بن عبداللَّه بن حسن روايت كرده است كه گفت: پدر قبول بيعت كن. گفت: ما بيعت نمىكنيم مگر آنكه بريده بيعت كند زيرا پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به او فرمود: على پس از من راهبر شماست. وى گويد: پس على گفت: اينان ستم به حقّ مرا برگزيدند و من با ايشان بيعت مىكنم. مردم به ارتداد افتادند پس من ظلم به حقّ خويش را برگزيدم بگذار آنان هر چه مىخواهند بكنند.
35) حديث "سدّ الابواب" در بحارالانوار ج 39، ص 34 - 19 نقل شده است و نيز درالاحقاق ج 5، ص 586 - 540 به نقل از ترمذى ج 13، ص 173 (طبع الصاوى در مصر) و يا ج 5، ص 305 به شماره 3815 (طبع الاعتماد) از نسايى در خصايص ص 13 و 14 و از حافظ ابونعيم اصفهانى در حليةالاولياء ج 4، ص 153 و از ابن كثير دمشقى در البداية و النهاية ج 7، ص 338 و ابن حنبل در مسند ج 4، ص 369 و از حاكم در مستدرک ج 3، ص 125 آمده است. همچنين علّامه امينى در كتاب خود موسوم به تدبر بحثى روشن و نظرى صحيح درباره حديث سدالابواب ارائه داده است.
36) ابوالفداء در كتاب خود موسوم به المختصر في اخبار البشر حديث سقيفه را نقل كرده و گفته است: « آنان به طرف سقيفه بنى ساعده شتاب جستند. آنگاه عمر با ابوبكر لعنة الله علیهما بيعت كرد و مردم همگى براى بيعت با ابوبكر هجوم آوردند مگر جماعتى از بنى هاشم و زبير و عتبة بن ابى لهب و خالد بن سعيد بن عاص و مقداد بن عمرو و سلمان فارسى و ابوذر و عمار بن ياسر و ابن عازب و ابى بن كعب و ابوسفيان از بنىاميّه كه همگى به خلافت حضرت على عليه السلام تمايل داشتند."
برچسب برای این موضوع
مجوز های ارسال و ویرایش
- شما نمی توانید موضوع جدید ارسال کنید
- شما نمی توانید به پست ها پاسخ دهید
- شما strong>نمی توانید فایل پیوست ضمیمه کنید
- شما نمی توانید پست های خود را ویرایش کنید
-
قوانین انجمن